هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 86    |    29 شهريور 1391

   


 



سعید صادقی: نسل ما برای کشته‌شدن می‌رفت

صفحه نخست شماره 86

سعید صادقی از کار متفاوت عکاسان ایرانی در جنگ می‌گوید

 

 

 

روزی که قرار مصاحبه، داشتیم سر ظهر یکی از روزهای تابستان رسید به دفتر نشریه و دست کرد در کیفش و یک دسته عکس درآورد. «ببینید، بدون اجازه عکس‌هایم را چاپ کرده‌اند. من که کاری ندارم. ولی امروز تعجب کردم. یه دسته‌اش را برداشتم آوردم.» او سعید صادقی است، متولد آذر 1332. صادقی را با عکس‌هایی که از جنگ گرفته می‌شناسند. همه سال‌های جنگ را در منطقه بوده، چندین کتاب چاپ و نمایشگاه‌های زیادی برگزار کرده است. سال 1385 نشان شجاعت و نشان درجه یک هنری گرفت. با او هم در مورد عکس‌هایش از هشت سال جنگ ایران و عراق حرف زدیم؛ هم عکاسی جنگ و جایگاه جیمز نچوی. می‌گوید: «من عکاسی را در جنگ یاد گرفته‌ام.»

چرا رفتی سراغ عکاسی از جنگ؟ قبل از جنگ هم عکاسی می‌کردید؟
خودم تصمیم گرفتم به جنگ بروم. من عکاس حرفه‌ای نبودم. در جنگ عکاس را یاد گرفتم؟ آن زمان نگاه فرم‌گرا نداشتم و بیشتر محتوا برایم مهم بود. تکنیک بلد نبودم. فقط نترس بودم. انگیزه‌هایمان خیلی قوی بود. نسل ما برای کشته‌شدن می‌رفت، نه کشتن دشمن و این ناشی از وجدان و نجابت نسل آن دوره بود. روز دوم جنگ، من در آبادان بودم. اول مهر در آبادان بودم و اشتباهی از جاده‌ای رفته بودم که سال‌ها دست عراقی‌ها بود. صبحانه را در مسجد جامع خوردیم و از همان روز شروع کردم به عکاسی.

اگر باز هم جنگ می‌شد، با دوربین‌تان راهی جنگ می‌شدید؟
اگر به جنگ نمی‌رفتم، نمی‌توانستم زندگی کنم. عکس‌هایم را دقیق برای تاریخ ایران ثبت کرده‌ام. من شاهد جنگ بودم. نمی‌خواستم  که فقط لحظه‌هایی را از تاریکی بیرون بکشم و ثبت کنم. به جز آن دغدغه من ایجاد نقطه اشتراک است تا نسل‌ها را به هم متصل کند. این عکس مربوط به شب عملیات است. همه در حال خداحافظی هستند و می‌دانستند که برای شهادت آمده‌اند. سرعت دوربینم را پایین آورده بودم تا وزش باد معلوم شود. هوا گرگ و میش بود و فوکوس‌ام روی چهره یکی از این سربازها است. بعداً از پیکر یکی از همین سربازها عکس گرفتم.

زمانی هم که به جنگ می‌رفتید همین هدف را داشتید؟
من خیلی دوست ندارم در مورد گذشته صحبت کنم. حس خوبی نسبت به گذشته ندارم. ولی آن زمان چیزی که در ذهن ما بود شکل نگرفت. دوربینم اختیارش در دست من بود. من به دوربین جان دادم تا آن لحظه‌ها را ثبت کند. عکس جنگ است که هویت جنگ را گواهی می‌دهد. واژه‌ها برای جنگ مثل بزک می‌مانند. عکاسی می‌تواند در سینه تاریخ، هویت ملی را زنده نگه دارد. عکسی که در دل آتش گرفته شده، قابل لمس‌تر است. اگر صداقت داشته باشد همه جامعه آن را قبول می‌کنند. آن فضا آنقدر برای ما هیجان ایجاد کرده بود که در هر حالتی حاضر بودیم جام خودمان را فدا کنیم.

جنگ چه تاثیری بر عکاسی ایران گذاشت؟
جایگاه عکاسی جنگ خیلی مهم است. جنگ، نگاه عکاس ما را دگرگون کرد. همین به پیشرفت عکاسی در دانشگاه‌ها هم کمک کرد. عکس‌های ما در نگاه بیگانگان هم تاثیرگذار بود. نوع تفکر و جنس دفاعی که در عکس‌ها دیده می‌شد، در ذهن می‌ماند. عکاسی جنگ ردپایی از نشانه‌ها، مفاهیم و انگیزه‌های دفاع مقدس است؛ اگرچه این روزها به عکاسی دفاع مقدس حتی در دانشگاه هم اهمیت نمی‌دهند. بیشتر دانشجویان روی عکاسان خارجی کار می‌کنند. امروزه لایه‌های دفاع مقدس ما به جامعه و نسل امروز متصل نیست.

