جنبش دانشجویی، تاریخ نانوشته
چه کسی میتواند از تاریخ جنبش دانشجویی در ایران سخن براند در حالی که هنوز از عبارت «جنبش دانشجویی» تعریف دقیقی ارائه نشده است. نمیدانیم چگونه این عبارت در میان مفاهیم تاریخی سیاسی و اجتماعی شکل گرفته و هویت یافته است؟ آگاه نیستیم نقطة آغازین آن کجا و چه زمانی بود؟ پس از گذشت 76 سال از تأسیس اولین دانشگاه در تهران، هنوز نمیدانیم نخستین جرقههای پیدایش آن چه طور زده شد؟ در دانشگاههای تهران، تبریز، اصفهان، شیراز و مشهد این حرکت اعتراضی که بیشتر در واکنش به اوضاع سیاسی کشور بود، به چه صورتی شروع شد و تداوم یافت؟ میزان گستردگی آن تا چه اندازه بود و علاوه بر دانشجویان، کدام یک از اقشار مختلف جامعة ایرانی را تحت تأثیر قرار داد؟ با کدام نهادها، گروهها و تشکلها همگام و با کدام یک تقابل داشت؟ حاکمیتهای زمانه چه واکنشی نسبت به آن بروز دادند؟ افزون بر فعالان سیاسی، دیگر افراد چه رفتاری با آن داشتند؟ نگاه عمومی جامعة ایرانی بدان چگونه بود و تا چه حد پیگیر اوضاع و اخبار آن بودند؟ و مهمتر از همه، شاخصة فعال آن چه بود و چه تصویری از آن در ذهن جامعه و آحاد مختلف آن نقش بسته بود؟ پاسخ سئوالات یاد شده روشن نیست و پاسخگویی بدانها نیز به آسانی میسر نیست. از اینرو لازم است تا برای یافتن جوابهای درست و علمی، پژوهشهای گسترده و بسیاری دربارة آن انجام شود. برای دستیابی بدان باید آن را در شمار یکی از موضوعهای تحقیقاتی در حوزههای دانش تاریخ، علوم اجتماعی و علوم سیاسی، به حساب آوریم و پژوهشگران بسیاری را برای شناختن رویههای گوناگون آن به کار گیریم. تاریخ شفاهی نیز میتواند در این مسیر مهم ویژهای به خود اختصاص دهد و ابراز ارزشمند و کارآمدی برای برای حصول به نتایج مورد نیاز گردد. مصاحبهگر کوشا و پُرسا میتواند با بهرهگیری از دانش خویش از علم تاریخ امروزی، به سراغ فعالان به جای مانده از جنبش دانشجویی سالهای گذشته برود و از یادماندههای آنان بهرة فراوان ببرد. در یک تحقیق میدانی به سراغ محیط کانونی و پیرامونی هر یک از دانشگاههای فعال در آن رفته و با شناخت دقیق جغرافیای آنها، میزان گستردگی و قلمرو، تأثیرگذاری و حوزة فعالیت هر یک را دریافته و ترسیم نماید. در یک نمونة موردی میتوان گفت که چه نیکوست که روزی پژوهشگر تاریخ شفاهی در تهران، به مقابل در اصلی دانشگاه تهران برود و از چهارراه ولیعصر تا میدان انقلاب را زیر پوشش تحقیقاتی خویش قرار دهد. از تک تک افراد شاغل در مغازهها و ساختمانهای اداری و غیر اداری و مسکونی آن خیابان، وضعیت آن منطقه را در سالهای انقلاب به خصوص روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 که نقطة کانونی انقلاب به حساب میآمد، جویا شود. از آنها بخواهد تا از هر طبقه و گروه و صنف و دستهای که هستند چنانچه آن ایام را دیدهاند و یا حتی گفتههایی از شاهدان شنیدهاند، بازگو نمایند. روح حاکم بر آن خیابان را بر زبان آورند و از جزئیات قضایا سخن گویند. به خصوص کتابفروشان مقابل در اصلی دانشگاه میتوانند بیشتر مورد توجه مصاحبهگر قرار گیرند زیرا بسیاری از آنها شاهد ماجراها بودهاند و بدان سبب که به شغلی فرهنگی و در تماس با دانشجویان، اشتغال داشته و دارند، میتوانند اطلاعات ارزشمندی ارائه نمایند. در واقع به عبارت دیگر میتوان گفت که مصاحبهگر با مراجعه به آنها با دریایی از اطلاعات روبرو خواهد شد و نکات تاریخی بسیار گرانبهایی دریافت خواهد کرد که در ترسیم جورچین تاریخ جنبش دانشجویی دانشگاه تهران در سالهای انقلاب، سهم و نقش برجستهای خواهد داشت. حال با توجه به سخنان گفته شده و مثال مطرح شده که گوشهای از تاریخ جنبش دانشجویی در کل ایران است، آیا باز هم میتوان از تاریخ جنبش دانشجویی در ایران به معنای همهجانبه و وسیع آن سخن راند و آن را روشن و معلوم و گویا دانست؟!!!
