هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 50    |    16 آذر 1390

   


 

خاطرات در مرز تقويت با اسناد و پسند مخاطب نوشته مي‌شوند


دست‌نوشته‌های مصطفی چمران بر واقعه 16 آذر 1332


روایتی دیگر از شانزدهم آذر هزار و سیصد و سی و دو


شماره 163 «كتاب ماه تاريخ و جغرافيا»


نگاهي به كتاب خاطرات يك جانباز؛ «نورالدين پسر ايران»


سه یار دبستانی


آسيب شناسي تاریخ شفاهی انجمن هاي ادبي مشهد


خاطرات آيت‌الله حبيب‌الله طاهري گرگاني


حقانیت پنهان در اسناد جهان


فردوست: اسرائيل داراي سه پايگاه جاسوسي در ايران بود


خاطرات كهنه سربازان كانادا جمع آوري مي شود


آخرین فراخوان برای کمک به طرح تاریخ شفاهی انجمن قهرمانی گالیگ


گزارش عراق: تاریخ شفاهی جنگ به قلم روزنامه‌نگاران حاضر در منطقه


تاريخ شفاهي در جنوب شرق آسيا ـ29


 



نگاهي به كتاب خاطرات يك جانباز؛ «نورالدين پسر ايران»

صفحه نخست شماره 50

خاطرات جنگ ثروت و سند ملي اين كشور هستند

به گزارش سايت تاريخ شفاهي ايران؛ كتاب نوالدين پسر ايران در برگيرنده خاطرات جانباز سيد نورالدين عافي در قالب 18 فصل به قلم معصومه سپهري به نگارش درآمده است. اين كتاب همزمان با آغاز بيست و چهارمين سالگرد تاسيس دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري توسط انتشارات سوره مهر منتشر و رونمايي شده است. اين كتاب ششصدمين اثر دفتر ادبيات و هنر مقاومت است.
سيد نورالدين در اين كتاب خاطرات هشت سال زندگي در متن جنگ را باز گفته است، تا ياد آن لحظه‌هاي بي‌نظير براي هميشه زنده بماند؛ خاطره شب‌هاي پرمخاطره كردستان، خاطره عمليات مسلم‌بن عقيل و تركش‌هايي كه صادق(برادرش) خانه‌شان را برد و تقدير براي او زخم‌هايي ديگر رقم زد، خاطره بدر، نبرد تن به تانك و شجاعت ياران عاشورايي كه پيكر پاكشان بر حاشيه دجله جا ماند... خاطره والفجر 8 و آن شب غريب كه داغ امير مارالباش دوست صميمي و عزيزش را بر دلش حك كرد...
شهادت مظلومانه يارانش در كارخانه نمك، در شلمچه، ياد رحيم‌ها، حبيب ها، محمد‌ها و... ياد غواصاني كه كارون و اروند را شرمنده غيرت و روح بزرگ‌ خود كردند. ياد كوهستان هاي پر از برف و يخ ... ياد همه برادران شهيدش كه با شهادت برگزيده شدند و هنوز ياد پاك آنهاست كه ياري‌اش مي كند.
راوي در بيان خاطرات بسيار صادقانه عمل كرده و بدون كمي و كاستي به بيان تمام موقعيت ها و شرايط موجود در فضاي خاطره پرداخته است. رنج‌ها، مجروحيت‌ها، سختي‌ها، شادي‌ها، خنده‌ها، شوخي‌ها، شيطنت‌ها، قوت و ضعف را به يك اندازه مورد توجه قرار داده است. بنابراين فضايي كاملاً صميمي و عاطفي در تمام صحنه‌هاي روايت شده، ديده مي‌شود و خاطره را براي خواننده قابل باور نموده است