شما در طول جنگ مجروح هم شدید؟
در طول جنگ سه بار ترکش و گلوله خوردم. برای مرگ عکاس جنگ کسی گریه نمی‌کند. هم شلیک گلوله دشمن به سمت عکاس جنگ است، هم خودی. حتی الان هم تکیه گاهی نداریم.

در عکاسی جنگ و مستند بحثی که همیشه وجود دارد، برخورد عکاس با صحنه‌هایی است که به کمک انسانی احتیاج است. شما کدام را انتخاب می‌کردید؟ عکس می‌گرفتید یا کمک می‌کردید؟
من اولین ارتباطم در مقابل صحنه‌های جنگ کمک بود بعد عکاسی. در بعضی مواقع اول از همه به مجروحان کمک می‌کردم. گاهی بعد از کمک، خودم هم مجروح می‌شدم. عکس‌هایی دارم که وقتی مجروح بودم، گرفتم. عکاس حرفه‌ای سعی می‌کند لحظه‌ها را خوشه‌چینی کند ولی برای من بیشتر هموطن‌هایم مهم بودند. ما در خاکریز زندگی می‌کردیم مثل خیلی از عکاس‌های حرفه‌ای نبودیم که یک روز با هلیکوپتر ببرندشان منطقه و عکس بگیرند و برگردند. ما بیشتر از رزمنده‌ها در رنج بودیم. آنها با اسلحه در یک نقطه می‌نشستند، ولی من گاهی 50 کیلومتر را باید پیاده می‌رفتم تا لحظه‌ای را برای عکاسی شکار کنم، از این جهت است که می‌گویم عکاسی را در جنگ یاد گرفته‌ام.

آرشیو عکس‌هایتان را دارید؟
نه، الان 20حلقه از فیلم‌هایی که داشتم در اداره‌های مرتبط گم شده است. اصلاً معلوم نیست کجاست. خیلی از عکس‌هایم گم شده‌اند. گاهی دوستانم عکس‌های من را پیدا و کپی می‌کنند و به دستم می‌رسانند.

این روزها به عنوان عکاس در جنگ، باز هم عکاسی می‌کنید؟
بعد از جنگ چند فیلم مستند کار کردم. مدتی هم فیلمبردار بودم؛ ولی فضای کاری برای ما خیلی محدود شده است. امروز عکاس جنگ به حاجی فیروز سال‌های جنگ تبدیل شده است. تعریف خاطره، دیگر کلیشه‌ای شده است. هزاران ساعت فیلم دفاع مقدس پخش شده ولی کدام جوان ما با دیدن اینها انگیزه ایرانی بودن پیدا می‌کند؟ ما باید پاسخگوی نسلی باشیم که آن سال‌ها را ندیده‌اند.

این روزها در خیلی نقاط دنیا درگیری و نبرد دیده می‌شود عکس‌هایی که از این جنگ‌ها می‌بینید چطور است؟
امروزه نقش انسان در جنگ خیلی کم شده است. انگار انسان‌ها فقط برای کشته شدن در جنگ‌ها حضور دارند. دو عکاس جنگ هستند که کارهایشان تاثیرگذار است. یکی دان مک کالین و دیگری جیمز نچوی. آنها عکاسان غربی هستند ولی وجدان انسانی دارند. وقتی به عکس‌هایشان نگاه می‌کنید، می‌بینید به تراژدی انسان‌ها اهمیت می‌دهند و به انسان‌ها فکر می‌کنند، نه به صاحبان قدرت. برای اینها دین و ملیت مهم نیست. ما به عنوان عکاسان جنگ ایرانی، عکس‌هایمان طعم ایرانی دارد. ولی امثال نچوی به انسان اهمیت می‌دهند. آنها از ماهیت ظاهری به صحنه‌ها نزدیک هستند ولی برای ما عمقی دارد که به جهان بینی ما برمی گردد.

در این عکس، عکاس ایرانی را می‌بینید که آن سال‌ها از آمریکا به ایران آمده بود برای عکاسی. برادرش از معماران معروف دنیاست وخودش هم موقعیت خیلی خوبی در آمریکا داشت، ولی آن سال‌ها آمده بود جنگ، شوکه شده بود. زمانی که این عکس را گرفتم زخمی شده و افتاده بودم روی زمین. این عکاس شوکه شده بود و دیگر هیچ کاری نمی‌توانست انجام دهد. بعدها که دید من در همین صحنه عکاسی کردم، می‌گفت تو چطور توانستی این کار را بکنی؟ من در منطقه زندگی کرده بودم. اینقدر این صحنه‌ها را دیده بودم که به خودم مسلط بودم. اتفاقاً رسول ملاقی‌پور هم در این صحنه بود.

