هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 80    |    4 مرداد 1391

   


 



روایت و واقعیت(2)

صفحه نخست شماره 80

بخش نخست را در شماره پیش خواندیم. بخش پایانی در ادامه می آید:

دانش یا درک

به منظور تبیین پیچیدگی ساخت رواییِ واقعیت، در اینجا قسمت کوتاهی از متن نوار مصاحبه را که درباره فضیلت کار بیان شده است می‌آوریم چراکه نمونه خوبی برای مخاطب می‌باشد. این قطعه درواقع نقبی بود که الویرا در تعریف ماجراهای زندگی‌اش به نخستین تجربه شغلی خود زد: قطعه مذکور با شاراه‌ای به نخستین تجربه شغلی او در مزرعه اشتراکی آغاز می‌شود و با همین اشاره نیز پایان می‌یابد اما در میانه روایتش فضیلت انسانی سعی و کوشش‌گری را به زبان خود قیاس می‌نماید؛ ظاهراً به نظر می‌رسد که تغییران دوران شوروی را توضیح می‌دهد اما همزمان با کنار هم گذاشتن خاطرات و چیزهایی که برایش تداعی می‌شود تصور یا ادراکی را که راوی از مفهوم کار در ذهن خود دارد برای ما روشن می‌سازد. در جریان پیاده کردن متن از روی نوار می‌توان ساخت پیچیده زمان را که ویژگی بارز روایت‌های سرگذشت‌وار است مشاهده و احساس نمود؛ یعنی وقایعی که از لحاظ زمانی با یکدیگر فاصله دارند(دهه 1950، دهه 1970 و دهه کنونی 1990) در کنار هم چیده می‌شوند و در یک قسمت یا مقطع با یکدیگر مقایسه می‌گردند. مدت زمان این روایت کوتاه هفتاد و هفت ثانیه است که مسلسل‌وار و با آهنگی سنگین از دهان گوینده خارج می‌شود. در اینجا از اختصارات استفاده نشده است؛ هر جا مکثی صورت گرفته با نقطه مشخص شده و جایی با تأکید بیشتری بیان شده جمله را به حروف ایتالیک نوشته‌ایم، اما جایی که آهنگ کلام کم شده از علامت خاصی استفاده نکرده‌ایم. واضح است که تبدیل متن از زبان لتونی به انگلیسی نیز مشکلات خاص خود را دارد که البته در اینجا چندان جدی نبوده است.
-:«می‌بینین، من مدتی توی یه مزرعه اشتراکی کار می‌کردم، می‌دونین که.
اما اونوقت... خب چطوری بگم... اون موقع کار کردن ما با الآن فرق داشت، یعنی امروز که مردم کار می‌کنن مثل اون وقتا نیست. راستش باید بگم، چطوری بگم، بذارین از یه مزرعه اشتراکی در اواخر دهه 1970 یا 1980 براتون بگم، یعنی... قبلاً می‌گفتم:«اگه فرضاً اوایل دهه 1950 که مزرعه‌های اشتراکی راه افتادن، ما ماشین‌های امروز و مردم اون زمان رو داشتیم، چطور می‌شد: شاید نمی‌دونستیم باهاشون چجوری کار کنیم. ما از پس همشوش برمی‌اومدیم، کشت و کار می‌کردیم و ... و ... و بعد می‌رفتیم سراغ وجین‌کاری علفای کنار جاده، حالا شما این‌طور فرض کنین.»... اما بعدش، هنوز هم یه چیزایی استتثناست...
