شماره 128    |    30 مرداد 1392

   


جامعه روحانیت مبارز

در این کتاب نویسندگان علاوه بر معرفی «جامعه روحانیت مبارز» به تاریخچه، مبانی فکری، دیدگاه‏ها، مواضع، جایگاه آن در جامعه ایران و عملکردهای آن قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی می‏پردازند. عمده اطلاعات تحقیق حاضر از طریق بررسی بیانیه‏های رسمی و انجام مصاحبه با اعضای شورای مرکزی این تشکل روحانی و دیگر صاحب‏نظران گردآوری شده است. نویسندگان کتاب در حین گردآوری اطلاعات با محدودیت‏هایی مواجه بوده‏اند، از جمله سختی برقراری ارتباط با اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت در اغلب موارد و عدم تمایل برخی از آنها برای در اختیار قرار دادن اطلاعات و نیز عدم دسترسی آسان و سریع به منابع دست اول، که رسیدن به نتیجه پژوهش را سرعت می‏بخشید، اما تلاش نویسندگان و همکاری دیگر اعضای جامعه روحانیت، سختی‏ها را آسان نموده است.


در جستجوی مفاخر پزشکی نوین در مشهد

گذر از پزشکی سنتی به پزشکی نوین از موضوعاتی است که در ابعاد مختلف می‏توان آن را بررسی نمود. این گونه مباحث نیاز به پژوهش مستقل و مستند دارد زیرا پزشکی نوین اثرات قابل توجهی در زندگی اجتماعی و جوامع داشته است. اینکه چه عوامل و انگیزه‏هایی در این امر دخیل بوده‏اند می‏تواند مرز بین پزشکی سنتی و نوین را ترسیم نماید. فعالیت پزشکان خارجی از جمله مواردی است که تاثیر به سزایی در موضوع مورد نظر داشته است، در این پژوهش به کمک تاریخ شفاهی به بررسی زندگی یکی از پزشکان مطرح و بیمارستان‏های تاثیرگذار بر پزشکی نوین در شهر مشهد پرداخته می‏شود.


نخست وزیرِ پیژامه پوش -1

نیشّوماروُ نام کشتی نفتکش ژاپنی است که در هنگامۀ تنش های پس از ملّی شدن نفت ایران دلیرانه دل به اقیانوسها زد و چند سفر از ایران به ژاپن نفت آورد، و سهم مهمی در شکستن محاصرۀ سیاسی و اقتصادی و آشکار ساختن حقوق ملی و مسلّم ایران در آن ماه های بحرانی داشت. چند ماه پس از بازآمدنم به توکیو در تابستان سال ۱۳۶۱(۱۹۸۲)، این بار برای تدریس ایرانشناسی، در مهمانی سی امین سال بنیاد شدن انجمن دوستی ایران و ژاپن با آقای آکیرا ایدهمیتسُو مدیر عامل وقت شرکت ایدهمیتسو، که در این هنگام از شرکتهای نفتی عمدۀ ژاپن به شمار می آمد، آشنا شدم. این مطلب در سه بخش، تقدیم می شود:


اینجا اصفهان، ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

تاریخ شفاهی هم برای خودش مقوله شیرین و البته پراهمیتی است. در تاریخ معاصر ایران سه واقعه پر اهمیت وجود دارد که کسی از ما آن را ندیده است و باید ریز آن وقایع را از پیرمردها پرسید. نهضت مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و نهضت ۱۵ خرداد. در این میان مشروطه به بیش از صد سال پیش بر می گردد و نمی توان حتی کسی را یافت که وقایع سال های بعد از مشروطه را در خاطر داشته باشد چه رسد به خود مشروطه. نهایت سعی و تلاشی که یک پژوهشگر عرصه شفاهی در حال حاضر می تواند داشته باشد آن است که شاهدی را بیابد که از خاطرات دوران رضاشاهی برای او بگوید.


