تاریخ شفاهی و آیینهای رو به فراموشی
آیینها و باورهای فرهنگی بخشی از تاریخ اجتماعی هستند که با صنعتی شدن کشورها و بسته به چگونگی تقابل و روابط میان جوامع، بخشی از فرهنگ آنها به فراموشی سپرده میشود. بهطور طبیعی بعد از چند دهه، بسیاری از آیینهای گذشتگان که سینه به سینه حفظ شده اند در معرض خطر جدی قرارمی گیرند. این مسئله در گذشته به خاطر ساختار جوامع سنتی و نبود ارتباطات مدرن چندان مطرح نبوده است. تا جائی که شواهد و قراین نشان می دهد برپائی آیینها و اعیاد در بین اقوام مختلف ریشههای تاریخی دارند. در دهۀ اخیر بسیاری از این آیینها با خطر جدی روبرو شدهاند و جوامع بدون در نظر گرفتن کارکردهای آنها با بیتفاوتی نظاره گر اضمحلال تدریجی آنها هستند.هرچند این تغییرات دور از دید جامعه شناسان و محققان مسائل اجتماعی نیست ولی باید اذعان نمود تا کنون به طور جدی کار خاصی در این باره انجام نشده است. آنچه موجب شده است تا به بخشی از فرهنگ گمشده اشاره شود، کمرنگ شدن و تغییرات تدریجی سنن و آدابی است که از چندی پیش شروع شده و به سرعت در حال گسترش است. پژوهشگران تاریخ شفاهی میتوانند با ثبت جزئیات تغییرات آیینها، آنها را درحافظه تاریخ برای همیشه جاودان کنند. ثبت آداب و رسوم ، مراسمها و حتی لهجهها بعنوان بخشی از کارکرد مراکز تاریخ شفاهی میتواند بعنوان یکی از موضوعات جدید در پژوهشهای شفاهی مطرح شود. اهمیت این موضوع در چند مورد خلاصه می شود:
• نخست اینکه آیینها جزئی از تاریخ شفاهی محسوب می شوند، زیرا سینه به سینه نقل شده اند و پشتوانه تاریخی خاص خود را دارند. • دوم اینکه پرداختن به آنها پژوهشهای تاریخ شفاهی را از تک بعدی بودن دور می کند و منظر جدیدی در عرصۀ بررسی مسائل اجتماعی میگشاید. • دیگر آنکه پرداختن و بها دادن به این مسائل می تواند تلنگری برای مردم مناطقی باشد که به خاطر بی توجهی، میراث گذشتگان خود را به سادگی از دست می دهند و آیینهای دیگر فرهنگها را وام میگیرند.
به عنوان نمونه به مراسم عروسی در بین قوم کرد (کرمانج) اشاره میکنیم. آنگونه که بزرگان نقل می کنند در گذشته این مراسم هفت شبانه روز ادامه داشت ودر جریان آن آداب و رسوم خاصی گوناگونی انجام می شد که طی دهۀ گذشته به کلی دگرگون شدهاند. ساز و نواهایی که طی این مراسم نواخته میشدند جای خود را به سازهای الکترونیکی داده و رقصهای رزمی که برخاسته از فرهنگ ناب اقوام کرد (کرمانج) بود جایشان را به حرکاتِ نمایشی بیمفهوم داده اند. پیش از این در این مراسم کشتی چوخه نیز انجام میشد که برگرفته از اندیشه جوانمردی و رشادت در بین قوم کرمانج ست. در حال حاضر این مراسم در کمتر از شش ساعت برگزار میشود. از دیگر مواردی که میتوان به آن اشاره نمود آیین نوروز در بین قوم کرمانج است که در گذشته از یک ماه مانده به نوروز، کرمانجهای خراسان با آداب خاص خود برای برپایی هر چه باشکوهتر مراسم نوروز آماده میشدند، ولی تغییرات تدریجی باعث شده تا خیلی از این آداب و سنن در معرض فراموشی باشند. به نظر می رسد ورود فناوری و عناصری از مدرنیته به روستاها، بسیاری از مرزها و ساختارهای کهن شکسته شده است. جمع آوری و ثبت این روایتها توسط پژوهشگران محلی که از این آداب و رسوم آگاهند میتواند فرصتی باشد برای تامل درآیینهای روبه فراموشی. تاریخ شفاهی با پرداختن به آداب، رسوم ،آیینها، سنتها وفرهنگها میتواند روایتهایی گردآورد که نشان دهنده یکی از کارکردهای اصلی این شیوه پژوهشی باشند.
