شماره 209    |    3 تير 1394

   


 



پاورقی شماره 209

نظریه تاریخ شفاهی-۴۶
نویسنده: لین آبرامز
Lynn Abrams
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی


بعضی از دغدغه‌هایی که دربارة فقدان توازن قدرت در رابطه‌های مصاحبه‌ای مطرح شده‌‌اند امروزه چندان جنبة اضطراری ندارند. دست کم تشدید علاقة رسانه‌ها در فرهنگ غربی به ابعاد و زوایای مختلف زندگی خصوصی مردم و بسط «فرهنگ اعترافگری» که آنان را تشویق به نقل صریح و آزادانة داستان زندگی‌شان در برابر عموم می‌کند بدین معناست که اعتراف مسائل خصوصی دیگر به جلسات روان‌درمانی اختصاص ندارد. زنان نیز تحت تأثیر نشریات زرد و زنانه و رسانه‌های صوتی و تصویری به خوبی به این گرایش عمومی خو گرفته‌اند. استقبال مردم از آشنایی با مشکلات و تلاش‌های روزمرة شخصی مخاطبان و نمایش بعضی از خصوصی‌ترین زوایای زندگی مردم در برنامه‌های واقعیت‌نمای تلویزیون به قول سامرفیلد حاکی از این است که «زنان با انواع و اقسام برنامه‌های اعتراف‌گیرانة رسانه‌ای آشنا شده و از میان آنها یکی را که با موقعیت خودشان تناسب بیشتری دارد به عنوان الگو برمی‌گزینند و سپس پا به میدان مصاحبة تاریخ شفاهی می‌گذارند.»(1) بدین ترتیب، بسیاری از پاسخگویان با اعتماد به نفس به انتظاراتی که از آنان به وجود آمده جواب می‌دهند و قادرند نقش خود را طبق انتظارات مصاحبه‌گر ایفا کنند، یعنی خودشان را مشتاقانه در کانون داستان می‌نشانند، عواطف‌شان را بروز می‌دهند و همچون یک اندیشمند بدون رودربایسی دربارة تجربه ذهنی زنانه‌شان حرف می‌زنند. از آن گذشته، رشد تاریخ زنان و انتشار گزارش‌های مربوط به نقش اجتماعی آنها چارچوب مناسب‌تری را برای داستان‌های انفرادی زنان پدید آورده است. اما همواره با افراد و گروه‌هایی مواجه خواهیم شد که تکیه بر روایت‌های غالب و رایج برای بیان تجربیات‌شان را دشوار خواهند یافت و به همین بهانه نیز به دنبال اطمینان خاطر و آسایش روحی و روانی خواهند بود. مثلاً زنان و مردان همجنس‌باز مُسن که سالیان سال مجبور بودند هویت جنسی‌شان را پنهان یا سرکوب کنند در زمرة کسانی قرار می‌گیرند که دوست دارند داستان زندگی منسجمی بسازند، زیرا تجربه‌های گذشته و معنایی که از آن تجربیات در ذهن‌شان ترسیم شده به هیچ وجه به زبان و در چارچوب فرهنگی جامعة ولنگار امروز قابل بیان نیست.
ورود فمینیست‌ها به موضوعاتِ مُنبعث از بیناذهنیت در مصاحبه، تأثیرات فراگیری بر اجرای تاریخ شفاهی گذاشته است. اکنون مفهوم یا تصور برخورد بیناذهنی در مصاحبه برای مورخان شفاهی به یک امر معمولی بدل شده و فکر آنان را به کار انداخته تا دربارة شیوه‌های تولید داستان‌های خاطره‌آمیز بیندیشند. سؤالات مطرح‌شده از سوی فمینیست‌ها اکنون قابلیت اجرا و کاربرد در رویة تاریخ شفاهی را دارند. دعوت مایکل فریش به اتخاذ رویة «مرجعیت مشترک»(2) بین مصاحبه‌گر و مصاحبه‌شونده، که در واقع تلاشی است برای «تقسیم عادلانة مرجعیت فکری» تا به وسیلة آن بتوان حالت سلسله‌مراتبی را در فرایند پژوهش کاهش داد، یکی از همین واکنش‌هاست که در فصل هشتم بدان می‌پردازیم.