شباهتی که در کار شما و جیمز نچوی وجود دارد، نزدیکی به صحنه‌های جنگ است. خودتان این را در عکس‌ها حس می‌کنید؟
من تا زمانی که جنگ تمام شود هیچ‌کدام از این آقایان را نمی‌شناختم. هیچ‌وقت عکس جنگ نگاه نکرده بودم. برای همین هیچ‌وقت صحنه‌ای را بازسازی نکردم تا عکس بگیرم. برای تمام این لحظه‌ها منتظر شدم و با حس غریضی‌ام این عکس‌ها را گرفتم. از تحمل سرما و گرمای آن زمان هنوز هم از نظر جسمی مشکل دارم. نچوی هیچ‌وقت در خاکریز جنگ زندگی نکرده است. ما آنجا زندگی کردیم. او دنبال تراژدی انسانی بوده و من به دنبال نقطه اشتراک باورهای یک ملت. باید زندگی می‌کردم در نفس‌ها تا بتوانم چیزی را که می‌خواهم ثبت کنم. احساس می‌کنم در آن موقعیت، کاری را که باید، انجام دادم. نچوی تحصیلات دانشگاهی دارد و من یک دیپلم داشتم. من با زندگی کردن در موقعیت جنگ عکس گرفته‌ام. احساسی که من در جنگ داشتم کمک کردن بود، نچوی علم جامعه‌شناسی دارد و به جست‌وجوی انسان می‌پردازد. او با عکس‌هایش کار یک پژوهشگر را انجام می‌دهد.

بعد از یک بازه زمانی کوتاه در زمان جنگ، جنس عکس‌هایتان عوض می‌شود. این تفاوت ناشی از چیست؟
شبی که خرمشهر در دست دشمن افتاد، ما از شهر فرار کردیم. همه قتل‌عام شده بودند. دیگر به کسی نمی‌شد کمک کرد. باید مجروح‌ها را از اروند رود رد می‌کردیم. من یک نوع حس آرتیستیک هم داشتم. اینکه شجاع هستم. وقتی برگشتیم، شب اول همه گریه می‌کردند، طوری که انگار زمین و آسمان هم گریه می‌کرد. تا به حال به اندازه آن شبها رنج نکشیده‌ام. وجودم منقلب شد، ولی مثل سنگ شده بودم. و دیگر حتی گریه هم نمی‌توانستم بکنم. حتی تعریف کردنش هم برایم سخت است. نوع نگاه من به عکاسی از همانجا تغییر کرد. از نظر زمانی، وقتی که به عکس‌هایم نگاه می‌کنید تفاوتش را با عکس‌های قبلی متوجه می‌شوید. بعد از آن زمان‌، حس عکس‌ها را بیشتر می‌فهمید. بعد از آن اتفاق دیگر با لنز تله‌عکس نگرفتم و با واید شروع به عکاسی کردم. وقتی با لنز واید شروع به عکاسی می‌کنید خیلی باید به سوژه نزدیک شوید و فاصله بیشتر از دو متر نباید باشد. از بین رفتن فاصله‌ها باعث شد تا من درک عکاسی‌ام متغیر شود و با نفس آن رزمندگان عکس بگیرم. من اصلاً تکنیک بلد نبودم. نچوی با اینکه بیشتر در جست‌وجوی انسانیت است ولی همراه آن علم عکاسی را هم می‌داند. از تکنیک استفاده می‌کند. من بعد از جنگ این تکنیک را پیدا کردم. نچوی به واسطه دانش‌اش نسبت به موقعیت‌ها عکاسی می‌کند. من احساس می‌کنم به دان مک‌کالن نزدیک ترم. ولی از نچوی دیوانه‌ترم. مک‌کالن از نظر روحی فرسوده‌تر است. مثل من، شاید عکاسان جنگ در میدان کشته نشوند ولی به مرگ عادی هم نمی‌میرند. از درون پوسیده می‌شوند و فقط خانواده‌هایشان این رنج را می‌فهمند.

خطرناک‌ترین موقعیتی که در جنگ با آن روبه‌رو شدید، چه بود؟
یک بار من داشتم از منطقه‌ای عبور می‌کردم که به آن سه راه مرگ می‌گفتند، یک لحظه برگشتم و دیدم که همه کسانی که با هم بودیم روی زمین افتاده‌اند و دارند جان می‌دهند. ماتم برد. هیچ کاری نمی‌توانستم بکنم. رزمنده‌ها را بغل می‌کردم. اصلاً دوربین را فراموش کرده بودم. همه چیز را فراموش کرده بودم. فرمانده آمده بود سیلی می‌زد توی صورتم تا به هوش بیایم. بعدها فهمیدم که به اینجا می‌گویند سه را مرگ، چون هیچ‌کسی از آنجا زنده بیرون نمی‌آمد.

نگین نصرتی

منبع: ماهنامه تجربه، ش 15، شهریور 1391، ص 52


توضیح: عنوان اصلی مقاله در ماهنامه تجربه «از نچوی دیوانه‌ترم» است.



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.