هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 45    |    11 آبان 1390

   


 

گفت و گو با سرهنگ کاظم فرامرزی


جاي خاطرات خلبانان در تاريخ شفاهي دفاع‌مقدس خالي است


فرزند پاک


نقدي بر كتاب تاريخ نگري و تاريخ نگاري جنگ ايران و عراق- بخش نخست


اسناد لانه جاسوسی، پس از 32 سال


گفت‌وگوی داس و چکش


خاطره‌نويسي از كاغذ تا وبلاگ


گفت وگو با عباس سالور، رئيس سازمان اصلاحات ارضي؛ زمينه ها، ضرورتها، نحوه اجرا و پيامدها


مصاحبه مصطفي جوان با حبيب‌الله مهرجو تدوينگر کتاب خاطرات و اسناد مرتضي کاشاني


گفت‌وگو با او که قذافی را کشت


چرا دانشمند نیستم؟


چگونگی کار با کلمات: تجسم تاریخ شفاهی آفریقا در متن


تاريخ شفاهي در جنوب شرق آسيا – 24


 



نقدي بر كتاب تاريخ نگري و تاريخ نگاري جنگ ايران و عراق- بخش نخست

صفحه نخست شماره 45

در معناي تاريخ نگاري و تاريخ نگري
 تاريخ در مفهوم گذشته، رويدادهايي را شامل مي شود كه در پرتو شرايط ساختاري جوامع و البته تحت تأثير شرايط جهاني محقق مي شود و سير تحول زندگي جمعي آحاد جامعه را جهت مي دهند. اين رويدادهاي اثرگذار در مسير حيات جمعي كه مي توان با عنوان كنش انساني از آنها ياد كرد، وجوه مختلفي دارد كه نمودي از وجوه ساختاري جامعه قلمداد مي شوند. علم تاريخ به معناي معرفت انساني نسبت به گذشته، مطالعه كنش ها و مهمتر، بستر و فضاي ساختاري كه اين كنش ها در‌آن محقق مي شود را مورد نظر دارد و چنين امر مهمي تنها از عهده مورخين برمي آيد. مورخين چنين امري را كه همانا پيوند مستمر و پوياي حال و گذشته را در خود دارد با رعايت ضوابط علمي به انجام مي رسانند و تحقق پژوهشي متديك و معطوف به هدف را مورد نظر دارند. مورخين تحت تأثير گفتمان حاكم بر زمان حال و بر اساس ضرورت هاي مطروحه، گذشته را مطالعه مي كنند و از اين روي از همان آغاز به صورت گزينشي به مطالعه گذشته مي پردازند. هرچقدر كه مورخين با ساختار جامعه و سير تحول آن آشناتر باشند به همان اندازه در درك بهتر گفتمان و يا خرده گفتمان هاي حاكم بر اعصار مختلف موفق ترند و پژوهش كارآمدتری را ارائه مي دهند. حيات اجتماعي انسانها در هر عصري كليت به هم پيوسته اي است كه وجوه مختلف ساختاري آن هم زمان و در ارتباط متقابل با يكديگر معنا پيدا مي كند. اگر اين ساختار جوامع كه محققين تاريخ در كلي ترين معناي آن، مورد مطالعه قرار مي دهند را در حكم خطي متداوم بگيريم كه از گذشته تا حال ادامه داشته است و‌آنگاه شرايط فعلي (زمان حال) را با عنوان گفتمان و شرايط هر يك از اعصار قبلي را (در مقايسه با شرايط فعلي) خرده گفتمان تلقي كنيم، مورخين نوعي نگاه گفتماني به تاريخ خواهند داشت كه به تعبير «گادامر» حاصل امتزاج افق هاست و پيوستگي مستمر حال و گذشته را در پناه انضمام مورخ به گذشته در خود دارد. چنين امتزاج و انضمامي كه در مرحله نخست در ذهن مورخين صورت مي گيرد، هنگامي كه صورت نوشتاري به خود بگيرد تاريخ نگاري ناميده مي شود كه علاوه بر اين كه در مرحله ذهنيت، تداخل حال و گذشته است، در مرحله عينيت يا همانا صورت مكتوب پيدا كردن نيز با شرايط موجود جامعه در تقارن قرار مي گيرد و در قالب زبان و