شماره 114    |    18 ارديبهشت 1392

   


 

بر شانه های دکتر مجتهدی


گزارش تفصیلی هشتمین نشست تخصصی تاریخ شفاهی، دانشگاه اصفهان (2)


چهارمین نشست تخصصی تاریخ مجلس


فراخوان مقاله: کنفرانس تاریخ علوم اجتماعی اروپا (ESSHC)


تاریخ نگاری به روایت نظامیان


خاطرات حاج هاشم امانی


تشکیل یک دوره کلاس آموزش تاریخ شفاهی توسط استاد تاریخ شفاهی


تاریخ شفاهی غذا در نیویورک: غذاخوردن در رستوران همیشه مرسوم نبود


فواید تاریخ شفاهی برای تحقیقات سازمانی و مدیریت‌های عالی (5)


خاطره‌ای مسحورکننده و کاوش دوره‌ای کمترشناخته‌شده از تاریخ معاصر


كتاب «لشكرخوبان» پر است از اعجاب و عظمت ناگفته‌ رزمندگان


نشست نقد و بررسی «ماه همراه بچه‌هاست» در خبرگزاری تسنیم-۱


 



پاورقی شماره 114

خـاطـرات احمـد احمـد (۳۱)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


ارمغان سفر

فقط مبارزه
پس از گذر از روزهاى پرنشيب و فراز سربازى، فراغ خاطر و فرصتى به دست آوردم تا به كارهاى عقب افتاده تشكيلاتيم در حزب الله برسم. از اين رو در جلسات و كلاسهاى حزب شركت كرده و در برنامه‏هاى كوهنوردى و ورزشهاى سخت حضورى هميشگى داشتم. در طول اين برنامه‏ها با افرادى چون محمد مفيدى، عليرضا سپاسى و عباس آقا زمانى ارتباط بيشترى يافتم. البته در دوران سربازى هم هر وقت به تهران مى‏آمدم و فرصتى دست مى‏داد، در برخى جلسات سخن‏رانى بويژه در مسجد هدايت چون سخن‏رانى آقاى هاشمى رفسنجانى شركت مى‏كردم.
شرايط اجتماعى و فرهنگى آن روزها، بسيار نامناسب و دور از معيارها و ارزشهاى اسلامى بود. مسائل خلاف عفت عمومى و رفتارهاى غيراخلاقى شيوع داشت. براى يك جوان كه مى‏خواست پاى‏بند به اصول اسلامى باشد و سلامت زندگى كند، دشواريهاى زيادى وجود داشت. ازدواج امرى بود كه در اين وادى به فرد مصونيت مى‏بخشيد. من هم تصميم به ازدواج گرفتم. ابتدا با خانواده مشورت كردم.
مادرم دو بار به خواستگارى رفت ولى هر يك از آنها پس از اطلاع از گذشته و سوابق زندان من، به او جواب رد دادند. البته دختران برخى خانواده‏ها را نيز من به دليل عدم رعايت شئونات اسلامى و ضعف در اعتقاد، در همان ابتداى پيشنهاد نمى‏پذيرفتم.
وقتى تلاش خانواده‏ام به نتيجه‏اى نرسيد. دوستانم (آقا زمانى، مفيدى) چند مورد را پيشنهاد كردند كه من نپذيرفتم. حتى موردى را محمد مفيدى به من پيشنهاد كرد و خواست كه حداقل به ديدن او برويم. من او را در ساختمانى وسيع در شمال تهران كه پر از درخت و فضاى سبز بود ملاقات كردم. او درحالى كه روى يك صندلى در كنار استخرى لم داده بود، از مبارزه براى رهايى خلق صحبت كرد و گفت كه مايل است با يك مبارز ازدواج كند. از او دليل اين ميل را پرسيدم. جواب گفت كه از مبارزه، تحرك و ناآرامى خوشش مى‏آيد. چون من در او انگيزه‏اى الهى و اعتقادى براى اقدامش نديدم، مذاكره را تمام كرده و بازگشتم.
با اين وصف ديدم كه ازدواج و تشكيل خانواده خود مانعى بزرگ در راه مبارزه خواهد شد. از آنجا كه در آينده احتمال زندان، تبعيد و گزينش زندگى مخفى مى‏رفت، مى‏بايست در انتخاب شريك زندگى خيلى احتياط مى‏كردم و كسى را كه همدوش و همراه من در تمام مراحل سخت و آسان زندگيم مى‏بود برمى‏گزيدم. به همين علت اين مهم را به وقت مناسب‏ترى موكول كرده و موقتا از ازدواج منصرف شدم.
در اواخر سال 49، عباس آقا زمانى كه فعاليتهايش زياد شده بود، دچار تندرويها و اشتباهاتى شد كه حساسيت ساواك را برانگيخت. ساواك كنجكاوى زيادى درباره او كرد و چندبار هم به سراغ آيت الله موسوى اردبيلى رفته و درباره عباس سؤالاتى كرده بود. با شدت گرفتن اين تعقيب و مراقبتها ما ديگر صلاح نديديم كه عباس در داخل كشور بماند. در اوايل سال 50 مقدمات سفر او را به خارج فراهم كرديم. او توانست به‏كشورهاى خاورميانه برود و با سازمان الفتح ارتباط گرفته و فعاليت كند.
