هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 65    |    16 فروردين 1391

   


 

روایت ادبی تاریخ جنگ


آیت‌الله بروجردی و حفظ حوزه در خاطرات آیت‌الله صادقی تهرانی


«از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند»


رویاها یا واقعیت‌های یک سفر فضایی


چگونگی سازماندهی و انجام مصاحبه‏های تاریخ شفاهی


«ناگفته‌ها از زبان عنايت‌الله رضا» خواندنی می‌شود


جامعه‌شناسی جنگ و دفاع‌مقدس در یك نگاه


لاورنس پاول الول ساتن


اسنادی از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم


مقایسه تحلیلی خاطره‌‌نگاری با تاریخ شفاهی-1


تجربه کوبا دست اول به ایران نرسید


مصاحبه با سردار شهید احمد سوداگر


تاریخ شفاهی جنوب شرق‌آسیا ـ44


 



مصاحبه با سردار شهید احمد سوداگر

صفحه نخست شماره 65

نقطه‌ی عطف

این گفت‌وگو در زمستان سال 1386 و به مناسبت سالروز عملیات خیبر انجام شده است.

به عنوان اولین سؤال بفرمایید وضعیت دو کشور ایران و عراق خصوصاً ارتش‌های دو کشور در آستانه‌ی عملیات خیبر چگونه بود؟
این سؤالی اساسی است و به این منتهی می‌شود که چرا عملیات خیبر انجام شد؟ بعد از فتح خرمشهر و پیروزی بزرگی که با تحولات در جبهه‌ی خودی منجر شد، دشمن پشت مرزها رفت و تمام توانش را روی دفاع متمرکز کرد. در حقیقت عراق دست ما را خواند و ما عنصر غافل‌گیری حاصل از عملکرد نیروهای بسیج و سپاه را از دست دادیم. با یک نگرش منطقی، نظامی و پژوهشی درمی‌یابیم که عراق در ابتدای جنگ فقط ارتش ما را دید که با دو حادثه‌ی انقلاب و تصفیه‌ی عناصر رده بالای ضدانقلابی و کودتاچیان شبکه‌ی نقاب (نوژه) تقریباً توان بسیاری را از دست داده و فقط حزب‌اللهی‌ها و انقلابی‌ها به رتق و فتق امور ارتش می‌پرداختند. طبیعی بود که چنین ارتشی بسیار ضربه‌پذیر و شکننده به نظر می‌رسید و همین امر باعث شد تا صدام تصور کند که می‌‌تواند سه روزه و یا نهایتاً یک ماهه ایران را شکست دهد. ولی وقتی با دفاع جانانه‌ی مردم، سپاه و ارتش روبه‌رو شد، ضربه‌ی سنگینی خورد. عراق اصلاً روی پتانسیل انقلاب حساب نکرده بود، این پتانسیل انقلابی که توی آن غیرت، مردانگی، دین، ملت و... نهفته بود، با سازمانی خاص به مجموعه‌ی درگیر، یاری رساند و عملیات ثامن‌الائمه، طریق‌القدس و فتح‌مبین را خلق کرد.
تا عملیات بیت‌المقدس این نیروهای پنهان، عراق را غافل‌گیر کردند و باعث پیروزی‌های ما شدند. اما بعد از عملیات والفجر مقدماتی در آنالیز معادله‌ی جنگ تغییراتی به وجود آمد. در عملیات والفجر مقدماتی باید گفت که عراق به یک بلوغ رسیده بود و با درک چگونگی اجرای عملیات از سوی ما، توانایی دفاع پیدا کرد و دیگر اجازه نمی‌داد ما به شیوه‌ی گذشته به او ضربه بزنیم. حتی آمد از ما الگو گرفت. یعنی وقتی قدرت اراده‌ی بسیجی‌های کم‌سن و سال ما را دید، رفت و «جیش‌الشعبی» را تشکیل داد. از بصره هم شروع کرد و نمراتش را بالا برد. از امکانات کشورهای عربی و حمایت کشورهای غربی هم استفاده کرد و نمره‌اش را از حدود 40 در شروع جنگ به 70 یا 80 رساند و این باعث شد که ما بعد از عملیات‌های رمضان، محرم، والفجر مقدماتی و والفجر ـ 1، پیشرفت چندانی نداشته باشیم. اگر به همان روال قدیم پیش می‌رفتیم، شاید می‌افتادیم در دشت‌های منتهی به شرهانی، العماره و...