كتابت واقعي تر و به روزتر جلوه مي كند. از اين حيث تاريخ نگاري در پي آن است كه شرحي منضبط، منسجم و درك شدني را درباره وقايع تاريخي ارائه دهد و دانش تاريخ را از بازگويي حوادث پراكنده به سمتي هدايت كند تا در خدمت شرح و تفسير سرگذشت جمعي انسان در سير تكاملي اش قرار دهد. بر اين اساس، علم تاريخ و تاريخ نگاري بر دگرگوني ها و تحولاتي كه در مقاطع مختلف تاريخي يك قوم و ملت رخ داده و تحول و تداوم تاريخي آن قوم و ملت را در خود دارد تأمل مي كند و شرح ساختاري حيات اجتماعي آن را مد نظر دارد. به بياني مورخين در قالب تاريخ نگاري در تعقيب اين هدفند كه با شناخت و تحليل نظام مند دوره هاي گذشته ي جوامع و تبيين علّي تحولات تاريخي (تبيين معطوف به زمان حال) ، پاسخي براي مسائل موجود جامعه اي كه در آن زندگي مي كنند بيابند و مانع از ضعف خاطره تاريخي و در نتيجه ضعف هويتي جامعه شوند. اين كه مورخين چگونه چنين امر مهمي را محقق مي سازند قبل از هر چيز بسته به جامعه اي است كه مورخين در آن زندگي مي كنند و بينش و نگرش آنها در‌آن رقم خورده و مسائل خاصي را پيش روي مورخ قرار داده اند. اين كه چه وجهي از گذشته براي جامعه اهميت دارد و اين وجه پر اهميت مربوط به چه دوره اي است را شرايط گفتماني جامعه تعيين مي كند. از اين روي محقق تاريخ از همان آغاز آگاهانه به سراغ گذشته و موضوع مربوط به گذشته مي رود و لذا خاطره تاريخي جامعه و تلقي خاصي كه از تاريخ دارد در كار مورخ تأثيرگذار است. از همين جا هم مفهوم ديگري موسوم به «تاريخ نگري» (historicism) به منزله امري متوازن و متداخل در تاريخ نگاري موضوعيت پيدا كرده و رخ مي نماياند.
 تاريخ نگري كه با عناوين تاريخگرايي، تاريخ نگري، تاريخگروي، مكتب اصالت تاريخ و يا تاريخ باوري نيز از آن ياد مي شود و ميان آن با «تاريخمندي» (historicality) و «تاريخيت» (historicity) فرق مي گذارند از جمله مفاهيم پركاربردي است كه استفاده از آن محدود به مورخين نبوده و انديشمندان رشته هاي مختلف علوم انساني و اجتماعي بر حسب مضمون و نياز از آن بهره مي گيرند. با اين حال مفهومي پرمناقشه است كه ارائه تعريف و شايد تعبير صريح از‌آن امكان پذير نيست اما مشخصاً مربوط به حوزه علوم غير طبيعي است و به لحاظ ارتباط با بستر تحول تاريخي معارف بشري بار تاريخي پررنگتري دارد. اين هم كه اصطلاح و مفهوم تاريخ نگري از چه زماني به كار رفته و چه برداشت دقيقي از آن مدّ نظر بوده است چندان مشخص نيست و شايد كاربردهاي اين اصطلاح در قرن 19 ميلادي را بتوان نقطه عطفي در تاريخ كاربرد اين مفهوم به شمار آورد. (بنگريد به: پل ادواردز، فلسفه تاريخ، ص80- 179) انديشمنداني چون «ترولتش»، «كارل مانهايم»، «ماينكه»، بنديتو كروچه» و ديگران هريك تعبير خاص و تقريباً متفاوتي را از اين مفهوم ارائه كرده اند. (بنگريد به: پل ادواردز، همان، ص85- 180؛ مايكل پين، فرهنگ انديشه انتقادي، ص215- 209) با اين حال مي توان تاريخ نگري را عقيده به نگرش كاملاً تاريخي به هستي و محاط دانستن كل عالم واقعيت در تاريخ؛ اعتقاد به لزوم اهتمام به زمانمندي در تحليل وقايع تاريخي، عقيده به تحول و صيرورت انديشه بشري، عقيده به اين كه كسب