هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 74    |    24 خرداد 1391

   


 

شهدای انقلاب اسلامی، مظلوم‌ترین شهدای تاریخ ایران؛


پایگاه اطلاع‏رسانی ‏انقلاب اسلامی راه اندازی شد


بار دیگر صنعت خاطره (1)


«جنگ به روایت‌ فرمانده»؛ تاریخ نظامی جنگ به روایت دکتر محسن رضایی


تاریخ‌شفاهی جنبش دانشجویی مسلمانان


خاطرات حجره‏دار «سرای سلیمان‏خان‏» از جنگ تحمیلی


تاریخ نگاری انقلاب در گفت‌وگو با هدایت الله بهبودی(3)


خاطره و سفرنامه نویسی در میان ایرانیان


تاریخ شفاهی چیست؟ (3)


قهرمانان «كمین واژه‌‌ها» فركانس‌ شکار می‌کنند


داستان زندگي هريت تاپمن: حکايتي جذاب از چهره‏ای تاريخی


طرح تاریخ شفاهی جنگ جهانی دوم


 



تاریخ شفاهی چیست؟ (3)

صفحه نخست شماره 74

چرا حرف می‌زنند؟
هدف صریح و ضمنی، آگاهانه و ناآگاهانه مصاحبه نیز بر روایت مؤثر است و شکل آن را تعیین می‌نماید. نسلی از مورخان اجتماعی می‌کوشیدند تا محور کنکاش‌های تاریخی را از سیاست‌های حزبی و تمرکز بر شخصیت‌های معروف دور نموده و به سمت درک زندگی روزمرة مردم عادی سوق دهند. در نتیجه، مصاحبه‌های‌شان غالباً مملو از جزئیات فعالیت‌های شغلی، زندگی خانوادگی، مردم محله و رفت و آمد به کلیساست اما از فعالیت‌های مسئولان محلی سخن چندانی در آنها پیدا نمی‌شود. مصاحبه‌ها همچنین غالباً تمرینی برای احیای تاریخی است، تلاش‌هایی برای تلنگر زدن به حافظه جمعی و تجدید حیات یک موضوع یا واقعه دقیقاً در برهه‌ای که در حال محو شدن از ذهن مردم است-مانند مصاحبه‌های متعدد و مفصلی که در دهه 1960 و دهه 1970 با مهاجران قبل از جنگ جهانی اول صورت می‌گرفت. و از جمله سیل مصاحبه‌هایی که به تازگی درباره جنگ جهانی دوم، هولوکاست و جنبش‌های حقوق مدنی انجام شده‌اند. این مصاحبه‌ها معمولاً راوی را به نشاط می‌آورند. شور و شوق یادآوری و لذت حاصل از این عمل همچون پالایه‌ای احساسات احیاناً تلخ را می‌زدایند حتی اگر راوی خود با فقدان و ناکامی، یأس و آرزوهای تحقق‌نیافته مواجه شود. پروژه‌های جامعه‌محور تاریخ شفاهی که غالباً سعی دارند احساس هویت و غرور بومی را استحکام ببخشند، با تبانی و توافق راوی و مصاحبه‌گر برای ارائه بهترین و خوشایندترین چهره آن جامعه، از زوایا و جنبه‌های دشوارتر و جنجالی‌تر تاریخ جامعه مورد نظر عبور می‌کنند. از این جدی‌تر زمانی است که مصاحبه‌‌های راویان قرار است روی سایت‌های اینترنتی گذاشته شود و میلیون‌ها مخاطب به آن دسترسی داشته باشند. در چنین مواقعی احتمال خودسانسوری راویان به مراتب بیشتر از راویانی است که مصاحبه‌های‌شان به بایگانی اسناد سپرده می‌شود و صرفاً در اختیار محققان قرار می‌گیرند. انگیزه‌های شخصی می‌توانند بر مصاحبه سایه بیفکنند. مصاحبه‌گری که مصاحبه‌شونده‌اش را دوست دارد و یا تحسینش می‌کند به احترام او ممکن است از پرسیدن سؤالات چالشی اجتناب کند؛ راوی یا مصاحبه‌شونده‌ای که به شأن و حیثیت اجتماعی‌اش خیلی اهمیت می‌دهد ممکن است از پاسخ دادن به سؤالاتی که وجهه مردمی‌اش را لکه‌دار می‌کند طفره برود.