نويسنده نيز قدر تمام لحظات و اتفاقات موجود در خاطرات را به خوبي دانسته و آن را درك كرده است. يكي از نكات بارز كتاب كه مي‌توان به آن اشاره كرد، اين است كه نويسنده مهارت بالايي در شنيدن داشته است. يكي از ويژگي‌هاي خاطره نگار هم همين است مهارت گوش دادن؛ جنگ ديدني‌هايش تمام شده، اما هنوز خواندني‌هايش و شنيدني هايش باقي مانده است. هر سربازي بعد از جنگ براي گفتن و نوشتن خاطراتش به يك خاطره‌نگار نیاز دارد كه خوب بشنود و خوب درك كند و بدون كاستي،‌ بدون حذف و اضافه كردن، مطالب موجود در خاطره را انتقال دهد.
اين خاطرات سند وقايع دوران هشت سال دفاع‌مقدس‌اند و هرچه كامل‌تر بيان شوند تكيه بر صحت و استناد آن‌ها بيشتر است. خاطره‌نويسي يك پژوهش پنهاني در دل خود دارد كه شايد در نگاه اول به چشم نيايد. خاطره نگار به دنبال گويا كردن و شفاف‌سازي موقعيت‌ها و لحظه هاي مختلف در فضاي خاطره است. سيد نورالدين خاطرات خود را به زبان تركي روايت كرده است، سپهري نيز با ادبيات و قلمش اين خاطرات را ساده و روان به زبان فارسي ترجمه و بازنويسي كرده است. مهارت ادبي نويسنده به خوبي در متن صفحات كتاب مشاهده مي‌شود.
از معصومه سپهري نويسنده اين اثر نيز پيش از اين كتابي با عنوان «لشكر خوبان» شامل خاطرات مهدي قلي رضايي توسط انتشارت سوره مهر منتشر شده است.
به اين ترتيب نويسنده با حدود 20 نوار كاست كه 40 ساعت مصاحبه را شامل مي‌شود خاطرات نورالدين عافي را جمع‌آوري كرده است. اين كتاب روايگر خاطرات 77 ماه نبرد نورالدين از روز‌هاي جنگ است كه با وجود مجروحيت شديد كه قيافه‌اش را به هم ريخته بود با ز دست از پا نكشيد.
كتاب با فصل«كوچه باغ‌هاي كودكي» آغاز مي‌شود: «نورالدين سال 1343 در يكي از روستاي خلجان در نزديكي‌هاي تبريز و در خانواده پرجمعيتي متولد شد. زندگي‌ ساده و سختي داشتند، اموراتشان با كشاورزي مي‌گذشت. نورالدين با صادق برادر كوچكترش بيشتر با هم بودند. خاطرات روزهاي محرم جزو شيرين‌ترين خاطرات دوران كودكي‌اش بود. با وجود سختي و شرايط زندگي در روستا دوره ابتدايي را در همان مدرسه روستا به پايان رساند و تصميم گرفت براي كمك به امرار معاش خانواده براي كار به تبريز بيايد. به هر حال در باطري‌سازي مشغول به كار شد. چون فاصله تبريز تا روستاي خلجان يك ربع تا بيست دقيقه بود گاهي شب‌ها در همان باطري‌سازي مي‌خوابيد. روز هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به همراه يكي از برادر‌هايش به تهران آمد و در يك باطري‌سازي در سه راه افسريه مشغول شد.»
نورالدين، پسري بسيار ساده و از طرفي بسيار اهل شوخي و شيطنت بود، آن هم به خاطر سن و سال كمي كه داشت، اواخر روز هاي شهريور زماني كه در تهران مشغول كار بود، با اتوبوس از ميدان امام حسين(ع) به سمت ميدان خراسان مي‌رفت، از راديو اتوبوس خبر حمله عراق به شهر‌هاي مرز ي ايران را شنيد. در همهمه اتوبوس از زبان يكي از مسافران مي‌شنود كه «عراق شوش را هم محاصره كرده» وقتي اين حرف را مي‌شنود، از اتوبوس پياده شده و به خيال خود به سمت ميدان شوش مي رود ببيند اوضاع از چه قرار است! وقتي به ميدان شوش رسيد متوجه شد زندگي عادي مردم در جريان است.، اين موضوع را با برادرش در ميان گذاشت و او توضيح داد كه منظور از شوش، شهري است در جنوب كشور... مدتي بعد از شنيدن اين خبر عازم زادگاهش تبريز مي‌شود...
