هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 72    |    10 خرداد 1391

   


 

15 خرداد 1342


عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد


تاریخ نگاری انقلاب در گفت‌وگو با هدایت الله بهبودی (1)


جایگاه عليت در تاريخ


دو نیمه سیب روی پرده تاریخ ایران


مصاحبه‌ها و خاطراتی از جنس تاریخ شفاهی (نگاهی به کتاب دایره‌المعارف نامداران ورزش خراسان)


«دختر ايران» چرا ؟


ویژگی خاطره‌نگاری‌های نوین، در نگاهی به کتاب «دا»


نقد و بررسی كتاب «در دامگه حادثه»


راوي جنگ از نقش لشكر 27 در عمليات كربلاي 5 نوشت


عرضه خاطرات آزادگان در كتابخانه ديجيتال پيام آزادگان


تاریخ شفاهی چیست؟ (1)


تاريخ شفاهي احداث پل گلدن گيت منتشر شد


 



عکسی که جان صدها عراقی را نجات داد

صفحه نخست شماره 72

علی کاوه از عکس تاریخی امام (ره) می‌گوید که روی اسکناس‌ها و شناسنامه امام چاپ شد

سال 1332، 7 ساله بودم که از آمل به تهران آمدم. 6 ـ 5 ماه در پارچه‌فروشی، کارگاه کفش‌سازی، صندوق‌سازی و خیاطی کار کردم. در خیاطی که بودم، یک روز صاحب‌کارم به من گفت: تو خیلی کوچکی و نگرانم وقتی می‌روی قهوه‌خانه برای من چای بیاوری، بروی زیر ماشین؛ برای همین من را برد به عکاسی ساحل در میدان فوزیه (امام حسین) که کنار قهوه‌خانه بود. آنجا جادوی عکاسی تحت تأثیرم قرار داد و از همان‌جا عکاسی را شروع کردم. 13 ـ 12 ساله بودم که از مجالس عکس می‌گرفتم و برای اینکه نگویند بچه است، سبیل می‌گذاشتم. از 15 سالگی درس خواندم و در سال 45 در رشته هنر دیپلم گرفتم. از سال 1340 وارد مطبوعات شدم. اول رفتم مجله فردوسی. به من گفتند از یک دانشجو عکس بگیرم. هر چقدر منتظر شدم دانشجو ندیدم. خودم 18 ـ 17 ساله بودم، یک عکس از خودم گرفتم. گفتند این عکس خودت است، گفتم دانشجو هم می‌تواند همسن من باشد. سردبیرمان خیلی خوش‌اش آمد و آن عکس را گذاشت روی جلد. بعد سربازی رفتم مؤسسه اطلاعات. در اطلاعات هفتگی، بانوان، جوانان و... کار می‌کردم. از سال 50 تا 54 در مجله دنیای ورزش کار کردم. مجله پرسپولیسی بود؛ هر وقت پرسپولیس می‌برد به من می‌گفتند تو بهترین عکاس هستی و هر وقت می‌باخت می‌گفتند تو چقدر عکاس بدی هستی!

روزهای انقلاب
وقتی انقلاب شد، اولین عکس را از امام هنگام ورودشان به ایران گرفتم. ما دو همکار بودیم که به او گفتم تو به فرودگاه برو، من هم می‌روم بهشت زهرا. اولین عکس امام را در بهشت زهرا گرفتم و وقتی انقلاب به پیروزی رسید، تمام نگاتیوهایی را که داشتم بردم و به تلویزیون تحویل دادم. در صورتی که هیچ عکاسی این کار را نمی‌کرد. تلویزیون در حال اعتصاب بود و آن عکس‌ها مال خودم بود؛ ولی چون به مسائلی پای‌بند بودم تمام نگاتیوهایی را که داشتم بردم و به تلویزیون تحویل دادم. هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود که کارت جمهوری اسلامی داشتم. همان کارتی که پسر آقای طالقانی به من داد. در روز ورود امام، گروهی تشکیل شده بود که تقسیم می‌کرد کدام خبرنگار و عکاس به فرودگاه برود و کدام خبرنگار و عکاس به بهشت زهرا. برای ما هم کارت صادر کردند به نام جمهوری اسلامی و من را فرستادند بهشت زهرا. عکس‌های خیلی خوبی آن روز در بهشت زهرا گرفتم. آن لحظه‌ای که امام گفت: «من تو دهن این دولت می‌زنم» عکس گرفتم. همه آنها الان در آرشیو تلویزیون است. از سال 57 در بخش تولید تلویزیون کار می‌کردم. بعد به واحد خبر قسمت سیاسی منتقل شدم. در آنجا شروع به عکاسی از وزرا و استانداران و فرماندهان و سران مملکت کردم. وقتی انقلاب به پیروزی رسید از بهشت زهرا تا مدرسه علوی عکس گرفتم و از مدرسه علوی به قم رفتم که در آنجا هم عکاسی می‌کردیم. بعد امام مریض شدند و به بیمارستان قلب آمدند و از آنجا هم به جماران رفتند که تمام این مراحل را عکس کردم. در جماران هم هر روز صبح به آنجا می‌رفتم و تا ساعت 2 و 3 که امام با مردم با مسوولان دیدار داشتند و نیز پیام‌های نوروزی هر سال را عکاسی می‌کردیم.