چه شرایطی برای مصاحبه باید رعایت شود؟
شرایط مصاحبه نیز در یادآوری خاطرات راوی مؤثر است. عموماً مصاحبه‌هایی که با آمادگی قبلی مصاحبه‌گر و راوی صورت می‌گیرند به احتمال زیاد حاوی گزارش‌های کامل‌تر و مشروح‌تری خواهند بود تا مبادلات کلامی برنامه‌ریزی‌نشده و بی‌مقدمه. به همیم ترتیب است آسایش روحی و جسمی و برخورداری از زمان کافی که ذهن راوی را باز نموده و بدون دستپاچگی به یادآوری او کمک می‌کند. یادم می‌آید دو ساعت از یک روز پرمشغله کاری را به مصاحبه با یکی از فعالان حقوق مدنی اختصاص دادم. از قضا راوی‌ام نیز استثنائاً از فهم و درایت تاریخی بسیار بالایی برخوردار بود و سؤالاتم را نه تنها با دقت خاص بلکه با تعمق قابل توجهی درباره اهمیت بالای فعالیت‌هایش پاسخ می‌داد. دو ساعت از مصاحبه که گذشت کم‌کم داشتم نگران کارهای دیگرم در آن روز می‌شدم؛ ضمن آنکه از ظهر گذشته بود و دلم از گرسنگی مالش می‌رفت. لذا بخش آخر مصاحبه تقریباً سرسری صورت گرفته است. بهتر بود مصاحبه را بیشتر از یک ساعت و نیم ادامه نمی‌دادم و دنباله آن را به روز دیگری موکول می‌کردیم.
شرایط بیرونی دیگری نیز می‌توانند مصاحبه را تحت تأثیر قرار بدهند. برخی از مورخان شفاهی معتقدند که مکان مصاحبه به طور ناملموسی بر نوع مطالب راوی و نحوه بیان آنها تأثیر می‌گذارد. مثلاً مصاحبه در دفتر کار راوی حالتی رسمی و غیر صمیمی به خود می‌گیرد و مصاحبه‌شونده به جای پرداختن به زندگی خصوصی‌اش وارد فعالیت‌های عمومی می‌شود. همین گونه است مصاحبة همزمان با بیش از یک نفر یا وقتی که نفر سومی در جلسه مصاحبه حضور دارد. راوی در چنین شرایطی احساس محدودیت و تنگنا می‌کند و گفت‌وگویی صمیمانه در محیطی اختصاصی تبدیل به یک ملاقات عمومی می‌شود. اغلب فکر می‌کنم مصاحبه همزمان با چند عضو یک خانواده بیش آنکه بر اصل موضوعِ مورد نظر مصاحبه‌گر متمرکز شود روابط اعضای خانواده را ثبت می‌کند.