این توازن از چه هنگام به هم خورد؟
بخشی از این به هم خوردگی به مرور زمان پیش آمد و بخشی دیگر دفعتاً، مثلاً عراق تا عملیات بیت‌المقدس نمی‌دانست که نیروهایی هم به عنوان سپاهی در جبهه حضور دارند ولی با اسیر کردن این نیروها فهمید، یک عده رزمنده‌هایی هستند که ارتشی نیستند و داوطلب به جنگ آمده‌اند. آن زمان بود که به عقلانیت رسید و موضع محکمی گرفت.

در آستانه‌ی عملیات خیبر وضعیت نیروها چطور بود؟
در ادامه‌ی این برنامه جیش‌الشعبی هم وارد صحنه شد و عراق امکانات جدیدتری به کار برد. این‌ها همه می‌شود نقاط قوت. از عملیات فتح مبین به بعد عراق با سماجت بیشتری جلوی ما ایستاد. بنا به روایت اسناد موجود، از ستاد کل ارتش عراق پیامی به کلیه‌ی یگان‌ها مخابره گردیده بود مبنی بر این که: «انتظار نداشته باشید ایرانی‌ها از روبه‌رو به شما حمله‌ور شوند، ممکن است از جناحین، از هوا و یا حتی با حفر تونل از زیرزمین حمله کنند.» اگر می‌بینیم که در روزهای پایانی اردیبهشت 1361 عراق تیرآهن توی کوچه‌ها و خیابان‌های خرمشهر کاشته، یا ماشین‌ها را سروته در خاک فرو برده، به خاطر همین ابلاغیه و منبعث از آن بوده است.
شگرد عملیاتی ما نفوذ از یک نقطه و گسترش به چپ و راست و نهایتاً تسلط بر منطقه بود. ما از نظر هلی‌کوپتر و وسایل هوایی در مضیقه بودیم و چون هلی‌کوپتر نداشتیم، نمی‌توانستیم هلی‌برد کنیم، بنابراین از یک خاکریز نفوذ کرده و محوری را باز می‌کردیم و پس از شناسایی‌های پی‌درپی حداقل یک ستون گروهان و حداکثر یک گردان از این محور عبور می‌دادیم و نقطه‌ی ضعف را پیدا می‌کردیم و بعد نیروها را به چپ و راست گسترش می‌دادیم.
بعد از عملیات بیت‌المقدس به دلایلی که برشمردم دیگر نمی‌توانستیم به عمق نفوذ کنیم و نیروهایمان را در اطراف گسترش دهیم؛ تمام راه‌های نفوذ ما را بسته بودند، سیم‌خاردار عمود بر خاکریز عراقی‌ها و بعضاً میدان مین برمی‌خوردیم. عراق با تمام وجود دفاع می‌کرد و مثلاً در کربلای ـ 5 مواضع نونی شکل یا مثلثی شکل از کوشک تا پاسگاه زید قرار داده بود که دور تا دور دفاع کند و در هر نقطه با ما بجنگد. عراق در این مقطع به بلوغی رسیده بود که دیگر ما نمی‌توانستیم چون گذشتته به پیروزی دست یابیم. ما در محاصره‌ی اقتصادی و تحریم بودیم و توانمان با هر عملیات کاسته می‌شد. بر عکس عراق هر روز مجهزتر شده و از هر سو به او یاری می‌رساندند.
این وضعیت تا عملیات خیبر ادامه د اشت. ما نیز به پتانسیل خود نگاه می‌کردیم و می‌خواستیم معادله را به نفع خودمان تغییر دهیم و انقلاب و کشور را با چنگ و دندان حفظ کنیم. با مرور بر عملیات‌های گذشته نقاط قوت و ضعف دو طرف را ارزیابی کردیم و از عملیات والفجر مقدماتی به بعد دست به شناسایی زدیم تا زمین مناسبی برای عملیات پیدا کنیم. در شناسایی‌های متعدد به پاسگاه سابله‌ی عراق رسیدیم و با مشکل مواجه شدیم. از چزابه به بالا در جنگل امقر، تنگه‌ی زلیجان پاسگاه صفریه، از صفریه به بالا طاوسیه و رشیدیه و فکه. پاسگاه فکه، چزابه. جالب این‌جا است که جاده‌ها یکی شنی و یکی آسفالت است و می‌خواستیم در فاصله‌ی چزابه تا فکه عملیات کنیم. هر چه در این محور شناسایی می‌رفتیم، موفق نمی‌شدیم، چون زیر دید عراقی‌ها بودیم و به هر جا حساس می‌شدند، آن محور را مستحکم‌تر می‌کردند. در این محدوده ارتفاعات رقابیه هم بود که هیچ معبر وصولی به منطقه‌ی صفریه نداشت. سه تنگه‌ی رقابیه در بالا، زلیجان و تنگه‌ی سعده در پایین به رمل‌ها ختم می‌شدند و زمین آن نقاط قابل بهره‌برداری نبود. روی تنگه‌ی زلیجان باید کار مهندسی انجام می‌شد. همین طور آمدیم پایین تا پاسگاه صفریه، جنگل امقر، جاده‌ی چزابه به حلفائیه یک پاسگاه بود به اسم معلق که در شناسایی یافتیم و در نقاط دیگر امکان نفوذ به خاطر رمل و موقعیت زمین وجود نداشت ولی در پاسگاه معلق یک روزنه یافتیم. به سمت چپ حرکت کردیم و به هور رسیدیم.

