شماره 211    |    24 تير 1394

   


 



پاورقی شماره 211

نظریه تاریخ شفاهی-۴۸
نویسنده: لین آبرامز
Lynn Abrams
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی


منبعی به نام خاطره
اینگونه نیست که خاطرات ما از وقایع و تجربیات گذشته بدون برخورد با هیچ مانع یا خدشه‌ای به یادمان بیاید. خاطره باید از چنین فرایندی عبور کند: فراخوانی تصاویر ذهنی، داستان‌ها، تجربه‌ها و عواطفِ متعلق به زندگی گذشته؛ مرتب‌سازی آنها؛ قرار دادن عناصر مذکور در بستر یک روایت یا داستان و نهایتاً نقل آنها به طریقی که دست کم بافت فرهنگی و اجتماعی ما در شکل دادن به آن دخالت دارد. به قول دانیل شاکتر(1) روانشناس:«موضوع خاطره اساساً شیوة کنار هم چیدن بقایای پراکندة تجربیات و تبدیل آنها به روایت‌های خودزیست‌نامه‌ای است به نحوی که به حیات خود در طول زمان ادامه و ماجراهای زندگی ما را تشکیل می‌دهند».(2) خاطره همواره در میدان بزرگ‌تری تولید می‌شود. اصلاً خاطره را نباید همچون انباری پنداشت که ما واردش می‌شویم، جستجو می‌کنیم و داستان از پیش‌ساخته‌ای را از آن بیرون می‌کشیم. «نکتة حائز اهمیت این است که خاطره نه یک خزانة منفعل حقایق، بلکه فرایند فعال آفرینش معانی است.»(3) امروزه موضع عدة زیادی از مورخان شفاهی در این جملة پورتلی خلاصه شده است. وی به زبان دیگری می‌خواهد بگوید که خاطرات را محض فرض نکنید؛ آنها عنصری ممکن‌الوجود هستند. خاطرات همان‌گونه که در زمان حال سیر می‌کنند، به گذشته نیز تعلق دارند. آنِت کوهن(4) می‌نویسد:«خاطره را نباید تجربه‌ای محض یا رویدادی محض تصور نماییم. خاطره یک گزارش گفتمانیِ متنی است».(5) خاطره‌ای که با ابزار تاریخ شفاهی بازیابی می‌شود، هر چند یادآورنده‌اش آن را به عنوان «حقیقت» می‌داند و به همین علت نیز بدان ارزش می‌دهد، اما این گونه نیست که از لحاظ عینی یا مقیاس‌های اندازه‌گیری بتوان صد در صد به آن اعتماد و اتکاء کرد. قبول این حقیقت فقط مفید به حال مورخ شفاهی است.
خاطره (و یادآوری) برای مورخ شفاهی یک مفهوم انتزاعی تلقی نمی‌شود بلکه فرایند عملیاتی و فعال بازسازی است که به موجب آن، رد و نشان رویدادهای گذشته را می‌گیرند، زنجیروار کنار هم می‌نشانند و از ترکیب آنها داستانی برای گفتن می‌سازند. خاطره منحصر به نقل زندگی یک فرد نیست، بلکه جامعه، گروه‌ها و ملت‌ها نیز را روایت می‌کند. پس موجودیت خاطره-از نوع فردی یا جمعی‌اش- در یک رابطة همزیستانه با پاسداشت گذشته توسط مردم معنا می‌یابد؛ بنا بر این همواره باید بدانیم که موجودیت خاطراتِ بیان‌شده در هر مصاحبه‌ای به ساز و کار خاطراتی که در جامعة ما در سطوح متعددی جریان دارند، گره خورده است. به عبارت دیگر، خاطرات هر انسانی در زمین بزرگ‌تری بازی می‌کند که بازیکنانی همچون خاطرات تولیدی در خانواده، جامعه و بازنمایي‌های عمومی دارد. پس خاطرة فردی انسان‌ها را نه پدیده‌ای کاملاً روانشناختی بلکه یک تجربة مشترک اجتماعی باید دید.