شماره 71    |    3 خرداد 1391

   


درس شیرین

آزادى خرمشهر به دست نيروهاى ايرانى، اولين ضربه كارى نبود كه بدنه قدرتمند ارتش عراق متحمل مى‏شد. پيش از آن چند عمليات پى در پى و موفق اركان اين ارتش را لرزانده بود، اما سوم خرداد ماه سال 1361 آن اتفاقى كه نبايد براى ارتش عراق مى‏افتاد، رخ داد. آنان هرگز باور نمى‏كردند كه در يك بندر كوچك، اما بسيار مهم، در چنين گرداب بزرگى گرفتار شوند. آن روز آشكارا غرور ارتش عراق زير پاى نيروهاى ايرانى له شد و اين همان اتفاقى بود كه نبايد مى‏افتاد.


محسن رضایی: «رمز و رازهای آزادی خرمشهر نوشته شود»

خاطرات و حرف‌های فرماندهان جنگ/ دفاع مقدس همیشه برای خاطره‌نویسان و تاریخ‌نگاران جنگ تحمیلی جذاب و شنیدنی است؛ خصوصاً فرماندهانی که در یک عملیات خاص و بزرگ شرکت داشتند. یکی از این فرماندهان دکتر محسن رضایی است. او که در زمان هشت سال جنگ تحمیلی به عنوان فرمانده سپاه پاسداران حضور داشت خاطرات ناب و زیبایی دارد. برای سالروز عملیات بیت‌المقدس سراغ وی رفتیم. محسن رضایی با حالتی آرام و طمانینه به پرسش‏های سایت تاریخ شفاهی ایران پاسخ گفت. یادآوری رویدادهای آن روزها از زبان یکی از فرماندهان و طراحان عملیات بیت‌المقدس شیرین و جالب بود؛ این گفت‌وگو را در زیر‌ می‌خوانید.


جنایت‌های ما در خرمشهر، اعترافات سرهنگ دوم ستاد عراقی

خرمشهر نمادي از مقاومت است كه همه ايرانيان بدان مي‌بالند. سپس در دل و ذهن همه به‌صورت غيررسمي و در كتب و اسناد به‌جا مانده به‌طور رسمي ثبت و ضبط گرديده است. مي‌توان خرمشهر را به عنوان مركز ثقل و پايگاه اصلي ثبت خاطرات آغاز جنگ هشت ساله و ترويج و تبليغ خاطرات جنگ در طول آن قلمداد نمود و دور از ذهن نيست اگر بگوئيم اولين گام‌هاي اين مهم از خرمشهر و در روزهاي ابتدايي جنگ برداشته شد. در طول هشت سال دفاع مقدس، مسئله فتح و بازپس‌گيري خرمشهر توسط رزمندگان ايران، از جمله رويدادهاي بزرگ اين دوران بود كه برگ زريني را در دفتر حماسه‌هاي هشت سال دفاع مقدس ملت ايران ثبت كرد.


«خرمشهر در جنگ طولانی»؛ کتابی موثق درباره فتح خرمشهر

با نگاهی اجمالی به کارنامه‌ی فرهنگی جنگ، درمی‌یابیم که اساساً سه جریان و حوزه تبلیغاتی، هنری و تاریخی از آغاز تا به حال عهده‌دار تعریف و تبیین دفاع مقدس بوده اند؛ حوزه‌ رسانه‌های فراگیر ـ به صورت گفتاری و نوشتاری (روزنامه‌ها و نشریات ادواری، صدا و سیما)؛ حوزه ادبیات و هنر و حوزه پژوهش فرهنگی و تحقیقات تاریخی-سیاسی. در این جریان در پژوهش‌های فرهنگی، متاسفانه بجز دو سه عنوان و مورد خاص، پژوهش قابل توجه و ارزنده‌ای سراغ نمی‌توان کرد. در حوزه سیاسی هم تقریباً جز مقاله‌ها و مقاله‌واره‌هایی که فراهم شده است، کار درخور و قابل توجهی انجام نشده است.