راستش، بین ما، یه حکایتی هست که از دوران کار توی «ریگا» برامون باقی مونده: چرا ما بد... چرا ما از روسها بدمون می‌یاد، خب... جوابش اینه که... که اون رادیوی ارمنی، و باید اینجوری بگم که، راستش- چون اونها لذت کار کردن رو از ما دزدیدن... به هر حال یه جمله معروفیه. بیکارای امروز، همشون. چی بگم... چی بگم... چی بگم... مگه این طور نیست؟ ساده‌اش این می‌شه که اصلاً مردم نمی‌فهمن، حالیشون نیست که چه کار باید بکنن و باید هر کاری بلدن بکنن، صبح که می‌رن... تعمیرگاه، مگه نه اینکه همش باید بهشون بگی چیکار بکنن-... این کار رو بکن، اون کار رو بکن، مثل اینکه خودشون عقل ندارن. جوونها هم همینطور... چی بگم بابا... چی بگم؟ دنیاست دیگه/آه/... اما اون موقع من درست و حسابی کار می‌کردم، مثلاً وظیفه‌ام این بود که...»
آیا از این قطعه می‌توان عناصری از حقیقت را دریافت و یا چیزی درباره حقیقت را به ما منتقل می‌کند؟ می‌توان چنین استنباط کرد که در دهه 1950 میلادی همه کارهای کشاورزی با دست انجام می‌شده و مردم در عین حال انسان‌هایی سخت‌کوش و خودساخته و آشنا به کار و حرفه خود بوده‌اند، اما امروزه با مردمی روبه‌رو هستیم که فاقد چنین ویژگی‌ها و خصلت‌هایی هستند(بیکاران، جوانان). و لذا با قطعه‌ای از فولکلور اتحاد شوروی آشنا می‌شویم. برداشت و تصور راوی از کار و فعالیت نیز در عبارات این روایت برای شنونده روشن می‌شود یعنی قضاوت راوی درباره عادات شغلی و توضیحاتی که درباره تغییر نگرش به کار در خلال سال‌های سلطه شوروی بر لتونی به مصاحبه‌گر می‌دهد. استفاده از یک حکایت یا عبارت معروف است که نظر ذهنی او را به نظری که در جامعه‌اش شایع و رایج است پیوند می‌زند. این قطعه به خودی خود روشنگر خیلی چیزهاست و تصوری را که او از گذشته در ذهنش دارد برملا می‌سازد: چنین به ما القا می‌شود که عادات شغلی و کار و فعالیت مردم در دوران سلطه شوروی دچار تغییراتی شد که تبعاتش را حتی امروز نیز می‌توان احساس نمود. در اینجا به جای ارائه حقایقِ به اصطلاح عریان درباره واقعیت(آمار و ارقام، وقایع ملموس و عینی)، از قول معروف و حکایتی استفاده می‌شود تا شرایط و اوضاع آن عصر و زمانه و مردمش را مختصر و مفید و در عین حال دقیق وصف نماید. برای راوی خیلی مهم است که علاوه بر ذکر وظایف خود و توصیف یک روز کاری زندگی‌اش نگرش مردم آن زمان به کار را توضیح دهد و تغییراتی را که در عادات کاری عصر حاضر به وجود آمده نیز نشان دهد. آیا مورخان به چنین حقایقی علاقمند هستند؟ در یک رویکرد ساختگرایانه، درک و فهم معانیِ منتسب به حقایق و امور مسلم به همان اندازه مهم است که نسبت به وجود آن «حقایق»، علم حاصل شود.


