یكي از خانوادههاي مهم وپرنفوذ اواخر عصر قاجار خانواده مشهور ومعروف عبدالحسين ميرزا فرمانفرما است. پس از پيروزي انقلاب فرزندان ومنتصبان به وي هريك به فراخور مقام ومرتبه خويش از اوضاع واحوال زندگي و زمانه شازده و منتصبان به وي كتابهاي متعددي منتشر ساختهاند. دختري از ايران یا دختر ايران ازآن جملهاند.
در اینجا بررسی "دختر ايران ترجمه كيومرث پارسايي، چاپ دوم نشر سمير" را، مد نظر داریم که پیش روی شماست.
مقدمه:
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 افراد، گروهها، تشكلها .. بر اساس مقررات سلائق، وعلائق، دفاع از عملكرد تخريب واحياء يا هر نيت ديگري كه برا ي مخاطبان چندان اهميتي ندارد منابعي را به صورت كتاب، جزوه، فايل صوتي، از خاطرات خود يا وابستگان منتشر مي سازند و اطلاع رساني نوين در شبكه جهاني اينترنت، وبرخي تبليغات رسانه اي دسترسي به اين منابع را آسان نموده است.
بنابر تعريف بالا بايد خانواده فرمانفرما را يكي از اين منابع معرفي نماييم كه تاكنون كتابها مصاحبهها و فيلمهاي متعدي با موضوعات گوناگون كه محورشان فرزندان عبدالحسين ميرزا فرمانفرما هستند توليد وعرضه کردهاند. يكي از آن فرزندان خانم ستاره فرمانفرماييان، به ادعاي خودش پانزدهمين فرزند از سي وشش فرزند فرمانفرما است كه در دو دهه اخير به مناسبتهاي مختلفي در شبكههاي راديو وتلويزيون خارج از ايران به ویژه صدای آمریکا و بیبیسی ظاهر گرديد.
از سال 1377 تا كنون اثر منتسب به وي در بر دارنده خاطرات كودكي، خانوادگي، نوجواني، جواني وفعاليتهاي اجتماعي وي تا پيروزي انقلاب با عناويني چون دختري از ايران یا دختر ايران منتشر شده و علاقمندان ومنتقدان خود را به همراه آورده است.
نقد كتاب:
ستاره فرمانفرماييان، درابتداي اين نوشتار هيچ توضيحی درباره هدف خود از گفتن خاطراتش و يا تنظيم
اوليه اين نوشتار به زبان انگليسي وترجمه فارسي آن ارائه نمي نمايد و يا دست کم نمیگوید وقتي دانست افكار وخاطراتش در ميان هموطنان فارسي زبان از اهميت وجايگاه خاصي برخوردار است كتابي را به طور مستقل به زبان فارسي از خود به يادگار بگذارد.
كتاب با توضيح وسپاس بي نام نشان آغاز گرديده وپس از آن فهرست مطالب كتاب آمده است. در سخني با خوانندگان خانم فرمانفرماييان انگيزه خود را از گرد آوري اين خاطرات ايجاد فضايي در راستاي برقراري تفا هم بين دوستان غربي وايراني مي داند.
در بخش اول زير عنوان نان ونمك از صفحه 16 تا 256، ابتدا ولادت خود را در شهر شيراز با توصيف احساسي از آن شهر آورده وبه دوران حكمراني پدر بدون توضيح وضعيت ناآراميهاي آن روز فارس، میپردازد و سپس و به زادگاه مادر خود، شهري نا معلوم نزديك قم(درنسخه دختري از ايران، تفرش) اشاره دارد. در ادامه وي توصيفات احساسي فراواني را نسبت به منزل شازده ارائه نموده ولي جايگاه جغرافيايي آنرا در تهران به طور دقيق معين نمينمايد. در عين حال توصيفات مناسب وتصويرسازي را از اندروني وبيروني شازده واوضاع تهران قديم ارائه مي نمايد.
در صفحات بعد بدون آنکه نيازی وجود داشته باشد، شروع به توضيح وقايع جنبش مشروطه خواهي مردم ايران با محوريت دانش آموختگان فرنگ ديده قاجاري میکند. سپس چند صفحه را به خصوصيات زنان شازده اختصاص داده (در دختري از ايران اصطلاح حرمسرا به كار رفته كه اين اصطلاح مختص به شاه و وليعهد در دوره قاجار است) و باز از صفحه 99 تا 110 به شرح مجدد همان خصوصيات خانوادگی ميپردازد.
ساختمان پاستور را به شازده منتصب دانسته! (1) که در حد يك مركز مطالعاتي ودرماني بوده است. ستاره ايجاد وزارت بهداري را به دوران نخست وزيري پدر خويش ميرساند. توضيح آنكه، تأسيس وزارت بهداري در سال 1299 توسط سيد ضياء و در دوره رضا شاه وپس از شهريور 1320 كامل گرديد.
