هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 5    |    17 آذر 1389

   


 

گنجينه اسناد(فصلنامه تحقيقات تاريخي و مطالعات آرشیوی)


شمس آل احمد درگذشت


مفهوم و ماهیت مصاحبه در تاریخ شفاهی


گفتگو با علی ططری در حاشیه دومین همایش تاریخ شفاهی


شفا بایدت داروی تلخ نوش (نقدی بر مقاله مقدمه ای بر استانداردهای تاریخ شفاهی)


دردم نهفته بِه ز طبيبان مدّعي


درباره کتاب تاریخ شفاهی مسجد هدایت


تاريخ شفاهي در جنگ عراق عليه ايران-1(درآمدي بر چند و چون مصاحبه با نخبگان مشاغل)


به مناسبت سالگرد واقعه 18 ارديبهشت دانشگاه تبريز-ناگفته‌هايي از شهيد غلامي


درباره کتاب بنيادهاي علم تاريخ


رونمایی از يك‌ميليون سند دفاع‌مقدس نیروی دریایی ارتش


زندگي نامه و خاطرات رحيم كريمي


مصاحبه با علي‌اکبر کوثري


خاورمیانه در برزخ بحران و ثبات


تاريخ بلعمي سايه‌اي از سوگ‌سرايي منظوم است


با راوي خاطرات كتاب «نورالدين پسر ايران»


حرف های آسماني


انتشار خاطرات دفاع مقدس نماينده امام(ره) در گيلان


«فرهنگ القاب» منتشر شد


 



دردم نهفته بِه ز طبيبان مدّعي

صفحه نخست شماره 5

در شمارة 69 مجله گنجينه اسناد، مقاله‏اي به قلم نگارنده و همكارش با عنوان «مقدمه‏اي بر استانداردهاي تاريخ شفاهي» به چاپ رسيد كه در آن نويسندگان كوشيده بودند با هدف فراهم كردن زمينه براي يكسان‏سازي شيوه‏هاي انجام مصاحبه در پروژه‏هاي تاريخ شفاهي، با اتكاء به رويّه‏هاي مورد استفاده در مراكز علمي معتبر جهاني و بهره‏گيري از تجارب و مطالعات انجام شده در پروژه تاريخ شفاهي در سازمان اسناد و كتابخانه ملي، راهكارهايي را به منظور تدوين استانداردهايي در اين دسته از مطالعات ارائه كنند.

    مقاله مورد اشاره كه قبلاً نيز در همايش تاريخ شفاهي حوزة هنري ارائه شد و از سوي دبيرخانه اين همايش به عنوان يكي از مستندات آن براي بهره‏برداري مراكز پژوهشي حاضر در اختيار شركت‏كنندگان و ساير مراكز پژوهشي قرار گرفت، از سوي نگارندگان به منزلة نخستين گام در راستاي يكسان‏كردن رويّه‏ها و شيوه‏هاي جاري در مصاحبه‏هاي تاريخ شفاهي و به عنوان مقدمه‏اي بر استانداردهاي اين‏گونه پژوهش‏ها تدوين گرديد. بديهي است اين امر مهم به مداقه و توجه صاحب‏نظران و اساتيد فعال در مطالعات تاريخ شفاهي نياز دارد تا با بيان ديدگاه‏ها و پيشنهادهاي خود به تدقيق، تصحيح و تدوين اين استانداردها كمك كنند و اين اقدام نهايتاً به تدوين شيوه‏نامه‏ها و استانداردهاي مورد پذيرش مراكز مختلف پژوهشي بيانجامد. به اين سبب هرگونه نقد و اظهارنظر علمي دربارة مقالة مورد اشاره كه ما را به هدف فوق نزديك‌تر سازد، به گرمي مورد استقبال نويسندگان قرار مي‌گيرد.

