درآمد: بررسی شیوۀ بایگانی در نظام اداری مجلس سنا و فراز و نشیب و آسیب شناسی نظام اداری آن روزگار به طور عام، یکی از نکته های بسیار مهمّی است که در مصاحبۀ حاضر قابل دریافت، بررسی و تأمّل است.
ویژگی اخلاقی کارمندان و نیز شیوه های جذب، ارتقاء و یا احیاناً انفصال و همچنین تغییرات و وقایع خاصّی که در نتیجۀ انقلاب سال 57 در این موارد رخ داده است، از دیگر مطالب جالب توجه این گفت و گوست.
فضل الله نعمتی که در اوایل دهۀ 50 ریاست بایگانی مجلس سنا را بر عهده داشته است، ضمن تشریح موارد فوق، از ملاقات های ضمنی خود با برخی افراد شاخص پیش و پس از انقلاب نیز شنیدنی هایی دارد که در این مجال کوتاه، ارائه می گردد.
ـ خواهش ميكنم ابتدا خود و خانوادة محترمتان را معرّفي بفرماييد.
من فضلالله نعمتي متولّد 15 بهمن 1306 در شهرستان تويسركان هستم. البته روز تولّدم در شناسنامه 19 اسفند همان سال و تاريخ صدور آن 7 فروردين 1307ثبت شده است. ثمرة ازدواج پدرم با دو همسرش 18 فرزند بود كه فقط 6 دختر و 6 پسر از آنان زنده ماندند و بقيۀ فرزندان در 5 يا 6 سالگي فوت كردند. من فرزند اوّل همسر دوم پدرم يعني فرزند هشتم خانواده هستم. در مكتب، سواد خواندن و نوشتن، قرآن، گلستان و بوستان و سياق را آموختم.
مردم تويسركان در اصل فارسي زبانند. ما هم از اين دسته هستيم. اما در روستاهاي اطراف آن طوايف لك، كرد، ترك و علياللّهي هم زندگي ميكنند. به طور كلّي وندها يا كُرد هستند يا لُر؛ مثل طوايف چگيني و غياثوند كه از دورة صفويه از تنگة فني خرمآباد، جايي كه سپهبد اميراحمدي آن را امن كرد، به قزوين مهاجرت كردند. پدرم در آنجا املاكي داشت. غير از ايشان طايفة جليلوند هم در آنجا ملاّك بود. با وجود آنكه پدرشان اصالتاً تهراني بود، وي فرزندانش كرد هستند.
برادران جليلوند ـ علياكبرخان و برادر كوچكترش كه همسن من بود و فقط تا 6 ابتدايي درس خوانده بود ـ بعدها طبق قانون مجلس سنا با پرداخت 50 هزار تومان ماليات در سال به نمايندگي آن مجلس منصوب شد. مرحوم يحيي احتشامي، پيرنيا، مؤتمنالملك اوصياي آنها بودند و املاك جليلوند را از سالهاي 1316 تا 1320 ساليانه 20 هزار تومان و از سالهاي 1320 تا 1324 ساليانه 400 هزار تومان به پدرم اجاره دادند. ما بايد هر سال 1200 تن گندم، 300 تن جو، حدود 30 خروار ترياك به دولت تحويل ميداديم. در سال 1324 با تودهاي شدن قسمت اعظم شمال و غرب ايران چون بخشي از اموال پدرم غارت، شد در قبال تعهّدمان به دولت، كسر آورديم. همان موقع يكي از برادرانم به رياست دارايي همدان منصوب شد.