هرگونه معرفتي منوط به فهم شناخت تاريخ و سير تكاملي آن است، اعتقاد به نوعي ارزش داوري در تاريخ و نگرش كيفي به آن در هر عصر، و مهمتر عقيده به اين كه در فهم متون و شرايط گذشته مي بايست نوعي نگرش فعلي و تلقي كنوني را به كار برد قلمداد كرد. برداشت اخير به ويژه با بخشي از برداشت هاي هرمنوتيكي در تقارن است كه معتقد به فهم گذشته و همه چيز در چارچوب معيارهاي زمان مفسّر است. (واعظي، درآمدي بر هرمنوتيك، ص86، 100، 218، 66- 261) البته چنين برداشتي به خصوص از سوي عيني گرايان كه در پي رسيدن به چارچوبي ثابت در حيطه تحقيق اند و شناخت معيارها و شاخص هاي معرفت ثابت و غير سيّال را پي جويي مي كنند مورد نقد واقع شده و تاريخگرايي را ضديت با عيني گرايي و در غلتيدن در ورطه نسبي گرايي و جبر باوري مي دانند. (ر.ك: هوي، حلقه انتقادي،‌ص80- 74) از اين حيث كساني همچون «كارل ريموند پوپر» هم به تاريخگرايي تاخته و آن را نگره اي جبر باورانه دانسته اند كه تحميل شرايط موجود را اصالت تاريخ نام نهاده اند (مايكل پين، همان، ص209)
 در تاريخگرايي، همه انديشه ها و اعتقادات اموري تاريخي اند و فهم آنها تابعي از شرايط تاريخي به شمار مي رود. از اين حيث هنگامي كه تاريخگرايي در مقابل عيني گرايي قرار مي گيرد و عيني گرايي از فهم صادق و معيارهاي ثابت فهم بحث مي كند، تاريخگرايي، فهم و معيارهاي تحقق آن را سيّال و تابع شرايط تاريخي تلقي مي نماید. حاصل اين كه منظور از تاريخگرايي در يك برداشت هرمنوتيكي كه موضوع بحث ما در نوشتار حاضر نيز مي باشد، بدين معناست كه هريك از موضوعات تاريخي كه مورد پژوهش واقع مي شود مي تواند در دو مفهوم موضوعيت پيدا كند، يكي وجه تاريخي و به اصطلاح عيني قضيه يعني مجموعه حوادث مربوط به موضوع آنچنان كه رخ داده اند (كه البته بر سر اين كه آيا چنين امري امكان پذير است يا خير ميان هرمنوتيك هاي سنتي و فلسفي و عيني گرا تفاوت فراوان است) و ديگر برداشت كنوني و تلقي پسینی جامعه نسبت به رخداد يا رخدادهاي مربوط موضوع است. از اين جهت مي توان تاريخ نگري را نگرش عمومي جامعه و برداشت محققانه انديشمندان جامعه از موضوعي خاص دانست. منتها بايد در نظر داشت كه در حيطه دانش تاريخ، هنگامي كه از تاريخ نگاري سخن به ميان مي آيد و ماهيتاً تاريخ نگري نيز در جوف اين مفهوم نهفته است، خود گذشته به خودي خود و به اصطلاح وجه عيني تاریخ (تا حد ممكن) همراه با برداشت هاي پسيني نسبت به آن مورد نظر است و این دو وجه در کنار هم موجبات تحقق علم تاريخ و وجه نوشتاري آن يا همانا تاريخ نگاري را فراهم مي كنند. بنابر این هر تاريخ نگاري في حد ذاته، تاريخ نگري نيز در خود دارد و مفهومي اعم بر آن قلمداد مي شود.
درباره تاريخ نگري و تاريخ نگاري جنگ ايران و عراق
