هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 10    |    29 دي 1389

   


 

بر خاک بخواب نازنین، تختی نیست!...


کوچه نقاش ها


تاریخ شفاهی شهید شاه آبادی - 2 (نگاه باز شهيد شاه آبادي به مسائل)


خاطره ای از سفر شمس آل احمد به کوبا


«شمس به روايت شمس» منتشر شد


خاطراتی از دکتر شریعتی از زبان يك كشاورز مزينانی


خاطرات احمد منصوری


تاريخ شفاهي جنگ عراق عليه ايران-۶ (معركه مصاحبه)


شماره ۷۸-۷۷ مجله بخارا


تاریخ اجتماعی و تاریخ شفاهی


تاریخ شفاهی تئاتر معاصر ایران کتاب می‌شود


با خدا مشورت کردم (تاریخ شفاهی مدارس اسلامی ایران به راویت محمد دادگسترنیا)


تدوين تجربيات خبرگان قنات، سندی معتبر درمطالعات شفاهی


پژوهشي خواندني روي پرچم‌ و نماد كشورهاي جهان


کاربرد جغرافیا در تاریخ


راوي "پاييز 59":هنوز كتاب خاطراتم را نخوانده‌ام!


تاریخ شفاهی مسجد جلیلی


خواهم گفت چرا


سطوح و اصول «روش‌شناسي» ناظر به «تحليل تاريخ»


روايت حسين منصف از شب هاي موصل


درآمدی بر تاریخ نگاری انقلاب اسلامی


زندگي‌نامه فرمانده تبليغات دفاع مقدس


سیر خاطره نگاری زنان در دوره قاجار


چاپ سيزدهم «تاريخ تمدن اسلام» زيدان


 



تاریخ شفاهی شهید شاه آبادی - 2 (نگاه باز شهيد شاه آبادي به مسائل)

صفحه نخست شماره 10

شهيد شاه آبادي از روحانيون مبارزي بود كه به سبب زندان شدن هاي مكررش در دوران مبارزه با رژیم شاه شهرت داشت. با اين همه، متأسفانه اطلاعات كاملي از سال هاي زندان شهيد در دسترس نيست. آن چه مي خوانيد حاصل گفت و گوی  فرزندان شهید با حسین حاجی پور يكي از هم بندان شهید شاه آبادی در زندان است كه در اختيار ما قرار گرفته است.