سلام خرمشهر! سلام رضا، سلام حمید، سلام قادر...

عملیات بیت‏المقدس به مرحله چهارم خود رسیده بود. عراق دیگر برگی برای برنده شدن نداشت که به میدان بکوبد. ساعت 22 و 30 دقیقه روز اول خرداد، نیروهای ایران با رمز «بسم الله القاسم الجبارین، یا محمد بن عبدالله (ع)» به سمت عراقی‏ها هجوم بردند و در اولین حرکت ارتباط یگان‏های عراقی را از هم گسیختند. این گسیختگی برای عراقی‏ها حکم پریدن از روی لبه پرتگاه به ته دره را داشت. فرار افسران و درجه داران و تسلیم شدن داوطلبانه سربازان عراقی گویای صحت پیش‏بینی سقوط بود.


انتشار سرگذشت و خاطرات فرماندهان عملیات بدر در کتاب «جنون تا مجنون»

کتاب «جنون تا مجنون» در دو بخش شامل خاطرات شفاهی و مستند فرماندهان ارشد سپاه محمد رسول الله (ص) در عملیات بدر و داستان‏های الهام گرفته از دل خاطرات به قلم ابوالفضل درخشنده تدوین شده و به زودی از سوی انتشارات حدیث قلم منتشر می‏شود. ابوالفضل درخشنده درباره نحوه تدوین این اثر اظهار داشت: «با در نظر داشتن به مستند بودن خاطرات توجه ویژه ای به ایجاد جذابیت‏های داستانی در زبان مشترک بین نسل‏ها شده است، به این ترتیب در کتاب «جنون تا مجنون» سعی شده این تقابل به درستی شکل بگیرد.


پرواز روی خاک، خاطرات خلبان پایگاه ششم شکاری بوشهر

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، کتاب «پرواز روی خاک» شامل خاطرات شفاهی خلبان منوچهر شیرآقایی از دوران دفاع مقدس به قلم سیدقاسم یاحسینی تدوین و به تازگی ‏از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب در «سومین جشنواره دوسالانه تولیدات شهرستانی حوزه هنری استان کرمانشاه» مورد تقدیر داوران این جشنواره قرار گرفت. کتاب «پرواز روی خاک» ماحصل 45 ساعت مصاحبه شفاهی با خلبان منوچهر شیرآقایی از دوران جنگ تحمیلی است. وی حدود 4 هزار ساعت پرواز داشته و درعملیات‏های مختلف هوایی علیه دشمن بعثی شرکت کرده است.


زندگينامه داستاني سعدي افشار «عاليجناب سياه»

كتاب «عاليجناب سياه» نوشته لاله عالم به زودي منتشر مي‌شود. اين كتاب زندگينامه داستاني سعدي افشار هنرمند پيشكسوت هنر سياه‌بازي است كه با مقدمه قطب‌الدين صادقي درباره هنر سياه‌بازي به چاپ مي‌رسد. به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، عالم درباره اين كتاب كه به زودي از سوي نشر «پوينده» به چاپ مي‌رسد، توضيح داد: اين كتاب به نوعي اداي دين به هنر سياه بازي و سعدي افشار، هنرمند پيشكسوت اين عرصه و تقريبا آخرين بازمانده اين هنر در ايران است. اين هنرمند در سياه بازي همواره رويكرد و سبك خودش را داشته است.


«عكس و انقلاب در بوشهر» به چاپ مي‌رسد

سيدقاسم ياحسيني كتابي با عنوان احتمالي «عكس و انقلاب در بوشهر» را در قالب خاطره به همراه 40 عكس تدوين كرده است. ياحسيني اظهار كرد: «علي‌اكبر اسكورو والا» راوي كتاب است. خاطرات در اين اثر به صورت پرسش و پاسخ آورده شده‌اند. بخش عمده اين خاطرات به روز‌هاي انقلاب اسلامي در بوشهر اختصاص دارند.