    در پاسخ به مقالة فوق، در شمارة 70 مجلة گنجينة اسناد، مطلبي با عنوان «شفا بايدت داروي تلخ نوش» به قلم آقاي مرتضي رسولي‏پور، كارشناس ارشد علوم سياسي، به چاپ رسيد كه گرچه توجه آن به موضوع مقالة موردنظر و تلاش در راستاي تدوين استانداردهاي تاريخ شفاهي قابل تقدير است، اما محتواي اين يادداشت بيش از آن‏ كه حاوي استدلالي منطقي در نقد آن مقاله باشد، بازتابانندة پاره‏اي گره‏هاي شخصيتي نويسنده است كه با آسمان - ريسمان بافتن و استفاده از لحني غيرعلمي و تهاجمي كوشيده است به تعبير خود «داروي تلخي» را تجويز كند كه خود از خواص و مواد آن آگاه نيست. اگرچه فقدان استدلال منطقي، تعارضات فراوان و لحن غيرآكادميك نويسنده، يادداشت مزبور را چنان سست بنياد ساخته است كه نياز چنداني به پاسخ ندارد، اما نگارندة اين سطور كه سال‏هاست به تدريس روش تحقيق در دانشگاه‏هاي كشور (از قضا در همان رشته‏اي كه ظاهراً ناقد محترم مدرك كارشناسي ارشد اخذ نموده‏اند؛ يعني علوم سياسي) اشتغال دارد، به‏ رسم معلمي و به منظور زدودن خطاهاي فاحش متدولوژيك و شكلي ناقد محترم، نكاتي چند در توضيح مباحث مقاله اصلي و يادداشت ايشان معروض مي‏دارد:

    اظهار فضل مكرر ناقد محترم مرا به ياد خاطرة آن استاد فاضل حوزه انداخت كه مي‏گفت: «زماني كه در اوان طلبگي در مدرسة فيضيه درس مي‏خوانديم و تازه خواندن دروس فقه را آغاز كرده بوديم، يك روز هنگام خروج از درس «شرح لمعه»، يكي از دوستان طلبه با ژستي عالمانه در حالي كه به گروهي از طلاب كه در گوشة ديگر مدرسه درس «اسفار ملاصدرا» را مي‏خواندند, اشاره ‏كرد وگفت: «نمي‏دانم اين فلاسفه چه‏كار به كار ما فقها دارند و از جان ما چه مي‏خواهند.» دوست طلبة ما گمان كرده بود با خواندن چند كتاب, فقيه شده است و بايد باب دعوا با ديگران را بگشايد.

    در اينجا هم به‏زعم ناقد محترم, گويي درشت‏گويي و ژست عالمانه با چسباندن سر و ته جملات بي‏ربط، بي‏هيچ مرجع و مأخذ، «نقدي عالمانه و منصفانه» است و بهره‏گرفتن از منابع مختلف و معرفي آثار ديگران از نگاه ايشان، «قطار كردن نام اين و آن» محسوب مي‏شود. با اين حساب، هر كس چون ايشان، خود را از هر كتاب، مقاله و مرجع معتبري بي‏نياز ديد، پژوهشي آكادميك و علمي انجام داده است و هر كس به خود زحمت مطالعة دهها مرجع و منبع معتبر خارجي و داخلي را داد، هدفي جز «به رخ كشيدن آثار ديگران و علم‏فروشي و عالم‏نمايي ندارد.» و با خواندن آثارش «انسان قوة درك و تميز خود را از دست مي‏دهد.» معلوم نيست اين درس نادرست را كدام استاد روش تحقيق به ايشان آموخته است كه بي‏محابا از آن تيغي بسازد و به خود جرأت تاختن به ديگران را بدهد و نام نوشته‏هاي خود را «نقد عالمانه و منصفانه» و استفاده از منابع مختلف علمي را «سرسري‏خواني و آسان‏گيري» بگذارد!

    اگر از كلي‏گويي‏ها و جملات پراكنده كه بخش اعظم يادداشت ايشان را تشكيل مي‏دهد، بگذريم در چند مورد ناقد محترم كوشيده است از استدلال‏هايي به ظاهر علمي بهره گيرد كه در زير به آن‏ها اشاره مي‏شود:

    1. ناقد محترم پس از اشاره به تعريف تاريخ شفاهي كه در مقالة اصلي اين‏گونه آمده است: «مجموعة منظمي از اظهارات افراد زنده دربارة تجربيات خودشان.» اين عبارت را «پيش از آن‏كه تعريف تاريخ شفاهي باشد، بخشي از نتايج و دستاوردهاي آن» دانسته است، سپس در حالي كه خواننده منتظر است تا تعريف ايشان را بخواند، به جاي تعريف تاريخ شفاهي به بيان سابقه و ويژگي‏هاي آن پرداخته و چنين گفته است كه «تاريخ شفاهي پس از جنگ دوم جهاني به عنوان يكي از روش‏هاي تاريخ‏نگاري كه مي‏تواند محدوديت‏هاي تاريخ سندمحور را برطرف سازد، مرسوم شده است.» سپس ذكرنشدن عنوان «مصاحبه و گفتگو» در تعريف تاريخ شفاهي را نقص اين تعريف دانسته است، در حالي‏كه قيد عنوان «اظهارات افراد زنده» در تعريف تاريخ شفاهي، صراحتاً مبيّن مصاحبه‏اي بودن روش اين نوع مطالعات است كه به نظر مي‏رسد مورد توجه ايشان قرار نگرفته است.

    2. در ادامه، ناقد محترم با اشاره به الگوي ذكرشده در مقاله دربارة خلق سند تاريخي كه در آن «راوي واقعه‏اي را براي مصاحبه‏گر نقل مي‏كند، مصاحبه‏گر خاطرات را ثبت و يك سند تاريخي خلق مي‏كند.» ايراد گرفته است و عيب الگوي (واقعه← راوي← مصاحبه‏گر← سند تاريخي) را كم بودن توضيحات دربارة چهار واژة فوق و ارتباط آن‏ها با هم دانسته است. اگرچه همان‏گونه كه ناقد اشاره كرده‏اند، توضيح بيشتر دربارة اين مبحث، همچون هر بحث ديگري مي‏تواند در فهم بهتر مطلب راهگشا باشد و طبعاً به دليل فشردگي بحث و به اطناب كشيده‏نشدن كلام از آن پرهيز شده است. به نظر مي‏رسد چهار واژة «واقعه، راوي، مصاحبه‏گر و سند تاريخي» براي مخاطبان اين مقاله كه قاعدتاً از علاقمندان يا فعالان در مطالعات تاريخ شفاهي‏اند، واژگان مبهم و نامرتبطي نيستند و به همين ترتيب فهم اين‏كه چطور مصاحبه‏گر با ثبت واقعه از زبان راوي يا همان مصاحبه‏شونده به خلق سند تاريخي مبادرت مي‏ورزد، دشوار نيست؛ خصوصاً كه با اندكي حوصله در قرائت مقاله، در ادامه به تفصيل دربارة نحوةانجام اين امر مهم بحث شده است.

    3. در بخش سوم يادداشت، ناقد محترم به همين دو فقره استدلال بسنده كرده و باز هم دچار كلي‏گويي‏هاي عوامانة معمول خود شده است و «گفتن و نوشتن از شيوه‏هاي تاريخ شفاهي» را چنانچه «با هدف موشكافي، گره‏گشايي و حاوي رگه‏هاي درخشان باشد، كاري بس ستودني» و در غير اين‏صورت «كنار هم چيدن حرف‏هاي سست، عاميانه، بي‏حساب و بي‏دليل» دانسته‏اند كه «نشان از سستي و ولنگاري انديشه و شتابزدگي در تنظيم و ارائة سخن و مقاله دارد» و بعد هم نتيجه گرفته‏اند كه مقاله «در بخش نخست توفيقي نداشته است.»

    ناقد محترم مشخص نكرده‏اند كه براساس كدام استدلال و با كدام دليل، يكباره كل مقاله را شايسته صفاتي چون «سست»، «عاميانه»، «بي‏حساب و بي‏دليل»، «ولنگاري در انديشه» و «شتابزدگي در تنظيم» دانسته‏اند كه خواننده را از ادامه خواندن بازمي‏دارد.ِِ

    آيا اين‏كه ايشان تعريف تاريخ شفاهي را نپسنديده و بعد، سابقه تاريخ شفاهي را به جاي تعريف خود از اين دانش ذكر كرده‏اند و اين‏كه الگوي «خلق سند» در تاريخ شفاهي را شايستة توضيح بيشتر يافته‏اند، موجب شده است مقاله به چنين صفاتي خوانده شود؟ اگرچه هر خواننده عاقلي با اندك تأملي درخواهد يافت كه اين تعابير بيشتر بازتابانندة سوزش‏ها و آلام ناقد است تا نقد مقاله!

