هفته نامه تاريخ شفاهي
 



 
          شماره 62    |    10 اسفند 1390

   


 

وبلاگ تاریخ شفاهی دفاع مقدس راه‌اندازی شد


اعتبار تاریخ شفاهی به تکرار و تعداد راویان و ناقلان آن است


نقش ستاد مستشاري آمريكا در ارتش پهلوي را بررسي كنيم


برپايي دوره آموزش «ثبت خاطرات رزمندگان» در تيرماه 91


حجت‌الاسلام ابوالحسنی منذر درگذشت


طرح تدوین تاریخ شفاهی با همكاری رایزنان سابق فرهنگی اجرا می شود


تاریخ شفاهی انتخابات، یک پیشنهاد ضروری


اهمیت رابطه میان گفتار و نوشتار در تاریخ شفاهی


چیستی مسأله و اهمیت آن در تاریخ شفاهی-1


گفت‌وگوی پرویز ثابتی پس از 33 سال سکوت


«نبرد درالوک»؛ خاطرات فرمانده جنگ‌های پارتیزانی در دفاع مقدس


سفر به درگاه بهشت؛ زیارت اروند قبول!


نویسنده «پروانه در چراغانی»: كتاب‌ها را باید بدون اغراق نوشت


فراخوان برای تستیمونیوس، شماره 3


کاشت یک نهضت: کتابی که به بررسی کشاورزی ارگانیک در ساحل مرکزی کالیفرنیا می‏پردازد


موزه‏اي براي حفظ تاریخ جنبش کارگري سياهپوستان آمريکا


طرح حقوق مدنی در سایت کتابخانه دانشگاه ویرجینیا


تاریخ شفاهی جنوب شرق‌آسیا ـ41


 



سفر به درگاه بهشت؛ زیارت اروند قبول!

صفحه نخست شماره 62

در این سفر من با دید دیگری به منطقه آمدم، منطقه با زبان خاصی با من صحبت كرد. شاید آن موقع ها زبانش زبان خون و شهادت بود و امروز آثار به جا مانده از جنگ با ما حرف می‌زنند. من فریادهای زیادی را شنیدم. در این سفر، مظلومیت مردم اینجا را دیدم. شهامت و اسقامتشان را دیدم. شاید آن موقع این پایداری شان را كمتر درك می‌كردم، چون آن موقع از همه جا به اینجا می‌آمدند. شهامت این مردم را دیدم، مردمی‌كه در تنهایی، در محاصره دشمنان بودند. افرادی از خود مردم، بسیجیان و همین سپاهیان كه امروز در گوشه و كنار كشور، مشغولند یا كسانی كه نشستند و آن روزهایشان را نوشتند و هنوز مطالب آنها را مطالعه می‌كنیم؛ اینان همگی حاكی از مظلومیت مردمی‌است كه مرز و بومشان را تا آخرین نفس حفظ كردند و نگه داشتند. شعفی هم به من دست می‌داد وقتی كه از نزدیك این مناطق را می‌دیدم كه آنها چگونه از دفاع از كشورشان سخن می‌گویند. در این سفر چیزهای دیگری هم پیدا كردیم و آن حرف های تازه و پایداری های تازه و حكایت ها و خاطرات تازه بود. آبادان همان طور كه مخزن میلیون ها لیتر نفت برای ماست، مركز و رودخانه وسیع نعمات و همین طور گنج خاطرات است. یكی از نویسندگان در این سفر تعریف می‌كرد كه روی آب بهمن شیر و باد و توفانی كه در آنجا به پا می‌شده، هزاران هزار خاطره خوابیده است. اگر می‌شد در چنین سفرهایی خاطرات را جمع كرد، فكرش را بكنید كه چقدر داستان می‌توانستیم از آنها بنویسیم! وقتی آثار آن سنگرها را با نگاه كردن به دشتها می‌بینید و جای پای نظامیان، سربازان و پاسداران، مردم عادی كوچه و بازار و غیره از پیش چشمانتان می‌گذرد، نموداری از یك گنجینه بزرگ را در خواهید یافت. نویسندگانی كه دنبال سوژه اند، به دنبال تهیه فیلم های درخور و در پی قهرمان سازی اند، به خود می‌گویید ای كاش همگی آنجا بودند و از این دریای عظیم خاطره و سوژه های گرانبها استفاده می‌كردند.