***
بنده، حسین حاجی پور، سال هایی را در زندان طاغوت بودم و قرار بر این است که خاطراتی را که با آیت الله شهيد مهدي شاه آبادی داشتم، به طور مختصر خدمت تان عرض کنم.
اولین چیزی که از شهيد مهدي شاه آبادی برای من در حكم خاطره اي زنده و به یاد ماندنی است، این است که يك بار که ایشان به زندان قصر آمدند، ما داخل زندان بودیم که آقای شاه آبادي منقلب بودند و از آن جایی که من به سبب آشنایی پدرم و دیگران معظمٌ له را از دور می شناختم، خدمت شان رسیدم و آن عزيز را بردیم در یکی از اتاق هایی که در زندان بود و از ایشان پرسیدیم که چرا این قدر مضطرب و ناراحت هستند؟ مشخص بود که به آن روحاني بزرگوار اهانت شده بود كه منقلب و ناراحت بودند. آقای شاه آبادي وقتی مقداری آرامش پیدا کردند، گفتند که این ها می خواستند لباس مرا از تنم در بیاورند و من مخالف بودم. من دوست داشتم که لباسم را با خودم بیاورم. منظورشان از لباس، عمامه و عبا و لباس هایی بود که معمولاًَ روحانیون استفاده می کنند. بچه ها گفتند خوب حاج آقا، چرا این قدر اصرار می کردید؟ خب می گذاشتید لباس-های تان را بگیرند. از آن ها نگهداری می کردند و بعد از اتمام مدّت زندان به شما برمی گرداندند. ایشان جمله ای گفتند که خیلی خوب در خاطر من مانده. فرمودند:" لباس روحاني مثل یک پرچم می ماند و من دوست دارم این پرچم را تا زمانی که می توانم برافراشته نگاه دارم، حالا اگر نتوانم خب، نتوانسته ام دیگر. من احساس کردم خیلی به من توهین می شود. من یک روحانی هستم، اگر نمی توانم با مقّررات و آداب این آقایان در جامعه باشم و عادی زندگی کنم و حرفم را بزنم، حالا كه مرا حبس کرده اند دیگر به لباسم چه کار دارند؟" و بعد تعریف کردند که خیلی مقاومت کرده بودند كه لباس های شان را ندهند تا اين كه معزّزی رئیس آن روز زندان، به بند شمارۀ یک آمده بود و شخصاً دستور داده بود که لباس های آقای شاه آبادي را بگیرند و به خاطر مقاومت ایشان، دستور داده بود که محاسن آن مرد شريف را  هم بزنند و چون باز هم ایشان مقاومت کرده بودند، محاسن به طور مرتبي کوتاه نشده بود، حتی یک بخش هایی از محاسن هم کنده شده و یک بخش-هایی مانده بود که بعد به تدریج مرتب شده بود و آقای شاه آبادي خیلی خرسند بودند و می گفتند که برای حفظ پرچم، تلاش خودم را کردم. حتی یادم است شهید حقّانی هم آمدند و گفتند:" آقا، خود را رها می کردید، نباید اين قدر مقاومت می-کردید تا به شما اسائۀ ادب  شود." شهيد شاه آبادي گفتند:" اسائۀ ادب در این راه، همواره به بزرگان، از صدر اسلام تا کنون، بوده و ما هم به هر حال در این راه آن را تحمل می کنیم." این اولین برخورد ما بود با حاج آقا، البته ما بعدها با ایشان گفت وگوهای بسیار زیادی داشتیم. من خودم شاید ساعت ها در حیاط زندان با ایشان قدم می زدیم و دربارۀ مسائل مختلف گفت وگو می کردیم. علتش این بود که آن هایی که سال های  1354 ـ 1355 و آن ایّام را به خاطر دارند، می دانند که سازمان های مبارزاتی اسلامی درگیر چه مسائلی بودند. تفکر اسلامی آن روزها به شدت دچار بحث هایي سنگین شده بود و سؤالات بسیار زیادی برای جوانانی که با این اندیشه حرکت کرده و راه آمده بودند و به هر حال گسترة اقدامات شان این قدر بود که به زندان افتاده بودند، به وجود آمده بود. بحث این بود که چه تفکری آن ها را به این جا آورده است. من يادم است که خدمت آقاي شاه آبادي رسیدم و یکی از بحث هایی که من همواره با ایشان داشتم کوتاهی و قصوري بود که جامعۀ اسلامی در آن روزها به نشر تعالیم اسلامی داشت. جوان هایی که از ظلم آن روزگار بسیار رنجیده بودند و عدالت خواهی و حق طلبی آن ها را واداشته بود تا اقدام به عملیاتی علیه نظام ظلم و جور بکنند. به هر حال دل شان می خواست که به آن اندیشه و تفکر اسلامی اي که از بزرگان شان، از ائمه اطهار(ع) و از آقا اباعبدالله الحسين(ع) شنیده بودند، یک نگاه منظم و مشخص و درستی داشته باشند، چون باور بر این بود که راه عمل، از چگونگی اندیشه به دست می آید و حتی در مقاطع مختلف، تاکتیک ما باید با ارزش های فکری و اعتقادی مان همراه باشد. من در اين جا قصد ندارم که راجع به این موضوعات بحث کنم، چون این بحث ها بسيار گسترده است و مطلب به درازا می کشد. من بیشتر قصد دارم نحوۀ برخورد آیت الله شهيد شاه آبادی را نسبت به موضوع تبيين کنم. ایشان با توجّه به مطالبی که ما بیان می کردیم، با یک سعۀ صدر بسیار جالبی تمام مطالب را می شنیدند و بعضی های شان را پاسخ می گفتند و بعضی را قبول می کردند که در اثر کوتاهی جامعۀ روحانیت بوده، به دلیل این که جامعۀ روحانیت مجموعۀ کسانی را تشکیل می دهد که عمرشان را صرف این می کنند که تعالیم اسلام را به مردم بشناسانند و قرار است که سخنگو و بیان کنندۀ این نظام ارزشی باشند؛ به ويژه برای کسانی که فرصت این کارها را ندارند.