در صفحه 70 پيش وپس از آنكه، مجدداً دوران حكمراني شازده را براي خواننده تشريح نماید از عملكرد شازده در دوستي با انگليسيها دفاع مي کند. بالاخره خوانده نمي داند محفوظات ذهني ستاره را ميخواند يا دفاعيات شازده را؟
راوی در صفحه 74 تا 88 چند توضيح متناقض از شخصيت رضا ماكسيم یا همان رضا شاه بعدي ارائه نموده كه هيچ نوع ارتباط مستقيمي با حافظه وي ندارد.
توضيحاتش درباره مدرسه تربيت بسيار كم، ناقص، وخوانندگان را در حسرت شناخت آن باقي گذاشته است. و این از صفحه 83 تا 99 توضيحات ارزنده ومفيدي از مدرسه آمريكاييها و ميسونرهاي مذهبي آن ارائه مي دهد.
باغ رضوانيهاي كه در شميران از آن ياد ميشود مكان جغرافيايي اش روشن نيست که آيا همان فرمانيه كنوني است يا نه؟
راوی در زير عنوان «ضعيفه» بار ديگر تصاويري مبهم از دوره رضا شاه و اندروني شازده و شيوه ازدواج برادران وخواهران ارائه ميکند. در اين صفحات او با يك پراكندگي خاص از نصرتالدوله برادر بزرگ خود دفاع نموده و در جايي شاه ايران، و در جايي دیگر دولت انگلستان را در بد جلوه دادن برادر خود متهم مي سازد.
او در مطالبي زير عنوان «پايان طفوليت» به شرح مشكلات شازده با رضا شاه و قتل نصرت الدوله پرداخته ودر صفحه 156 مصدق السطنه را نيز جز مقتولين دوره رضا شاهي آورده است.
او در ادامه از گرفتاريهاي اعضاي خانواده و مهاجرتشان به شميران و همكاريهاي خود با گروههاي خيريه آمريكايي و مرگ شازده گزارشهاي جالبي ارائه ميکنند. البته توضيحات او درمورد وضعيت معيشتي جنوب شهر و وضعيت وضع حمل زنان در نوع خود ارزنده است.
در صفحه 195 به ايجاد نا امني براي آمريكائيان شاغل در ايران اشاره شده و شواهد تاريخي حكايت از آن دارد که نفوذ آمريكاييان ازآغاز جنگ جهاني دوم و بعد رو به افزايش است. رفتن دكتر جردن از ايران تنها به اختلاف ميان وزارت معارف با شخص وي مربوط است و ربطي به روابط آمريكائيان وايرانيان نداشته است!
در مورد روابط منفيگردانندگان انگليسي شركت نفت گفته شده در خيلي از اين موارد اختلاف سليقه طرف ايراني ويا حتي برتري طلبيهاي بومي باعث يك سلسله نا رضايتيها در طرفين گرديد اما ايرانيان به گردانندگان انگليسي بيشتر پر و بال ميدادهاند.
نويسنده در صفحات پاياني اين بخش مطالبي درباره جنگ جهاني دوم و رفتن رضا شاه ارائه ميکند اما با آنكه این مطالب خوب و ارزنده هستند. او مطلبي يا موضوعي از آزادي افكار و آغاز رشد اجتماعي ايران طرح نمينمايد. همچنين در مورد وضعيت بيماري رايج در شهر تهران مطالب خوب وجذابي ارائه شده اما نام بيمارستان محل نگهداري بيماران را براي ثبت در تاريخ مشخص نیست.
راوی زير عنوان «عزيمت» مطالبي از وضعيت حمل ونقل 70سال پيش ايران وشبه قاره هند ارائه مي دهد. آشنايي او با يك ديپلمات تاجر ايراني كه پدر وي را نيز مي شناسد اغراق آميز است بالاخره يك هماهنگي بايد اين دو رابه هم رسانده باشد. راوی در صفحه 250 هنگام تشريح وضعيت هندوستان هم زيستي مسالمت آميزي را برا ي آينده آنان پيش بيني كرده است. بدون دقت به اين نكته كه ساكنان شبه قاره هند هزاران سال است كه با يكديگر در آرامش زندگي مي كنند. اودر پايان از نحوه ورود خود به آمريكا بسيار زيبا وبا صداقت خاصي توصيفي را ارائه مي دهد .
او زير عنوان «ينگه دنيا» مطالب جالب و مهمي را از حضورش در دانشكده مددكاري اجتماعي USC وازدواجش ارائه مي دهد. اما بدون هيچ مقدمه اي خواننده را به اوضاع سياسي ايران به دوره دكتر مصدق، پسر عمه آنها، میبرد. البته اين خصلت عمومي همه فرزندان فرمانفرما است كه مدعی اند با اهل سياست كاري ندارند ولي تا پايان پهلوي دوم با فراز وفرودهايي در سياست خارجي ايران ايفاي نقش داشته اند. راوی با همه توصيفاتي كه از رفت وآمد دولت مردان مصدق به آمريكا دارد، سرنوشت اين آمد و شدها را مشخص ساخته است.