خلاصه‌ای از سؤالاتی که می‌توان پرسید
برای ارزیابی مصاحبه تاریخ شفاهی به سؤالات زیر توجه کنید:
1-راوی کیست؟
راوی با وقایع مورد نظر مصاحبه‌گر چه نسبتی دارد؟
راوی با بیان روایت خاص خود از وقایع چه سودی می‌برد؟
هویت و جایگاه اجتماعی راوی چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه بگذارد؟
راوی چگونه خود را در مصاحبه معرفی می‌نماید؟
شخصیت راوی در طول مصاحبه دچار چه تغییراتی می‌شود؟
چه نوع تأثیرات شخصی، فرهنگی و اجتماعی می‌تواند نحوة بیان راوی را شکل بدهد؟
خاصه توجه کنید که وقایع مورد بحث، در دیدگاه عموم مردم چه جایگاهی دارند و فرهنگ عمومی چگونه ممکن است روایت راوی را شکل دهد.
2-مصاحبه‌گر کیست؟
مصاحبه‌گر با چه پیشینه و علایقی به موضوع مصاحبه وارد می‌شود؟
پیشینه و علایق مصاحبه‌گر چگونه ممکن است بر مصاحبه تأثیر بگذارد؟
سؤالات مصاحبه‌گر چگونه ممکن است شکل روایت ماجرا را تعیین نموده و بر آن تأثیر بگذارد؟
آیا مصاحبه‌گر آمادگی‌های لازم را برای مصاحبه کسب کرده است؟
مهارت و زیرکی مصاحبه‌گر برای هدایت راوی به سمتی که داستانش را طبق شیوه و نظر او بیان کند تا چه حد است؟
هویت و جایگاه اجتماعی مصاحبه‌گر چه تأثیری می‌تواند بر مصاحبه‌شونده، و روند مصاحبه داشته باشد؟
تعامل راوی و مصاحبه‌شونده چگونه ممکن است مطالبی را که در مصاحبه بیان می‌شود تحت تأثیر قرار دهد؟
آیا مصاحبه‌گر از قبل با مصاحبه‌شونده ارتباطی داشته است؟
این ارتباط قبلی چگونه ممکن است مصاحبه را تحت تأثیر قرار دهد؟
3-چه مطالبی در مصاحبه گفته شده است؟
راوی چگونه مصاحبه را شکل داده است؟
طرح یا پیرنگ داستان راوی چیست؟
از این پیرنگ چه چیزهایی درباره نوع نگرش راوی به تجربه‌اش دستگیرمان می‌شود؟
راوی برای سهل‌الهضم کردن تجربه‌اش از چه حکایات، آرایه‌های ادبی و مضامینی استفاده می‌کند؟
کاربرد چنین ابزارهایی چه چیزی درباره نوع نگرش راوی به تجربه‌اش به ما می‌فهماند؟
راوی از بیان چه چیزهایی اجتناب نمود یا طفره می‌رود؟
راوی درباره چه چیزهایی با علاقه، اشتیاق یا قطعیت سخن می‌گوید؟
از حالات مختلف روحی و روانی راوی چه چیزی دستگیرمان می‌شود؟
آیا پیش آمده است که راوی به سؤالی پاسخ نداده باشد؟
علت این کار چه می‌تواند باشد؟
آیا خطاهای به لحاظ حقایق مطروحه در روایت وجود دارد؟
آیا از انسجام درونی برخوردار است؟
سهم شما در بروز این خطاها و آشفتگی‌ها چقدر است؟
روایت راوی چگونه با دیگر منابع و مصاحبه‌ها چفت و بست می‌شود؟
تفاوت‌های فاحش را چگونه می‌توانید توجیه یا تبیین کنید؟
4-این مصاحبه با چه هدفی صورت گرفته است؟
هدف مصاحبه چه نقشی در شکل‌گیری محتوا، منظر و لحن مصاحبه ایفا نموده است؟
5-مصاحبه در چه شرایطی انجام شده است؟
مکان مصاحبه چه تأثیری بر نوع مطالب بیان‌شده در مصاحبه داشته است؟
در صورتی که شخص سومی در جلسه مصاحبه حضور داشته است،‌ این حضور چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه گذاشته باشد؟
آیا از سلامت روحی و جسمی راوی و مصاحبه‌شونده مطلع بوده‌اید؟
این عامل چه تأثیری ممکن است بر مصاحبه گذاشته باشد؟