 تاريخ نگري و تاريخ نگاري جنگ ايران و عراق، مجموعه مقالاتي كه درباره يكي از مهمترين تحولات دوران معاصر تاريخ ايران و يكي از اثرگذارترين دوره هاي تاريخي تاريخ انقلاب اسلامي، به رشته تحرير درآمده به همت آقاي عليرضا كمري گردآوري و تدوين شده و از سوي مركز مطالعات و تحقيقات جنگ مركز اسناد دفاع مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي براي بار نخست در سال 1387 در سه هزار نسخه به چاپ رسيده است. قبل از اين كه مجموعه حاضر و بخش ها و فصل هاي آن مورد معرفي قرار گيرد، مي بايست به اهميت موضوع و جايگاه آن در مطالعات تاريخي اشاره اي شود. صرف نظر از اين كه در پي دگرگوني هاي قرون جديد و خاصه پس از عصر روشنگري تاريخ نگاري سياسي و نظامي، هنگامي كه شيوه مسلط و مستقر تاريخ نگاري باشد، مورد نقد جدي فلاسفه انتقادي تاريخ واقع شده است، به اين نكته مهم توجه كنيم كه «جنگ» و «برخوردهاي نظامي» از ابتداي تاريخ تاكنون ملموس ترين چهره زيست جمعي بشر بوده و پرداختن به برخوردهاي نظامي از سوي ملل مختلف، در حالت اجبار،طريقي براي ماندن يا رفتن، انفعال يا بالندگي و صعود يا سقوط بوده است. تجربه تاريخي بشر نشان داده است كه شكل گيري نظام هاي جمعي زيست بشري و تكامل و تعالي هر كدام از اين نظام ها در برابر ديگران و مهمتر تكوين ساختار هر كدام از اين نظام ها و از جمله تكوين و تحول ساخت قدرت در بين جوامع با مقوله جنگ بي ارتباط نبوده است. با وجود تبعات منفي و بازدارنده جنگ در تاريخ هر قوم و ملتي نكته اي كه نبايد آن را به فراموشي سپرد نقش مثبتي است كه جنگها و حتي شكست هاي نظامي در خود دارد و گاه سير تاريخي يك جامعه را دگرگون مي كند. جنگها در عين حال سردي و رخوت ناشي از دشمني و جدال، گرمي و رونق فرهنگي و تكنولوژيك را نيز در خود دارند و انسانها را مجرب تر و در برابر خطرات آبديده تر مي كند. نقش جنگ به گونه اي است كه گاه تمدنها را تهديد مي كند و ايده اي براي جنگ تمدنها مي شود و گاه بهانه اي را براي شكل گيري تمدنها مي آفريند و فرهنگ سازي مي شود، گاه پل هاي ارتباطي ميان ملل را مي بُرد و مانع از تعامل اقوام و تبادل تجربيات آنها مي شود و گاه خود زمينه براي تعالي و تعاطي ملتها فراهم مي كند و تجربيات و ميراث تمدن بشري را انتقال مي دهد. گاه با خود ايدئولوژي و جهان بيني مي آورد و گاه به نام ايدئولوژي و يا رويكردي مكتبي به جان ملت ها مي افتد. جداي از نمونه هاي بي شماري كه در تاريخ اقوام و ملل مختلف وجود دارد و مشمول يكي از وجوه مذكور جنگ است، تاريخ پر فراز و نشيب كشور ما كه بخش مهمي از تاريخ آن را جنگهاي داخلي و خارجي پر كرده اند و راز ماندگاري آن با اين بي شمار جنگها ارتباط مستقيم دارد، يكي از طولاني ترين جنگهاي تاريخ دنيا را در دوران هشت سال تجاوز طلبي همسايه غربي از سر گذراند كه بار ديگر استقامت و ماندگاري خويش را در يكي از حساس ترين دوران تاريخي جهان امروز به اثبات رسانيد. جنگ ايران و عراق با تمامي سختي ها و مشكلاتي كه با خود داشت، به مانند بسياري از جنگهاي طول تاريخ اما با شعاعي گسترده، رهاوردهاي نيكي داشت كه حداقل آن تثبيت هويت ملي و حفظ ميراث ديني و تداوم بخشي ارزشهاي انقلابي بود. پرداختن به دستاوردهاي مثبت يا منفي جنگ خارج از حيطه اين نوشتار و البته تخصص نگارنده است اما پرداختن به تاريخ جنگ و موضوعيت تاريخ نگاري آن به بهانه نقد كتابي كه از‌آن ياد شد، امري است كه نگارنده نيز مانند هر هم وطني ديگر ضرورت آن را گوشزد مي كند و آرزو دارد تا با رويكردي متدلوژيك هرچه بيشتر به آن پرداخته شود و زمينه هاي بهره گيري از تجارب آن و خاصه فضاي حاكم بر دوران جنگ هموار تر گردد.