كاروان «تا درگاه بهشت» با حضور عده‌ای از نویسندگان و داستان‌نویسان معاصر، صبح چهارشنبه بیست و ششم بهمن ماه از فرودگاه مهرآباد عازم پایگاه هوایی دزفول شد. نویسندگانی چون محمود یزدی، شهریار عباسی، حسن شهسواری، اكبر خلیلی، علی اصغر شیرزادی، قاسمعلی فراست، محمدرضا یوسفی، محمدرضا ناظم، زهرا زواریان، فریبا كلهر، شمسی خسروی، یوسف علیخانی، مژگان مشتاق حصاری، محمدرضا امامی، كاظم اخوان، محمد رودگر، محمدرضا شرفی خبوشن، نرگس انصاری، مجید نداف، نعمت‌الله سلیمانی، مصطفی خرامان، نورا حق‌پرست و چند تن دیگر كه مهمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی‌بودند، با مسوولیت علی ناظری و مدیریت مصطفی محمدی ساعت 10 صبح در پایگاه نیروی هوایی دزفول حضور به هم رساندند و ضمن بازدید از این منطقه شاهد مانور هوایی هواپیمای F5 بودند.

روز نخست
در روز اول سفر پس از رفتن به دزفول و زیارت بارگاه دانیال نبی(ع)، نویسندگان ضمن بازدید از قرارگاه كربلا در پادگان «گلف» اهواز مستقر شدند. اكبر خلیلی درباره روز اول سفر و با اشاره به اجرای مانور هوایی به كتاب هفته می‌گوید: «همه كسانی را كه به نظام خدمت می‌كنند دوست دارم، چه ارتشی و چه سپاهی و چه بسیجی. اینها عزیزان كشورند، به ویژه بزرگواران نیروهای هوایی كه برنامه جالبی برای ما تهیه كردند و به ما نشان دادند چگونه ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه ما را حساب كرده‌اند كه اگر از آسمان خطری كشور را تهدید كند، از مرزهای كشور ما دفاع كنند. در نخستین روز سفر، با اجرای مانور توسط آنان، غرور سراپای من را فراگرفت و به وجود ارزشمندشان افتخار كردم. جوانمردانی كه مانور را اجرا كردند، نشان دادند می‌توانند در عرض چند دقیقه تیك آف و روی آسمان، دشمن متجاوز را تعقیب كنند. آنان در عرض چهار دقیقه عظمت و خیزشی را كه همواره در دفاع از مملكت دارند، نشان دادند. در روز اول سفر مفتخر شدیم به دانستن این كه با وجود آنان، آسمان ما امن است و می‌توانیم آرام كنار رودخانه بهمن شیر بایستیم و در آنجا قدم بزنیم.»

نعمت الله سلیمانی ضمن بر شمردن محاسن این سفر می‌گوید: «در این سفر، آشنایی با دوستانی كه آثارشان را خوانده بودیم از هر چیز برایم مهم‌تر بود. ذكر خیر و شهرتشان را شنیده بودم ولی با چهره خودشان آشنا نبودم. در این سفر توانستیم با هم ارتباط برقرار كنیم و ان شاءالله كه این ارتباطات را ادامه دهیم و بتوانیم در راستای داستان و در قلمرو ادبیات داستانی، به ویژه بحث داستان كوتاه و رمان با هم تعامل داشته باشیم.»

وی اضافه می‌كند: «تعاملی كه با هم داشتیم برخورد سلیقه‌های گوناگون بود. همین امر باعث می‌شود كه ما مسایل را از دیدگاه اشخاص دیگر بشنویم و ببینیم؛از دیدگاه افرادی مثل آقای خلیلی، فراست، خانم فرخ‌پور یا زواریان یا كسان دیگری كه توانستیم از وجودشان استفاده كنیم. سردارانی كه از سپاه آمده بودند، آقای بنادری و عزیزان دیگر، در طول سفر و به ویژه در پایگاه هوایی دزفول و جاهای دیگر كه ما با آنان برخوردیم، مثل آبادان و خرمشهر، خاطرات گوناگونی را مطرح كردند. سفر سه شب و دو روز و فشرده بود. اگر هم بیشتر از این بود بچه ها خسته می‌شدند یا مشغله‌شان در تهران آنان را از ادامه سفر بازمی‌داشت. هر كس به اندازه توان و احساس خودش و زاویه دیدی كه داشت از سفر بهره برد.»