نمونه تفسیر
ابتدا مصاحبه
در دهه 1990 یک مربی بهداشت به نام پاتریشیا فابیانو(29)  به عنوان بخشی از تحقیقاتش درباره باشگاه دختران «پنج‌شنبه اول»(30)  با فردی به نام خانم دُلارس بورداس کازکو از اهالی شهر مکیس‌راکس در ایالت پنسیلوانیا مصاحبه کرد. این باشگاه متعلق به زنانی از طبقه کارگر است که ظرف چهار دهه گذشته تا امروز در نخستین پنج‌شنبه هر ماه گرد هم می‌آیند. فابیانو برای بررسی رابطه بین نظام‌های غیر رسمی حمایتی و بهداشت که معرف حس اتحاد و رفاه بین مردم است با هفت تن از اعضای باشگاه مذکور مصاحبه‌هایی انجام داد که مصاحبه با خانم کازکو نیز از این جمله محسوب می‌شود. او در این مصاحبه از خاطرات و تجربیات دوران شغلی‌اش در کمپانی دراوو(31)  که یک کارخانه صنعتی در نزدیکی مکیس‌راکس بود سخن می‌گوید.
«ژوئن 1972 بود که برای کار به کمپانی دراوو رفتم، دنبال پیشرفت نبودم، فقط می‌خواستم کمک‌خرج شوهرم باشم، چون خیلی داشت بهمون فشار می‌اومد. اصلاً نمی‌شد با یه حقوق زندگی کرد. هیچی برامون باقی نمی‌موند. از اول ماه تا آخر ماه تنها با همون چندغاز می‌گذروندیم. درآمد دیگه‌ای نداشتیم و باور کنین حتی نمی‌تونستیم به تعطیلات بریم... . والری دوازده سال داشت و دیانا هم نه ساله بود که یه کار نیمه‌وقت را قبول کردم. برای من خوب بود. اولش سه روز توی هفته کار می‌کردم. بعد می‌دونین چی شد؟ ازم خواستن چهار روز در هفته بمونم. همینجور پیش می‌ره تا اینکه بهت می‌گن پنج روز در هفته براشون کار کنی بی اونکه مزایایی بهت بدن. از مرخصی باحقوق که خبری نبود. آخرش بهم پیشنهاد کار تموم‌وقت دادن که پیش خودم گفتم من همین الآن هم دارم پنج روز در هفته کار می‌کنم و باهاش کنار اومدم. من تموم زندگیم اونجا می‌گذشت... خیلی هم راحت بودم به همین خاطر تبدیل شدم به کارمند تموم‌وقت.»
دوران شغلی او ظرف چند سال دستخوش تغییراتی شد:
«این وضع سه سال ادامه داشت تا اینکه بهم پیشنهاد دادن مدیر بشم. من که از مدیریت چیزی نمی‌دونستم. قبول کردم ولی به خودم می‌گم چجوری از پسش براومدم؟ آموزش رسمی که ندیده بودم. مدرک دانشگاهی که نداشتم، اونا به من گفتن مدیر خدمات ماشین‌نویسی بشم. ده تا دختر زیر دستم کار می‌کردن. مسئولیت برنامه کارآموزی دانشجوهایی که به آموزشگاه حرفه‌ای می‌رفتن و توی دراوو کار می‌کردن هم جزوش بود. سازمان‌دهی این برنامه. مصاحبه. قبلاً برای مصاحبه‌ها آموزش رسمی ندیده بودم اما با مردم مصاحبه می‌کردم. باید بر عملکرد کارمندان نظارت می‌کردم. راهنمای شغلی می‌نوشتم. شاید یه بخشی از اون به خاطر اینه که ذاتاً استعداد سازمان‌دهی دارم. استعداد سازمان‌دهی و مدیریت یا اکتسابیه و یا با شخصیت شما عجین شده. شما کدومش رو دارین؟
الآن که به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم که هر چهار سال تغییراتی تو زندگیم به‌وجود می‌اومد. به قسمت سیستم‌های اتوماسیون منتقل شدم که مسئولیت اتوماسیون دفاتر، آزمایش نرم‌افزار و مشاوره داشتم. خیلی شوق داشتم به دانشگاه برم و مدرک بگیرم. تصور نمی‌کردم بتونم دانشگاه رو چهار ساله تموم کنم، اما دلم می‌خواست بالاخره یه فوق‌دیپلم بگیرم. دراوو به بعضی‌ها کمک‌هزینه تحصیلی می‌داد. اول باید خودمون هزینه‌های تحصیلمون رو می‌پرداختیم و بعد اونا جبران می‌کردن. کلاس‌هام رو شروع کردم. دوازده سال طول کشید اما بالاخره فوق‌دیپلم مدیریت بازرگانی گرفتم. خودستایی نمی‌کنم اما از اینکه تونستم از پسش بربیام احساس غرور می‌کنم، آخه تموم‌وقت کار می‌کردم، خونواده هم که بود، هر وقت که احتیاج داشتن باید اضافه‌کاری هم می‌کردم... .»
سپس در سال 1988 وی را اخراج کردند. بحران بیکاری باعث شد برنامه‌های زندگی او دچار بی‌نظمی شود و او را وادار کرد تا در گزینه‌هایش تجدید نظر کند:

«بعد از شونزده سال کار در دراوو، واحد شغلی من رو حذف کردن چون کارخونه می‌خواست تعدیل نیرو بکنه. همیشه پسِ ذهنتون می‌گین کاش اخراجم می‌کردن تا می‌رفتم خونه و استراحت می‌کردم. اما کسی به این فکر نمی‌کنه که اگه راستی‌راستی اخراج بشه بعدش باید چیکار بکنه. به هر حال واحد اداری من رو حذف کردن و اخراج شدم. دو هفته بهم مهلت دادن. خیلی‌های دیگه که حکم اخراجشون رو گرفته بودن با عصبانیت لوازمشون رو برداشتن و محل کارشون رو ترک کردن. من هم اولش از کارخونه اومدم بیرون اما دوباره برگشتم به دفترم. همکارام از کنارم می‌گذشتن و داشتن دودوتا چهارتا می‌کردن. می‌دونستن من هم اخراج شدم اما سر درنمی‌آوردن چرا هنوز داشتم کار می‌کردم. راستش راه حل دیگه‌ای به ذهنم نمی‌رسید. خب یه پروژه‌ای دستم بود که باید تمومش می‌کردم. ظرف دو هفته باقیمونده هم تمومش کردم و بعد لوازمم رو برداشتم و رفتم. چرا؟ چون دراوو به من استفاده رسونده بود. تحصیل کردم. حقوق گرفتم. ضمن اینکه قرارداد باهاشون داشتم که پروژه آخر رو تموم کنم و همین کار رو هم کردم. طور دیگه‌ای نمی‌تونستم عمل کنم.
ولی روزی که باید از کارخونه می‌رفتم بدترین روز زندگیم بود. انگار تو یه برزخ گیر افتاده بودم. همه جا بودم و هیچ جا نبودم. به خودم می‌گفتم از این مرخصی لذت ببر. از مزایای «مهلت کاریابی» می‌تونستم استفاده کنم. یه مدتی باهاش کلنجار رفتم و صبح‌ها به جای ساعت هشت، ساعت هشت و نیم می‌اومدم تا توی آسانسورها میون مردم گیر نیفتم. به همین دلیل دیر می‌اومدم و ساعت چهار عصر می‌رفتم چون باید کار پیدا می‌کردم. خودم رو توی برزخ می‌دیدم. انگار هویتم رو از دست دادم. اما اینجور هم نبود. من دُلارس کازکو بودم، اما بعدش قاطی می‌کردم و می‌گفتم نه! من زن استیو نیستم، من مادر والری نیستم، من مادر دیانا نیستم، من دختر جولیا بورداس نیستم. توی بد برزخی دست و پا می‌زدم، احساس بی‌هویتی می‌کردم. فقط با همین الفاظ می‌تونم اون روزا رو توصیف کنم. من حقوق بیکاری می‌گرفتم. استیو داشت کار می‌کرد و حق سنوات خدمت هم تا پایان سال بهم داده بودن. چی باعث می‌شد دنبال یه کار دیگه بگردم؟ خودم هم نمی‌دونم. دوستم جوانا می‌گفت پاک خل شدی. بتمرگ خونه‌ات. اما سر درنمی‌آرم. هنوز هم سر درنمی‌آرم.
ذهنم همش درگیر بود. «برم سراغ یه شغل دیگه؟» مثلاً فروشندگی. آخه من که فروشندگی بلد نیستم، چون نمی‌تونم جنسی رو بفروشم، اصلاً تو خونم نیست. نمی‌تونم به کسی دروغ بگم. خوب حساب کردم و دیدم فروشندگی به درد من نمی‌خوره. بهترین پستی که در کارخونه داشتم مسئولیت اتوماسیون دفاتر بود و بعدش مسئولیت قسمت پست صوتی و جلسات آموزشی. کم‌کم فهمیدم که وظیفه‌م رو تو زندگی درست انجام ندادم. باید معلم می‌شدم. افسوس می‌خورم که چرا به دانشگاه نرفتم. اما اون وقتا عقل امروز رو نداشتم یا نمی‌دونستم از زندگی چی می‌خوام. پدر و مادرم دوست داشتن من رو به دانشگاه بفرستن، ولی من دوست نداشتم اونها تو تنگنا قرار بگیرن چون از پسِ هزینه‌هاش برنمی‌اومدن. به همین خاطر فقط شش ماه به آموزشگاه حرفه‌ای رابرت موریس رفتم. تازه بعد از اخراجم بود که فهمیدم وظیفه زندگیم رو درست انجام ندادم. اما اون موقع که هجده سالم بود اینا رو نمی‌فهمیدم.»(32)  