بازسازی و سازندگی، کتاب جدیدی از آیت الله هاشمی رفسنجانی

همزمان با برگزاری بیست و پنجمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، کتاب خاطرات سال ۱۳۶۸ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از سوی دفتر نشر معارف انقلاب اسلامی انتشار یافت. این کتاب که در ۸۷۵ صفحه و قیمت ۱۹ هزارتومان به فروش می‌رسد به مرور خاطرات و روزنوشت‌های ایشان در سال ۱۳۶۸ می‌پردازد. این کتاب که به اهتمام علی لاهوتی (فرزند فاطمه‌ هاشمی( تدوین شده است، مقدمه مفصلی در ۲۹ صفحه به قلم هاشمی رفسنجانی همراه دارد. وی در این مقدمه به برخی از مهم‌ترین دلمشغولی‌ها و دغدغه‌هایش در سال ۱۳۶۸ اشاره می‌کند که در میان آنها یادآوری به موضوعاتی همچون رحلت امام خمینی (ره)، بازنگری قانون اساسی، استعفای آیت الله منتظری و نیز انتخاب رهبری نظام اسلامی قابل توجه است.


تاریخ شفاهی و بایگانی (2)

درشماره پیش، بخش اول راخواندیم. بخش دوم و پایانی در ادامه می آید: نوار، کاست ،دیسک ، CD یا فایل پس از ضبط به دفترآورده می شود. باتوجه به تاریخ ومحل ضبط، شخص مصاحبه شونده، زمان ضبط صدا وجزئیات دیگر همچون شرایط وترکیب آن، گزارشی تهیه می شود.از متن نسخه برداری وبرای پیاده سازی ارسال می گردد. ما همیشه متن مصاحبه راپیاده کرده ایم وبنا به دلایلی همچنان به این کار ادامه می دهیم.


پزشکان بوفالو دیگران را در سرگذشت کشمیری‏ها سهیم می‏کنند

یک بومی کشمیری و استادیار اورولوژی دانشگاه بوفالوBuffalo University پروژه «لدی شاه» را به عنوان اولین طرح پژوهشی بایگانی تاریخ شفاهی دیجیتال کشمیر، راه اندازی کرده اند. خورشید گوروKhurshid A. Guru، یکی از جراحان دانشگاه بوفالو که به دلیل پیشرفت‏ها و شیوه تدریسش در زمینه جراحی با کمک روبات‏ها شهرت جهانی دارد، این طرح پژوهشی را به عنوان ابتکاری از سوی بنیاد خیریه گورو آغاز کرده است. بنیاد خیریه گورو توسط گورو و همسرش لوبنا گوروLubna Guru که متخصص اطفال بود، تأسیس شد و از سال 2009 میلادی تاکنون درحال توسعه و تکمیل بوده است.


طرح جعبه موسيقی افتتاح می شود

يکشنبه آينده: يک زوج اهل ميل کريک (Mill Creek) دور آمریکا مي گردند تا زناني که موسيقی اصل و ريشه خود را مي نوازند، بيابند و موسيقی آنها را ثبت و ضبط کنند. دايانDyann و ريک آرتورRick Arthur از اهالي ميل کريک دور آمریکا سفر مي کنند و زناني را که موسيقي سنتي مانند موسيقي مردمي، مذهب Blues، موسيقي سنتی جنوب آمريکا Bluesgrass، جاز Jazz و موسيقي کليسايي gospel و غيره اجرا می کنند، جستجو می کنند. اين زوج تاريخ شفاهي این موسیقی ها را از زنان نوازدنده یا خواننده در حال اجرا ضبط کرده و گردآوري مي کنند.


