سه سال با محسن کاظمی
در میان کتابخوانها و به ویژه در میان دست اندرکاران ادبیات پایداری این سرزمین، کمتر کسی را میتوان یافت که کتاب خاطرات عزت شاهی را نخوانده و یا دست کم نشناسد. در میان کارشناسان تاریخ شفاهی نیز کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که محسن کاظمی را از نزدیک نشناسد. محسن کاظمی از معدود نویسندگانی است که برای هر پانویسی که در کتابش میدهد به اندازۀ کل کتاب اهمیت قائل است و برایش وسواس به خرج میدهد. ندیدم مطلبی را از جایی نقل کند، ولو در پانویس، و منبع آن را با امانت کامل ذکر نکرده باشد. کمتر اثری از او به چاپ های چند باره نرسیده است. در اینجا مجال آن نیست تا یک به یک جوایز و افتخارات این نویسندۀ برجسته حوزۀ ادبیات پایداری را برشمرم؛ قصدم پرداختن به افتخار دیگری است که او در حوزهای غیر از نشر کتاب آفرید و آن ایجاد وب سایت تاریخ شفاهی و هفته نامۀ آن است. من، کمابیش از ابتدای راهاندازی این سایت در جریان فعالیتهای محسن کاظمی بودم و بخش کوچکی از کار را برعهده داشتم. در این مدت شاهد بودم که او چگونه برای جریان یافتن فعالیت این سایت وقت صرف کرد، نیرو گذاشت، از داشتههایش هزینه کرد و برای غنای مطالب آن با همه آنانی که میشناخت و نمی شناخت وارد مذاکره شد تا مطلبی در خور نام سایت تاریخ شفاهی ایران بگیرد. اکنون پس از نزدیک به سه سال فعالیت در عرصۀ دنیای مجازی، و رساندن سایت تاریخ شفاهی ایران به جایی که در بیش از 40 کشور دنیا مخاطب دارد و کارشناسان مختلفی در عرصه تاریخ شفاهی جهان از اروپا و آمریکای لاتین تا خاورمیانه و خاور دور با آن در تماساند و از مطالب آن استفاده میکنند، محسن کاظمی بار دیگر دست به قلم شده است تا آثار ماندگار دیگری در عرصۀ ادبیات پایداری بیافریند. او در این عرصه بازیگر کم رقیبی است و لازمۀ حفظ این توانایی، کنار گذاردن فعالیتهای وقت و نیروبری چون سایت تاریخ شفاهی و هفته نامۀ آن بود. گرچه وقت و نیرو در کنار دیگر دردسرهایی که وی در این سالها دچارش بود، کمترین دغدغه را برایش داشتند. دغدغههایی که محسن کاظمی از آنها در آخرین یادداشت خود برای هفته نامه در قالب گزارشی از فعالیت سه سالهاش برای خوانندگان خواهد نوشت. من از طرف خود و مسئولین مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری در حوزه هنری و دیگر همکاران سایت تاریخ شفاهی بر خود واجب میدانم که از ایشان قدردانی کنم و دست مریزاد بگویم. از اینکه ایشان را دیگر در کنار خود نداریم بسیار متأسفیم؛ ولی همه میدانیم که به زودی آثار درخشان دیگری از وی در عرصه ادبیات پایداری این خاک به ظهور خواهند رسید.
محمد کریمی
زیتون سرخ (۱۵)
خاطراتناهیدیوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسمیاحسینی
انــتــشـاراتسـورهمــهــر(وابسـتهبـهحـوزههنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشتهها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.
پس از آنكه ديپلم گرفتم در تعطيلات نوروز همراه مادرم به اهواز سفر كرديم. اولين باري بود كه شهر اهواز و رودخانه كارون را ميديدم. از اين شهر خيلي خوشم آمد. مردمان خوب و باصفايي داشت. شهر را كاملاً گشتم و روي رودخانه قايقسواري كردم. در بازگشت از اهواز، در كنكور شركت كردم. به پدرم گفته بودم كه از اهواز خيلي خوشم آمده است. پدرم گفت: «حق انتخاب رشته در شهر اهواز را نداري. بهتر است دانشگاه تهران را انتخاب كني. پوران هم تهران است و ميتوانيد با هم باشيد.» به ظاهر با پدرم موافقت كردم، اما بهرغم قولي كه به او دادم اولين انتخابم، رشتة فيزيك دانشگاه جنديشاپور اهواز بود. رشته فيزيك را به اين خاطر انتخاب كردم كه در دوران دبيرستان از دبير فيزيكمان آقاي آقشاهي، كه كارشناس ارشد و خيلي هم باسواد بود، خوشم ميآمد. همين تنها انگيزهام بود. روزي كه نتايج كنكور را اعلام كردند من در تهران بودم. به پدرم در اراك زنگ زدم و گفتم: «برو به مدرسه و نتيجه امتحانهاي مرا بگير.» پدرم اهل رفتن به مدرسه و پيگيري اين كارها نبود. به همين خاطر، گفت: «من مدرسهبرو نيستم. خودت بيا!» ـ خواهش ميكنم برو. ـ بروم كه سنگ روي يخ بشوم! ـ نه. خيالت راحت باشد كه شاگرد اول هستم! ـ جدي؟ ـ بله. ـ ببينم چه ميشود! به مدرسه رفت و كارنامهام را گرفت. معلمها خيلي از او استقبال كردند. جالب آنكه در مدرسه به او گفته بودند كه من در دانشگاه جنديشاپور اهواز در رشته فيزيك قبول شدهام! اما پدرم گفته بود: «نه. ناهيد من شهر اهواز را انتخاب نكرده. حتماً كس ديگري است.» به خانه كه آمد به من تلفن كرد و گفت كه شاگرد اول شدهام. بعد هم دربارة اشتباه معلمها صحبت كرد. گفتم: «آقا جون من اهواز را انتخاب كردم.» ـ چي؟ ـ بله. ـ مگر نگفتم اين كار را نكن. از من به خاطر دروغي كه به او گفته بودم ناراحت شد؛ اما ديگر ماجرا را دنبال نكرد. اهواز را همينطوري انتخاب كردم و نميدانستم كه در شطرنج سرنوشت، مهرهاي بيش نيستم. شايد اگر اهواز را انتخاب نميكردم و به آنجا نميرفتم، مسير زندگيام طور ديگري رقم ميخورد؛ اما به قول مولوي بزرگ «ما همه شيريم، شيران عَلَم»! به ظاهر از خود اختيار داريم، اما اختياردار ما كس ديگري است.
پایان فصل ششم |