خاطره نگاری یا تاریخ شفاهی درتاریخنگاری دفاع مقدس
یکی از مهمترین موضوعاتی که درباره آثار حوزه تاریخ دفاع مقدس مطرح است، نا متمایز بودن مرز خاطره نگاری و تاریخ شفاهی در آنها است. این دو از نظر علمی تعاریف جداگانه و کارکردهای مختلفی دارند اما به دلایلی در تاریخنگاری دفاع مقدس دچار خلط شده اند. خاطره گفتن آثار به جا مانده در ذهن از رویداهایی است که بر شخصی گذشته و یا شرح اقدامات، وقایع، حوادث يا شرح حال فرد ديگري است كه به دست یک تدوینگر، تدوين میشود. خاطرات آسانترین راه ثبت تجربیات هستند. نوشتههایی بدون مصلحت وملاحظه، خالص و بي غل و غش، که بدون دنبال کردن هدفی خاص بيان میشوند. اين ويژگيها باعث شده خاطرات عامترین شکل انتقال تجربیات دفاع مقدس باشند؛ بدون در نظر گرفتن مرتبه علمی یا اجتماعی صاحب خاطره. معمولاً خاطرات را مفيدترين شكل انتقال فرهنگ جبهه برشمردهاند. خاطرات رزرمندگان معمولاً بر اساس موضوع و شكل نگارش به خاطره فردی، جمعی، روزنوشت، دیر نوشت و دیگرنوشت تقسيم میشوند. خاطرات رزمندگان نخست در مجلات و روزنامه ها و از دهه 70 بیشتر درقالب کتاب با کمک مراکزی مانند حوزه هنری منتشر شدند. امروزه عليرغم گذشت بيش از دو دهه هنوز خاطرهنگاری با ادبینگاری در تاریخنگاري دفاع مقدس عجین است و كارهايي كه بارويكرد خاص موضوعي و روش تاريخ شفاهي صورت گرفتهاند، اندک هستند. از این رو ضرورت دارد مرز بين خاطره و تاريخ شفاهي را تبیین کنیم. خاطره نگاری فردگرا و تاريخ شفاهي جمعگرا است؛ خاطره به چالش کشیده نمیشود اما در تاریخ شفاهی گفتوگوی مباحثه آمیز وجود دارد؛ درخاطره به دنبال هدف خاصی نیستیم و گوینده به دنبال بیان یک واقعه یا یک دوره تاریخی است، در حالی که در تاریخ شفاهی، هدف خاصی دنبال میشود. درخاطره منابع دیگر مانند عکس، روزنامه، نقشه و سند، کمتر مورد استفاده نیستند؛ در حالی که در تاریخ شفاهی، این منابع مهم هستند. شرایط، حالات گوینده و زمان ارائه اطلاعات در خاطره مشخص نیست در حالی که در تاریخ شفاهی همه چیز مستند می شود. خروجی خاطرهنگاری صرفاً همان کتابی است که منتشر می شود، در حالی که در تاریخ شفاهی پرسشها و اطلاعات مختلفی گردآوری می شود. در بیان خاطره، صراحت و بیان ساده مشکلات دیده می شود، در حالی که در تاریخ شفاهی چنین نیست. غلبه احساسات بر منطق در خاطرهنگاری امکان مستندسازی دقیق اطلاعات را نمیدهد؛ در حالی که در تاریخ شفاهی، تواتر در مصاحبه و استفاده از منابع کمک میکنند تا اطلاعات دقیقی از مصاحبه شونده گرفته شود. با تطبیق اين ويژگيها با كارهاي صورت گرفته درباره دفاع مقدس مي توان ادعا کرد اغلب این آثار، خاطراتي بودهاند كه بعضاً در آنها سعي شده صبغه تاريخ شفاهي ایجاد شود، اما تنها صورتی از آن را به همراه داشتهاند. قطعاً انجام طرحهاي تاريخ شفاهي كه براساس معیارهای پذیرفتهشده صورت بگيرد، مستلزم داشتن تخصص، هزينه مراحل جمعآوري، ساماندهي، اطلاعرساني و صبر و حوصله براي نتيجه گيري است. اين امر براي مراكزي كه كارهاي تبليغي میکنند و براي انجام كارهاي پايه بودجه ندارند، چندان مورد توجه نخواهد بود. مهمترين معضلي كه امروز تاريخنگاري دفاع مقدس را تهديد ميكند، نا متمایز بودن وظايف مراكز درگير در این حوزه است؛ هركدام بنا به سليقه و توان خود فعالیت میکنند چنانچه يك دستورالعمل كاري براي این مراكز ارائه شود، نتایج زيادي از جمله به ثمرنشستن كارهاي علمي، پرهيز از دوبارهكاري، روشن شدن اولويتها و نيازها، واگذاري هدفمند طرحها به مراكز، توجه به آرشيوداري، مخاطبسنجي درست در جامعه را در پی داشته باشد. اميد است با انجام كارهاي اصولي در تاريخنگاري دفاع مقدس زمينه مستندسازی درست وانتقال حقایق آن به جامعه فراهم گردد.