يك ژنرال انگليسي با دستگيري و حبس برادرم، در زندان او را تهديد كرد كه اگر گندم ندهد، تيرباران خواهد شد. به دستور برادرم هر كيلو گندم را 4 تومان ميخريديم و خرواري 70 تومان به دولت ميفروختيم. به همين سبب، قسمتي از املاك پدرم از بين رفت و اين موضوع موجب بروز اختلاف خانوادگي شد. همزمان با پايان جنگ جهاني دوم (1325) براي خدمت سربازي، به ارتش رفتم. آن موقع برخلاف متّفقين، ارتش سرخ، شمال و غرب ايران را تخليه نكرد. قوامالسلطنه سياستمدار كهنهكار و تربيتيافتة فرانسه نزد استالين رفت و با قيد شروطي از جمله استرداد چند تن طلاي ايران كه به عنوان پشتوانة اسكناس به تزار سپرده بود و نيز تخلية شمال ايران از ارتش سرخ، به انعقاد قرارداد نفت شمال موفق شد. به محض خروج قواي روسيه از شمال ايران لشكر ما را ـ به جز من كه تازه وارد ارتش شده بودم ـ به آذربايجان منتقل كردند. نيروهاي دولتي از بيرون شهر و خانهاي آذربايجان و زنجان هم از داخل شهر حمله كردند و غلاميحيي و پيشهوري را كه تودهاي بودند، فراري دادند. در نتيجه شهر به تصرّف ارتش درآمد. پس از انحلال مجلس، قوامالسلطنه به استالين گفت كه ديگر در مجلس مسؤليتي ندارم و نميتوانم به قرارداد با شوروي عمل نمايم.
من تا مهر ماه 1327 بدون يك روز مرخصي در باغ شاه (تهران) خدمت كردم. در آبان همان سال به تويسركان برگشتم و با دخترعمويم ازدواج كردم و پس از يك سال (در آبان 1328) به تهران آمدم. من هم زمان در هفتهنامة نما و مجلة تهران شهر به كار مشغول شدم. من در چاپخانة هفتهنامة نما مقالات را مقابله ميكردم و ماهيانه 120 تومان حقوق ميگرفتم. اين هفتهنامه حدود 5 ، 6 ماه پنجشنبهها با تيراژ 200، 300 نسخه منتشر ميشد. فردي به نام محمد صبّاح همة روزنامههاي تهران را در خيابان لالهزار، كوچۀ نمازي جمعآوري و توزيع ميكرد. قيمت هر نسخه از هفتهنامة نما10 شاهي بود. اگر فردي توانايي پرداخت وجه آن را نداشت، رايگان دريافت ميكرد.
ـ صاحب امتياز هفتهنامۀ نما چه كسي بود و هزينة آن چگونه تأمين ميشد؟
گردانندة اين هفتهنامه، عباسعلي گلشائيان، وزير دارايي وقت (1328) بود. دو سه نفر از معاونان او از جمله عظيما صاحب امتياز آن بودند. دولت انگلستان تا پيش از ملّي شدن صنعت نفت، هزينة هفتهنامه را تأمين ميكرد. سفارت يكشنبهها تعطيل بود. در پاساژ نادري، واقع در خيابان نادري يك انبار وجود داشت. از سفارت يك تن كاغذ 80 گرمي مرغوب ـ كه در فروشگاه ايران واقع در خيابان ناصرخسرو فروخته ميشد ـ تحويل ميگرفتيم.30 ،40 كيلو كاغذ كاهي دريافت ميكرديم و بقية هزينهاش را نقد ميپرداختيم. كاغذها را به چاپخانة سپهر ـ كه هفتهنامة نما و مجلة تهران شهر را منتشر ميكرد و رو به روي درِ اندروني بود ـ ميفرستاديم. صاحب آن، حاج آقا حيدري، مرد متديّني بود.