غلامرضا آذری خاکستر
زیتون سرخ (۱۹) خاطراتناهیدیوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
خواستند مرا بگيرند. گفتم: «اگر نزديکم بياييد جيغ ميزنم!» اشرف پهلوي در همان نزديکيها مشغول بازديد از کلاسها و آزمايشگاهها بود. اگر جيغ ميزدم حتماً صدايم را ميشنيد. در اين فاصله رئيس گارد آمد و گفت: «چرا آمدهاي؟» ـ آمدهام اشرف را ببينم. ـ چرا؟ ـ با او کار دارم! ـ چيزي همراه توست!؟ از اين ميترسيدند که بمب يا اسلحهاي براي ترور اشرف همراهم باشد. گفتم: «نه! فقط ميخواهم اشرف را ببينم!» ـ با ايشان چه کار داريد؟ کارتان را من انجام ميدهم. خيلي ترسيده بود. من گفتم: «با رئيس تربيت بدني کار دارم.» رفتند و بدون آنکه اشرف متوجه شود او را آوردند. درحاليکه آشفتگي از صورتش پيدا بود، گفت: «خانم يوسفيان چه شده؟ چه ميخواهيد؟» ـ دويست تومانم را ميخواهم! ميخواهم بروم از اشرف بگيرم! ـ به خدا ميدهم! فردا بيا دفترم ميدهم! ـ نه! باور نميکنم. حرفت را قبول ندارم. ـ به خدا ميدهم! ـ اگر راست ميگويي همين حالا بنويس و به من بده! فوراً کاغذ و قلمي پيدا كرد و نوشت و به من داد. مرا از محوطه بيرون بردند. از آن پس تا سال آخر دانشگاه ماهي دويست تومان به من دادند و هرگز هم قطع نشد. بعدها روزي رئيس تربيت بدني دانشگاه به من گفت: «فکر نميکردم اينقدر پررو باشي.» من هم در پاسخ گفتم: «من پرروتر از اين حرفها هستم. تا حقم را نگيرم آرام نميگيرم. حق گرفتني است نه دادني!» شبي در اهواز و در همان خوابگاه دانشگاه خواب ديدم که قطار پدرم با يک اتوبوس تصادف کرده است. پدرم خيلي ناراحت و کلافه بود. آشفته و بدحال از خواب بيدار شدم. نه تلفني بود و نه امکان داشت به تهران بروم. چند شب ناراحت پدرم بودم. ترم تمام شد و من از اهواز به تهران رفتم. پدرم دادگاهي داشت. پرسيدم: «دادگاه براي چه؟» معلوم شد قطار پدرم با يک اتوبوس تصادف کرده و در اين حادثه يک پيرزن، که ته اتوبوس بوده، کشته شده است. پدرم يک سال تمام دادگاهي داشت تا سرانجام تبرئه شد. سال سوم دانشگاه براي آنکه آزاد باشم و بتوانم در ضمن درس به مبارزه هم بپردازم تصميم گرفتم در اهواز و در خانه يک عرب اتاقي کرايه کنم. همسر صاحبخانة عرب خيلي مهربان بود. صبح به من نان گرم و چاي ميدادند و سعي ميکردند مثل يکي از اعضاي فاميل با من برخورد کنند. مدتي که گذشت متوجه شدم در غياب من، آنها وارد اتاقم ميشوند و وسايلم را جستوجو ميکنند! من به خاطر محيط ناامن خوابگاه و به خاطر آنکه بتوانم کتابها و اعلاميههايي را که به دستم ميرسيد، راحت بخوانم و نگهداري کنم، در شهر اتاق مستقل گرفته بودم، اما ميديدم که در آنجا نيز نميتوانم آرامش داشته باشم. چندين بار به صاحبخانه و همسرش گفتم که ميدانم در نبود من، اتاقم را جستوجو ميکنند، اما آنها به شدت منکر ميشدند. بالاخره يک روز مدرک انکارناپذيري به دست آوردم. در اتاقم را که باز کردم ديدم يک جفت کفش بچه صاحبخانه کف اتاق افتاده است! فوراً صاحبخانه را آوردم و کفش را نشانش دادم. به تتهپته افتاد ولي باز هم زير بار نرفت. دانستم که مجادله با آنان بيهوده است. هرطور بود تا پايان ترم تحمل کردم و سپس آن خانه را ترک کردم. درس من در دانشگاه خيلي خوب بود و معمولاً جزء نفرات اول تا سوم بودم. موقع امتحانات من جلو مينشستم، علي در صندلي عقب مينشست و خسرو و فريبرز هم پشت سر علي قرار ميگرفتند. من پاسخ سؤالها را به علي ميرساندم و او هم به دوستانش ميداد. مطالعاتم وارد فضاي جديدي شده بود. از طرف تشکيلات چندين جزوه دستنويس درباره ضرورت مبارزه مسلحانه به ما دادند. جزوه چگونه ميتوان يک کمونيست خوب بود نوشته ليو شائوچي، مانيفست حزب کمونيست تأليف مارکس و انگلس را به ما دادند که خواندم. فکر ميکنم در همين دوره بود که جزوه مبارزه مسلحانه: هم تاکتيک هم استراتژي نوشته مسعود احمدزاده و رد تئوري بقا نوشته اميرپرويز پويان را خواندم. |