قرار بود در شهريور سال 1350 جشنهاى 2500 ساله شاهنشاهى برگزار شود. حزب‏الله تصميم گرفت كه عليه اين جشنهاى كذايى و ضد مردمى، حركتى قهرآميز انجام دهد. از اين رو حمله‏اى مسلحانه را براى آن برنامه ريزى كرد. من به عنوان يكى از اعضاى تيم عملياتى انتخاب شدم. براى مصون ماندن از ديد ساواك تمام ارتباطات خود را با حزب‏الله قطع كرده و تنها از طريق يكى ـ دو نفر از جمله جواد منصورى با آنها ارتباط داشتم. براى اين منظور خانه‏اى در خيابان كميل اجاره كردم.
سعيد محمدى فاتح در اين ايام در خارج به‏سر مى‏برد. او تنها با من مكاتباتى داشت. قرار بود كه او پس از بازگشت از خارج (لبنان) در جريان كار حزب‏الله قرار گرفته و به تيم عملياتى ما بپيوندد.
در مهر سال 49 پس از ترخيص از سربازى به توصيه دوستان در شركت پارس متال كه لوله‏هاى چدنى فاضلاب توليد مى‏كرد، مشغول به كار شدم. اين كار در شرايط جديد، محمل و پوشش خوبى براى فعاليتهاى پنهانم بود.
مى‏بايست آمادگيهاى رزمى مناسبى را به دست مى‏آورديم. براى اين كار نياز به اسلحه داشتيم. آقاى جواد منصورى يكى از برادران مبارز به نام عزت‏الله شاهى(1) را معرفى كرد كه از طريق او اسلحه تهيه كنيم. نام مستعار وى، خوانسارى بود. چند جلسه‏اى با او هم صحبت شدم. يك مرتبه هم با يكديگر به كوه رفتيم. در آنجا قرار شد، كه دو ـ سه روز آينده اسلحه‏اى به من تحويل دهد. چند روزى كه از اين ديدار گذشت و از او خبرى نشد، صبح هنگام به منزل او در ميدان خراسان رفتم و سراغ خوانسارى را گرفتم. او خانه نبود. صاحب‏خانه يا همسايه او وقتى ديد كه من اسم خوانسارى را آوردم، حدس زد كه از دوستان نزديكش باشم، لذا گفت: «نمى‏دانم كجاست! الان چند روزى هست كه دايم مى‏آيند دنبال او...». با شنيدن اين جمله فهميدم كه او تحت‏تعقيب و نظر است. پس با مراقبت و احتياط زياد آنجا را ترك كردم. پس از دور شدن از كانون خطر، واقعه را به‏دوستان اطلاع دادم تا آنها هم از رفتن به آنجا بپرهيزند.
برخى جلسات حزب‏الله در منازل افراد برگزار مى‏شد. غالبا اين منازل داراى موقعيت امنيتى و راههاى متعدد گريز بود. يكى از اين خانه‏هاى امن خانه مرحوم آقاى مرتضى عظيمى بود. كتاب‏فروشى آذر واقع در خيابان شاهرضا (انقلاب) مقابل دانشگاه تهران، متعلق به وى بود. خانه امن در طبقه سوم ساختمانى كه كتاب‏فروشى هم آنجا بود، قرار داشت. مرحوم عظيمى فردى متدين، انقلابى و با فكر و انديشه بود. او كتابها و جزوات انقلابى زيادى را به دست مبارزين مى‏رساند. بسيارى از افرادى كه در خط مبارزه بودند، مى‏دانستند كه براى گرفتن كتاب، جزوه و آثار مكتوب انقلابى در چه زمانى به او مراجعه كنند. علاوه بر آن مرحوم عظيمى جلساتى عمومى را در يكى از باغهاى شمال تهران برگزار مى‏كرد كه در آن افراد تحصيل كرده و دانشگاهى حضور مى‏يافتند. من و محمد جودو(2) و على‏اكبر نبوى نورى(3) براى شناسايى افراد و جذب برخى از آنها به اين جلسات مى‏رفتيم.
در جلسه‏اى قرار شد كه مكانى امن براى داير كردن كلاسهاى رزمى و دفاع شخصى تعيين شود. به لحاظ كار آموزش خاصى كه مدنظر بود، مى‏بايست از هرنظر اين مكان امن و دور از دسترس و نگاه ساواك باشد. پس از تحقيق و بررسى زياد انبار كتاب مرحوم عظيمى واقع در ميدان 25 شهريور (هفتم تير) انتخاب شد. اين انبار زيرزمينى بود كه در اطراف آن جز چند ساختمان، عمارت و آبادانى ديگرى ديده نمى‏شد و ميدان و اطراف آن كاملاً خاكى بود.
استاد محمد مهرآيين در اين كلاسها به طور فشرده شروع به آموزش دفاع شخصى كرد. ازجمله افراد اين كلاسها على‏اكبر نبوى نورى، محمد مفيدى، باقر عباسى بودند. و اين براى من فرصت بسيار خوب و مناسبى شد تا درحد نيازم تكنيكهاى دفاع شخصى را بياموزم.