درباره سفر مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی به هیروشیما

مرتضی سرهنگی درباره سفر خود به هیروشیما در سالروز انفجار بمب اتمی گفت: فاجعه ایی مثل انفجار بمب اتمی، به عنوان یك فرصت استفاده و آن را به نفع صلح جهانی مطرح كردند. بهبودی از دیگر حاضران هم جنگ به وجود آمده در ژاپن و كشور ما را از لحاظ ماهوی متفاوت دانست و در عین حال گفت: اما می‌توان شاهد اشتراكات زیادی باشیم.


طعم شیرین نوشتن زیر حس تلخ اسارت

موضوع اسارت و آزادگی در سال‌های پس از جنگ تحمیلی از ابعاد مختلف نگارشی و تحقیقی مورد توجه نگارندگان و پژوهندگان حوزه دفاع مقدس قرار داشته است. به نظر می‌رسد که نوشتن در این حوزه نه تنها می‌تواند به انتقال تجربه‌هایی از اسارت بینجامد که گاه شیوه پرداخت به موضوع، از بار سنگین و طعم تلخ آن می‌کاهد. این گزارش نگاهی به چگونگی پرداخت به آثار حوزه اسارت و آزادگی دارد.


تاسیس دفتر اسرای جنگی ایران و عراق در آینده نزدیک

مدیر دفتر ادبیات پایداری حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در نشستی ضمن بررسی پارامترها و عوامل اساسی شكل‌گيری طرح و ساختار رمان و داستان اردوگاهی و ادبیات اسارت، از تاسیس دفتر اسیران جنگی ایران و عراق در آینده نزدیک از سوی دفتر متبوعش خبر داد و گفت: در آن زمان 6 میلیون نامه بین اسرا و خانواده‌هایشان رد و بدل شد. نشست نقد و بررسی ادبیات اردوگاهی در ایران عصر روز شنبه 26 مرداد با حضور مرتضی سرهنگی و جهانگیر خسروشاهی در سرای داستان بنیاد ادبیات داستانی ایران برگزار شد.


تاریخ نویسی جز با تکیه بر آگاهی ملی امکان پذیر نیست-5

پذیرش من برای پاریس دو بود، یعنی مرکز پانتئون دانشکده حقوق، اما‌‌ همان روزهای اول متوجه شدم که علم سیاست در این دانشکده هنوز مندرج تحت حقوق عمومی است. من به مباحث نظری و فلسفی سیاست علاقه‌مند بودم. تغییر دانشگاه دادم و رفتم پاریس یک که در سوربن قرار دارد. من باید دوره دکتری می‌رفتم. وقتی دانشکده را عوض کردم، گفتند یا باید فوق لیسانس بگذرانی تا دوره دکتری بروی یا دکتری تخصصی یعنی سیکل سوم.


طرح بررسی تاريخ شفاهی حقوق مدنی

مطالعه موردي حاضر به منشاء و تحولات «طرح بررسي تاريخ شفاهي نهضت حقوق مدني» می‏پردازد که منبعی از اطلاعات آنلاين را در مورد مجموعه‌ مصاحبه‌هاي تاريخ شفاهي مرتبط با حقوق مدني كه در گنجینه‏های سراسر آمريكا نگهداري مي‌شود، ایجاد کرد. این مطالعه خصوصاً به ابزارها و رسانه‌هاي ارتباطي ديجيتال توجه دارد كه امكان چنين كار مشترك گسترده‌اي را فراهم آورد. در هر طرح تحقيقاتي يكي از اقداماتی که ابزاري بسيار خوب براي دستيابي به نوعی كنترل فكري بر موضوع نیز هست، بررسي تحقيقاتي است كه قبلاً در مورد آن موضوع انجام شده است.


یکی از اهالی آلبرتا ثبت و ضبط سرگذشت کهنه‏سربازان را رسالت خود می‏داند

خالق سایت می‏گوید کهنه‏سربازان جنگ جهانی دوم و کره در حالی که تاریخ را ناگفته باقی می‏گذارند فوت می‏کنند. یکی از اهالی منطقه آلبرتای مرکزی گرد آوری سرگذشت کهنه‏سربازان کانادایی جنگ جهانی دوم و کره را قبل از اینکه برای همیشه ناپدید شوند را رسالت خود می‏داند. الن کامرون که ساکن دریاچه سیلوان (Sylvan) است گفت: اگر این مستند سازی یعنی سرگذشت شان را از دست دهیم برای همیشه از بین خواهد رفت. کامرون وب سایتی به نام صدای کهنه‏سربازان کانادایی ایجاد کرد و بیش از 700 مصاحبه تصویری با کهنه‏سربازان از سال 2006 ضبط نمود. او مصاحبه از 75 نفر دیگر را در لیست انتظار خود برای ضبط شدن دارد.