و اکنون تحلیل مصاحبه
یادآوری می‌کنم که کازکو تاریخچه زندگی خانوادگی و شغلی‌اش را برای پاتریشیا فابیانو تعریف کرده است. موضوع تحقیقات او به گروهی از زنان که چهل سال به طور غیر رسمی در پنج‌شنبه‌های اول هر ماه گرد هم می‌آمدند اختصاص داشت. فابیانو مصاحبه‌گر خوبی است. او خود را برای مصاحبه آماده کرده بود و هدف تحقیقاتش را برای خانم کازکو هم تشریح کرده بود تا برای مصاحبه آمادگی داشته باشد. فابیانو آشنایی طولانی‌مدتی با کازکو دارد و خود نیز فرد مطلعی است اما به دنیای کازکو تعلق ندارد. با این وجود، احترام عمیقی به او می‌گذارد و به باشگاه‌شان به دیده تحسین می‌نگرد بدین معنا که بر ارزش این محفل واقف است و قصد دارد نحوه فعالیت‌ها آنها برای ارتقاء سطح بهداشت را بشناسد. فابیانو می‌کوشد تا سیر شکل‌گیری و ماجراهای این باشگاه را در یک قاب فراگیر و جامع بیوگرافیک، اجتماعی و به عبارتی تاریخی قرار دهد. همین ملزومات در مصاحبه است که بین او و راوی علقه ایجاد می‌کند و صحنه را برای یک کنکاش خلاقانه مهیا می‌سازد. کازکو تلاش می‌کند به سؤالات فابیانو پاسخ‌های عاقلانه، عمیق و صادقانه بدهد و همین خصوصیت نیز بر وزانت و غنای روایت او می‌افزاید که متأسفانه در متن ویراستة مصاحبه انعکاس نیافته است.
نوع سؤالات فابیانو در تحقیقش از جنسی است که کازکو را بر سر شوق می‌آورد تا در بیان زندگی‌اش از گنجینه استدلالات شخصی و اجتماعی استفاده کند و منظورش را به مصاحبه‌گر بفهماند. کازکو نیز همانند اکثر افرادی که در چارچوب متفرد مصاحبه سخن می‌گویند، خودش را در کسوت یک قهرمان معرفی می‌کند. او بازمانده قوی‌بنیه و انسان اخلاقگرایی است که کارش را حتی بعد از اخراج ادامه می‌دهد و به شغلی مانند فروشندگی که آلوده به دروغ و فریب است وارد نمی‌شود. این تحقیق بر مفروضاتی استوار شده است که یک روایت مترقی حول محور رشد اعتماد به نفس و استقلال را در ذهن مخاطب شکل بدهند. از قضا، موضوع تحقیق قرابت عجیبی با اندیشه فمینیستی معاصر که دم از آرمان‌های زنانه و حق اشتغال زنان متأهل می‌زند، دارد. البته کازکو خودش را فمینیست معرفی نمی‌کند، اما در روایات او مفروضات و ادبیات فمینیستی موج می‌زند و آنگاه که هویت او با از دست دادن شغلش با چالش روبه‌رو می‌شود از گزینه‌های محدود و فرصت‌های از دست‌رفته زندگی که به خاطر محدودیت‌های شخصی(اون وقتا عقل امروز رو نداشتم[که در سن هجده سالگی به دانشگاه برم]) و تنگناهای منبعث از طبقه اجتماعی خانواده‌اش(از پس هزینه‌هاش برنمی‌اومدن) بر او تحمیل شده است سخن می‌گوید. هر چند این مصاحبه بدون حضور اغیار و در خانه کازکو انجام شده است اما شباهت فراوانی با محتوا، لحن و چشم‌انداز مصاحبه‌های فابیانو با شش عضو دیگر باشگاه دارد زیرا زندگی این زنان شبیه به هم بوده است. اما قابل استنباط است که روایت‌های فردی آنها از مکالمات و گفت‌وگوهای چهل ساله‌ای که درباره شکل و معنای زندگی‌شان داشته‌اند تأثیر پذیرفته است. مصاحبه‌های فابیانو این درک و تفاهم را آشکار کرد و در پیشانی ذهن آنان آورد.
ارزیابی مصاحبه بدین شیوه به هیچ وجه آن را در حد و اندازه‌های لذت بردن از یک احساس خوشایند یا گفتن چیزهایی که مصاحبه‌گر مایل به شنیدن آنهاست پایین نمی‌آورد. همچنین دال بر این نیستند که تهی از حقیقت می‌باشند و یا همه ارزش یکسانی با هم دارند-بعضی از آنها پرمایه‌تر، عالمانه‌تر، و عمیق‌تر از دیگر مصاحبه‌هاست و اطلاعات بیشتری برای تحلیل‌های تاریخی در اختیار مورخ و مصاحبه‌گر یا مخاطب قرار می‌دهد. ضمن آنکه به ما کمک می‌کند تا ماهیت ریشه‌دار، مشروط و ذهنی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی را درک کنیم.


29-Patricia Fabiano
30-First Thursday Girls’ Club
31-Dravo
32-Patricia Maria Fabiano, “The First Thursday Girls’ Club: A Narrative Study of Health and Social Support in a Working-Class Community,” (Ph.D. diss., The Graduate School of the Union Institute, 1999), 211-215.

ادامه دارد...

نویسنده: لیندا شوپس
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی



 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.