کار ژانر
ما در تجزیه و تحلیل زندگی‌نامه‌ها صرفاً به مطالبی که گفته می‌شود توجه نمی‌کنیم،‌ بلکه به نحوه روایت آنها نیز اهمیت می‌دهیم. ضمن آنکه مردم تجربه‌های خود را با ابزار زبان روایت می‌کنند. گذشته را می‌توان به شکل متفاوتی ساخت. زندگی‌نامه را می‌توان به عنوان گزارش، گواهی، یا حتی داستان محض تعریف کرد. این ژانرها هستند که شرح ما را شکل می‌دهند و ساختارش را تعیین می‌کنند. قواعد فرم و شیوه‌های بیان درواقع ابزارهایی هستند که به وسیله آنها واقعیت (گذشته) ساخته می‌‌شود. الویرا با توسل به ذخایر فرهنگی غنی خود وقایع زندگی‌اش را همچون قصه برای ما تعریف می‌کند و حضور همین ذخایر است که امکان درک اطلاعات واقعیت‌بنیاد متن را به گونه‌ای به ما می‌دهد که گویی پرده از روی حقیقتی کنار رفته است و حس و حال دوران‌های گذشته را همان‌گونه که راوی دریافت کرده است، می‌فهمیم.
راوی غالباً از واژه «حکایت» استفاده می‌کند و منظورش علاوه بر حکایت‌هایی که ژانر فولکلور محسوب می‌شود، مقاطع گوناگون زندگی‌اش را نیز دربرمی‌گیرد یعنی نه تنها اتفاقات خنده‌دار، بلکه وقایعی که در آنها ارزش‌های فردی انسان‌ها در کنار ارزش‌های رسمی حکومت می‌نشینند. قطعات این روایت نیز غالباً مطابق با اصول ساختاری یک حکایت ساخته می‌شوند و داستان‌های کوتاهی را شکل می‌دهند که بُعد خاصی از زندگی را به وضوح و به طور شفاف به نمایش می‌گذارند؛ بُعدی که حاوی درس عبرتی برای شنونده است و در عین حال نیز لبخندی بر لبان او می‌نشاند یا آهی از نهاد او برمی‌آورد. راوی نام حکایت، داستان و حتی رمان را بر این قطعات کوچک می‌گذارد. تیموتی جی. اَشپلنت(1998)(6)  کاربرد حکایت و لطیفه به عنوان یک ژانر روایی در زندگی‌نامه‌های کارگران انگلیسی را مورد مطالعه قرار داده است؛ این روایت‌های موجز و به عبارتی مختصر و مفید به راویان امکان می‌دهد تا وصفی خنده‌دار و فکاهی از مقطع مورد نظرشان بدهند و همین احساس را به خواننده نیز القا کنند. آنگونه که اَشپلنت به ما نشان داده است(1998) روایت‌ها فرم خود را از نمایش‌های موزیکال معروف و مردم‌پسند وام می‌گیرند. این نمایش‌ها الگویی هستند که با تکیه بر آنها داستان تجارب شخصی انسان‌ها ساخته می‌شوند. مانند کارگران انگلیسی که برای روایت داستان زندگی‌شان از فرم نمایش‌های موزیکال الگوبرداری کرده‌اند، کارگر سابق مزرعه اشتراکی در لتونی نیز برای تسهیل انتقال تجربیات زندگی‌اش به شنونده، از فرم ادبیِ حکایت استفاده می‌کند. با این وجود باید خاطرنشان سازیم که برخی از اِلِمان‌های مقاطعِ روایت به هیچ وجه خنده‌دار نیستند، ولی نقیضه‌ای که در آنها وجود دارد بیان داستان و درک آن را که برهه‌های سخت و طاقت‌فرسا را نیز شامل می‌شود، آسان‌تر می‌کند(مثلاً، اسکان کارگران جدید مزرعه در مِلک آنان در سال 1940، پیوستن به یک مزرعه اشتراکی در سال 1949، پرهیز از ورود به کومسومول(7)  در آغاز دهه 1950، و مواردی از این دست). حکایت طعنه‌آمیز نیز ابزاری برای بیان وقایع زندگی است. در این مقاطع و قسمت‌ها شیوه روایی بر شیوه واقعیت‌بنیاد غلبه دارد.