برنامه هیئت تاریخ تگزاس برای برپایی دوره تاریخ شفاهی درباره جنگ سرد

سرگذشت‌های بیشماری از دوران جنگ سرد در تگزاس وجود دارد و تا قبل از اینکه این سرگذشت‏ها از بین برود، هیئت تاریخ تگزاس در صدد است تا آنجا که امکان دارد از شرکت‏کنندگان دعوت کنند تا با مهارت‌های لازم سرگذشت‌های خود درباره این دوران را طی یک سری کارگاه‏های آموزش در سرتاسر این ایالت ثبت و ضبط کنند. «زمانی رویارویی ایالت تگزاس با پرده آهنین: سرگذشت‌هایی از تگزاس در مورد دوران جنگ سرد» نام برنامه‌ای است که این هیئت برای بازیابی و نگهداری از تاریخ و نقش این ایالت بزرگ آمریکا در سال‏های بین 1946 تا 1991 آن را ترتیب داده است.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 


 

بعد از گذشت 60 سال از کودتای 28 مرداد 1332، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) همزمان با سالروز این واقعه تاریخی علیه ملت ایران، به نقش خود در برنامه‌ریزی و اجرای این کودتا که به برکناری محمدمصدق، نخست وزیر وقت منجر شد، اعتراف کرد.




 

خـاطـرات احمـد احمـد (۴۵)
به کوشش: محسن کاظمی
انتشارات سوره مهر
دفتر ادبيات انقلاب اسلامى