رویه عملی (اجرا)

ترغیب پژوهشگران به تعمق دربارة نقش خودشان در فرایند مصاحبه و برخورد شفاف با بیناذهنیت‌های حاکم بر محیط مصاحبه اکنون به امری عادی بدل شده است. اما چگونه باید این توصیه را عملی نمود؟ ارائة اطلاعات دربارة هویت مصاحبه‌گران به سادگی ممکن است، اما خواننده از کجا بداند که با این اطلاعات چه باید بکند؟ اینکه مخاطب از جنسیت، قومیت و طبقة اجتماعی مصاحبه‌گر مطلع باشد فایده‌ای ندارد مگر آنکه بداند خصوصیات مذکور چه تأثیری بر مصاحبه‌شوندگان داشته است. آمیختن تحلیل تمام‌عیار و عمیق از ساز و کار بیناذهنیت در برآیند نهایی پژوهش به دشواری ممکن است.
به توصیة اَندرسون و جَک: ما باید «گوش کردن را یاد بگیریم» تا حرکت متدولوژیکی از «گردآوری اطلاعات» به سمت «تعامل» محقق شود. در مرحلة گردآوری اطلاعات، تمرکز اصلی بر طرح سؤالات درست است و در مرحلة تعامل آنچه که اهمیت می‌یابد فرایند تحقیق یا به عبارتی پدیدار شدن فعالانه و جدی دیدگاه فاعل داستان است. تعامل در واقع ترفندی است برای آشکارسازی دیدگاه‌های مصاحبه‌شوندگان.(3) این تازه مرحلة اول است. در مرحلة دوم باید به ساخته‌های گفتمانی قابل دسترس برای پاسخگویان چه در زمان وقوع تجربه و چه بعد از آن توجه داشته باشیم. در مرحلة سوم لازم است به تعاملات اجتماعیِ جاری در خودِ مصاحبه توجه نماییم. ترکیب این سه مرحلة تحلیلی نهایتاً به پژوهشگر امکان می‌دهد تا نحوة حرکت مردم به سوی بازسازی خلاقانه و فعالانة گذشته‌شان در مصاحبه را بفهمند.
شاید نمونه‌ای از تحقیقات خودم در حوزة تاریخ شفاهی بتواند مراحل توصیف‌شده در بالا را تفهیم کند. در سال 2002 پروژة بزرگی برای گردآوری تاریخ زنان و مناسبات جنسیتی در جزایر شِتلند انگلستان در دست انجام بود که مصاحبه با چند زن از اهالی این جزایر را نیز بر عهدة من گذاشته بودند. یکی از مصاحبه‌شوندگانی که به من معرفی کردند خانم مری اِلِن اودی(4) کارشناسِ آماتور اما پرتلاش تاریخ زنان منطقه و همچنین از اهالی آنجا بود. او داستان‌هایی را برای من تعریف کرد که طی تجربیات زندگی‌اش به خاطر سپرده یا از خانواده و جامعه شنیده بود یا در آرشیوهای تاریخ مطالعه کرده بود. امتیاز دیدگاه فاعلیِ مری اِلِن این بود که به عنوان زنی از اهالی منطقه، اطلاعات فراوان و مفصلی از خانواده‌ها و آداب و رسوم بومی داشت و در عین حال به گذشته و درس‌هایی که می‌توان از آن آموخت، احترام می‌گذاشت. بستر روایت او را گفتمان فراگیری ناظر بر قدرت، بردباری و استقامت زنان شِتلند در گذشته تشکیل می‌داد، یعنی دورانی که از لحاظ جمعیت بر مردان فزونی داشتند و مری اِلِن می‌دانست که من مورخ حرفه‌ای تاریخ زنان هستم و او را به عنوان کارشناس بومی تاریخ منطقه قبول دارم. همین امر نیز موجب تسریع صمیمیت ما شد زیرا هر دو از اینکه می‌توانستیم