روز دوم
در روز دوم، ضمن بازدید از پالایشگاه آبادان و موزه خرمشهر، فیلمی‌در اتوبوس نمایش داده شد كه شخصیت دریاقلی را به تصویر می‌كشید. نویسندگان در روز دوم در اردوگاه میثاق آبادان مستقر شدند. در همین روز هنرمندان كشور با چهره عبدالحسین بنادری آشنا شدند و او را در كنار بهمن شیر دیدند. در شب دوم نویسندگان به بحث كارشناسی درباره كتاب «سرباز سالهای ابری» - خاطرات او - نوشته سید قاسم یاحسینی پرداختند.

نعمت‌الله سلیمانی می‌گوید: «این سفر از چند لحاظ بسیار سودمند بود. یكی این كه باز هم منطقه و شهر خودم آبادان را دیدم و خاطرات گذشته بیشتر برایم زنده شدند و در صحبت هایی هم كه با دوستان داشتبم، از زاویه‌های گوناگون بحث‌های فنی و آسیب‌شناسی داستان نویسی مطرح شدند كه بسیار غنی بود. شب های سفر ما شب های پر باری هم بود و درست است كه برنامه‌های مسافرت خیلی فشرده بودند اما شب ها با وجود خستگی، تا ساعت ها با آقای خلیلی، نداف، امامی‌و ناظم بحث‌های داستانی می‌كردیم و اینها برای من مهم بودند.»

نویسنده كتاب «نخلها و آدمها» یادآور می‌شود: «ما دو نوع نویسنده داریم؛ نویسندگانی كه دستی در جنگ داشتند و در جبهه بودند مثل خودم كه آثاری هم منتشر كرده‌ام و داستان‌نویسانی كه واقعاً داستان نویسند اما در جبهه نبوده‌اند. یك دسته هم جوانانی اند كه اصلاً سن‌شان به آن موقع نمی‌رسد. جغرافیای جنگ، برای اینانی كه آمده‌اند می‌تواند در نوشتن داستان‌هایشان،بسیار جذاب و تاثیر گذار باشد. تأثیر دقیقش در این دست از نویسندگان تجسم ملموس منطقه در داستان‌هایشان است. یكی از ركن‌های داستان نویسی بحث «صحنه» است. یعنی نویسنده هر چه به خود صحنه نزدیك‌تر باشد، داستان هم برایش ملموس‌تر است.»

وی به یاد می‌آورد كه داستان‌نویسی در سال 59 داستانی نوشته و جاهایی را كه ذكر كرده كه طول و عرضشان اشتباه است و می‌گوید: «مثل این می‌ماند كه شما بخواهید در تهران، از میدان ونك به میدان حر بروید. اول طبعاً باید به چهار راه ولیعصر(عج) بروید ولی به اشتباه نام میدان تجریش را بیاورید. وقتی این موضوع را با او در میان گذاشتم، گفت كه با منطقه آشنایی نداشته و صد البته این موضوع در داستان‌نویسی ضعف به حساب می‌آید. در این سفر نویسندگان دیدند كه پل زدن چه مشقاتی داشت و چگونه بود و اگر بنویسیم لنج‌های زیر پل داشتند آتش می‌گرفتند یعنی چه. لنج را در كنار بهمن شیر دیدند كه شكل و قیافه اش چگونه است. یكی از خواهران حرف جالبی زد. آقای فراست گفت:ما تابستان‌ها برویم كردستان و جاهای خوش آب و هوا و در زمستان بیاییم جنوب. این خواهر گفت اتفاقاً باید عكس آن رفتار كرد. وقتی شما بخواهید حال و هوای رزمندگان را در گرمای پنجاه و پنج درجه درك كنید، باید در تابستان منطقه را ببینید. وقتی ببینید اینجا چه گرما و رطوبتی دارد كه در تابستان نفس آدم بالا نمی‌آید، آن وقت ذات منطقه و ذات جغرافیایی آن را درك خواهید كرد. اگر بخواهید رمان جنگ یا داستان جنگ بنویسید، باید یك سری مشخصات نظامی‌و اولیه را بدانید. مثلاً بدانید كه یك رزمنده با پوتین و لباس فرم و با چهار پنج نارنجك و خشاب اضافی و كلاه كه وزن زیادی هم دارند، چگونه قدم از قدم برمی‌دارد. همین ها بعضی وقت ها با كوله پشتی با ده پانزده كیلو بار، بیست كیلومتر پیاده روی می‌كردند. ما این تجربه را در تپه های رقابیه داشتیم. در جنگ داشتیم كه بچه ها بیست و پنج كیلومتر پیاده روی كردند و بدون شلیك كردن یك گلوله، توانستند توپخانه دشمن را فتح كنند. رسیدن به توپخانه دشمن حرف كمی‌نیست. شما خودتان دیدید كه رقابیه چه زمینی داشت و راه رفتن در آنجا بدون تجهیزاتی كه گفتم، در زمین رملی حتی بدون هیچ كوله ای خیلی سخت است تا چه برسد در فصلی بروید كه بهار و بارندگی باشد. حالا حسابش را بكنید كه در شب، بیست و پنج كیلومتر در زمین رملی و در میدان مین راه بروید. در میدان باید معبر باز كرد و همه اینها فقط گفتنش آسان است. تصورش هم مو بر بدن آدمی‌راست می‌كند. برای این، جوانان ما كه در بحث رمان وارد شده اند باید منطقه را ببینند. می‌شود گفت كه در چنین اوضاعی نویسندگان جوان پنجاه شصت درصد ذهن و دیدگاهشان نسبت به جنگ عوض می‌شود. وقتی می‌گویند زمین رملی و زمین شیار چیست، باید چنین زمین هایی را دیده باشند.»