سيبهاى بهشتى

آن شب مأمورين بدون آنكه نتيجه‏اى بگيرند مرا به كميته مشترك بازگرداندند. اين بار به سلولى در بندى ديگر بردند كه يك روحانى به نام گرامى و يك جوان دانشجو قبل از من در آنجا محبوس بودند. شماره اين سلول 17 بود و در كف سلول زيلويى حدود 5/1 مترمربع پهن شده بود. آن شب بى گفتگويى خوابم برد. قبل از اذان صبح جهت آماده شدن براى نماز برخاستم. آن روز بايد بدون سحرى روزه مى‏گرفتم. صبح كه شد، با كمال تعجب ديدم كه آن روحانى شروع به خوردن صبحانه كرد. با حيرت گفتم: «مگر ماه رمضان نيست!». روحانى پاسخ گفت: «ما در حكم اسير هستيم و نبايد روزه بگيريم و تا وضعيتمان مشخص نشود نمى‏توانيم روزه بگيريم.» مسئله برايم غامض و پيچيده بود، احتياطا بحث را ادامه ندادم.
نزديك اذان ظهر بود كه مأمورين، جوان دانشجو را با خود برده و پس از دقايقى شكنجه، كتك و ضرب و شتم او را برگرداندند. بعدازظهر نيز اين عمل براى دانشجو تكرار شد. او كه دانشجوى دانشگاه اصفهان بود، جرمش مشخص نبود ولى هرچه بود او را به طرز وحشتناك و ددمنشانه‏اى مى‏زدند. به‏طورى كه هنگام غروب وقتى او را در كف سلول رها كردند، پاهايش آن‏قدر متورم شده بود كه ديگر درد و سرما و گرما را حس نمى‏كرد. روز بعد او را آن‏قدر دواندند كه خون و چرك جمع شده در زير پوستش تركيد و جارى شد. درنتيجه عصبهاى حسى او دوباره فعال شدندو از شدت درد فرياد مى‏كشيد. تا اينكه درد بى‏امان او را بى‏هوش كرد. به او آمپول آرام بخش تزريق كردند. من هم كتك خورده و پاهايم باد كرده بود ولى نه به اندازه آن دانشجو.
يكبار او را از بازجويى برگرداندند، پاهايش تا زانو غرق در خون بود. شايد جانى در بدنش نبود كه در سلول رهايش كردند. به سبب آمپول آرام‏بخشى كه به او تزريق كرده بودند، وى تا صبح آرام خوابيد. صبح پزشكيارى آمد و پانسمانهاى جوان دانشجو را باز كرد و در همين حين، چند بار حال وى به هم خورد. تمام پشت بدن و پاهاى او پر بود از تاولهاى چركين و بيشتر نقاط بدنش كبود بود. پس از تعويض پانسمان او را بلند كردند كه ببرند، در حال رفتن از من پرسيد: «چقدر ديه آدم است؟» گفتم: «اميدت به خدا باشد، توكل كن، خدا كمكت مى‏كند.» و او درحالى كه ترس و اضطراب از چهره‏اش مى‏باريد، سرى تكان داد و رفت. صداى كتك خوردن وى، فقط با چند فرياد دل‏خراش توأم بود. ديگر صدايى نيامد. اعصاب من كاملاً به هم ريخته و متشنج بود. طاقت پرپر شدن چنين جوان رعنايى را نداشتم. او خوب مقاومت كرده بود. مى‏خواستم كه جاى او شكنجه شوم. چند صداى دردآلود ديگر شنيدم. نمى‏دانستم كدام يك متعلق به اوست. يكى خدا و ائمه اطهار را صدا مى‏زد: «...ياالله... ياحسين...» و يكى هم چنين مى‏گفت: «... تو را به خدا بس كنيد، غلط كردم...»
مشاهده اين صحنه‏ها براى من بسيار سخت و دردناك بود. ديگر فراموش كرده بودم كه من، تازه داماد دربند هستم و بايد به فكر رهايى خويش باشم. شكنجه اين جوان و سايرين تأثير شديد روحى بر من گذاشت و سلسله اعصابم را ضعيف و ضعيف‏تر كرد.
بعدازظهر او را به سلول بازگرداندند. او در گوشه‏اى از سلول كز كرد و دقايقى ساكت بود. به كنار او رفتم و دستم را زير سرش گذاشتم. بغضش تركيد و شروع به گريه كرد. گفتم: «براى چه گريه مى‏كنى؟ خب كتك خوردى، اين دفعه اولت كه نبود. فكر مى‏كنم كه اين‏بار، آخرين مرحله بود. ديگر تمام شد، چرا گريه مى‏كنى؟» گفت: «نمى‏دانى چه بلايى بر سرم آوردند؟» مايل نبود بگويد كه چه بر او گذشته است، ولى پس از كمى استمالت و دلجويى گفت: «از اين در كه بيرون رفتم، منوچهرى يقه‏ام را گرفت و كله‏ام را به آهنها كوبيد. من افتادم زمين. بعد او رفت روى پاهايم ايستاد. تاول پاهايم تركيد و چرك و خون بيرون زد. از درد فريادم به آسمان بلند شد، قلبم از جا كنده مى‏شد كه بى‏هوش شدم. وقتى به هوش آمدم، ديدم دستهايم را به آن آهنها بسته‏اند و بدنم شل و ول آويزان است، سرم را بلند كردم... مصيبت، تازه شروع شد...» گفتم: «چه مصيبتى؟» او باز از گفتن خوددارى مى‏كرد. گفتم كه ديگر نمى‏توانند تو را بزنند. ناراحت نباش. دانشجو گفت: «اين بى شرف، بى پدر و مادر، منوچهرى، وقتى دستهايم را به آهنها بسته بودند، آمد و دستش را به نرده‏هاى آهنى گرفت و رفت روى شانه‏ام، شلوارش را پايين كشيد و ادرار كرد. از فرق سر تا نوك انگشتهاى پايم نجس شد...»، حرفش كه به اينجا رسيد هق‏هق شروع به گريه كرد. گفتم: «برادر من! اينكه چيزى نيست، شكنجه نيست! تو الان سر تا پايت با ادرار نجس است، ولى قبلاً خونين و چركين بود، گريه ندارد.» گفت: «آخر چطور نماز بخوانم؟»




 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.