راوی در ادامه به جدايي خود از همسر هنديش پرداخته است اي كاش او در این باره براي عبرت ديگران توضيحی قابل قبول ارائه مي داد.
نویسنده در ادامه به زندگي در نيويورك وهمكاريش با شركت سيتيز سرويس خيلي محاطانه وعادي عبور مي كند واين سئوال را براي تاريخ كه چرا او واسطي است ميان طرفهاي نفتي آمريكايي با ايران، بي پاسخ گذاشته است. حتي تا پايان اين عنوان بالاخره خواننده نمي فهمد آيا آمريكاييها در سقوط مصدق سهمي را به خود اختصاص دادندیا خیر. مشاهدات ايشان در مدت همكاريش با آن شركت آمريكايي فراموش میشود وحتي سرنوشت اين شركت براي خوانندگان تشريح نميگردد.
راوی زير عنوان «خانم» ابتدا به حضورش در دفاتر فرهنگي ومددكاري سازمان ملل در عراق پرداخته وسپس تصويري زيبا از ملاقات با محمد رضا شاه در كاخ مرمر ارائه میکند واز شيوه تاسيس اولين دانشگاه رسمي مددكاري درايران صحبت مي كند. متاسفانه اين بخش از كتاب که اصلي ترين بخش خاطرات وي بايد باشد وخوانندگان نياز جزئي به عملكرد ايشان متناسب با شهرتش ( مادر مددكاري) هستند، آن چنان که باید حاویجزئیات نیست.
زير عنوان «لرزهها» به اشكال مختلف اختلافها و حسدورزیها ميان خانواده سلطنتي پهلوي به شكلي مرموزانه اشاره دارد سپس بي دليل وارد مبحث اصلاحات ارضي ومخالفت آيت الله خميني وتظاهرات وخونريزيهاي آن دوره پرداخته ودر نهايت با شرح آخرين ملاقات با دكتر مصدق يك هفته پيش از در گذشت وي این فصل را خاتمه مي دهد. خيلي از مطالبي كه بعنوان خاطره در این کتاب آورده شده خارج از موضوع كتاب هستند.
زير عنوان «پلي بر فراز هيچ» مشخص نيست چرا ايشان گزارشي تحليلي از سقوط حكومت پهلوي از 15 سال پاياني آن دوره ارائه مي دهد. در اين قسمت بيشتر از آنچه خاطرات تعريف شود انقلاب وريشههاي آن به برخی آثار سبك پس از پيروزي انقلاب تبيين مي گردد.
راوی زير عنوان «مردي با ميكروفن» باز مانند قبل تقويم يك سال، حكومت پهلوي را بررسي مي نمايد . تنها مطلب مهم كاهش فعاليتهاي مدد كاري و رو به تعطيلي نهادن موسسات تابعه مددكاري ايشان است كه نمي دانيم چرا اين مطالب مهم از متن كتاب دريغ شده است.
در دو عنوان پاياني كتاب قريب صد صفحه به جريانات انقلاب ومشكلاتي كه براي موسسههاي تابعه وي بوجود آمده به شكلي گذرا اختصاص یافته است اما اين قسمتها با بدنه اصلي كتاب تناسب قابل قبولي ندارند. به طور نمونه وقتي از آقاي طالقاني و سابقه آشنايي با ايشان سخن رانده میشود از گذشته روابط با وي فقط دو سه كلمه درباره رسيدگي به وضع زندانيان آورده شده وحتي از چگونگی روابطش با آقاي طالقاني و خروج از كشورمطالب عميق وصحيحي عرضه نميگردد.
نتيجه گيري:
1-آنچه در بالا آمده چند سئوال بي پاسخ را به دنبال دارد چرا ستاره فرمافرماييان خاطرات خود را مدون وصحيح عرضه نمينمايد؟
2- شهرت ايشان، مادر مددكاري است بنابراين بايد اين كتاب با محور تاريخ اجتماعي ايران ميبود.
3- نمي دانيم چرا اين كتاب با تعدد مترجم وتكثر نشر همراه است. آیا مخاطبان زيادي داشته است؟ آیا مطالب آن اهميت زیادی دارند؟ چرا تا كنون محتوي اين كتاب كثيرالطبع آن چنان که باید، مورد نقد وبررسي قرار نگرفته است؟
1- (در تاريخ 23 اكتبر 1919 ميلادي (1298 شمسي) مذاكرات لازم بين هياتهاي ايراني و فرانسوي در انستيتو پاستور پاريس صورت گرفت و در تاريخ20 ژانويه 1920 ميلادي (1299 شمسي) قرارداد همكاري بين دو كشور به امضا رسيد)
حسين روحاني صدر
كارشناس ارشد تاريخ ايران دوره اسلامي
پژوهشگر پژوهشكده اسناد وكتابخانه ملي