اشتباه بزرگي است كه فكر كنيم آدم‌هاي معمولي قادر به انجام كار هاي بزرگ نيستند، نورالدين تحصيلاتش در مقطع راهنمايي نيمه كاره مانده بود كه وقتي خبر اعزام نيرو ها را به جبهه مي‌شنود، با تعدادي از دوستان و همسالانش قرار مي‌گذارند كه به جبهه بروند، قرار بود بعد از نماز جمعه تبريز به امامت شهيد آيت الله مدني فرم‌هاي اعزام را در راه‌اهن تبريز ميان افراد توزيع كنند،  بعد از نماز به سمت راه‌آهن مي‌رود و با جمعيتي زيادي روبه‌رو  مي‌شود، در صورتي كه 40-50 تا فرم ثبت‌نام و اعزام به جبهه نبود، به زور از بين جمعيت خود را به صف‌هاي جلويي رساند، نفر پنجم بود كه فرم ثبت‌نام اعزام به جبهه‌ را دريافت كرد.
 نورالدين مدت يكماه دوره آموزشي را در پادگان خاصبان گذراند كه اتفاقا يكي از مربي‌هاي آموزشي او شهيد علي تجلايي بود. نخستين روزي كه به منطقه اعزام شد، دي ماه 59 بود كه با بدرقه مادرش سوار اتوبوس شد، بدون اينكه از سختي‌ها و رنج‌هايي كه در انتظارش بود خبري داشته باشد. نورالدين سابقه 14 ماه حضور در كردستان را داشت. رزمندگان اسلام خودشان مي‌گويند كسي كه تجربه يكماه حضور در كردستان را داشته باشد، گويي يكسال در جنوب را گذرانده است، با دشمني كه نمي‌دانستند در كجا كمين كرده و چه در سر دارد.
يكي از ويژگي‌هاي بارز اين كتاب، شوخي‌هاي بانمك و با مزه‌اي است كه بين نورالدين و دوستانش اتفاق مي افتد. اين شوخي‌ها طنز ويژه به كتاب داده و آن را خواندني و جذاب كرده است.
در صفحه 181 كتاب «نورالدين پسر ايران» مي‌خوانيم: «شب‌ها به نوبت نگهباني مي‌داديم، اما بچه‌ها حاضر  نبودند كنار من نگهباني بدهند، چون نمي‌توانستم ساكت بمانم و سر به سر عراقي‌ها نگذارم. يك كلاه اهني برمي‌داشتم و آن با اسلحه بالا مي‌بردم، بلافاصله عراقي‌ها شليك مي‌كردند. جايم را عوض مي‌كردم و دوباره كلاه را بالا مي‌بردم و عراقي‌ها به آن سمت شليك مي كردند. عليرضا ساروخاني از دستم ذله شده بود، مي‌گفت: «سيد آخرش  اينجا  با اين كارات به حساب من مي‌رسي!» عقيده داشتم نبايد نگهبانان عراقي را آسوده بگذاريم، بعد از يك‌ساعت كه احساس مي كرديم كه عراقِ‌ها خسته شده‌اند، كمي هم ما شليك مي‌كرديم تا دردسرمان تكميل شود.»