 

عکاسی از امام (ره)
ما 9 عکاس بودیم که رفته بودیم از امام عکس بگیریم. خرداد 1361 بود غیر از من عکاسانی از روزنامه‌های جمهوری اسلامی، اطلاعات،‌ کیهان و مجله پیام انقلاب و نیز صدا و سیما و تلویزیون نزد امام آ‌مدند. از تلویزیون دو عکاس بودیم که من 36 فریم عکس گرفتم. 2 بار لنز را عوض کردم. امام طی 11 سالی که از سال 57 تا 68 زندگی کردند. عکسی با عکاس‌ها نداشت. ولی چون من عکاس بودم، سعی کردم امام با عکاس‌ها هم عکس داشته باشد. امام آمد در حیاط نشست و من همان روز یکی از معروف‌ترین عکس‌های امام را گرفتم که از آن عکس برای طراحی روی پول استفاده شد و همه طرح‌های امام روی پول از همان عکس گرفته شد. روزی که این عکس را می‌گرفتم، یکی از روزهای خرداد 61 بود. هوا نیمه ابری و آفتاب کم‌رنگی در آسمان بود. 7 تا 8 عکاس بودیم. ابتدا قرار بود که این عکس را در اتاق امام بگیریم، اما بعد به حیاط رفتیم. یکی از همکارانم به امام گفتند که بخندند. من هم توانستم 24 فریم عکس از چهره امام در آن زمان بگیرم که یکی از این عکس‌ها روی اسکناس هزار تومانی منتشر شد. عکس‌های خیلی خوبی از حضرت امام دارم. یک بار وارد اتاق ایشان شدم و تنهایی از ایشان عکس گرفتم. حتی آن روز سردبیرم را که نامه من را نوشته بود، داخل اتاق راه ندادند. فقط من را راه دادند که عکاس بودم. وارد اتاق شدم. امام آن سر اتاق نشسته بود و من طرف دیگر. دو زانو نشستم و شروع کردم به عکس انداختن به این فکر بودم اگر یک دفعه بروم جلو و عکس بگیرم، چند فریم عکس می‌گیرم و از اتاق بیرونم می‌کنند؛ بنابراین تصمیم گرفتم از همان ابتدای اتاق چند فریم عکس بگیرم، کمی جلوتر بروم و دوباره عکس بگیرم. این کار را کردم تا همه 36 فریم را در آن اتاق گرفتم. وقتی فیلم‌هایم تمام شد، به یک متری صورت امام رسیده بودم. آنجا خواستم فیلم عوض کنم که دیگر نگذاشتند و از اتاق بیرونم کردند. جماران نور خوبی برای عکاسی نداشت. ولی با نور طبیعی مثل این بود که یک فیلتر جلوی دوربین بگذارید و عکاسی کنید. خیلی بهتر بود آن روز که عکاسی می‌کردیم هوا ابری باشد. در بعضی از عکس‌ها آفتاب در آمده و یک کنتراست صورتی دارد. ولی گاهی آفتاب زیر ابر بود و آن شانس زمانی بود که عکاسی می‌شد. این عکس همان است که در شناسنامه امام ثبت شده است. البته عکس را از من نگرفته‌اند. آن عکس را هم که روی پول است، روابط عمومی بانک مرکزی ایران از عکس‌های چاپ شده در روزنامه‌ها انتخاب کرد. نهایتاً عکسی که من انداخته‌ام برگزیده شد و به کسی دادند که واقعاً خوب از روی آن عکس نقاشی کرد و روی پول انداختند. یک خاطره دیگر هم از امام دارم. من و چند عکاس دیگر در منزل ایشان در حالی که یک عرق‌چین به سر داشتند عکس می‌گرفتیم. برای عکاسان روزنامه چندان مهم نبود که عمامه سر امام نباشد، اما برای من که قرار بود عکس در تلویزیون منتشر شود، مهم بود که ایشان عمامه داشته باشند. به حاج احمد آقا گفتم: از این عکس‌هایی که من دارم، یکی هم به درد نمی‌خورد؛ گفت: چرا؟ گفتم: باید امام عمامه داشته باشد. حاج احمد آقا رفت خدمت امام و گفت: عکس با عمامه می‌خواهند. امام هم با اخم گفت نمی‌شود، اما همان عکس‌های من باز هم منتشر و در کنار شعر معروف ایشان ـ من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ـ چاپ شد. بعد از چاپ عکس روی اسکناس‌های 100، 500 و هزار تومانی، نسبت به عدم اجازه از من برای چاپ عکس، واکنش نشان دادم. دایره حقوقی صدا و سیما گفت برو شکایت کن. سال 72 شکایتی علیه رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کردم و حتی گفتم شما که میلیاردها تومان از این اسکناس چاپ کردید حداقل حق مرا بدهید. اما حتی یک ریال هم ندادند. اگر حقم را می‌دادند لازم نبود با این سن و سال بار 13 کیلویی را روی دوش بکشم و به این طرف و آن طرف بروم. البته من عاشق کارم هستم، ولی بالاخره باید حق و حقوقی باشد، حداقل ما را می‌فرستادند کربلا. متأسفانه نه تنها حق‌الزحمه من داده نشد، بلکه عکاسی به نام (...) این عکس را که مربوط به سی سال پیش است، به نام خود، برای فروش در سایتی خارجی قرار داد. وقتی نامه اعتراضی به خبرگزاری‌ها نوشتم، تنها چیزی که آن عکاس گفت این بود که عکس را من نگرفتم و اشتباه شده است. این عکس در حال حاضر با سایزهای مختلف در سایت گوگل وجود دارد. به واحد حقوقی تلویزیون هم نامه نوشتم و آنها اعلام کردند که این عکس با شماره بایگانی فلان به آقای علی کاوه تعلق دارد. آن عکاس تنها به گفتن این جمله که این عکس را من نگرفته‌ام اکتفا کرد و از من معذرت خواهی نکرد؛ در حالی که او این عکس را با اندازه‌های مختلف قیمت‌گذاری کرده است. این عکس جان صدها عراقی را هم نجات داد. پدرسوخته‌ها بچه‌های ما را شهید می‌کردند، ولی خودشان این اسکناس را داخل جیب‌شان می‌گذاشتند و وقتی اسیر می‌شدند عکس امام را نشان می‌دادند. یک جمله‌ای هم به عربی می‌گفتند که خاطرم نمانده و معنی‌اش را نمی‌دانم. خلاصه بچه‌های ما هم آنها را اسیر می‌کردند. بابت این عکس، کسی از من تقدیر نکرد. فقط کتابی منتشر شد به اسم «تصویر آفتاب» که عکس‌های امام بود. 80 درصد این کتاب عکس‌های من است. چند سال پیش انجمن سینمای جوان بود یا مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام (ره)، دقیقاً نمی‌دانم کدام یک، تقدیری از من کردند. من اسکناس‌های 2 هزار تومانی را هم دیده‌ام که خیلی بد کار شده است. این عکس به نظرم در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شده... من عکسی برای روزنامه جمهوری اسلامی گرفتم که کنار لوگوی روزنامه، هر روز منتشر می‌شود. فکر کنم طراح اسکناس‌های 2 هزار تومانی از این عکس‌ استفاده کرده باشد. فکر کنم طراح، دقت کافی نکرده وگرنه عکس، عکس خوبی است. باید بگویم عکاسی از امام خیلی مشکل بود. چون شما به چشمان امام نمی‌توانستید نگاه کنید. یکبار در فیضیه قم وقتی با لنز تله، عکاسی می‌کردم، ایشان از دوربین به من نگاه می‌کردند و احساس می‌کردم که می‌لرزم. قدرت و ابهت عجیبی داشتند. ترس نبود، بلکه یک عظمت بود. من چند بار از امام عکاسی کردم. یادم نمی‌آید که سلام کرده باشم. چون ابهت عظیمی داشتند. من با سران کشور، عکس دو نفره زیاد دارم ولی هیچ‌وقت نتوانستم با امام عکس بگیرم چون قدرت آن را نداشتم. مثلاً در سال 57 وقتی به صورت امام نگاه می‌کردم، به نظر یک مرد 50 ساله با صورتی بشاش و زیبا می‌دیدم. ولی در سال 68 که بیمار شدند، به نظر می‌رسید که 70 سال پیر شده‌اند. چیزی که در فیلم زیاد مشخص نمی‌شود و حالا نمی‌دانم مملکت‌داری سخت بود یا بیماری‌ای که داشتند، این شکسته شدن در سیمای امام مشخص بود.