1ـ «عزت‏الله شاهى» با قيام 15 خرداد 1342 به فعاليتهاى سياسى خود شدت بخشيد. او به هيئت مؤتلفه اسلامى پيوست. او كه در بازار به كار صحافى و كاغذفروشى اشتغال داشت، اقدام به چاپ رساله و تكثير جزوه ولايت فقيه حكومت اسلامى امام كرد. او در سالهاى 48 ـ 47 با سازمان مجاهدين خلق ارتباط پيدا كرد. وى در 1348 با تعدادى از دوستان خود در هيئت مؤتلفه، پرچمهاى برافراشته اسراييل در استاديوم شيرودى (امجديه) ـ هنگام بازى فوتبال ايران و اسرائيل ـ را به آتش كشيدند. اعلاميه‏هايى در ورزشگاه پخش كرده و عليه اسرائيل شعار دادند. سپس به‏سمت دفتر هواپيمايى اسرائيل به نام «ال.عال» رفته و آن را منفجر كردند. او از اين سالها مورد غضب و كينه ساواك قرار گرفت و فرارى شد. بالاخره در ميدان اعدام بر سر يك قرار دستگير شد، ولى توانست هنگام رفتن به‏سوى اتوموبيل در يك فرصت مغتنم با چالاكى و تندى تمام از دست آنها بگريزد. عزت‏الله شاهى پس از آن، ديگر نتوانست در يكجا ساكن و متمركز شود و هميشه درحال جابه‏جايى و تغيير مكان بود؛ به‏نحوى كه حتى والدين وى نيز از محل و مكان او بى‏اطلاع بودند.
در 1351 يك سوارى تاكسى در مقابل سفارت تركيه منفجر شد كه راننده و سرنشين آن كشته شدند. ساواك پنداشت سرنشين كه از اعضاى مجاهدين بود، كسى جز عزت‏الله شاهى نيست؛ درنتيجه خبر كشته شدن او را در سطحى وسيع اعلام كرد.
در اين سال (1351) شاهى به همراه تعدادى ديگر از اعضاى سازمان مجاهدين به مشهد رفت و مخفى شد اما در بهمن 1351 به تهران بازگشت تا انفجار ده بمب را براى دهمين سالگرد انقلاب سفيد تدارك ببيند؛ ازجمله كارهاى ناموفق وى ترور شعبان بى مخ (شعبان جعفرى) به كمك وحيد افراخته بود. ساواك پس از فعاليت گسترده در 15 اسفند 1351 او را در چهارراه سيروس به محاصره انداخت و به رگبار بست و هفت گلوله به بدن وى اصابت كرد. عزت‏الله براى اينكه زنده به‏دست ساواك نيفتد كپسول سيانور خورد، ولى مأمورين به‏موقع رسيده و با شلنگ آب، دهان و شكمش را مى‏شويند. او كه به‏شدت زخمى شده بود چند مرتبه در بيمارستان شهربانى تحت عمل جراحى قرار گرفت و از مرگ نجات يافت. پاى او دچار نقص شد. او پس از انتقال به زندان، قهرمانانه در مقابل شكنجه‏هاى وحشيانه و طاقت‏فرساى دژخيمان شاه مقاومت كرد و در دادگاه به پانزده سال زندان محكوم شد. ساواك به‏قدرى از او در هراس بود كه مدت شش ماه او را در سلول انفرادى نگهداشت. وى سرانجام در آبان ماه سال 57 از زندان آزاد شد و به كميته استقبال از امام پيوست. پس از پيروزى انقلاب، در كميته انقلاب اسلامى مسئول بخش بازپرسى بود. 1363 مجددا به كار در بازار بازگشت. نام وى اكنون «عزت‏الله مطهرى خوانسارى» است.