(6) مثلاً هنگامی که از مصاحبه‌شونده‌مان دربارة دهة 1960 می‌پرسیم باید بدانیم که خاطرة یادآمده در ذهن او صرفاً تجربه‌های شخصی یعنی رویدادهایی که فقط برای خودِ او اتفاق افتاده است را شامل نمی‌شود، بلکه در نسبت با خاطرات خانواده و دوستانش به یاد می‌آیند و از بازنمایی‌های عمومی دهه 1960 نیز تأثیر پذیرفته‌اند. عدة زیادی از زنان مصاحبه‌شونده در یکی از پروژه‌های تاریخ شفاهی من دربارة تجربیات زنان از دهه 1950 تا 1970 «دامن بالای زانو» را مهم‌ترین شاخص تغییر در آن دوران مثال می‌آوردند. قطعاً همة آنان از این مد تقلید کرده بودند اما غفلت از این واقعیت که «دامن بالای زانو» یکی از پرتکرارترین نمادهای تصویری فرهنگ مردم‌پسند در بازنمایی‌های عمومی از آن عصر بوده است، ما را به بیراهه می‌برَد. زنان مصاحبة من دروغ نمی‌گفتند اما خاطرات‌شان از آن روزگار تحت تأثیر خاطرات عمومی از آن دوران شکل گرفته بود.
نخستین باری که مورخان شفاهی در دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم از خاطره به عنوان منبع قابل اعتنا و قابل اتکای پژوهش‌های تاریخی استفاده کردند، به قول پال تامسون، «در خط مقدم رنسانسی بودند که شعلة کم‌جان مدارک و شواهد شفاهی را دوباره بالا می‌کشید؛ شعله‌ای که پیش از ابداع شیوة تاریخیِ تکیه بر اسناد مکتوب، روشنایی خیره‌کننده‌ای داشت.(7) اما تا این رنسانس خودی نشان دهد، همه جا به این بهانه که چنین مدارک و شواهدی و حتی خود خاطره به هیچ عنوان خدشه‌ناپذیر و قابل اعتماد نیستند، مورخان شفاهی را حسابی گوشمالی دادند. منتقدان تاریخ شفاهی با ضربه زدن به نقطة ضعف تاریخ شفاهی کوشیدند این رشتة نوظهور را کله‌پا کنند: آنان مدعی بودند که خاطره اصلاً و ابداً قابل اتکاء نیست و اتکاء به شواهد تاریخی شفاهی دور از عقل است. تلاش برای حرف زدن با مردم عادیِ جامعه دربارة تجربیات‌شان به منظور اعتبار بخشیدن به آن تجربیات را می‌کوبیدند و می‌گفتند که نمی‌توان صحت و سقم آنها را معلوم کرد. یکی از کسانی که کتاب «آکِنفیلد» نوشتة رونالد بلایز را نقد کرده می‌نویسد:«این دعواها به اینجا می‌رسد که خواننده بدان اندازه که خودش بتواند روایت بلایز از زندگی روستائیان را ارزیابی کند، حقایق کافی در اختیار ندارد.»(8) ظاهر قضیه این بود که خاطره، عنصر شکننده‌ای است و به همین علت نیز با «حقایق» سازگاری ندارد.

1-Daniel Schacter
2-D. Schacter, Searching for Memory: the Brain, the Mind and the Past (New York, 1996), p. 70.
3-A. Portelli, ‘What Makes Oral History Different?’, in A. Portelli, The Death of Luigi Trastulli and Other Stories: Form and Meaning in Oral History (New York, 1991), pp. 45-58; here p. 52.
4-Annette Kuhn
5-A. Kuhn, ‘A Journey through Memory’, in T. L. Broughton (ed.), Autobiography, Vol. III (London, 2007), p. 264.
6-K. Plummer, Documents of Life 2: An Invitation to Critical Humanism (London, 2001), pp. 202-5.
7-A. Thompson, ‘Four Paradigm Transformations in Oral History’, The Oral History Review, 34 (1) (2007): 49-71, here p. 51; D. R. Woolf, ‘The Common Voice: History Folklore and Oral Tradition in Early Modern England’, Past and Present, 120 (1) (1988): 26-52.
8-J. Marsh, ‘A Miraculous Relic?’, The Cambridge Quarterly, 6 (1) (1972): 70-7; p. 72.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'