دختران ما، سربازان کتابخانه تامز ريور

تامز ريور Toms River: همه ما از خدمات برترین نسل مردم آمریکا در طول جنگ جهاني دوم مطلع هستيم، چه از زبان «سرباز رایان Private Ryan» و یا حتی «روزی پرچکار Rosie the Riveter». اما عده کمي از نقش مهمي که زنان ايفا کردند و چگونگي ادامه اين نقش تا به امروز آگاهي دارند. کتابخانه اوشن کانتري Ocean County، شعبه تامز ريور (شماره 101 خیابان واشنگتن) ميزبان «دختران سرباز ما» در روز دوشنبه 21 مي ساعت هفت بعد از ظهر خواهد بود. اين برنامه بسياري از مشارکت هايي که زنان در جنگ جهاني دوم تاکنون داشته اند مشخص و پررنگ خواهد نمود.


مصاحبه دانش آموزان با چهره های ماندگار

دانش آموزان مدرسه سنت فرانسیس دی سیلز St. Francis de Sales در شهر کلمبوس ایالت اوهایو در آمریکا فرصت منحصر به فردی یافتند تا تجربه دست اولی از تاریخ محلی داشته باشند. دانش آموزان پایه هشتم این مدرسه با «استر (گیگل) کنراد Ester (Geigle) Conrad»، فارغ التحصیل سال 1931 و «پل دوئرتیPaul Dougherty» فارغ التحصیل سال 1943 این مدرسه درباره خاطرات کودکی و تجربیات بزرگ شدنشان در جامعه آن زمان مصاحبه کردند. «کریس دیویزChris Dewees»، رئیس دولت دانش آموزی که از غنای میراث مدرسه سنت فرانسیس و فرهنگ صمیمی و تاریخی محله «لنی Lenni» متحیر شده بود، خاطر نشان کرد: «اگر می توانستم، همه دانش آموزان مدرسه را می آوردم تا خاطرات و احساسات مدرسه و سازندگان آن را بشنوند.»


تاريخ شفاهي جنوب شرق‌آسيا ـ 50

كارمندان عاليرتبه او در وزارت بهداشت رفاه اجتماعي و همكارانش در NCWO جملگي در مورد غرور او در به‌دست گرفتن يك كار و انجام دادن درست آن و اشتياقش براي مشاركت در موفقيت كساني كه او را در آن امر ياري مي‌كردند، اتفاق‌نظر داشتند. من خود به وضوح به‌خاطر مي‌آورم كه در انجمن ميتينگ مقدماتي، قبل از شروع گردهمايي دو سالانه NCWO 1989، تان‌سري فاطمه با اعضايي كه آن وقت حاضر بودند به نحو تحكّم‌آميزي گفت: از فرهنگ مردان دليل نياوريد كه فكر مي‌كنند زنان نمي‌توانند سروقت در جلسات حضور يابند، پس فاقد كارايي هستند.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

خاطرات محمدرضا حافظ‌نیا (۶)
به کوشش: حمید قزوینی 
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر (وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات انقلاب اسلامی 
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