    4. در ادامة بحث، ناقد محترم با طرح چند پرسش پراكنده و بعضاً بي‏ارتباط با محتواي مقاله گفته‏اند در صورت طرح اين پرسش‏ها توسط نويسندگان، خواننده شوق بيشتري براي مطالعة بقية مطالب پيدا مي‏كرد.گذشته از اين‏كه در مورد هر كتاب، مقاله يا نوشته‏اي قطعاً سؤالات و مباحث مختلفي به ذهن هرخواننده‌اي مي‏رسد كه به نظر او طرح آن‏ها مي‏توانست به بحث كمك كند. مرور دقيق سؤالات، ناگهان بنده را به ياد داستان كودكان دبستاني انداخت كه چون هنوز چند حرف نخست الفبا را بيشتر نياموخته‏اند، گمان مي‏كنند هر كلامي كه با حروفي جز آموخته‏هاي آن‏ها نوشته شود، نادرست است و گويي همة كلمات بايد با همان حروف «آب، بابا، نان» آن‏ها نوشته شود تا درست باشند.

    به نظر مي‏رسد ناقد محترم اصولاً توجهي به عنوان و رويكرد مقاله كه در صدد يافتن راهكارهاي علمي براي تدوين استانداردها و رويّه‏هاي مشترك انجام مصاحبه در مطالعات تاريخ شفاهي است، نداشته‏اند و متوقّع‏اند نويسندگان مقاله چون او به بحث دربارة سؤالات مطرح‏شده در ذهن ايشان بپردازند. اگرچه، برخي از اين سؤالات در جاي خود سؤالات باارزش و قابل طرحي هستند، اما عمدتاً از محتوا و رويكرد اين مقاله به دورند. سؤالاتي از اين قبيل: «تفاوت بيان روايت راوي به نقل از ديگران با بيان آنچه در آن دخالت مستقيم داشته، چيست؟»، «ارزش‏گذاري گفته‏ها براساس اهميت راوي (مصاحبه‏شونده) چگونه است؟»، «نقش مصاحبه در تبيين چگونگي واقعه چيست؟»، «نقش مصاحبه‏گر در نقل روايت‏هاي گوناگون از يك واقعه چيست؟» و «وظيفة محقق در طبقه‏بندي روايت‏هاي گوناگون چيست؟»، عمدتاً سؤالاتي هستند كه در حوزه‏اي خارج از مبحث استانداردها و رويّه‏هاي انجام مصاحبه تاريخ شفاهي قرار مي‏گيرند و بيشتر به ارزش‏گذاري و فلسفه مطالعات تاريخ شفاهي مي‏پردازند كه شايد در جاي خود قابل بحث باشد. به نظر مي‏رسد تنها سؤال آخر؛ يعني «تبيين وظيفه محقق در طبقه‏بندي روايت‏هاي گوناگون» را بتوان در حيطه بحث استانداردسازي مصاحبه‏ها آورد كه در مقاله درباره آن گفتگو شده است.

    البته واضح است كه بنا بر ادعاي ناقد محترم، چون حوزة علاقه و كار ايشان صرفاً مصاحبه‏گري در مطالعات تاريخ شفاهي است، فاقد نگاهي جامع به پروژه‏هاي مطالعاتي تاريخ شفاهي هستند و به همين دليل سؤالات مطرح در ذهن ايشان محدود به همين حوزه است.

    5. ناقد محترم در ادامة يادداشت خود، يكباره سنت خود مبني بر بي‏نيازي از هر منبع و سند را به فراموشي سپرده است و با اشاره به جملة «تاريخ شفاهي آن‏قدر انعطاف‏پذير است كه افراد در هر سني مي‏توانند فنون آن را فرا بگيرند»، پرسيده‏اند: «چرا نويسندگان مقاله مشخص نكرده‏اند گويندة اين عبارت كيست؟» و اين جمله را به دليل عدم ذكر نام گوينده مورد حمله قرار داده‏اند. بعد با تأمل در «ماقال» و نه «من قال» چنين نتيجه گرفته‏اند كه عبارت «انعطاف‏پذيري تاريخ شفاهي» گنگ و نامفهوم است و اين جمله، «تاريخ شفاهي را در حدّ فن (تكنيك) تنزّل داده است»؛ سپس با اشاره به توضيحات خود در ابتداي نوشتار (كه صحت و سقم آن‏ها در آنچه گذشت، آشكار شد) چنين نتيجه گرفته‏اند كه «تاريخ شفاهي به عنوان يكي از شيوه‏هاي تاريخ‏نگاري، شاخه‏اي از علوم انساني محسوب مي‌شود و با ماهيت ميان رشته‏اي خود، از مباني روش‏شناسي و معرفت‏شناسانه برخوردار است.» آن‏گاه با طرح درخواست استعلام از مراكز دست اندر كار تاريخ شفاهي دربارة اين جمله كه «افراد در هر سني مي‏توانند فنون آن را فرابگيرند»، طرح اين بحث را نشان از «كم جلوه دادن نقش مصاحبه در تاريخ شفاهي» دانسته‏اند.