جعفر گلشن روغنی دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی
زیتون سرخ (۵۰) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
رفتم و براي اولين بار در عمرم پشت فرمان پيكان نشستم. مثل حرفهايها اول آيينهها را ميزان كردم. بعد صندليام را تنظيم كردم و ترمزدستي را هم خواباندم و راه افتادم. خودم هم نميدانستم كه چطور ماشين را به راه انداختهام. كمي كه رفتيم، افسر پليس گفت: «برو دنده سه.» ـ نميروم. اصلاً. ـ چرا؟ ـ اينجا ممنوع است دنده سه بروي. ـ من به تو ميگويم برو. ـ شما بگو! قانون ميگويد ممنوع است! ـ خانم بزن كنار قبولي! ـ قبولم؟ ـ بله قبولي! ناگهان به ياد آوردم كه بلد نيستم ماشين را نگه دارم! آن دختر هم چيزي در اينباره به من نگفته بود. خودم را بسيار خوشحال نشان دادم و بدون آنكه ماشين را نگه دارم يا خاموش كنم، از ماشين بيرون پريدم! شروع كردم به هوا پريدن؛ يعني كه خيلي خوشحالم. افسر گفت: «چرا ماشين را ول كردي؟» ـ قبولم ... قبولم... افسر به شدت خندهاش گرفت و متوجه بازي من نشد. به خانه برگشتم. پدرم گفت: «شيري يا روباه!» ـ قبول شدم. ـ ميدانستم قبول ميشوي. تو دختر باهوشي هستي. مدتي بعد هم گواهينامهام را گرفتم. لاله كه به دنيا آمد، سختيهاي من بيشتر شد. بايد روزبه را مرتب به هلالاحمر ميبردم. پاهاي او دائم رشد ميكرد و لازم بود مرتب پروتز او را عوض كنند. بر اثر هول و هراس، شيرم خشك شده بود و بايد براي لاله شير گاو ميخريدم. جنگ بود و همه چيز هم كوپني و صفي. سر كوچه ما يك بقالي بود كه صبحها ساعت پنج صبح شير شيشهاي ميآورد و به هر نفر يك شيشه ميداد. بقال ضد انقلاب بود و از وقتي شنيده بود من همسر شهيد هستم، با من بد شده بود و خيلي اذيتم ميكرد. صبح زود مجبور بودم روزبه و لاله را، كه خواب بودند، تنها بگذارم و در صف طولاني شير بايستم و پس از يك ساعت صبر و انتظار، يك شيشه شير بگيرم. در زمستان و در آن هواي سرد تهران، واقعاً برايم سخت بود. چند بار به بقال گفتم: «آقا! بچههاي من كوچكاند و كسي هم نيست صبح زود نزد آنها بماند. شما لطف كنيد يك شيشه شير براي من نگاه داريد.» ـ خانم نميشود. غيرقانوني است. فاطمه خانم به بقال گفت: «من جاي اين خانم ميآيم در صف ميايستم.» اما آن بقال لجوج پاسخ داد: «نه نميشود! هركسي بايد خودش بيايد در صف بايستد تا بتواند شير بگيرد.» ـ شوهر اين خانم شهيد شده! ـ به من چه ربطي دارد. خواست به جبهه نرود. من بايد تاوان او را بدهم! حرفهاي بقال خيلي برايم سنگين بود. با خودم ميگفتم: «ناهيد! كارت به جايي رسيده كه بايد براي يك شيشه شير التماس كني.» هر اندازه من و فاطمه خانم التماس كرديم فايده نداشت و من مجبور بودم هر روز صبح بعد از نماز، در صف شير بايستم. روزبه نميتوانست دوري مرا تحمل كند. يك روز براي خريد شير رفته بودم. وقتي برگشتم ديدم دختر فاطمه خانم منزل ماست و روزبه را بغل كرده است. |