سرباز هم چيزي نگفت و شروع كرد با من طنابها را باز كردن. رفتم صندوق فشنگ كُلت كمري را از داخل ريو آوردم به داخل اتاق و زير آن ميزي گذاشتم كه پشتش مي‌نشستم. بعد سرم را انداختم پايين و شروع كردم به كتاب خواندن. همان سرباز مجدداً برگشت و آمد اسلحه‌اش را برداشت. ديدم كه باز هم كشيك مي‌دهد و از پشت شيشه به من نگاه مي‌كند و مرا زير نظر گرفته است. من هم خيلي آرام خودم را خم كرده بودم كه از آن طرف مرا نبيند. خيلي آرام بست قفل صندوق فشنگ را كه سيم‌پيچ كرده بودند باز كردم و بدون حركتي مشكوك و درحالي‌كه ظاهراً مشغول مطالعه بودم آن را باز كردم و بعد درِ جعبه را هم گشودم و سه خشاب پر از فشنگ را از داخل آن درآوردم و آهسته،‌ آهسته آوردم بالا و روي همان صندلي كه نشسته بودم زير پاهايم جا دادم تا آن سرباز متوجه نشود. بعد خيلي آرام خشاب خالي اسلحه‌اي كه به كمرم بود درآوردم و گذاشتم داخل جعبه و يك خشاب پر از فشنگ را درون اسلحه گذاشتم. بعد دو خشاب پر هم گذاشتم در جيبهاي شلوارم(29). خوشبختانه تا اينجا موفق شده بودم. خدا را شكر مي‌كردم و خيلي خوشحال بودم كه فشنگ به‌دستم رسيده است. مشكل بعدي من اين بود كه بايد به‌گونه‌اي صندوق فشنگها را به داخل ريو برمي‌گرداندم. نگهبان قبلي هم عوض شده و نگهبان ديگري جاي او آمده بود. بايد راهي پيدا مي‌كردم. در آن ساعات به فكر طرح عمليات و مبارزه و شهادت بودم و درگيري عملياتي ذهن مرا مشغول كرده بود. فكر مي‌كردم امشب آخرين شب حيات من در اين دنياست و ديگر زنده نخواهم ماند، فردا هم به فيض شهادت نائل مي‌آيم. همين افكار مانع خوابيدن مي‌شد. ديگر خيالم راحت بود كه فشنگ دارم و بالاخره يك اقدامي انجام خواهم داد. نزديكيهاي سحر، پيش سربازنگهبان رفتم و گفتم: «اين صندوق يا كيف فلزي خشاب كُلت، ديشب پيش من بوده و به‌خاطر امنيت، آن را آوردم پيش خودم چون تأمين نداشت، حالا مي‌خواهم آن را برگرداندم سرجايش. طنابها را باز كن كه آن را برگردانم سرجايش.»
او هم سريع تفنگش را گذاشت زمين و شروع كرد به باز كردن طنابهايي كه بسته بوديم؛ سپس رفتم بالا و خودم صندوق را گذاشتم سرجايش و باخيال راحت پايين آمدم. طنابها را به همان شكل اول بستم و برگشتم داخل اتاقم و گفتم اينهايي را كه مي‌خواهند روزه بگيرند صدا كنيد بلند شوند و سحريشان را بخورند. من هم مي‌روم تا سحري بخورم. اما ديگر ميل غذا خوردن نداشتم، اصلاً در يك عالم ديگر و در فضاي ديگري بودم. گفتم حالا اين سه، چهار ساعت را بدون خوردن هم مي‌توانم تحمل كنم. دو، سه ساعت ديگر مي‌خواهم از اين دنيا بروم. حدسم اين بود كه يقيناً آنجا درگيري مي‌شود. علت اينكه سه خشاب هم برداشتم اين بود كه از يكي براي جايگاه، و از دو خشاب ديگر براي ادامة درگيري در صحنة صبحگاه لشکر 77 استفاده كنم، زيرا هدفم اين بود كه این اقدام بی‌سابقه سر و صدا كند. هدفم اين نبود كه مثلاً فرماندة لشکر را بزنم، من مي‌خواستم اين اقدام صدا كند تا هم مردم ایران دلگرم شوند وهم رژیم و شاه بترسد و نتواند به ارتش اعتماد کند و رژيم هم نتواند آن را مخفي نمايد و مثل بمب در ايران صدا كند. بنابراين ترور فرماندة لشكر بهانه بود نه هدف. حتي دنيا و رژيم هم نتواند بر آن سرپوش بگذارد. از سويي مي‌خواستم مردم ايران دلگرم بشوند. در واقع وقتي هشت‌تا ده‌هزار انسان به عنوان سرباز و افسر و فرمانده در ميدان بزرگ صبحگاه حاضر باشند و از اينها تعدادي هم وظيفه باشند ديگر نمي‌توانستند حادثه اتفاق افتاده را مخفي كنند. من مي‌خواستم ميدان را تبديل كنم به صحنه جنگ و نبرد و آن دو خشاب را در واقع به‌خاطر همين برداشتم. به‌هر‌حال با روحية شاد به‌خاطر نزديك شدن به لحظه اجراي عمليات، مختصري غذاي سحري خوردم و آماده شدم. بعد از اذان، نمازم را خواندم و آخرين مناجاتها و راز و نيازها را باخدا كردم و از او كمك خواستم.