این شناسایی‌ها در چه مدتی انجام شد؟
حدود 5/1 تا دو سال شناسایی‌ها طول کشید که ما به هور رسیدیم. در هور هم بعد از تشکیل یک قرارگاه به نام «قرارگاه شناسایی نصرت» که مسؤولیت آن را شهید علی هاشمی؛ فرمانده‌ی سپاه سوسنگرد به عهده گرفت، حدود یک سال شناسایی‌های شبانه‌روزی انجام گرفت تا ببینیم می‌توانیم از عنصر غافل‌گیری در انتخاب زمین بهره‌ ببریم و از هور بگذریم یا خیر؟

اگر ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید؟
هور ام‌النعاج و هورالهویزه منطقه‌ای باتلاقی و مردابی هستند که مثل یک دریاچه‌ی کم عمق بزرگ از نی، چولان و بردی پوشیده می‌باشند. ما وقتی از آبراه کرخه می‌آمدیم، به پاسگاه معلق برمی‌خوردیم. از هور هم که می‌آمدیم باز هم به این پاسگاه می‌رسیدیم. جاده را دور زدیم و وارد منطقه‌ی عمومی هور شدیم. اولین‌بار برای شناسایی‌ها ناصر سیدنور و بچه‌های محلی مثل علی ناصری را فرستادیم تا این منطقه را به شکل عمومی ارزیابی کنند. آن‌ها نفوذ کردند و تا روی جاده پیش رفتند. آن زمان من اطلاعات سپاه هفتم حدید بودم. آمدیم پیش آقا محسن و نتیجه‌ی شناسایی‌های اولیه را ارائه کردیم. ابتدا باور نمی‌کردند که ما از هور گذشته و به جاده‌ی بصره ـ العماره رسیده‌ایم. آن زمان حمید رمضانی جاشین من بود. آقا محسن دستور داد تا کل کار شناسایی هور را به شکل جدی پیگیری کنیم. حمید رمضانی، ناصر سیدنور، علی ناصری و محسن نوذریان که الآن در دافوس است پای کار بودند. نوذریان گفت بهتر است، چند دسته شویم و بچه‌های محلی را هم بین دسته‌ها پخش کنیم. همه‌ی بچه‌ها را از قرارگاه جدا کردیم، بچه‌های مسجد جزایری اهواز، علی ناصری، ناصر سیدنور، رکن‌الدین و چوعینی را انتخاب کردیم تا بیایند و تمام مدت در شناسایی هور کار کنند. بعد از شش ماه کار، آقا محسن گفت باید یک قرارگاه مستقل برای شناسایی هور شتکیل دهیم، به این ترتیب علی هاشمی شد مسؤول قرارگاه نصرت.
علت هم این بود که در هور محلی‌ها موفق‌تر بودند و بچه‌های آشنا کارآیی بهتری داشتند. این بچه‌ها قوم و خویش‌هایی در اطراف مرز داشتند لذا این کار سری را که شاید یکی از محرمانه‌ترین نوع شناسایی بود و قرار بود معادله‌ی چنگ را به نفع ما عوض کند بر عهده‌ی آن‌ها گذاشته شد. محلی را هم بین سوسنگرد و هویزه (به نام پیشاهنگی) گرفتیم و قرارگاه در ابتدا در آن‌جا مستقر شد هسته‌ی اصلی عملیات شناسایی در هور از این‌جا شکل گرفت.