نورالدين با برادرش صادق بسيار دوست و رفيق بود، در جبهه  هم با هم بودند، در عمليات مسلم بن عقيل نورالدين از ناحيه صورت دچار مجروحيت شديدي مي‌شود و برادرش صادق نيز جلوي چشمانش به شهادت مي‌رسد. نورالدين درباره این مجروحيت و به‌هم ریختن تركيب صورتش چنین می‌گوید: «تعدادي از نيرو‌ها كه مرخصي‌شان به سر آمده بود، با يك اتوبوس به منطقه برمي‌گشتند. من و پسردايي‌ام حسن هم سوار همان اتوبو شده بوديم. در فضاي صميمي و راحتي بودم كه دلم براي آن لك زده، با بچه‌ها مي گفتيم و مي‌خنديديم. بعد از مجروحيتم در مسلم بن عقيل كه تركيب صورتم بهم ريخته بود و حالت چشم‌هايم تغيير كرده بود، بيرون از خانه عينك دودي مي‌زدم، آن عينك به چشمم بود كه خوابم برد. وقتي بيدار شدم، ديدم عينكم نيست. از حسن كه بغل دستم نشسته بود، پرسيدم: «عينك چي شده؟» او هم گفت:«شكستمش»، گفتم: «اِ چرا؟» گفت: «اون موقع كه دوتا چشم داشتي ازت خوشم نميومد، حالا شدي چهار چشمي!! اون چي بود به چشمات زدي؟» شوخي حسن باعث شد، عادت استفاده از عينك براي هميشه از سرم بپرد.»
كتاب توسط صاحب خاطرات به شهيد نوجوان «امير مارالباش» تقديم شده است. امير يكي از صميمي‌‌ترين دوستان نورالدين در روزهاي جنگ بود كه با هم در گردان ابوالفضل (ع) بودند. بهمن ماه سال 65، نورالدين و امير جزو نيرو هاي  پشتيباني در گردان ابوالفضل (ع) بودند. بعد از عمليات والفجر 8 كه رزمندگان شاهكار كرده بودند، سري به انبار مهمات و غنايم زده شد. نورالدين مي‌گويد: «نزديك منطقه تانك‌ها يك دستشويي بود و من در آن شرايط به دستشويي احتياج داشتم، اما عراقي‌ها انگار آنجا را نشان كرده بودند! تا آنجا برسم ده‌ها گلوله اطرافم بر زمين نشست. خنده‌ام گرفته بود!به هر مصيبتي بود، رفتم و برگشتم. امير تعجب كرده بود: «چي شده داري مي‌خندي آقا سيد؟» - «هيچي بابا! دستشوي هم نمي ذارن بريم!»
بچه‌ها به انبار‌ها سرك مي‌كشيدند براي پيدا كردن سيگار! در لشكر سيگار كشيدن قدغن بود اما در عمليات‌ها اين قانون نقض مي‌شد و از فرمانده گرفته تا نيروي ساده، سيگاري‌ها لشكر لو مي رفتند! رحيم يكي از بچه‌ها وقتي يكي از جعبه مهمات را باز كرد يك عراقي را آنجا ديد. بنده خدا دستپاچه شده بود، كسي انتظار ندارد از داخل جعبه مهمات، نيروي دشمن بيرون بيايد! بچه‌ها به موقع به دادش رسيدند و عراقي را اسير گرفته بودند.»
امير شب قبل از شهادتش در خواب مي‌بيند كه نورالدين شهيد مي‌شود، اما خودش به شهادت مي‌رسد. نورالدين تلاش‌هاي بسياري براي آوردن پيكر امير از كنار اروند مي‌كند. قبل از عمليات قرار گذاشته بودند كه هركس شهيد شد، شفاعت ديگري را بكند.
در صفحات پاياني كتاب «نورالدين پسر ايران» تعداد بسياري از عكس‌هاي سيد نورالدين از روز‌هايي كه در جبهه كنار دوستان و هم‌رزمانش بود، منتشر شده است.
كتاب «نورالدين پسر ايران» در 669 صفحه با شمارگان 2500 نسخه و بهاي 12 هزار و 900 تومان توسط انتشارت سوره مهر منتشر شده و در بازار نشر موجود است.

فاطمه نوروند



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.