شماره 64    |    24 اسفند 1390

   


گُم شدن در بهار

ملافه‌های لاجورد زده، روی بند رخت حیاط تاب می‌خورند.
آفتاب گاهی تکه ابرها را از سرش باز می‌کند و نمی‌کند. کف حیاط و دیوارها پر از سایه روشن‌هاست.
دسته‌ای از کفترهای آقا جواد هم وقتی از بالای حیاط رد می‌شوند حسابی سایه می‌اندازند، برای لحظه‌هایی در و دیوار تاریک می‌شود. انگار همه چیز از حرکت می‌ایستد، وقتی آفتاب چشم و ابرویی نشان می‌دهد، دوباره همه چیز به حرکت در می‌آید.
در گوشه‌ای از بند رخت، پیراهن کار دو جیب پدر آویزان است.
بوی خستگی، بوی عرق و بوی گریس کهنه آسیاب‌های سیلو را می‌دهد.
پیراهنی که مادر به اندازه چینی‌های گل سرخی جهازش آن را دوست دارد.
خدا می‌داند چند بار دگمه‌های این پیراهن را دوخته و تار و پودش را رفو کرده است، شاید شعر عاشقانه ترکی هم برایش خوانده باشد، چه می‌دانم!
این پیراهن هر غروب در جیب‌هایش نان سیلو و یک شیشه شیر پاستوریزه به خانه می‌آورد.

شمعدانی‌های دور پاشویه حوض، بوی چای لاهیجان را که مادر دم کرده است، یک نفس از آوندهای خود بالا می‌کشند بی‌آنکه به ماهی‌ها تعارف کنند. بویی که از دیوارهای آجری همسایه‌مان آقا جواد هم بالاتر رفته است. شاید کفترهایش هم بوی چای را می‌فهمند. همین روزها است که صدای دایره زنگی حاجی فیروز در خم کوچه‌های بی سروته محله می‌پیچد. می‌دانم باید بدوم توی کوچه و سکه‌ای براق را که مادرم داده است بگذارم کف دست سیاه شده حاجی فیروز.
همسایه‌های دیگر هم می‌آیند و به قر و اطوار او و شعرهایی که می‌خواند، می‌خندند. این شادی کوچک تا چند روز محله و اهل آن را سرحال نگه می‌دارد و بیشتر از همه، ما را که چند کوچه آن طرف تر هم به دنبالش می‌رویم تا شادی بیشتری پس‌انداز کنیم.

گاهی لابه‌لای ملافه ها خودم را گم‌وگور می‌کنم. ملافه‌هایی که مادر، سفیدی آن ها را مثل برف‌های سراب و اردبیل می‌داند. دلم می‌خواهد ادای مادرهای نگران را در بیاورد و دنبالم بگردد. صدایم کند، نه یک بار و دوبار، چندین بار و من هم جیک نزنم. یک دفعه ملافه‌ای را کنار بزند و با خنده بگوید: آهان...پیدات کردم! و در آغوشش از خنده ریسه بروم.
یک بار دم دمای عید در بازار تهران گم شدم. در میان آن همه آدم که می آمدند و می‌رفتند تنها بودم. فقط پاکت ماهی دودی را بغل کرده بودم که آن را گم نکنم. چقدر سنگین شده بود!
ایستادم کنار ویترین یک بلور فروش و فقط به صورت‌ها نگاه می‌کردم.
هیچ کدامشان مثل مادر نبود. وقتی زنی نزدیکم شد فهمیدم مادرم از ترس قیافه‌اش عوض شده است. بغلش کردم او هم من و ماهی دودی را با هم بغل کرد و به جای از خنده ریسه رفتن، آی گریه کردم!

سال‌ها بعد، روی بند رخت حیاط که ملافه‌ها تاب می‌خورند، در گوشه‌ای از بند رخت، به جای پیراهن کار دوجیب پدر، دستمال بزرگ چهارخانه‌ای آویزان بود که فقط بوی خاک می‌داد.