انگلستان از طريق لولههاي زيرزميني، نفت مورد نياز خود را تأمين ميكرد، اما اعضاي 8 نفرة نهضت ملّي از جمله دكتر محمد مصدق، عبدالله معظمي، بقايي، اللهيار صالح، حسين مكّي و ... تصميم گرفتند نفت را ملّي اعلام كنند. هنگام خلع يد حسين مكّي در آبادان، انگلستان براي تأمين نفت مورد نياز خود، ناوگانهايش را به بصره برد و اعلام كرد سه سال از قرارداد بهرهبرداري از نفت ايران باقي مانده است اما حسين مكّي نفت ايران را ملّي اعلام كرد. انگلستان با خلع او به دادگاه لاهه شكايت كرد. احمد پسر آيۀالله كاشاني، حقوقدان و وكيل مدافع بود. در نتيجه انگليس مغلوب شد. اما به سبب اينكه ايران قرارداد را يكطرفه لغو كرده بود، دادگاه لاهه براي ايران مبلغ بسیار هنگفتی غرامت تعيين كرد. به اين ترتيب، با كوتاه شدن دست بيگانگان از منابع ملّي ايران، هفتهنامة نما در سال 1328 تعطيل شد. پس از آن، تا سال 1330 فقط در مجلّة تهران شهر فعاليت ميكردم. پدرم در نامهاي نوشت: آيۀالله كاشاني سپهبد فضلالله زاهدي را بوسيد و گفت: فرزند ملّت! تو اين كشور را نجات دادي. دستش را به گردن سپهبد زاهدي انداخت. در سال 32 عكسش را در روزنامة اطلاعات و كيهان چاپ كردند ولي در سالگرد 80 سالگي، آن عكس را چاپ نكرده بودند. در جريان ملّي شدن نفت، انگلستان با حضور ناوگانهايش اجازة نداد حتي يك قطره نفت صادر شود. چهار ماه پس از اينكه دكتر مصدّق خلع يد شد، به احمدآباد تبعيد شد. او طرفدار انگلستان و فراماسيون بود و لژ داشت. وزير خارجة انگلستان كنسرسيوم كرد و به امريكا نفت صادر شد. دكتر مصدّق، قوام و علي اميني اشخاص نياز به حقوق و دزدي نداشتند. اگر پست و مقامي داشتند براي حفظ مال و ثروتشان بود. سرتاسر خيابان فخرآباد متعلّق به اميني بود. من مرحوم خانم فخرالدّوله (مادرش) را ديده بودم. اما برخلاف او وثوقالدّوله، عاقد قرارداد 1919، با اين كار قصد داشت ايران را به مستعمرة انگلستان تبديل كند. احمدشاه جوان زيربار اين قرارداد نرفت. در نتيجه، او را بركنار كردند. در سال 1304 قرار بود در ايران جمهوري برقرار شود و سيد ضياءالدين طباطبايي به مقام نخستوزيري جمهوري انتخاب شود. انگليسها كه او را بر سركار آورده بودند، او را به فلسطين (اسرائيل) فرستادند كه ثمرهاش رونق كشاورزي فلسطين بود. سيدضياء نيز فراماسيون بود؛ نوشت كه براي كمك به او به تويسركان برگردم. من تا حدود 15 اسفند 1330 كه نزديك 15 روز از تولّد دخترم ميگذشت، در تهران بودم. چون برادران بزرگترم به كارهاي پدرم كمتر توجه داشتند، من وسايلي را كه او خواسته بود، تهيه كردم و براي رسيدگي به املاك باقيمانده، سه ده جيحيون، سنگ سفيد، و دولايي پدر به تويسركان رفتم. اين روستاها به سيچا، پيرغيب، دم شاطر، و طلا، املاك خواهرانم، مرتبط بود. مقرّ آنها روستاي پيرغيب بود كه كدخداي مشهوري به نام رمضان داشت. او بسيار ميهماننواز بود. گاهي به منزل او ميرفتيم و مفصّل پذيرايي ميشديم. پس از فوت پدر در 2 ارديبهشت 1332 من در آبان همان سال به تهران آمدم و تا سال 1336 در شركت بازرگاني ـ كه ماشينآلات پارچهبافي كه به تازگي در ايران رايج شده بود ـ وارد ميكرد، كار كردم. امور گمركي، ترخيص كالا، فروش ماشينآلات و صندوق بر عهدة من بود. با حقوقي كه از اين شركت گرفتم نزديك امامزاده يحيي خانه خريدم.