به طور قطع و یقین، فرم روایت زندگی‌نامه مشتمل بر شیوه‌هایی به مراتب پیچیده‌تر از حکایت است. این داستان حاوی شیوه‌ها و حالت‌های بیانی دیگری نیز می‌باشد مانند فرمول‌های زبانی که به متن‌های فولکلوری یا تفاسیر معاصر این متون مرتبط هستند، و همچنین اِلِمان‌های معروف کلام محاوره‌ای که به روایت، روح و جان می‌بخشند(بیلا-کرومینا 2004)(8).  راوی از استعارات معناداری استفاده می‌کند مثلاً وقتی درباره کارگاه یک تکنسین سخن می‌گوید، عبارت «کلیسای اوپنیک»(9)  را به کار می‌برد- «اوپنیک» نام خانوادگی سازنده این کارگاه است. او هر گاه که تجارب شغلی‌اش را توصیف می‌کند آزادانه و بی‌هیچ قید و بندی ابزارهای بیانی متفاوتی را از خزانه فولکلورش وام می‌گیرد:«من زن زیرکی بودم» (دم‌جنبانک، زن زیرکی بود، ترانه فولکلور کشور لتونی شماره LD 2594-0)؛(10) «اون بالا به هم ریختم»(وقتی که تو جبهه به هم ریخته بودم، ترانه فولکلور کشور لتونی شماره LD 7918-4). داستان بعضی از مقاطع زندگی او غالباً یک «زمان مخصوص» را به وجود می‌آورد و با تکرار یک فرمول زبان‌شناختی آغاز می‌شود مانند «باز همون آش و همون کاسه»؛ «و بعدش اوضاع طوری بود که» («یکی بود، یکی نبود» که قصه‌های کودکانه و خیالی با آن آغاز می‌شود). وی همچنین بعضی از مقاطع روایت خود را به عناوینی قصه‌گونه مزین می‌کند مانند:«چگونه کشاورزان جدید تربیت شدند»؛ «چگونه مزارع اشتراکی تأسیس شدند». راوی از اِلِمان‌های مردمی کلام محاوره‌ای در زمانه حاضر و نوعی شیوه بیانی مزاح‌گونه استفاده می‌کند، مانند: «و منِ فلک‌زده داشتم نگاه می‌کردم!- اونها مزرعه‌های چغندرند!» و «آخه می‌دونین، چون من از مزرعه وارد اونجا شدم، و به دلایلی باید وظایف سرکارشناس رو انجام می‌دادم، مگه عیبی داره؟».
راوی با توسل به تضاد می‌کوشد تا صحنه‌هایی گویا، معنادار و دیدنی بیافریند مانند:«لعنتی! حالا من که موی سفید نداشتم، می‌دونین که؟ شاید هم داشتم، خب حالا الآن دیده نمی‌شن. سکوت ترسناکی بود.» «با اینکه با امید به زندگی ادامه می‌دادم-بالاخره شاید همه چیز درست بشه. شاید بهتر بشه، یا شایدم نشه، باید باشیم و ببینیم، مگه نه؟» راوی به قول خودش از اصطلاحات خاص خودش استفاده می‌کند:«من تموم زندگی‌ام توی مزرعه اشتراکی مثل «نخودی»(11)  بودم»؛ «راستش فرقی با خونه‌های اربابی نداره»(درباره مزرعه اشتراکی)؛ «می‌گفتم: من یه دونه خوبش رو دارم، مجبور نیستم از نو بسازمش، چون اصلاً هنوز چیزی رو نساختم!» (درباره پرسترویکا، سیاست اصلاحات اقتصادی میخائیل گورباچف).
با تکیه بر یک مصاحبه معتبر تاریخ شفاهی (و همچنین با مطالعه یک متن شفاهی معتبر) می‌توان انگیزه‌ها و مضامینی را که بر ارتباط دو سویه و پیچیده فرد و جمع تأکید می‌کند، پیدا نمود. مثلاً، راویان از داستان‌های «ایستادگی در برابر مرد قلدر» لذت می‌برند: حکایت‌های اغراق‌آمیزی از رویارویی شخصی با نمایندگان حکومت(کارگران بر ضد کارفرمایان، دانشجویان بر ضد کادر آموزشی، و مواردی از این دست)، شجاعت‌های فردی، غرور حرفه‌ای یا مقاومت سیاسی به اَشکال گوناگون و در موقعیت‌های پیچیده(پورتِلی 1998). داستان اِلویرا به هیچ وجه استثنا محسوب نمی‌شود. روایت بحث و گفت‌وگویی با دبیر کومسومول فقط یک مضمون مکرر از این نمونه‌هاست ضمن آنکه این مقطع به طور همزمان ابعاد مهم زندگی در سال‌های سلطه اتحاد شوروی را به تصویر می‌کشد و شاهدی است بر هویت یک لتونیایی در عصر حاضر:
-:«و بعدش اون تا دمِ صبح هی زور می‌زد تا به من بقبولونه که لازمه عضو کومسومول بشم. حالا خودشم بالاترین مدرک تحصیلی رو توی حزب داشت. اما تیرش به سنگ خورد و نتونست. من که یه چیزی بالای بیست سال تجربة کار تو مزرعه اشتراکی داشتم، بچه‌مچه هم که تو زندگیم نبود، به اندازه اون هم تحصیلات حزبی نکرده بودم ولی با این حال جلوش واستادم. باورتون می‌شه، تا صبح مغز من رو تکون می‌داد تا حرف خودش رو به کرسی بشونه، اما نتونست به جایی برسه. دائم به من می‌گفت که چیکار باید بکنم، اما من با تجربه‌هایی که هر روز توی زندگیم دیده بودم باهاش مخالفت می‌کردم. یادم می‌یاد سال 1937 بود که استالین دو نفر از سه عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست رو تیربارون کرد. تازه حالا اون موقع این جزو اسرار ملی بود. خودش هم قبول کرد و آخر سر کاری کردم که به گریه افتاد و گفت:«همین امروز یه تیر تو مغز من فرو کن، اما من به حرفهام اعتقاد دارم.» من هم جواب دادم:«فکر می‌کنی نمی‌دونم برای چی اومدی اینجا؟ ربطی به اعتقاداتت نداره.» قبلاً یه جورایی، هم شنیده بودم و هم دیده بودم که اونهایی که به عضویت کومسومول درمی‌یان دلایل شغلی داره، یعنی اینکه یه مزایایی به‌شون می‌رسه. گفتم:«اگه تو این سال‌های عمرم یه بار فقط دیده بودم که کسی به خاطر اعتقاداتش به عضویت کومسومول درمی‌یاد شاید خودم خیلی قبل‌تر از اینها وارد حزب می‌شدم. اما اعتقادی ندارم که باید از روی حس وظیفه‌شناسی به این حزب وارد بشم.» (...) وقتی که دید نمی‌تونه من رو از راه ایدئولوژی قانع کنه، گفت:«چرا به سهمی که بعد از اتمام مدرسه حرفه‌ای بهت تعلق می‌گیره فکر نمی‌کنی؟ مگه برات مهم نیست؟» اما من دل به دریا زدم و گفتم:«حاضرم برم غاز بچرونم اما به خاطر یه خورده سهم اضافی وارد اونجا نشم.» من که همه عمرم رو غاز چروندم. موقعی به مزرعه اشتراکی اومدم که رئیس بازرسی کشاورزی گفت:«شما تو این مزرعه اشتراکی به یه کارشناس زراعت احتیاج دارین.» سرپرست مزرعه اشتراکی می‌گه:«کارشناس زراعی که برای کار می‌یاد باید کسی باشه که بتونه دبیر حزب بشه.» خوب اگه این‌طور می‌شد شاید بعدش شغل کارشناس زراعت رو دنبال می‌کردم، مگه نمی‌شد؟ اما حالا، ببینین حرف‌هاش چجوری راست از آب دراومدن.»
در اینجا برداشت و درک رشته‌های مختلف دانشگاهی از داستان الویرا درباره «ایستادگی مقابل مرد قلدر» یا توصیف نقش و کارکرد ایدئولوژی و ابزارهای نظارتی در نظام اتحاد شوروی با یکدیگر تفاوت دارد و به مسئله مهمی در بحث نحوه آموزش این روایت‌ها تبدیل می‌شود. جامعه‌شناس و مورخ شفاهی احتمالاً توجه خاص و دقیق‌تری به توصیف و شرح وقایع خواهند داشت، در حالی که کارشناس فولکلور بر جنبه‌ها و ابعاد فرهنگی آن متمرکز می‌شود. روابط مبتنی بر قدرت، نسبت مستقیم ایدئولوژی و ارتقاء اجتماعی و سیاسی، عواقب تصمیم‌گیری‌های فردی در بستر واقعی نظام اتحاد شوروی به وضوح و با شفافیت از این روایت استخراج و استنباط می‌شوند؛ ابزارهایی که در این راه به خدمت گرفته می‌شوند عبارتند از ادبیات محاوره‌ای، مهارت‌های کنش‌مندانه و زبان‌شناختی.