روز سوم
روز سوم و پایانی سفر، نویسندگان در اروند رود سوار كشتی و تا دهانه خلیج فارس رفتند. اكبر خلیلی، نویسنده كتاب «تركه های درخت آلبالو» می‌گوید: «روز سوم افتخار پیدا كردیم كه اروندرود را از نزدیك ببینیم. با تصوری كه از قبل داشتیم، توانستیم جنگ هایی را كه در این منطقه اتفاق افتاده بودند تجسم كنیم و این موضوع ما را ملتهب كرد. نویسندگان معمولاً از این محیط ها بسیار تأثیر می‌گیرند تا حماسه ای واقعی بسازند و روی كاغذ بیاورند. به ویژه اینكه یكی از فرماندهان (عبدالحسین بنادری) را روز گذشته در كنار رودخانه بهمن شیر دیدیم. بعضی ها رد شدن از اروندرود را با وسایل اندك غیر ممكن می‌دانستند. نیروهای ما تلفات بسیاری دادند تا موفق شدند از این رودخانه عبور كنند. برای ما دیدن اروند و رفتن به دل آن بسیار جالب بود و می‌شد از آن الهام گرفت. آنجا تا دهانه خلیج فارس پیش رفتیم و توانستیم عظمت خداوند و عظمت جنگی را كه به ما تحمیل شد، از نزدیك حس كنیم. هر چند كه ما در لحظه جنگ در آنجا حضور نداشتیم ولی كاملاً آن را حس می‌كردیم. دوست داشتیم آب آنجا، ساحل و كرانه رودخانه و زمین آنجا را ببوسیم. من چند بار به جنوب رفته بودم. سی و یكم شهریور ماه 59 كه آنجا بمباران شد به منطقه آمدم و قبلش هم به خرمشهر آمده بودم و با توطئه هایی كه در آنجا جریان داشتند، آشنا بودم. خمسه خمسه را در همان جا دیدم. نیروهای ایرانی روزها و سال ها توانستند آن منطقه را حفظ كنند و با جان خود بازی كردند. خانمی‌را در روز دوم سفر دیدیم كه عرب زبان و جنوبی با وجدانی بود. او كه به نحوه مسافرت رفتن نویسندگان در آب و هوایی خوش اعتراض داشت، گفت كه وقتی در جزیره مینو، روزها و شب ها شوهرش آنجا را ترك كرده و شایعه شده بود كه توسط عراقیها دستگیر شده، مردانه در مقابل دشمنان ایستاده بوده است.»

خلیلی تصریح می‌كند: «اشك ها و لرزش دستان آن زن را هنگام روایت جنگ دیدیم و شنیدیم. وقتی به خرمشهر می‌رفتیم احساس كردم كه گرد غربت روی این شهر نشسته است. من زیاد خرمشهر آمده ام. زمانی هم كه خرمشهر آزاد شد و ما به پیروزی رسیدیم آنجا بودم. ما از خون شهدا بهره می‌گیریم و آقای بنادری گفتند «اروندرود تو بگو» كه اینجا چه اتفاقاتی رخ داد و چه شد و این را می‌توانیم سوژه داستان قرار بدهیم.»

فرشاد شیرزادی

منبع: کتاب هفته، ش 323، شنبه 6 اسفند 1390، ص 4


 
  
نام

پست الكترونيك
نظر شما
کد امنیتی

 

 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.