ـ جنابعالي در چه سالي و چگونه در مجلس سنا استخدام شديد؟
برادر ناتنيام (باعث بنياد تعاوني سنا) عيسي كاوه سال 1329 تا تقريباً سال40، از هنگامي كه مجلس سنا تأسيس شد، تلفنچي آن بود. من در سال 1336 با وساطت و درخواست او از نمايندگان مجلس سنا، در سمَت آبدار رسماً استخدام شدم. آن موقع مجلس سنا حدود 60 كارمند و هر دو مجلس،170 كارمند داشت. روحالله برادر كوچكترم در سال 48 ـ47 به چاپخانة مجلس سنا آمد. با وجود آنكه مدرك تحصيلي نداشتم، سواد خواندن و نوشتن داشتم. اما آن موقع فردي را استخدام كردند كه مادرش كُلفَت بود و خودش هم اصلاً خواندن و نوشتن نميدانست. در آن سالها گزينش نميكردند. تنها مدرك ما در كارگزيني، نامة برادرم بود كه براي درخواست كار نوشته بود. كارمندان مجلس سنا رسمي و كارگراني كه در باغ كار ميكردند، روزمزد بودند. فقط سه ماه در آبدارخانه كار كردم و ماهيانه 400 تومان حقوق گرفتم. پس از آن، كارگزيني از دفتر رئيس مجلس سنا مستقل شد. به دستور حسين علي هيراد فرزند رحيم هيراد كه رئيس دفتر شاهنشاهي در دربار بود، كارگزيني از دفتر جدا شد. حسين علي هيراد كه كارمند و معاون بازرسي مجلس سنا بود، به سمت رياست كارگزيني مجلس سنا منصوب شد. به خواست خدا مسير زندگيام تغيير كرد. چون از او خواسته بودم كه خدايا مپسند كه در آبدارخانه كار كنم؛ ما ملاّك بوديم، اما بخشي از املاك را در سال 1325 كه تودهايها از جمله ارتش سرخ در شمال ايران حضور داشتند و بخش ديگر را در اصلاحات ارضي از دست داديم. به هر حال، كارگزيني كه فقط به يك كارمند نياز داشت مرا استخدام كرد. حقوق ماهيانهام كه در كارگزيني جزئي تغيير كرد،500 ـ600 ـ700ـ800 تومان بود. وقتي در آبدارخانه كار ميكردم، استخدام رسمي بودم و با انتقال به كارگزيني، حكم كارمند دون پايه را دريافت كردم و حق بازنشستگي نميپرداختم. اما پس از دو سال كه دوباره كارمند رسمي شدم، به صندوق بازنشستگي حق بازنشستگي ميپرداختم. در كارگزيني سؤال كردند که بايگاني بلدي؟ گفتم: بله. چون در دوران خدمت وظيفه، دفتردار بايگاني گروهان فنّي بودم، با كار بايگاني آشنا بودم. بلافاصله پرونده را گرفتم و به صورت الفبايي، كلاسوربندي كردم و نزد آقاي هيراد بردم. او كارم را تأييد كرد. ماشيننويسي را نيز بعدازظهرها در خيابان پشت شهرداري، طي دو جلسة 45 دقيقهاي آموختم؛ به طوريكه صبح روز بعد با ماشين زيماك، نامة رئيس مجلس را تايپ كردم. پس از مدّتي فخرالدين وفا، رئيس ادارة دفتر، دوباره سال 1338 كارگزيني و دفتر را ادغام كرد. من به مدّت 2 سال به بخش انديكاتورنويسي دفتر رياست بالا ـ كه توكّلي رياست آن را به عهده داشت ـ منتقل و رسمي شدم. در آنجا كار آنديكاتور بَدر را انجام ميداديم. به ياد ندارم سال 1347 يا 48 بود. پس از اختلافي كه بين من و بدر ايجاد شد، فخرالدين وفا مرا در سمَت عضو مقدّم به بايگاني فرستاد. مرحوم احمدي، رئيس آن بود. من در فاصلة سالهاي 38 تا 48 در مدرسة شبانة گروه فرهنگي هدف به تحصيل ادامه دادم و در سال 1348 در رشتة ادبي ديپلم گرفتم. ما چهار نفر بوديم كه پس از ديپلم گرفتن دو نفرمان به سراغ كار بعدازظهر رفتيم و دو نفر ديگر آقاي مشيري و صحراوند ادامه تحصيل دادند و ليسانس گرفتند.