    بي‏پايه بودن اين استدلال به چند دليل بر خواننده‏ آشكار است؛ اولاً اين‌كه «فنون تاريخ شفاهي را در هر سني مي‏توان آموخت» با «شاخه‏اي از علوم انساني بودن» و «ماهيت ميان رشته‏اي تاريخ شفاهي» منافاتي ندارد، بلكه مي‏توان اين جمله را به صورت عام در مورد همة علوم بيان كرد و گفت هر دانشي حتي علوم دشوار را در هر سني مي‏توان آموخت. مگر صرف قابليت آموزش يك دانش, موجب كم اهميت دانستن آن دانش است؟ ثانياً، همان‏گونه كه ناقد محترم خود نقل كرده است، تاريخ شفاهي هم مانند ساير شاخه‏هاي علوم، داراي «روش‏شناسي» خاص خود است و طبعاً همان‏گونه كه هر خوانندة آگاه درمي‏يابد؛ منظور از آموختن فنون تاريخ شفاهي در هر سني به معناي امكان آموختن روش‏شناسي تاريخ شفاهي است كه همچون روش‏شناسي ساير علوم، تكنيك محسوب مي‏شود و اين امكان توسط افراد با سنين مختلف وجود دارد؛ اگرچه با آموختن اين تكنيك‏ها لزوماً بلافاصله متخصص تاريخ شفاهي يا مصاحبه‏گر آن نخواهند شد1. اساساً بحث مقالة مورد اشاره دربارة تكنيك‌هاي انجام مصاحبه در تاريخ شفاهي است و اين موضوع به اهميت و گسترة تاريخ شفاهي به عنوان شاخه‏اي جديد از مطالعات ميان رشته‏اي در حوزة علوم انساني لطمه‌اي نمي‏زند. به نظر مي‏رسد ناقد محترم در اينجا خواسته يا ناخواسته دچار مغلطة عام و خاص شده است و بحث دربارة قابل آموزش بودن تكنيك‌هاي مصاحبة تاريخ شفاهي را با كم ‏اهميت دانستن كلية مطالعات تاريخ شفاهي يكسان شمرده است.