 مجموعه مقالات تاريخ نگري و تاريخ نگاري جنگ و ايران كه مقالات آن به تصريح گردآورنده اثر، در گذشته در مجلات و فصلنامه هاي ديگر به چاپ رسيده و اكنون با ويرايش و نظمي جديد به كتاب تبديل شده است، با پيش گفتار مركز مطالعات و تحقيقات جنگ مركز اسناد دفاع مقدس و مقدمه آقاي عليرضا كمري گردآورنده و البته مؤلف چند مورد از مقالات (كه به حق هم با رويكرد علمي و ساز و كار متدلوژيك فراهم آمده اند) آغاز شده و سپس در قالب سه بخش و نه فصل مطالب را در بر گرفته است. مقدمه كتاب با يك پردازش معرفت شناسي پيرامون دانشواژه تاريخ و شقوق معرفتي آن بحث را‌آغاز كرده و ساز و كار تكوين و تحول معرفت تاريخي را به خصوص آنگاه كه در يك مفهوم گفتماني به كار رود، تحليل نموده است. هرچند تعريف يا بازتعريفي از مفاهيم «تاريخ نگري» و «تاريخ نگاري» به گونه اي كه بيانگر جايگاه آن در مطالعات مربوط به جنگ تحميلي چرايي گنجاندن آنها در عنوان مجموعه حاضر باشد از سوي آقاي كمري صورت نگرفته است، اما مضامين بحث به گونه اي است كه حاق مطلب را ادا مي كند و به ويژه رهنمودهاي روش شناسانه اي را به مخاطبين ارائه مي دهد. البته طرح مبادي و مباني نظري دانش تاريخ آن هم در چارچوبي متدلوژيك در يك مقدمه كاملاً فشرده كه مؤلف مجبور رعايت نهايت اختصار بوده و مخاطب آن اين محدوديتها را برنمي تابد به نحوي طبيعي با سوالات بسيار همراه خواهد بود؛ خاصه اين كه وجه هرمنوتيكي نوشته اخير با عنوان مقدمه پررنگتر است و همانند برداشتهاي سيّال و نسبي در تاريخ، نوعي سيّاليت و اختلاف نظر در خصوص اين گونه نوشته ها موضوعيت پيدا مي كند، طرح سوالاتي انتقادي درباره بحث طبيعي است و البته نقطه قوت به حساب مي آيد. اگر قرار است متني خواه با رويكرد مؤلف محور و يا مفسّر محور مفيد به حال جامعه علمي باشد قدرت آن در طرح سوالاتي است كه مخاطبين را به تأمل وادارد. از اين حيث شايد مهمترين نكته اي كه پس از خواندن اثر به ذهن مخاطب بيايد اين است كه مقدمه اي چنين نظري، با تمامي مطالب كتاب همخواني ندارد و مقدمه (به لحاظ مفهومي و محتوايي) بر متن سنگيني مي كند. اين همان ايرادي است كه بر كار بسياري از محققين حوزه تاريخ حتي آنهايي كه در دنياي آكادميك غرب مي زيند و پيش از اندازه در دامان الگو پردازي هاي نظري درمي غلتند وارد است. شايد هم گريزي براي چنين واقعيتي نباشد، چراكه اگر بود بزرگترين و معروفترين مورخ و جامعه شناس دنياي اسلامي، عبدالرحمن بن خلدون، گرفتار آن نمي شد. اين مهم نكته اي است كه خود آقاي كمري نيز در پاراگراف اول صفحه چهارم مقدمه (ص20) به آن اشاره كرده و سامان يافتن پژوهش آكادميك با در نظر داشتن چارچوب نظري را «... با تشبّه منفعلانه و قياس مع الفارق ميسر... » شدني ندانسته است. به هر ترتيب تحرير چنين مقدمه ي گران سنگي، جاي مسرت فراوان داشته و ستودني است. مقدمه كتاب با تمامي اختصار به خوبي از عهده اهميت موضوع و ضرورت اهتمامي تاريخگرايانه به موضوع پژوهش برآمده و دين خود را ادا كرده است.

ادامه دارد...

دكتر سيد ابوالفضل رضوي



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.