اجراي عمليات
صبح همه چيز عادي به نظر مي‌رسيد. براي صبحگاهِ گردان و بعد از آن براي صبحگاه لشکر آماده شديم.
برنامه‌ای را که طراحی کرده بودم و فشنگهايي كه تهيه كرده بودم را براي ميدان بزرگ لشکر كه جديدالتأسيس و خاكي بود درنظر داشتم. قبلاً فضا و محيط را برآورد كرده، و موقعيت را سنجيده بودم و اصلاً فكر نمي‌كردم ميدان صبحگاه ممكن است عوض شود. پس از مراسم صبحگاه گردان، قصد عزيمت به ميدان صبحگاه لشکر را داشتيم كه گفتند مراسم صبحگاه امروز در ميدان توپخانه برگزار مي‌شود! ناگهان از خود پرسيدم ميدان توپخانه كجاست ؟(30) من تا آن زمان اصلاً اطلاعي از آن نداشتم؛ و هيچ تصوري از آن در ذهنم نبود. باز به عالم ديگري رفتم، اين همه برنامه‌ريزي، اين همه بگير و ببند، فشنگ تهيه كردم، حالا اگر آنجا نشد چه كنم؟ خلاصه باز فكر من مغشوش و نگران شد. ولي چيزي را نشان نمي‌دادم و خودم را نباختم؛ بلافاصله به اين فكر افتادم كه صبر مي‌كنم حوصله به خرج مي‌دهم و مي‌روم به ميدان صبحگاه توپخانه، شايد بتوانم آنجا كاري كنم. در همين فكر و خيال بودم كه به نظرم آمد اگر نتوانستم طرح را اجرا و به جایگاه حمله کنم و احساس کردم فضا مساعد نیست هر طور شده طرح دیگری را اجرا می‌کنم. مصمم بودم كه همان روز عمليات دیگری را به نتيجه برسانم.(31)
به طرحهايي كه به‌عنوان جايگزين نقشه قبلي فكر مي‌كردم؛ حمله به مركز مهمي در پادگان، آتش زدن مخزن سوخت يا ‌آمادگاه لشکر بود و اگر هيچ يك را نمي‌توانستم اجرا كنم، قصد داشتم سرگرد كوهستاني معاون گردان را كه ادعاهاي واهي مي‌كرد و بددهن بود هدف گلوله قرار دهم. خلاصه این‌که راه برگشت نداشتم، فشنگها را نمي‌توانستم برگردانم. پس از پايان صبحگاه حوالي ساعت 8ـ 9 صبح نيروها برمي‌گشتند،‌ يقيناً آنها صندوق فشنگهای کلت داخل ریو را باز مي‌كردند و مي‌ديدند تعداد فشنگها و خشابها كم است و سريع موضوع را تعقيب مي‌كردند و احتمالاً سربازها همه چيز را مي‌گفتند و بالاخره من را به‌عنوان افسرنگهبان بازداشت مي‌كردند. راه فراري نداشتم. پس بايد قبل از آنها ابتكار عمل را به‌دست مي‌گرفتم. از آن لحظه به‌ بعد بايد مترصد اين مي‌بودم كه در زمان مناسب دستم روي اسلحه برود و عمليات را شروع كنم. صبحگاه گردان برگزار شد و همه سر جاي خود ايستاده بوديم و باز اين سرگرد كوهستاني مثل هر روز سخن‌پراكني و رجزخواني خود را انجام داد. اين امر مرا بيشتر عصباني كرد و مصمّم شدم اگر هيچ‌كس را پيدا نكنم بايد صداي او را خفه كنم.(32)