اهداف ایران در هور چه بود؟
این نکته‌ی مهمی است. ما می‌خواستیم جنگ را در سرزمین‌های ناشناخته و در زمین‌هایی که عراق توان وارد شدن به آن را نداشته باشد و در محلی که نیروهای عراق حتی تصور آن را نمی‌کردند، ادامه دهیم. ما نیروهای پیاده‌ی با انگیزه و جرأت داشتیم، ولی تجهیزات زرهی و سنگین نداشتیم. بنابراین تصمیم گرفتیم برویم توی هور تا معادله را به نفع خود عوض کنیم. کار شناسایی‌ها ادامه یافت. بچه‌ها با شهامتی قابل تحسین و با بردباری، با لباس‌های محلی به دورترین کمین‌های عراق و حتی در خاک عراق رفت و آمد می‌کردند. تا رودخانه‌ی دجله تا جاده‌ی العماره ـ بصره، با قایق‌ موتوری به شناسایی می‌رفتیم. با موتور 115. در هور جزیره‌های متحرکی به نام تهل وجود دارد که از درهم پیچیده شدن ریشه‌های نی و بردی و چولان تشکیل می‌شود، روی آب شناور است و از هم تغذیه می‌کنند. بسیار مقاومند و گاهی اوقات احشام محلی روی آن‌ها می‌چرخد و آدم‌های محلی روی آن زندگی می‌کنند. با قایق می‌رفتیم و از آب‌راهی می‌گذشتیم و در بازگشت این تهل‌ها حرکت می‌کردند و مسیر را گم می‌کردیم فقط محلی‌ها می‌توانستند مسیرها را بیابند.

یعنی آب‌راه‌ها تغییر می‌کردند؟ پس چرا آن‌ها گم نمی‌شدند؟
بالاخره یک عمر توی هور بودند و از راه ماهیگیری زندگی می‌گذراندند. وقتی قایقی از آبراهی رد می‌شد، حباب‌هایی کنار نی‌ها جمع می‌شد و آن‌ها از روی تعداد حجم حباب‌ها می‌توانستند بفهمند که چه زمانی و چه نوع شناوری از محل گذشته. مثلاً حباب‌ها را می‌دیدند و می‌گفتند 4 ساعت پیش یک قایق موتوری از این‌جا گذشته است. خودشان هم برای پیدا کردن راه شگردهایی داشتند، مثلاً در طول مسیر نی‌ها را در محل‌های مخصوص می‌شکستند و علامت می‌گذاشتند که در هور گم نشوند، کار خاص خودشان بود و زیاد هم توضیح نمی‌دادند. ما هم تعدادی افراد محلی استخدام کرده بودیم و خیلی سربسته با آن‌ها برخورد می‌کردیم و سعی می‌کردیم که آن‌ها نفهمند چه کاری می‌کنیم و فکر می‌کردند شناسایی‌های معمولی و روتین انجام می‌دهیم.

شما تا انتهای شناسایی‌ها در آن‌جا بودید؟
نه! وقتی علی هاشمی بر کار سوار شد، دیگر مستقیماً با آقا محسن در ارتباط بود و به او گزارش می‌کرد و آقای غلام‌پور هم به عنوان مسؤول قرارگاه اهواز با آن‌ها در ارتباط بود و بعدها به نتایج بسیار مثبتی دست یافتند.