    6. ادامة يادداشت ناقد محترم به مبحث «توالي تحقيق تاريخ شفاهي» اشاره دارد و به سليقة خود عنوان «مراحل انجام كار در پروژه‏هاي تاريخ شفاهي» را به جاي عنوان اين قسمت پيشنهاد كرده‏اند كه جاي تشكر دارد! سپس مباحث ارائه شده ذيل عنوان «رهنمودها و پيشنهادها» را «تكراري و كليشه‏اي» خوانده‏اند كه «البته براي كارآموزان تاريخ شفاهي خالي از فايده نخواهد بود.» معلوم نيست بالاخره از ديد ايشان اگر آن‌گونه كه در مقدمة بحث خود آورده‏اند, «ما در فقر علمي دربارة مطالعات تاريخ شفاهي به سر مي‏بريم» و هيچ «تلاشي در جهت كاربردي كردن اين مطالعات با واقعيت‌هاي محيط داخلي» انجام نشده است, چطور طرح اين مباحث كليشه‏اي و تكراري است و اگر آن‌گونه كه ايشان به شدت نسبت به «آموزش تكنيك‌هاي مصاحبة تاريخ شفاهي» معترض‌اند و آن را «موجب كم اهميت شمردن اين دانش» دانسته‌اند، چگونه طرح اين مباحث را خالي از فايده نمي‏دانند؟! واقعيت اين است كه همان‌طور كه همة دست‏اندركاران تاريخ شفاهي بارها تجربه كرده‏اند, بسياري از نكات كاربردي و ريز در انجام مصاحبه‏ها دلايلي ظاهراً سهل و پيش‏پا افتاده‌اند و به قول ناقد محترم «كليشه‏اي و تكراري» به نظر مي‏رسند, اما بي‏توجهي به آن‌ها مي‏تواند موجب تضييع يك فرصت خوب در مصاحبه يا از دست رفتن اطلاعات با ارزش تاريخي شود؛ به عنوان مثال فرض كنيد مصاحبه‏گر در ميان مصاحبه متوجه شود دستگاه ضبط‌صوت او به اندازة كافي باتري ندارد يا ميكروفون ضبط او خراب است يا پس از پايان مصاحبه دريابد كيفيت صداي ضبط شده نامفهوم و غيرقابل استفاده است. اگرچه اين موارد به نظر پيش پا افتاده و كليشه‏اي مي‏رسد, ولي دست‏اندركاران مصاحبه‏هاي تاريخ شفاهي بر اهميت اين نكات به‏ظاهر تكراري و كليشه‏اي به خوبي واقفند.

    7. در بحث دربارة گام چهارم از مباحث مقالة مورد نظر كه به تكنيك‌هاي فيلمبرداري و صدابرداري در مصاحبه‏هاي تاريخ شفاهي مي‏پردازد, ناقد محترم از يك سو بحث دربارة اين امور را «معركه‏گيري» دربارة مطالبي دانسته‌اند كه «كاملاً داراي جنبة فني‌اند و به فهم ما از تاريخ شفاهي ارتباط ندارند» و از سوي ديگر اشاره به توصيه‏هايي دربارة ضبط صدا بر روي نوار كاست را «فاقد توجيه» و ناشي از «رونويسي و نقل نعل به نعل مندرجات كتاب‌هاي سه دهة گذشته» دانسته‏اند. در اين اظهارنظر هم، ايشان چون گزافه‏گويي‌هاي پيشين، به شكلي متناقض و شتابزده به درشت‏گويي‏هاي معمول خود پرداخته و باز هم بي‏توجه به محتواي اين مقاله كه رويكردي متفاوت با منويّات ذهني ايشان دارد، توصيه كرده‏اند به جاي بحث دربارة امور فني و تكنيك‌هاي صدا و تصوير، به بحث دربارة «دلايل مخالفان ضبط صدا» يا «ايرادهاي وارد بر يادداشت‏برداري و مزاياي ضبط صدا» بپردازيم. گويي باز هم ديكتة ما با حروفي ناآشنا براي ناقد محترم نگاشته شده است و بايد طعن ايشان مبني بر استفاده از منابع سه دهة گذشته را نيز بپذيريم, ولي واقعيت جز اين است.

       امروزه, استفاده از ابزارهاي مختلف صوتي و تصويري به دليل اهميت آن‌ها در مستندسازي و قابليت‌هاي گسترده‏اي كه در ثبت و ضبط دقيق خاطرات راوي، ثبت جزئيات، ويژگي‌ها و واكنش‌هاي مصاحبه دارد، به‏شدت مورد توجه مراكز پژوهشي فعال در حوزة تاريخ شفاهي در داخل و خارج از ايران قرار گرفته است و با سرزدن به برخي از سايت‌هاي مهم و فعال در اين حوزه, همچون مراكز پژوهشي و دانشگاه‌هاي معتبر يا سازمان‌هاي اسناد و كتابخانه‏هاي ملي مي‏توان نمونه‏هاي خوبي براي اين مدعا يافت. اگرچه بحث دربارة مزايا و معايب ضبط صدا و تصوير در جاي خود داراي اهميت است, اما  از چهارچوب بحث مقالة ما خارج است. بديهي است در شرايطي كه ضبط صوتي و تصويري مصاحبه‏هاي تاريخ شفاهي تا اين حد اهميت يافته است, نمي‏توان از بيان استانداردها و رويّه‏هاي مورد استفاده در اين موارد چشم‏پوشي كرد و به تعبير ناقد محترم آن‌ها را «اموري فرعي دانست و اين كار را به كارشناس فني صدا و تصوير سپرد.»