ابوالفضل حسنآبادی مدیر مرکز اسناد و کتابخانه آستان قدس رضوی
زیتون سرخ (۳۲) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
بعد با صداي بلند رو به مادرم كرد و گفت: «همهاش تقصير تو است. هرچه من از اين كارها جلوگيري ميكنم تو چادر سر ميكني و اينها را هم با خودت ميبري. زن! خجالت بكش! خودت و اينها را به كشتن نده! حق نداريد برويد! اگر پا جلوي در بگذاريد، پايتان را قلم ميكنم.» مادرم هيچ نگفت. پدرم آرام گرفت و مشغول كارش شد. ناگهان ديديم در خانه باز شده است و خبري هم از مادرم نيست. به پدرم گفتم: «مادر كجاست؟» ـ همينجا است. ـ نه رفته. ـ رفته! ـ بله. ميروم او را پيدا كنم. بدون اينكه منتظر پاسخ پدرم بمانم از خانه بيرون رفتم. كمي كه از خانه دور شدم، اوضاع خيابانهاي اطراف را طور ديگري ديدم. مردم هراسان و خشمگين بودند. معلوم شد ما دير رسيدهايم. گارديها در ميدان ژاله و خيابانهاي اطراف آن به مردم حمله كرده و آنها را قتلعام كرده بودند. صحبت از كشتهشدن هزاران نفر بود. هركس چيزي ميگفت. حتي برخي ميگفتند كه خودشان سربازان اسرائيلي را ديدهاند كه به سوي مردم تيراندازي ميكردهاند. برخي ميگفتند كاميونهاي ارتشي، زخميها را جمع كردهاند و بردهاند تا زنده به گور كنند. در آن فضاي ملتهب، تشخيص راست از دروغ محال بود. آمارهاي متناقضي از كشتهشدگان ميدان ژاله ميدادند. اطراف ميدان و خيابان ژاله جوي خون جاري بود. در جايجاي كوچه و خيابان چندين شهيد ديدم كه غرق در خون افتاده بودند. زخميها ناله ميكردند و كمك ميخواستند. چند زخمي داخل كوچه افتاده بودند و خون آنها آب جو را سرخ كرده بود. بوي مرگ، باروت و گلوله در فضا پيچيده بود. ناخودآگاه ياد روضههاي مسجد محلمان در اراك و صحنة كربلا افتادم. زن و مرد زخمي شده بودند و از اين و آن كمك ميخواستند. چند نفر جوان، زخميها را اينطرف و آنطرف ميبردند. گارديها خيابان و ميدان ژاله را بسته بودند و نميگذاشتند كسي آنجا برود. در مسير دهها شهيد و زخمي ديدم. آمبولانسها مرتب زخميها را ميبردند. مادرم همراهم بود و مرتب ميگفت: «زود باش! خطر دارد، چه خوب شد كه زودتر نيامديم!» منزل مامان تهراني حوالي خيابان ژاله بود. نگران بودم كه نكند براي آنها هم اتفاقي افتاده باشد. از كوچه و پسكوچهها خودم را به منزل آنها رساندم. همگي سالم بودند. خوشحال بودم كه علي در ايتاليا است و در تهران حضور ندارد. اگر بود، معلوم نبود چه بر سرش ميآمد.
فصل دهم
اوايل مهرماه بود كه علي و دوستانش به ايران برگشتند. علي ماجراي «جمعه سياه» و ميدان ژاله را در ايتاليا شنيده بود و خيلي ناراحت شده بود. شاه را عامل ديكتاتوري و استبداد در ايران ميدانست. ميگفت: «هرطور شده بايد شاه و رژيم وابسته به امپرياليسم او را سرنگون كرد.» علي كه به تهران آمد، با هم در تظاهرات ضد شاه شركت ميكرديم. علي دوربين عكاسي داشت و با آن از صحنههاي مختلف حضور مردم در راهپيماييها عكس ميگرفت. عكسهاي زيادي گرفت. آن عكسها را ديگران در سالهاي بعد بردند؛ اما هنوز چندتايي را به يادگار نگه داشتهام.
مدتي بعد به بندرعباس رفت اما زمان زيادي آنجا نماند. همه جاي كشور در اعتصاب و تعطيلي بود. علي در بندرعباس هم بيكار نبود و تظاهراتي عليه شاه در آنجا ترتيب داد. فولاد بندرعباس را هم او و آعبدالله به اعتصاب و تعطيلي كشاندند. در پاييز و زمستان 1357 علي چه در تهران و چه بندرعباس، در تظاهرات شركت ميكرد. مرتب در مسير تهران ـ بندرعباس در رفت و آمد بود. من هنوز در خانه پدرم ساكن بودم و او هرگاه به تهران ميآمد، به خانه خواهرش ميرفت. هنوز نتوانسته بوديم براي خودمان مستقل شويم. |