چه هنگامی رده‌های پایین‌تر مطلع شدند؟
ببینید ما یک روال جدید را با رعایت تمام جوانب احتیاطی شروع کرده بودیم و حداکثر توان و تلاشمان این بود تا رسیدن به مقصود کسی متوجه موضوع نشود. بعد از عملیات والفجر مقدماتی ما قضیه‌ی اطلاعات و عملیات را بسیار جدی می‌گرفتیم و خیلی با احتیاط عمل می‌کردیم. مثلاً در عملیات‌های بعد 10 تا 15 روز مانده به عملیات، اهداف برای فرماندهان شرح داده می‌شد و نیروها زمان عملیات توجیه می‌شدند تا حساسیت دشمن زیاد نشود.
مثلاً پس از پایان کار قرارگاه نصرت وقتی قطعی شد که منطقه‌ی هور برای عملیات مناسب است و می‌توان در این محل به دشمن حمله برد؛ تعدادی از بچه‌های اطلاعات یگان‌ها را جمع کردیم و اصل کار را به آن‌ها انتقال دادیم و مسیرهایی به آن‌ها واگذار شد. به همین ترتیب لشگرها توجیه شدند و هم‌زمان مانور عملیات خیبر طرح‌ریزی شد که کدام یگان‌ها در کجا قرار بگیرد.
آن وقت نیروها به محل فرستاده می‌شدند و 10 روز مانده به عملیات، تیپ توجیه می‌شد و 5 روز مانده گردان‌ ها توجیه می‌شدند و 2 یا 3 روز قبل از عملیات مابقی نیروها.
ببینید با چه مشقت و رنجی فرمان مناسب را با رعایت کامل اصول حفاظتی ابلاغ می‌کردیم تا حساسیت دشمن را برانگیخته نکنیم. اطلاعات کاملاً طبقه‌بندی می‌شد و ما به بلوغ عملیاتی دیگری رسیده بودیم.

آیا خیبر از این منظر نقطه‌ی تحولی در جنگ به حساب می‌آید؟
بله. عراق تا قبل از این عملیات شاید به سادگی می‌توانست در جریان فعالیت‌های ما قرار بگیرد. دستگاه‌های جاسوسی دنیا و آواکس‌ها و... هم که در خدمتش بود. ولی در این عملیات واقعاً ارتش بعث را غافل‌گیر کردیم. از سرزمینی حمله کردیم که اصلاً فکرش را هم نمی‌کرد. ما ناتوانی خود در تجهیزات را با استفاده از جغرافیای هور به توانایی تبدیل کردیم و از این نظر خیبر یک نقطه‌ی عطف محسوب می‌شود. ما شناسایی‌های متعددی را در عمق خاک عراق انجام دادیم بدون این که کوچک‌ترین حساسیتی را برانگیزیم.

خط آفندی قبل از عملیات خیبر کجا بود؟
سؤال بسیار خوبی کردید. ما خط پدافندی درستی نداشتیم. در والفجر مقدماتی همین مسأله به ما ضربه زد. اگر خط پدافندی مناسبی داشتیم، برای رسیدن پشتیبانی، جاده می‌زدیم. این باعث شد که در جست‌وجوی یک خط مناسب آمدیم تا به هور رسیدیم. در عملیات خیبر،‌ کاملاً می‌دانستیم که باید از کدام قسمت‌ها پدافند کنیم. در این عملیات بین ما تا عراق همه آب بود، نه ما و نه عراق خط پدافند نداشتیم. در عقبه جاده‌ای بود که به سمت هویزه می‌رفت و پاسگاه‌های مرزی داشتیم، پاسگاه شهابی، پاسگاه حماد شهاب بود و این پاسگاه‌ها به شکل نقطه‌ای بودند و بین ما و عراق 3 کیلومتر فاصله‌ی آبی بود. بنابراین با استفاده از جغرافیای منطقه از چند محور،‌ هور، زید، طلائیه یک خط پدافند فرضی تشکیل دادیم و طرح عملیات را ریختیم.