      به نظر مي‏رسد ناآگاهي ايشان از اين امور سبب چنين قضاوت نادرستي شده است. واضح است كه كارشناس فني در امور صوتي و تصويري اگرچه مي‏تواند به بهبود كار كمك كند, ولي لزوماً از ضرورت‌هاي تهية مستندات صوتي و تصويري, ظرافت‌ها و دقت‌هاي لازم براي انجام اين امر مهم آگاه نيست و ارائة راهكارها و رويّه‏هاي استاندارد مي‏تواند علاوه بر يكسان‏سازي شيوة اجرا، قابليت بهره‏برداري از منابع صوتي و تصويري ارائه‏شده را افزايش دهد.

    ناقد محترم، اشاره مقاله به توصيه‏هايي دربارة استفاده از ضبط نوار كاست را با توجه به گسترش ضبط ديجيتال در زمان حاضر، نقصي بزرگ و گناهي نابخشودني دانسته‏اند كه ناشي از «نقل نعل به نعل از كتاب‌هاي سه دهة گذشته است»؛ در حالي‌كه در مقالة مورد اشاره هيچگاه توصيه و تأكيدي بر ضبط صدا بر روي نوار كاست نشده است, بلكه علاوه بر اشاره به ضبط ديجيتال صدا (كه امروزه معمولاً همزمان با ضبط تصوير توسط دستگاه فيلمبرداري انجام مي‏شود) برخلاف نظر ايشان, هنوز ضبط صدا بر روي نوارهاي كاست منسوخ نشده است و به اين دليل كه  برخي از مراكز مطالعاتي يا پژوهشگران در كشور ما به دلايل مختلف هنوز هم در مواردي از اين‌گونه ضبط‌ها استفاده مي‏كنند، نكات و ضرورت‌هاي اين شيوه در مقاله مورد توجه قرار گرفته است. چنانكه در چند شمارة پيش از انتشار اين مقاله نيز در مقاله‏اي به ‏تفصيل دربارة ويژگي‌هاي ضبط صدا بر روي نوار كاست بحث شده است كه به دلايلي ظاهراً از ديد خطاپوش ناقد محترم مصون مانده است2.

    8. در نقد گام پنجم مقاله كه به بيان برخي از مشكلات و محدوديت‌هاي مصاحبة تاريخ شفاهي مي‏پردازد، گويي ناقد محترم به كشفي شگرف نايل آمده‌اند و با استناد به آن باز هم تعابير مورد علاقة خود چون «مفاد سست، نامربوط، متناقص، شتابزده و فاقد دقت كافي» را نثار مقاله كرده و نتيجه گرفته‌اند كه «نويسندگان حرف تازه‏اي براي گفتن نداشته و معدني كه مدعي كشف و رونمايي آن هستند، قابل نبوده است, بلكه يادداشتي كهنه مربوط به دروس گذشته» را منتشر كرده‏اند. اگر از تعابير فوق كه برخاسته از روحيه و ضمير ناقد محترم است,  بگذريم؛ كشفي كه اين‌همه ايشان را به وجد آورده تناقضي است كه ميان دو جملة مقاله احساس كرده‏اند. در جايي آمده است: «مصاحبه ‏شونده عادت ندارد خاطراتش را در ملأ عام بگويد.» و در جاي ديگر آمده است: «مصاحبه‏شونده ترجيح مي‏دهد به جاي يك نفر در جمع چندين نفر صحبت كند.» ناقد محترم آنقدر در اعلام كشف خود هيجان ‏زده بوده كه فراموش كرده است اين دو جمله در دو بند مختلف با شماره‏هاي 11 و 15 در بيان مشكلات و محدوديت‌هاي مصاحبه با افراد مختلف ذكر شده است. به اين معني كه براي يك فرد مصاحبه ‏شونده ممكن است شرايط مندرج در بند 11 پيش آيد؛ يعني فردي علاقه‏اي به صحبت كردن در جمع نداشته باشد و بر عكس فرد ديگري در مصاحبه‏اي ديگر ممكن است با حضور در جمع دوستان يا خانواده راحت‏تر به بيان خاطرات خود بپردازد. براي فهميدن اين دو جمله لازم نيست حتماً تجربه‏اي در مصاحبة تاريخ شفاهي داشته باشيم, بلكه همة ما در اطراف خود اشخاصي با هريك از  اين دو ويژگي مورد اشاره خواهيم يافت. حضور مستمع، ذوق سخن گفتن را در برخي زنده مي‏كند و حجب و حيا در حضور ديگران براي برخي ديگر مانع از راحت صحبت كردن آن‌ها مي‏شود. بنابراين آخرين كشف ناقد محترم هم بيشتر مبيّن ناآشنايي با ويژگي‌هاي متفاوت شخصيتي در افراد مختلف است, تا تناقض در متن مقاله.