یک نتیجه‌گیری محتاطانه
موضوع واقعیت در حوزه تاریخ شفاهی، امر پیچیده و درواقع واژه ابهام‌آمیزی است. دیدگاه عمومی این است که ما به واقعیتِ «آنچه که واقعاً اتفاق افتاده است»دسترسی نداریم. تمام چیزهایی که برای ما باقی مانده و در اختیار داریم خاطرات، داستان‌ها، و در بسیاری موارد نیز منابع مختلف مستندی هستند که البته ذهنیت، مفروضات و اغراض نویسندگان این اسناد و مستندات نیز بر روی آنها رنگ و لعاب کشیده است. ما فقط می‌توانیم این تکه‌ها را کنار هم بگذاریم، و سپس ساخت و شرایط کاربرد آنها در اجتماع را مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهیم.
آنچه که در کشور لتونی به عنوان شواهد اصیل، معتبر و قابل اتکا درباره گذشته‌ای تیره و تار و فاسد مقبولیت فراوانی دارد همین زندگی‌نامه‌ها یا داستان‌های زندگی افراد است. در باب ارزش گزارش‌ها و گفته‌های شاهدان عینی غالباً هیچ اعتراض و انتقاد یا نظر مخالفی ابراز نمی‌شود و ارزش این عنصر را کاملاً بدیهی می‌دانند و روایات نیز در نگاه آنان نقش یا اثر ماندگاری از تجربه واقعی وقایع و رویدادهاست. ما در اجرای پروژه تحقیقاتی تاریخ شفاهی ملی علاقمند به گردآوری شواهد خاطرات هستیم اما رویکرد ما به این شواهد و گواهی‌ها این است که آنها را ساخت و تجسم واقعیت می‌دانیم. خاطراتی که درباره «واقعیت اتفاقات» بیان می‌شوند از یک طرف و استراتژی روایت، ژانر و خزانه زبان از طرف دیگر دست به دست هم می‌دهند و زندگی‌نامه‌ها را می‌آفرینند. در داستان الویرا، صاحب‌منصبان حزب یا کومسومول که به زبان استعاری تصویر یا معرفی شده‌اند واقعیت آن زمان را به ما می‌شناسانند، همان‌طور که تغییرات ایجادشده در اخلاق حرفه‌ای و شغلی مردم در دوران سلطه اتحاد شوروی نیز ما را با چنان تغییراتی آشنا می‌سازند و در سخنان راوی هم مورد اشاره قرار می‌گیرند. داستان مدیریت اقتصادی در دوران پس از جنگ جهانی دوم، شکل‌گیری قشر جدید کارگران زراعی و بعد از آن نیز تشکیل نظام اشتراکی در این کشور، احساسات انسان‌هایی را که درگیر این حوادث بودند و جزئیات زندگی روزمره آنان را استادانه به مخاطب نشان می‌دهد. تقریباً هر قسمت یا مقطعی حاوی پیامی هدفمند است که وقایع و رویدادهای گذشته را به روشنی تشریح می‌نماید. گرایش به نظریات شخصی را به روشنی می‌توان مشاهده نمود و واقعیت با استفاده از ابزارهایی که بیشتر از عالَم خیال مایه می‌گیرند تا گزارش‌های واقعیت‌بنیاد ساخته می‌شود. داستان الویرا نمونه‌ای از یک کنش شفاهی و پیامی معنادار و گویا برای شنوندگان است؛ راوی در بیان داستانش از حکایات، حالات هیجانی، ضرب‌المثل‌ها، و همچنین ابزارهای غیر کلامی مانند آهنگ صدا، تند و کند کردن سرعت کلام، و ابزارهایی از این دست سود می‌برد.
زبان مصاحبه‌های زندگی‌نامه‌ای، زبان شفاهی است و واقعیت را به شیوه‌ای متفاوت با زبان مکتوب و، به ویژه گفتمان علمی، به تصویر می‌کشد. علم در توصیف واقعیت به شکلی روشمند، مباحثه‌ای، سلسله‌مراتبی، نقادانه و متفکرانه عمل می‌کند. در حالی که زندگی‌نامه شفاهی از دیالوگ یا گفت‌وگویی شفاف و زنده تشکیل می‌شود؛ در اغلب اوقات آکنده از استعارات و زبان مَجاز و عواطف است و در وهله اول افشاگر قضاوت‌ها و احساسات است نه ترکیب و به هم آمیختن خنثای وقایع. با وجودی که رشته تاریخ شفاهی، مدعیِ نشان دادن چشم‌انداز وقایع و رویدادها از منظر شاهدان و نهایتاً نیز قضاوت عاطفی و توصیف نمادینی است که جزء لاینفک آن محسوب می‌شود، اما چارچوب رویه آکادمیکِ رشتة مذکور به آن سادگی که ما تصور می‌کنیم فرم یا قالب متناسب و منطبقی ارائه نمی‌کند که گفتمان عاطفی، مجازی و مستقیم نویسنده را با گفتمان نقادانه، روشمند و مباحثه‌ای علمی به هم بیامیزد و از اتحاد آنها یک «کلِ ارگانیک» بسازد. زندگی‌نامه و تاریخ شفاهی در نوع خود ژانرهایی محسوب می‌شوند که از «آنچه که واقعاً اتفاق افتاده است» دیدگاه متفاوتی ارائه می‌دهند.