عملیات چگونه آغاز شد؟
ما تا حالا فقط در این بخش یعنی قسمت هور صحبت کردیم. اما ارتش این منطقه را نمی‌پذیرفت چرا که تانک داشت و باید روی زمین می‌جنگید و با منطق هم جور در می‌آمد. بنابراین دو قرارگاه کربلا و نجف تشکیل شد. ارتش در قرارگاه کربلا و سپاه قرارگاه نجف و هر دو زیر نظر قرارگاه کل خاتم که آقای هاشمی رفسنجانی نماینده‌ی امام (ره) مسؤول آن بود. ارتش قرار شد در محور زید عمل کند و لشکر 7 ولی‌عصر (عج) و لشکر 14 امام حسین (علیه‌السلام) را مأمور کردند به ارتش. چرا که ارتش می‌گفت ما نیروی خط شکن نداریم. بچه‌های لشکر 27 هم قرار شد از محور طلائیه عمل کنند تا با لشکرها و تیپ‌هایی که از هور می‌گذشتند و جزایر را می‌گرفتند الحاق کند. عملیات خیبر مجموعه‌ای از عملکرد سپاه و ارتش بود. عبور از منطقه و ایستگاه حسینیه و پاسگاه زید عبور بسیار سختی بود و موانع مثلثی شکل هم کار بچه‌ها را بسیار سخت می‌کرد.
در هور هم سپاه با کمک هوانیروز عمل کرد. چراغ‌هایی تعبیه شد تا مسیر هلی‌کوپترها به جزایر را مشخص کند و علاوه بر نیروهای خط‌شکن که در جزایر عمل می‌کردند، نیرو وامکانات پیاده کند. آقای یاحی مسؤولیت را پذیرفت و چراغ‌ها را نصب کرد. اما به دلیل وضعیت جغرافیایی، هوانیروز نتوانست چنان که باید و در حد تصورات اولیه در شب اول پشتیبانی کند. البته حرکت‌هایی انجام شد که در روز بیشتر بود.

اهداف عملیات ما در خیبر چه بود؟ آیا به همه‌ی اهداف رسیدیم؟
هدف ما تصرّف جزایر و پیشروی تا جاده‌ی بصره ـ العماره بود و قطع ارتباط سپاه چهارم و سوم عراق و تصرف کانال و پل سوئیب و نهایتاً تهدید جدی بصره. اگر این اتفاق می‌افتاد زمینه برای تصرّف بصره و فلج کردن اقتصاد عراق مهیا می‌شد. برای همین هم عراق این‌قدر نیرو گذاشت تا الحاق از طلائیه صورت نگیرد. منطقه‌ی طلائیه مثل شلمچه است. از نظر تراکم میدان مین و سیم‌خاردار بسیار فشرده بود، عراق می‌دانست که این منطقه اگر سقوط کند، ارتباط سپاه چهارم کاملاً با جنوب و بصره قطع می‌شود و سپاه سوم او به شدت تهدید می‌شد. بنابراین تمام توانش را بر این نقطه متمرکز کرد. در این منطقه دو سپاه سوم و چهارم با ما درگیر بودند. سپاه سوم در پایین و چهارم در بالا. در مقابل جاده‌ی نشوه و طلائیه‌ی قدیم تراکم میادین مین و سیم‌خاردار مثل شلمچه بود. فاصله‌ای هم بین طلائیه‌ی جدید و طلائیه‌ی قدیم وجود داشت که باید در عرض عراق حرکت می‌کردیم و به همین دلیل در این محور به شدت با مشکل برخورد کردیم. با حسن دانایی رفتیم پیش آقا رشید و ایشان گفت: بروید ببینید چگونه می‌شود این مشکل را حل کرد. ما از پاسگاه شهابی آمدیم برگردیم به سمت طلائیه، نتوانستیم جلو برویم، حتی تا فاصله‌ی 15 کیلومتری خط خودمان هم نتوانستیم برویم. نیروهای لشکر 27 و امام حسین (علیه‌السلام) و نوزده فجر. یعنی 3 لشکر متراکم پشت سر ما مانده و گیر کرده بود. شب اول حاج همت رفته بود. شب دوم حاج حسین خرازی و شب سوم هم آقای اسدی رفتند، ولی همه روی همین جاده ماندند. اگر پایین جاده می‌رفتیم میدان مین و سیم‌خاردار بود. اگر روی جاده می‌رفتیم پدافند هوایی و تانک‌ها را درو می‌کردند. خلاصه با امکانات ما در این محور اصلاً امکان نفوذ نبود.