ـ شيوة کار در ادارة بايگاني چگونه بود؟
در سال1353ـ 1352 شريف امامي، رئيس مجلس وقت، به تعدادي از پروندهها كه اهمّيت بيشتري برايش داشت، حساس بود. اما هرموقع به آنها نياز داشت، در دسترس نبودند. شيوة بايگاني، قديمي و مربوط به سال 1329 به بعد بود. به مرحوم احمدي گفتم: اجازه بدهيد شيوة بايگاني را تغيير بدهيم. گفت: اگر تغيير بدهيم، من از آن سر در نميآورم. درست ميگفت. در نتيجه با درخواست من مخالفت كرد وگفت: من مسئول بايگاني هستم! تا اينكه يك روز فخرالدين وفا مرا به طبقة پايين احضار كرد و گفت: شريفامامي فلان پرونده را درخواست كرده است؛ به او گفتم: تا وقتي وضع بايگاني نامرتب است هيچ پروندهاي پيدا نميشود. گفت: چه كار بايد كرد؟ گفتم: بايگاني بايد دگرگون بشود و از نو اساس آن ريخته شود. گفت: چه كسي اين كار را انجام ميدهد؟! گفتم: من. اما احمدي قبول نميكند. فخرالدين وفا به احمدي تلفن كرد و گفت آقاي احمدي چرا اجازه نميدهي آقاي نعمتي بايگاني را مرتب كند؟ بعد با عصبانيت گوشي تلفن را محكم گذاشت. وقتي به بايگاني رفتم. احمدي سرش را كه پايين انداخته بود، اصلاً بلند نكرد. به همكاراني كه در بايگاني با ما كار ميكردند، گفتم: كار را شروع كنيد. هر سال 10000 پرونده ـ به ويژه پروندههاي كميسيون عرايض ـ داشتيم. پروندهها را وسط اتاق ريختم و دوباره كارتكس، دفتر نماينده و انديكس را مرتب كرديم. پس از 6 ماه كه بايگاني را سروسامان داديم، نزد فخرالدين وفا رفتم و به او گفتم كه كار بايگاني به اتمام رسيده است. وقتي وفا به طبقة بالا آمد، هر پروندهاي را كه ميخواست، با داشتن نام و نامخانوادگي صاحب پرونده در اختيارش ميگذاشتم. پروندههاي آلمان، انگليس، آمريكا و ... را با روبانهاي رنگي مشخص كرده بودم. قفسهها بسيار مرتّب و زيبا شده بود. تمام پروندههايي را كه هميشه مورد نظر شريف امامي بود، دور قفسهها گذاشته بوديم. وفا گفت: مهندس فردا به بايگاني ميآيد. روز بعد شريف امامي به بايگاني آمد. هر پروندهاي را كه درخواست ميكرد، در دسترس بود. خوشحال شد و گفت: آقا خوب شد؛ خوب شد ديگر. از اوّل اين كار را انجام ميداديد. سپس به حسابداري دستور داد تا به من 500 تومان پاداش بدهند. پس از گرفتن پاداش آن را روي ميز احمدي گذاشتم. گفت: چرا روي ميز من ميگذاري؟! گفتم مگر شما رئيس بايگاني نيستيد؟ گفت: درست است، من هستم. گفتم: اين پاداش به رئيس تعلّق دارد. گفت: آن را بين خودتان تقسيم كنيد. هر چه اصرار كرد حتي يك قِران از آن برنداشتم. به او گفتم: پس از اين شما مانند پدرم هستي. من همة پروندهها را آماده ميكنم، شما فقط امضا كن. وقتي موضوعِ بخشيدنِ پاداش به اطلاع شريف امامي رسيد. بلافاصله يك پايه (ماهيانه200 تومان) دريافت كردم. پس از مدّتي يك گروه گرفتم. شريفامامي هرگز به اتاق كارمندان سرك نميكشيد و براي آنها مزاحمت ايجاد نميكرد. فقط همان يك دفعه كه به بايگاني آمد، او را در طبقة بالا ديديم. اما عبدالله رياضي (اهل اصفهان) كارمندان را اذيّت ميكرد. اگر فردي در روز، دو دفعه به دستشويي ميرفت، پشت ميز او ميرفت و ميگفت: بيكاري؟ بيرونروي داري؟ آنجا سيگار ميكشي؟ پروندهاش را زير بغلش بگذاريد و اخراجش كنيد. با اين روش60 ـ 70 نفر را اخراج كرد. عبدالله رياضي، جِدّي بود و هميشه با نمايندهها درگيري داشت. اما شريف امامي در مديريت مجلس توانا بود. در مجلس مؤسّسان هيچكدام از نمايندهها جرئت صحبت كردن نداشتند. به ياد دارم پيش از انقلاب براي اصلاح متراژ منزل فعليام كه در اصل 242 متر است و در سند 199 متر ثبت شده بود، به شهرداري رفتم. پس از مراجعه به ثبت اسناد، 13 متر از زمين منزلم به شهرداري تعلّق گرفت. شكايت من از شهرداري همزمان با انقلاب بود. 29 متر آن را اصلاح كردم. در اوّلين تقسيمي كه اين زمينها شد، شهرداري آن را متري 400 تومان خريداري ميكرد، كه نفروختم. شكايت كردم و پس از 21 سال به دنبال رسيدگي به اين موضوع بودم. به شهرداري مراجعه كردم. مسؤلان گفتند: سند شما نيست. پيش از انقلاب، مفقود شده و ... گفتم: محل بايگاني اسناد كجاست؟ گفتند: نبش خيابان ايرانشهر. گفتم: يك نفر را همراه من بفرستيد. به آنجا مراجعه كردم با يك نگاه به كارتنها، گفتم فلان كارتن را بياور و باز كن. ميخواستم در قبال اين كار به آنجا پول بدهم؛ گفت: نه، ديگر نشد. بايد روش كار بايگاني را به ما ياد بدهي؛ قبول كردم. وقتي نزد رئيس آنها رفتيم، گفتم: شناسه و پلاك نميخواهد؛ فقط اشخاص اسم خود را بگويند، مسئله حل است. گفت: چه ميخواهي؟ گفتم: كارتم؛ نمونه هم برايش بردم. گفتم: فلان و فلان ميخواهم و براي خودم مبلغي نميخواهم. 5 تا از نيروهاي جوان شهرداري را در اختيارم بگذار تا تمام پرندهها را طي 6 ماه تا يك سال بايگاني كنم. گفت: ما چنين بودجهاي نداريم. گفتم: نميدانم؛ من ديگر نميتوانم بودجهاش را تأمين كنم. اين بود كه به كار ما رسيدگي كردند و پرونده را گرفتيم.
ـ در كدام سال به رياست بايگاني مجلس سنا منصوب شديد؟
به ياد ندارم حدود سال 1354 ـ1353 بود كه آقاي احمدي، رئيس بايگاني، بازنشسته شد و فوت كرد؛ من از بدو ورود به بايگاني تا سال 1354 سرپرست و عضو مقدّم آن بودم. ابتدا به نادري، رئيس دبيرخانه، پيشنهاد كردند كه رياست بايگاني را بر عهده بگيرد، اما او نپذيرفت. من هم اين پيشنهاد را نپذيرفتم. به دليل اينكه من از صفر شروع كرده بودم. نادري و توكلّي، رئيس دفتر، و چند نفر ديگر سنگاندازي كردند. اما سرانجام در سال 57 ـ56 مرا به رياست بايگاني منصوب كردند. من همزمان با اشتغال در بايگاني مجلس سنا، در خارج از مجلس، در يك شركت، حسابدار بودم. پس از وقوع انقلاب اسلامي در بهمن 57 چون در كارگزيني به تجربههاي شغليِ من نياز داشتند، همچنان به كار در كارگزيني ادامه دادم.
ـ وظيفة شما در بايگاني مجلس سنا چه بود؟
وظيفة من بايگاني، ماشيننويسي، دفتر و انديكاتور بود. در واقع، تمام لوايح، كميسيون عرايض (اصل90 كنوني)، صورت مذاكرات، اعتبارنامهها، پروندة سناتورها، دفتر شكايت از نمايندهها، نامههاي رؤساي پارلمانهاي خارجي، اسناد و اساسنامههاي كشورهاي خارجي (بلژيك، فرانسه و اتريش) و پروندة شكايتهاي دادگاه انقلاب پس از وقوع انقلاب اسلامي، در بايگاني ثبت و ضبط ميشد. بيشتر مراجعان بايگاني، معاونان وزارتخانهها (سپهبد كاتوزيان معاون وزير جنگ و سپهبد امير احمدي و سپهبد يزدانپناه، وزراي جنگ) بودند و لوايح گذشته را درخواست ميكردند.
ادامه دارد...
گفت و گو: علی ططری: مدیر مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، پژوهشگر
تدوین: محبوبه ميرپوركلايه: دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ
منبع: فصلنامه اسناد بهارستان، سال اول، شماره سوم، پاییز 1390، بخش تاریخ شفاهی، ص 379