روزهای جنگ
در طول 8 سال جنگ، در جبهه بودم. یک هفته می‌رفتم و یک هفته برمی‌گشتم. سعی می‌کردم در جنگ عکس‌هایی را بگیرم که نشانه پیروزی ما باشد. از سربازان می‌خواستم که اسلحه‌هایشان را بالا ببرند یا پرچم را بالا ببرند که با صحبت‌های گوینده تلویزیون همخوانی داشته باشد. در جبهه پیرمردی را دیدم که در بخش جنگ‌های نامنظم بود. همان اوایل جنگ بود و هنوز سپاه تشکیل نشده بود. من به آن پیرمرد گفتم: آخه پیری، تو به درد جبهه می‌خوری که آمدی اینجا؟ به من گفت باشه بعداً حالت رو می‌گیرم! ساعت 4 صبح از خواب بیدار شدم و می‌خواستم از آن منطقه بروم؛ دیدم آن پیرمرد دیگ‌های غذا را می‌شوید. این صحنه را که دیدم حسابی ناراحت شدم که چرا آن حرف را به او زده‌ بودم. رفتم و دست و پایش را بوسیدم و از او معذرت‌خواهی کردم. او گفت من نمی‌توانم بجنگم، اما حداقل دیگ که می‌توانم بشویم. واقعاً در جبهه به صحنه‌های قشنگی برمی‌خوردیم. مثلاً دروازه‌بان تیم فوتبال خرمشهر را در جبهه دیدم که اگر حواسش به من نبود، من با رگبار عراقی‌ها به دیوار دوخته شده بودم. یک روز در فاو از یک سرباز خواستم که شلیک کند و برگردد. 8 بار او این کار را تکرار کرد تا آن چیزی را که می‌خواستم گرفتم و 10 ـ 15 سال از این عکس برای آزادسازی خرمشهر در بنرها استفاده شد. من عاشق کشورم هستم. عاشق وطنم هستم و 8 سال در جنگ عکس گرفتم. دو تا دیپلم جنگ دارم، ولی در پرونده استخدامی‌ام در صدا و سیما یک روز حضور در جبهه ندارم. یعنی اینکه 8 سال از جبهه عکاسی کردم و اکنون 10 هزار نگاتیو در آرشیو صدا و سیما دارم، اما یک روز سابقه جبهه برایم رد نشده است. همه این خاطرات باعث شده که خجالتی نداشته باشم، چرا که در جنگ من هم شریک بودم. از این 50 سال راضی‌ام و اگر دوباره برگردم، همین کار را انجام می‌دهم. شاید البته کشاورزی هم بکنم اکنون هم اگر یک مقدار سرم خلوت شود، دوست دارم هفته‌ای سه روز بروم شمال کار کشاورزی بکنم. یک زمین در شمال دارم که در آن برنج می‌کارند.

آخرین عکس از امام
اولین عکس و آخرین عکسم را از امام خمینی (ره) در بهشت زهرا گرفتم. اولین عکس را در 12 بهمن 1357 و آخرین عکس را در خرداد ماه سال 1368 و در مراسم تشییع پیکر ایشان در بهشت زهرا گرفتم. روز ارتحال امام زمانی که آقای گلپایگانی در مصلا نماز خواندند، به بهشت زهرا رفتم و روی کانتینرهایی که روی هم چیده شده بود، ایستادم. اگر از آن بالا می‌افتادم حتماً خفه می‌شدم، چون کافی بود که بند دوربین به گردن شما باشد، ولی بچه‌ها مراقب من بودند. من حدود 12 حلقه عکاسی کردم و غرق کار خودم بودم. ناگهان تابوت امام شکست و عگس گرفتم و با هلی‌کوپتر به صدا و سیما برگشتم. تمام مدت نگران بودم که نکند فیلم‌ها را از من بدزدند. از یکی از دوستانم که لیسانس عکاسی داشت پرسیدم که عکس‌هایت کو؟ گفت من داشتم گریه می‌کردم. خلاصه 10 حلقه عکس از تشییع جنازه ایشان گرفتم و یکی از عکس‌های من از این مراسم عکسی بود که هنگام شکسته شدن تابوت حامل حضرت امام (ره) از ایشان گرفتم. این عکس را که با لنز واید 35 گرفته بودم یکی از عکس‌های تاریخی و نادری بود که متأسفانه هم‌اکنون در آرشیو تلویزیون نیست. این عکس را همان زمان بالغ بر 40 هزار دلار می‌خریدند چون عکس بسیار تأثیرگذاری بود و پیکر حضرت امام (ره) را در میان انبوه مردم به تصویر کشیده است. خیلی دوست دارم این عکس یا فیلم آن پیدا شود به آرشیو تلویزیون بازگردد.

منبع: تجربه ش 11، اردیبهشت 1391، جنگ تجربه، ص 42


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.