نظر سیاسیون نسبت به خیبر و تأثیر آن‌ها در عملیات چه بود؟
ببینید، اولاً هیچ کس مسأله‌ی اصلی جنگ را به جز امام و فرزندان امام که در جنگ درگیر بودند، نفهمید. اگر بعضی از آقایانی که امور مملکت را اداره می‌کردند به ما امکانات مناسب می‌رساندند ما می‌توانستیم بسیار بهتر عمل کنیم. در فتح خرمشهر فقط و فقط نظامیان قضیه را اداره کردند و هیچ کار سیاسی صورت نگرفت. آن‌ها با عقلانیت خودشان، تدبیر و فکر خودشان جنگ را با یاری امام (ره) که، فرمانده‌ی اصلی جنگ بودند، پیش بردند. آقای محسن رضایی و صیاد شیرازی با هم هماهنگ می‌کردند. آخرین حرفشان می شد: «عملیات»، امام هم تأیید می‌کرد و ما به پیروزی می‌رسیدیم. ولی از وقتی که قصه دست سیاسیون افتاد ما با بایدها و نبایدها روبه‌رو شدیم و ملاحظات وارد قصه شد و...

در خاتمه در مورد خیبر چه حرفی مانده که فکر می‌کنید باید از زبان شما گفته شود؟
خیبر ابتکاری بود که اگر همه‌ی جوانبش در نظر گرفته می‌شد، شاید اثر آن از والفجر ـ 8 هم بیشتر می‌شد. یعنی اگر پشتیبانی بهتر و بیشتری از ما در خیبر و بدر صورت می‌گرفت، ما بسیار زودتر به نتیجه می‌رسیدیم. اگر در خیبر ما به ساحل دجله و هورالحمار وصل می‌شدیم، ارتباط سپاه سوم و چهارم دشمن را کاملاً قطع می‌کردیم و این امر تا خود بغداد را ناامن می‌کرد. از همین هور، تا بغداد و سامرا و کربلا در دید ما بود.
در این صورت دسترسی به سامراء، کربلا و بغداد سهل می‌شد. ولی کاستی‌های ما یا عدم هماهنگی ارتش و سپاه و یا محدود بودن توانایی‌های ما باعث شد که به جزایر مجنون قناعت کنیم که البته این هم کاری بزرگ و پیروزی شیرینی بود. برای مثال توپخانه‌ای که داشتیم باید پشتیبانی درستی از نیروها می‌کرد و یا هلی‌کوپترهای ما محدود بودند و ما با ایثارگری پیش رفتیم. کوسه‌چی، مرتضی قربانی و بچه‌هایی که به اهداف اولیه رسیدند هم دنبال پشتیبانی آتش بودند. هواپیمای PC7 که می‌آمد، راحت دنبال قایق‌های ما می‌کرد تا آن را بزند.
اگر یک همبستگی بیشتری مثل فتح مبین بود و امثال بابایی‌ها قوت می‌گرفتند و کمک می‌کردند بالاخره PC7 را می‌شد با کبری درگیر کرد، یا با یک پوشش هوایی با موشک‌های سام هفت جلوی حمله‌های هوایی را گرفت. با کلاشینکف که نمی‌شد هواپیما زد یا با هلی‌کوپتر درگیر شد. با این وجود بچه‌ها حماسه‌هایی آفریدند.

شیرین‌ترین خاطره‌ای که از خیبر دارید چه بود؟
شیرین‌ترین خاطراتم در خیبر رفتن توی هور و ماهی خوردن‌مان و پرنده شکار کردن‌مان بود. یک روز آقای عزیز جعفری آمد و گفت: بیاییم ببینیم تو یک هفته می‌ری توی هور چه کار می‌کنی؟ بردمش، پرنده و ماهی گرفتیم و کباب کردیم و او گفت: شما با وجود سختی‌ها و مرارت‌های فراوان باز هم روحیه‌ی خوبی دارید. زندگی اجتماعی ما در زمان جنگ به شکلی بود که من مشابه آن را جایی ندیده‌ام.

منبع: نشریه تخصصی فرهنگ و هنر پایداری: پلاک هشت، ش 16، زمستان 1390، ص 24


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

19 فروردين 1391
سيدولي هاشمي
حيف شدحاج احمدازبين مارفت.اي كاش ميشدازاووخاطراتش بيشتربراي مردم ايران ودنيامي گفتيدومي نوشتيد. خدايش بيامرزد.

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.