2ـ محمد مهرآيين، فرزند حسن به سال 1318 در شهرستان محلات به دنيا آمد و در هفت سالگى به همراه خانواده به تهران مهاجرت كرد. او تحصيلات ابتدايى را در دبستان انتصاريه گذراند و مدت دو سال با شهيد مصطفى چمران هم‏كلاس بود. او به دليل بيمارى پدر تحصيلات دبيرستان را ناتمام گذاشت و براى كمك به امرارمعاش خانواده به بازار كار شتافت. بلورفروشى، كتاب‏فروشى و لولا فروشى ازجمله مشاغل او بود. وى در سيزده سالگى پدرش را از دست داد و درنتيجه بيشتر بار مسئوليت خانواده را به عهده گرفت. او پس از فوت مرحوم آيت الله بروجردى در سال 1340 وارد جلسات مبارزاتى شد. و از سال 41 با افرادى چون شهيد مهدى عراقى ارتباط يافت و از روزهاى آغازين فعاليت هيئت مؤتلفه با آنها همراه شد. در همين سالها به فراگيرى كلاسهاى رزمى كاراته و جودو پرداخت و توانست در مدت كوتاه به صورت فشرده مراحل لازم را طى كرده و در رشته جودو كمربند سبز و در رشته كاراته كمربند قهوه‏اى بگيرد.
او بعد از قيام 15 خرداد 1342 شروع به آموزش آموخته‏هاى خود در هيئت مؤتلفه كرد. وى از سال 1348 با آشنايى با على‏اكبر نبوى نورى جذب سازمان مجاهدين خلق شد و كلاسهاى آموزش كاراته، جودو و دفاع شخصى براى اعضاى سازمان گذاشت. همچنين او كلاسهايى را براى گروه حزب الله و نيز دانشجويان مسلمان داير كرد. ازجمله اقدامات او در اين سازمان، حضور در عمليات ناموفق گروگانگيرى پسر اشرف شهرام بود. وى در 16 مهر 1350 پس از لو رفتن نُه خانه تيمى دستگير و مدت 5/1 سال زندانى شد. او براى دومين مرتبه در اوايل 1352 دستگير شد و زندانهاى كميته مشترك، اوين و قزل‏قلعه را تجربه كرد. در سال 1354 پس از آشكار شدن انحراف ايدئولوژيك سازمان مجاهدين از آن جدا شد. وى سرانجام پس از گذر از شكنجه‏ها و بازجوييهاى فراوان در اسفند سال 1356 از زندان آزاد شد و فعاليتهاى مبارزاتى خود را در قالب پشتيبانى و حمايت از خانواده‏هاى زندانيان و اعتصابيون تا پيروزى انقلاب ادامه داد. خودروى اوهنگام ورود امام يكى از خودروهاى اسكورت بود. وى پس از پيروزى انقلاب اسلامى به آموزش نيروهاى مسلمان در پادگان امام علىع و ولى‏عصر(عج) براى مبارزه با ضدانقلاب در كردستان پرداخت. سپس مدتى به حفاظت از شخصيتهاى نظام جمهورى اسلامى چون شهيد رجايى مشغول بود.
او بعدها مدتى در دادستانى انقلاب اسلامى مشغول به كار شد و به دستگيرى منافقين و متلاشى كردن گروهكها همت گماشت و در يكى از درگيريها با اين عناصر ضدانقلاب از ناحيه پا تير خورد و دچار نقيصه شد. مسئوليتهاى بعدى او عبارتند از: مديركل امور عمومى و خدمات مجلس شوراى اسلامى، فرمانده پشتيبانى كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، مدير كل تربيت بدنى و تفريحات سالم بنياد جانبازان. محمد مهرآيين به نامهاى محمد جودو و محمد موتورى و محمد داوودى نيز از قبل از انقلاب شناخته مى‏شود. وى همچنين پدر دو شهيد است.

3ـ على‏اكبر نبوى نورى، از اعضاى سازمان مجاهدين خلق بود كه از طريق محمد داوودى مهر آيين با گروه حزب الله ارتباط يافت. او در اواخر سال 52 دستگير و زندانى شد. پس از آزادى با اشرف ربيعى ازدواج كرد. او در سال 54 پس از اعلام تغيير ايدئولوژى سازمان از آن جدا شد و گروه مستقلى را به نام فرياد خلق خاموش نشدنى است، تشكيل داد و مبارزات خود را ادامه داد. اين گروه توانست چندين عمليات از قبيل انفجار مقر حزب رستاخيز تبريز در سال 54 و انفجار مقر حزب رستاخيز قزوين در ارديبهشت ماه 1355 را ترتيب دهد. نبوى نورى در اواخر سال 1354 نشريه‏اى تحت عنوان وقايع سال گذشته منتشر و در بهار سال 55 در دانشگاه صنعتى شريف توزيع كرد. سرانجام وى در اسفند سال 1355 در درگيرى با ساواك به ضرب گلوله به شهادت رسيد.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'