آقاي شاه آبادي به هيچ وجه اصرار نمی کردند که نه، ما همۀ کارها را کرده ایم و همه چیزها را گفته ایم و این شما هستید که نمی فهمید و نمی دانید و این شما هستید که به اشتباه رفته اید؛ اصلاً این طور نبود. وقتی ما صحبت می کردیم، فرض بفرمایید برای «شناخت»ی که آن سازمان مبارزاتی، با زحمات زیاد نشسته و تدوین کرده بود و به «رفرنس» ها مراجعه کردند تا ببینند از کجا می توانند این چارچوب مبارزاتی را شکل بدهند، به جز فلسفۀ ژرژ پلیستر و یک سری متون ثقیل عربی، چیز دیگری گیرشان نیامد و چون متون ثقیل عربی را نمی فهمیدند، راحت ترین راه این بود که بدانند «آن ها» چه می گویند. این بود که جوان های مسلمان ما اگر می خواستند بگویند «شناخت» چیست، قبل از این که بتوانند از نگاه ملّاصدرا و سایر فلاسفۀ بزرگ اسلامی حرف بزنند، حرف هایی را که در کتاب های ماتریالیست ها بود و راحت تر می فهمیدند، بیان می کردند. شاید انحراف ایدئولوژیك، اصولاً از همین جاها شروع شد که بعضي ها خیلی راحت می توانستند به چنين منابعي دست پیدا کنند و ترجمه های خیلی مفصل و مدونی از آن منابع وجود داشت و بعد، احیاناً مي توانستند رنگ و لعاب اسلامی هم به این  آثار بدهند و آیه  يا حدیثی را نيز کنار آن ها بگذارند و این طور باور داشته باشند که درست می اندیشند، در حالی که آن تفکر از ابتدا غلط بود و اصولاً نمی توان یک نگاه ماتریالیستی را با مبانی ایدئولوژی اسلامی منطبق کرد.
البته استاد شهيد آیت الله مطهری هم زحمات زيادی کشیده بودند، مثلاً در زمينة روش ماتریالیستی کارکرده بودند ولی باز هم بحث کردن آن و کار کردن آن برای آن ايام دشوار مي نمود. در زمینه های دیگر نيز همین طور بود، یعنی وقتی ما به این می اندیشیدیم که در یک جامعۀ برین اسلامی چگونه به اقتصاد نگاه می شود، انصافاً چیز مدونی موجود نبود و آن ها هم کتاب «اقتصاد به زبان ساده» را ترجمه کرده بودند و این کتاب هم برداشتی بود از اقتصاد ایشان، حتی مثال ها همان مثال-ها بود، فقط اسم ها عوض شده بود. حاج آقا شاه آبادي خیلی به این نکات اذعان داشتند، به خصوص طلّابی را که در آن جا بودند، صدا می كردند که:" می بینید که وظیفۀ شما، چه قدر خطیر و سنگین است؟ این همه جوان که نتوانستند راه درست و ناب دینی ما را بفهمند، به این دلیل است که کار مدون و روشنی در اختیارشان قرار نگرفته است. "آن روزها شاید حتی راجع به مقولۀ «تکامل» نيز که بحث روز بود، هیچ کاری وجود نداشت. من یادم می آید کتاب تکامل تحت عنوان «راه انبیاء، راه بشر» کتابی تدوين شده بود و همه می خواندند و همه هم تصور می کردند بهترین نگاه به مسائل، همين نگاه است، حال آن که آن هم برداشتی بود از تفکرهايي که خیلی فاصله داشت با نگاه اسلامی.
در هر صورت هدفم از بیان این قضایا، این بود که روی باز آیت الله شاه آبادی را هیچ گاه فراموش نمی کنم که هر چه ما کنکاش می کردیم و کنجکاوی های مان را می خواستیم با یک عالم دینی اقناع کنیم و مطالبی را بفهمیم، خستگی در وجود ایشان معنا نداشت و از ادامه بحث هاي في مابين ممانعت نمی کرد. البته همه این طور نبودند. ایشان، به شخصه، در این زمینه، عامل بسیار مؤثر و خوبی بر پایداری خيلي از بچه ها بر بسیاری از باورهای دینی شان بودند تا به نتیجه مطلوب برسند. البته نباید حق آیت الله شهید حقانی را هم فراموش کنیم، چون ایشان هم زحمات بسیار زیادی کشیدند. در زندان، حتی منجر به تدوین بسیاری از کارهای خوب شد که کمتر کسی از ایشان یادي می کند. شهید حقانی هم زمان در بند پنج بودند و آیت الله شاه آبادی در بند چهار و بحث هایی نيز با همديگر داشتند که همۀ آن بحث ها خیلی شیرین و جذاب بود و اشاره به موقعیت های پرتلاطم آن روزها داشت.
به هر صورت من یاد آیت الله شهيد مهدي شاه آبادی را گرامی می دارم و امیدوارم درجات ایشان متعالی باشد و چه بسا این حس خوب و نگاه باز  ایشان باعث شده که در جامعه به این مطالب نگاه بیشتري شده و شايد، بیشتر، در جامعۀ روحانیت، توجه شده باشد. به هر حال علماي ديني ما بايد باور کنند که جوانان می توانند معضلات جدی داشته باشند و سؤالات جدی، که شاید هنوز بی پاسخ مانده باشند. باید این فرصت پيش بيايد که آن  گره ها باز شود و جامعه روحانیت که این وظیفۀ سنگین را به دوش دارد، به آن ها پاسخ بدهد و این پاسخ، می تواند راه گشای آینده باشد که به هر حال، ادیان الهی مجبورند نظام های جديد را طراحی و ارائه کنند.

گفت و گو: علي عبد



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.