    ناقد محترم در انتهاي يادداشت كه نام آن را «نقد منصفانه و علمي» نهاده‏اند(!) با رديف كردن چند اتهام تكراري؛ همچون «درست نخواندن آثار نويسندگان مقالات»، «قطار كردن نام اين و آن نويسنده و كتاب خارجي» و «چسباندن همه چيز به همه چيز»، «سرسري‏خواني و آسان ‏گيري» از تاريكناي ذهن خود داستاني هم دربارة كسي كه فرق شتر و نهنگ را نمي‏دانسته است؛ نقل نموده‌اند و آن را نثار نويسندگان مقاله كرده‏اند؛ اگرچه خوانندة اين سطور اكنون بهتر مي‏تواند قضاوت كند كه اين داستان بيشتر بيان حال ناقد محترم است تا نويسندگان مقاله، ولي به عنوان سخن پاياني نكته‏اي را درباب نقد به ناقد محترم و سردبير محترم مجله گوشزد مي‏نمايد.

    اگرچه نقد علمي، نشان پويايي و حيات هر نوشتار و مجله‏اي است و هر نويسنده و پژوهشگري كه اميد و علاقه براي ورود به عرصة علم و پژوهش دارد؛ نمي‏تواند خود را از نقد منصفانه، منضبط، مستدل و آكادميك بي‏بهره بداند, اما مرز ميان نقد علمي و نوشته‏هاي هجوآميز كه آكنده از تعابير نامرتبط، جملات عاري از حجب و اخلاق و تاختن‏هاي بي‏منطق است، مرزي شفاف و سترگ است.

     اين‌كه كسي به خود جرأت دهد چشم‌ها را ببندد، دهان را بگشايد و همة مرزهاي عفت و حياي علمي كلام را زير پا بگذارد و آنچه برخاسته از خُلق اوست، بي‏پروا بيان كند؛ نقد نيست. بر اصحاب اين مجلة محترم نيز فرض است اكنون كه به لطف الهي و پشتكار و همت ايشان، نشان علمي - ترويجي بر تارك اين مجلة وزين مي‏درخشد، شمشير هتاكي را از آنان ‌كه به گمانِ نقد بر اسب كبر و فخر فروشي نشسته‏اند, بازستانند تا آن زمان كه ادبِ نقد علمي را بياموزند.

به زيـر دلـق ملمّـع كمنـدها دارند         درازدسـتي ايـن كـوتـه‏آستينـان بيـن

به خرمن دو جهان سر فرو نمي‏آرند       دماغ و كبر گدايان و خوشه‏چينان بين

 1- در منابع مختلف در بحث دربارة تاريخ شفاهي، به انعطاف‏پذير بودن تكنيك‌هاي مصاحبه در تاريخ شفاهي و امكان آشنا ساختن دانش‏آموزان و دانشجويان سنين مختلف با اين تكنيك‌ها در تحقيقات و مطالعات خود به عنوان گامي مؤثر در فرآيند آموزش و پژوهش در مطالعات تاريخي تأكيد شده است.

2- ر.ك: شفيقه نيك نفس، شيوه‏نامة تاريخ شفاهي، فصلنامة گنجينه اسناد، شماره 64، ص 177

* Hoopes, James. Oral History: An Introduction for Students. Chapel Hill: University of North Carolina Press, 1979.

* Lanman, Barry A., and George L. Mehaffy. Oral History in the Secondary School Classroom. Pamphlet Series #2.

نویسنده: سيداميرمسعود شهرام‏نيا
منبع: فصلنامه گنجينه اسناد شماره 71(پائیز1387)


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.