6-Timothy G. Ashplant
7-Komsomol
8-Bela-Krumina
9-Upeniek’s church

۱۰-شماره این ترانه در Latvju Dainas(LD)، کتابی مشتمل بر ترانه‌های فولکلوریک کشور لتونی.

۱۱-notes pulkis- این واژه، طبق تعریف نویسنده مقاله، به شخصی اطلاق می‌شود که مجبور است در هر جایگاهی و بدون تعریف مشخصی هر کاری را که به وی محول می‌شود، انجام بدهد. نویسنده مقاله معادل مناسبی در زبان انگلیسی برای این واژه پیدا نکرده بود، اما در زبان فارسی توانستیم معدل «نخودی» را که چیزی شبیه کاربرد آن در زبان لتونی است برای آن قرار دهیم.

نویسنده: بایبا بیلا
Baiba.bela-krumina@lu.lv
پژوهشگر موسسه فلسفه و جامعه شناسی دانشگاه لاتویا
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

منبع:سومن آنتروپولوجی، نشریه انجمن مردم‏شناسی فنلاند، سال 32ام، شماره 4، زمستان 2007، صص:33-24

SUOMEN ANTROPOLOGI, Journal of the Finnish Anthropological Society, Volume 32, Number 4, WINTER 2007, pp: 24-33



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.