پس از برگزاري مراسم صبحگاه گردان، عازم ميدان صبحگاه توپخانه شديم كه تا به‌ حال آنجا را نديده بودم. در مسير كه مي‌رفتيم من به‌عنوان فرماندة دسته يك تانک بودم: ستوان دوم وظيفه، مختاري كه از من قديمي‌تر و فرمانده دسته دوّم تانک بود و کمی مشکوک بنظر می‌رسید نيز حضور داشت. ستوان يكم طاهري هم كه فرماندة گروهان یکم بود در جلو و بقيه گروهان هم پشت سر وی حركت مي‌كرد. در مسير كه مي‌رفتيم طبق معمول آقاي مختاري دربارة يكي از كتابهاي علي‌اصغر حاج‌سيد جوادي(33) شروع به صحبت كرد. او مي‌خواست با اين حرفها خود را فردي انقلابي معرّفی کند، ولی من چيزی به رو نياوردم و در عالم خود بودم و از همان اول هم شروع كردم به لنگان لنگان راه رفتن و از اين كار قصد تمارض داشتم. مي‌گفتم پاهايم درد مي‌كند و نمي‌توانم راه بروم. دردي نداشتم ولي براي اين كار دليلي داشتم. ما سه افسر بوديم؛ يكي سروان منافي كه افسر كادر ارتش بود، ديگري همين آقاي مختاري و در آخر من. ستوان طاهري فرماندة گروهان هم جلو بود و ما سه‌نفر پشت سرش در حال حركت بوديم. چون بين اين مجموعه من از همه قد كوتاه‌تر بودم سمت چپ مي‌افتادم و وقتي گروهان به‌سمت جايگاه لشکر دور مي‌زد آقاي مختاري كه قد بلند بود سمت راست و كنار جايگاه مي‌افتاد و ستوان منافي كه كادر بود و آدم متديني به نظر مي‌رسيد و رشتي هم بود وسط مي‌افتاد و من هم به‌سمت داخل ميدان يعني دور از جايگاه مي‌افتادم. فكر كردم آن لحظه‌اي كه بخواهم بروم به جایگاه حمله كنم در حالیکه همه دارند قدم‌رو راه مي‌روند و جلوي جايگاه، پاها راست و كشيده است، و پشت سرم نیز افراد گروهان حركت مي‌كند و جلويم سروان طاهري است و سمت راستم فرماندهان دسته‌هاي ديگر هستند بنابراين چكار كنم؟ همين مسئله معما شده بود براي من، چه جوري حلش كنم؟ به فكر افتادم از محل گردان، خودم را به تمارض و پادرد بزنم و بگويم من پاهايم درد مي‌كند و بگذاريد بروم كنار قرار بگيرم و جاي خودم را با مختاري عوض كنم، يعني مختاري بيايد اين طرف سمت چپ، درست سمت عكس آنچه تا آن زمان عمل مي‌شد. آنكه قدبلند است بيايد اين طرف و من كه قدكوتاه هستم بروم آن طرف و آرايش عوض شود. در راه كه مي‌رفتيم يكي دوبار به مختاري گوشزد كردم كه من پاهايم درد مي‌كند يا بايد در حالت قدم‌رو از گروهان كنار بروم يا اينكه جايمان را با هم عوض كنيم. گفت حالا يك كارش مي‌كنيم بگذار آنجا برسيم.


۲۹. اين دو خشاب را داخل يك دستمال گذاشتم و بعد وارد جيبم كردم تا از روی شلوار زياد به چشم نيايد و شبيه دستمال باشد.
30. میدان توپخانه، میدان قدیمی صبحگاه لشکر بود که تاکنون ندیده بودم.
31.آن روز مصادف بود با نهم‌ماه مبارك رمضان و 23مرداد سال 1357 هجري شمسي.
32. وي بعد از انقلاب دستگير و فكر مي‌كنم به 9سال زندان محكوم شد.
33. دكتر علي‌اصغر حاج‌سيد جوادي از نويسندگان و روشنفكران منتقد رژيم پهلوي بود. او بعد از انقلاب نيز منتقد جمهوري اسلامي بود و از ايران به فرانسه مهاجرت كرد.




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.