مدت‌زمان زیادی با یکدیگر دربارة موضوعی بدین اهمیت گفتگو کنیم، به هیجان آمده بودیم. در قطعة برگزیده‌ای از مصاحبة من با او که در زیر می‌خوانید تکاپوی بیناذهنیِ حاکم بر گفتگوی ما قابل درک است. ما در اینجا راجع به «سال‌های جوع»(5) صحبت می‌کنیم. هر گاه ذخیرة غله مردم به اتمام می‌رسید و چند سال تا برداشت غله بعدی فاصله می‌افتاد، آن دوران را «سال‌های جوع» می‌نامیدند:
«اما اون سال‌های جوع مثل بختک به جون مردم افتاده بود. و یه چیزی که مربوط به زن‌ها می‌شد و قطعاً می‌دونم که خیلی مردم نورث‌یِل (North Yell) _(6) رو اذیت کرد و در گزارش دلخراش پالمرز ایوانز [دکتر منطقه] در انتهای فهرست نام [قربانیان] هم اومده، قحطی سیب‌زمینی بود. در دومین سالی که آفت وحشتناکی مزارع ایرلند و نورث‌یِل رو از بین برده بود، قحطی سیب‌زمینی هم به مصیب‌های مردم اضافه شد. تازه اون موقع بود که جاده‌های غذارسانی نورث‌یِل رو راه انداختن. انگار عقلشون نمی‌رسید که این جاده‌ها رو باید قبل از اینکه سال جوع آخرهای دهه 30 به همه برسه، راه بندازن؛ دوران خیلی خیلی سختی بود. بدبختی مردم زیر سرِ... به‌تون می‌گم بدبختی زیر سر کیا بود... آره تقصیر کمیسیون ناپیر [Napier Commission-کمیسیون سلطنتی تحقیق در اوضاع زارعان و دهقانان جزایر و مناطق کوهستانی اسکاتلند(7) ] بود که مردم ازش بدجوری شاکی بودن؛ وقتی آخرین غذاتون رو بخورین و بدونین که باید از فردا با کمترین‌ها زندگی کنین... مادرِ مادربزرگم خیلی خوب بلد بود «سار» بپزه، می‌تونین باور کنین؟... شوهرش توی دریا غرق شده بود و اونم حسابی تو فقر و بدبختی دست و پا می‌زد، سال 1851 رو می‌گم. خیال می‌کنین با اسلحه سار شکار می‌کردن؟ نه بابا، یه چیزی شکل تله سر هم‌بندی کرده بودن. یه چوب و یه تور که وقتی پرنده‌های بیچاره می‌رفتن زیرش اون چوبه می‌افتاد و پرنده‌ها رو می‌گرفتن. البته صدف حلزونی و صدف‌های چسبنده هم می‌پختن. بی‌بی‌مون یه تکیه کلام داشت که هر وقت فکر می‌کردیم داره کنس‌بازی درمی‌آره به‌مون می‌گفت... می‌گفت هیچ وقت برای اون پیش نیومد که مثل مادربزرگش مجبور بشه صدف بخوره.»(8)



1 -Summerfield, Reconstructing women’s Wartime Lives, p. 30.
2 -shared authority
3 -Anderson and Jack, ‘Learning to Listen’, p. 140.
4 -Mary Ellen Odie
5 -hungry gap
6 -یکی از جزایر شمالی شِتلند در اسکاتلند انگلستان
7 -The Royal Commission of Inquiry into the Condition of Crofters and Cottars in the Highlands and Islands of Scotland
8 -Interview with Mary Ellen Odie, Shetland Archives, 3/1/1396, See also, Abrams, Myth and Materiality in a Woman’s World: Scotland 1800-2000 (Manchester, 2005), pp. 24-52.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'