تیترِ روزنامهای که پلاکارد شد
زمستان با سرما شروع میشود. اما زمستان 1357 با گرمای انقلاب، به بهار آزادی پیوند خورد. زمستان 1357 با اوجگيرى انقلاب و گسترش تظاهرات مردمى در مخالفت با حكومت محمدرضا پهلوى آغاز شد. شدت و سرعت این تحولات به حدی بود که رژیم نتوانست در برابر آن مقاومت کند و در 22 بهمن 1357، بهمن سهمگین انقلاب اسلامی به حکومت 2537 ساله شاهنشاهی در ایران پایان داد. در زمستان 1357 مردم یک روز سراسر شادی و نشاط را تجربه کردند. آنها پس از قیام قم در 19 دی 1356، هزاران شهید تقدیم انقلاب کرده بودند و هر روز درگیر برپایی تظاهرات، اعتصاب، شرکت در مراسم شهدا و ... بودند. اما بعدازظهر 26دی1357، پس از انتشار خبر خروج شاه، مردم به خیابانها ریختند و در چند شهر، مجسمه شاه را پایین آوردند. در تهران از ساعت 2 بعد ازظهر، مردم گروه گروه در محلهها گرد هم آمدند و شادی، شهر را فرا گرفت. صدای بوق خودروها در تمام شهر شنیده میشد و بارانی از نقل و شیرینی بر سر مردم فرو میریخت. اما این روز شاد برای مردم، برای شاه به شدت غمبار بود و او در حالی که اشک میریخت از ایران گریخت. شاید یکی از دلایل ناراحتی شدید شاه در این روز، دیدن تیتر درشت «شاه رفت» روزنامه اطلاعات در فرودگاه مهرآباد بود! یعنی شاه قبل از فرارش تیتر رفتنش را دید، آن هم در روزنامهای که 17 دی سال قبل با مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به کمک شاه برای از بین بردن نام امام خمینی(ره) در یاد ایرانیان آمده بود؛ مقالهای که تأثیر معکوس داشت و جرقهای ایجاد کرد که به سقوط رژیم پهلوی منجر شد. مردم در آن روز برای خرید روزنامه در صفهای بلند ایستادند. آنان با اضافه کردن «در» به آن تیتر، برای تظاهرات خود پلاکاردی درست کردند که میگفت: «شاه در رفت!» اما داستان تیتر روزنامه اطلاعات چه بود؟ غلامحسين صالحيار، سردبير وقت روزنامه اطلاعات، بعدها درباره این تيتر گفت: «چون رفتن قطعى است و توانستهايم تاريخ و حتى ساعت پرواز را هم به دست بياوريم بايد پيشبينى كارها را بكنم. مىدانم در ساعتى كه پرواز انجام مىشود، رساندن عكس به روزنامه و انعكاس جزئيات چگونگى انجام اين حادثه مهم مقدور نيست. از اينرو از فرصتى كه پيش آمد استفاده كردم و عباس مژدهبخش، رئيس شعبه صفحهبندى و مسئول آرايش صفحه اول روزنامه، را به كُنج خلوت مىكشم و با او به صحبت مىنشينم. از مدتى قبل مسئله تيتر اول روزنامه در روز رفتن شاه فكر مرا به خود مشغول كرده است. حادثهاى كه اهميت آن با هيچ يك از حوادث قبلى دوران روزنامهنويسىام قابل قياس نيست. آنچه برايم قطعى است آنكه حتىالمقدور عبارت كوتاهتر و در نتيجه تيتر درشتتر و چشمگير... «حرف آخر دو كلمه بيشتر نيست» ... همان دو كلمه را [شاه رفت] روى يك تكه كاغذ كوچك نوشتم و دادم دست مژدهبخش و پرسيدم عباس مىتوانى اين دو كلمه را با دستگاهِ «آگران» طورى بزرگ كنى كه در تمام عرض بالاى صفحه اول را بپوشاند؟ يكه خورد و گفت مگر تمام شد؟ گفتم مىشود اما فعلاً فقط بين من و تو باشد. مىخواهم كارمان را جلو بيندازيم.» صالحيار در ادامه درباره عكس شاه و فرح كه در صفحه اول روزنامه به چاپ رسيده بود مىگويد كه به عباس مژدهبخش گفتم در آرشيو روزنامه عكسى از شاه و فرح با لباس زمستانى در فرودگاه مهرآباد پيدا كن در حالى كه آنها را پشت به دوربين در حال نزديك شدن به هواپيما نشان مىدهد. به اين ترتيب تيتر اول روزنامه اطلاعات و عكس مربوط به آن قبل از خروج شاه از كشور تهيه شد! حسين ترابى در كتاب براى آزادى مىنويسد: «حتى روزنامه كيهان [اطلاعات] به ابتكار سردبيرش عبارت «شاه رفت» را با حروف درشت پيش از خروج شاه در صفحه اول به چاپ مىرساند. جالب آن بود كه نسخهاى از روزنامه در فرودگاه به دست شاه هم رسيد!»
میرزاباقر علیاننژاد
زیتون سرخ (۵۵) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
از آن به بعد هر دو ماه كه بايد پروتز پاي روزبه را عوض ميكردم خيالم راحت بود كه مواد اوليه ساخت آن را دارم و با مشكلي روبهرو نخواهم شد. روزبه، روزبهروز در حال رشد بود و از اين رو من مرتب بايد به هلالاحمر ميرفتم. اگرچه مادرم از روزبه و لاله نگهداري ميكرد، هنوز برايم سخت بود ساعت شش صبح از خانه بيرون بروم و تا چهار بعدازظهر بازنگردم. كار خانه و خريد لوازم ضروري و رفت و آمد به هلالاحمر هم بود. خيلي خسته شدم. تصميم گرفتم از وزارت نيرو خودم را به آموزش و پرورش منتقل كنم. با اين كار ميتوانستم وقت بيشتري صرف بچههايم بكنم و بيشتر نزد آنها باشم و به آنان رسيدگي كنم. نياز به محبت مادرانه داشتند و هرطور بود نبايد آن دو را از اين حق مسلم محروم ميكردم. اگر معلم ميشدم، سه روز در هفته كار ميكردم و چهار روز باقيمانده نزد بچههايم ميماندم و خودم از آنها نگهداري ميكردم.
فصل هجدهم
هنوز يك سال تمام نشده بود كه صاحبخانه گفت پانصد تومان بايد به اجارهام اضافه كنم. من چنين پولي نداشتم. رفتم بنياد شهيد. آنجا به من گفتند كه تعدادي خانه در منطقه تهرانپارس براي خانواده شهدا ساختهاند، اما هنوز تمام نشده است. گفتند: «ميروي آنجا؟» ـ بله. ميروم. به منزل كه رفتم پدرم به ديدنم آمد. به او ماجرا را گفتم، گفت: «نرو!» ـ براي چه؟ ـ اينجا نزديك ما هستي. شب، نيمهشب اگر بيمار شدي يا اتفاقي براي روزبه و لاله افتاد، ما نزديكت هستيم. اما تهرانپارس خيلي دور است. ـ من بايد بروم و روي پاي خودم بايستم. ماشين باري گرفتم، مختصر اسباب و اثاثيهاي كه داشتم بار آن كردم و راهي خانه نو در تهرانپارس شدم. ساختمانها تازهساز بود؛ طوري كه ديوار خانه ما هنوز خيس بود و سفيدكاري آن درست خشك نشده بود. مرداد 1361 بود كه اسبابكشي كردم. |