مرتضی سرهنگی


زیتون سرخ (۶۴)
خاطرات‌ناهید‌یوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


يك نفر را استخدام كن كه از اين دو نگه‌داري كند.» اما ديدم كه هيچ‌كس به جز خودم، از عهده تربيت درست آن‌ها برنمي‌آيد. اگر بد بار بيايند، عذاب وجدان خواهم داشت. نمي‌خواستم بچه‌هايم را فداي درس و تحصيل خود كنم. روي همين اصل به كار خوب و پردرآمد در‌ آمريكا جواب منفي دادم و در ايران ماندم تا بتوانم بچه‌هايم را خوب تربيت كنم.
پدرم از كار من ناراحت شد و در همان سال 1362 همراه مادرم راهي آمريكا شد. هر اندازه اصرار كرد كه من و بچه‌هايم را با خودش ببرد، زير بار نرفتم. اگرچه از من عصباني بود اما خيلي مرا دوست داشت. اين اواخر، مرتب به من سر مي‌زد و با بچه‌هايم بازي مي‌كرد. وقتي كه رفت آمريكا، خيلي زود جاي خالي‌اش را حس كردم و دانستم كه پشتوانه محكمي را از دست داده‌ام. پدرم به جز يكي، دو بار كوتاه ديگر به ايران نيامد و سرانجام در سال 1383 در آمريكا فوت كرد و همان‌جا هم به خاك سپرده شد. روحش شاد.

  
 
اصرار خاله‌ام براي ازدواج من بيشتر شد. مي‌گفت: «خاله جان ازدواج كن. مردم پشت سر يك زن تنها هزار جور حرف درمي‌آورند!»
چند خواستگار پر و پا قرص هم داشتم كه مايل نبودم با آن‌ها ازدواج كنم. پدر و مادرم هم نبودند و سخت احساس تنهايي مي‌كردم. هفته‌ها در اين‌باره فكر كردم كه چه كنم و با چه فردي ازدواج كنم. آدم بدبيني‌ شده بودم و به سادگي نمي‌توانستم به كسي اعتماد كنم. روزي شاهپور، برادر بزرگ علي، ‌در جمع خانوادگي گفت: «اگر قرار باشد ناهيد ازدواج كند، چه بهتر كه از خانواده خودمان بيرون نرود.» اشاره‌اش به محمد، برادر كوچك‌تر علي بود، كه سه سال از من كوچك‌تر بود. با خودم فكر كردم كه روزبه و لاله به محمد خيلي علاقه دارند و محمد هم خيلي آن‌ها را دوست دارد. وابستگي عاطفي عميقي بين آن‌ها وجود داشت. پسر خوبي هم بود و از وقتي علي شهيد شده بود مرتب به ما سر مي‌زد و اتفاقاً در همين ايام شبي محمد خواب علي را ديد. محمد به علي گفته بود: «چرا رفتي و روزبه و لاله را تنها گذاشتي.»
ـ اگر خيلي دلت مي‌سوزد، خودت نگاهشان دار!
اين خواب به ترديدهاي محمد پايان داد و خودش رسماً از من خواستگاري كرد. من هم قبول كردم. محمد براي بچه‌هاي من و خودم بهترين گزينه بود. البته پدر و مادرم طبق معمول با اين ازدواج نيز مخالف بودند. پدرم همچنان اصرار بر رفتن من به آمريكا و ادامه تحصيل در دانشگاه‌هاي آمريكا داشت. اما من راه زندگي‌ام را انتخاب كرده بودم.
بالاخره در ارديبهشت ماه سال 1363 با محمد ازدواج كردم. بدين‌سان فصل تازه‌اي در زندگي‌ام  آغاز شد.
فكر مي‌كنم، در تابستان 1363 بود كه شركت صنايع فولاد خوزستان اعلام كرد که قرار است بابت بيمه عمر علي مبلغ سيصد هزار تومان به من بدهند. براي اين كار و انجام امور اداري بايد به اهواز مي‌رفتم. روزبه و لاله را برداشتم و از تهران با قطار به اهواز رفتم. پس از آن حادثه هولناك، براي اولين بار بود كه راهي اهواز مي‌شدم. قطار شلوغ بود. حالم طور ديگري بود. در قطار برخوردم را با علي در سال اول دانشگاه به ياد آوردم. از ميان آن‌همه دانشجو، نمي‌دانم چرا دست روي علي گذاشتم، او را بلند كردم و سر جاي او نشستم. بعدها علي چندين بار به من گفت: «مرا كه بلند كردي دلم مي‌خواست سرت را بكنم. از ميان آن‌همه همكلاسي مرا انتخاب كردي! همان‌جا تصميم گرفتم تو را به چنگ آورم و براي هميشه نزد خودم نگاه دارم.»
مي‌ديدم موفق شده است و با وجودي كه چند سال است كه رفته، قلبم را نيز با خود برده است. گلويم درد مي‌كرد و چشمانم مي‌سوخت. دلم مي‌خواست با همه توانم فرياد بكشم و با صداي بلند گريه كنم. بي‌اختيار اشك‌هايم سرازير شدند. لاله كه در بغلم بود گفت: «مامان!»
ـ جان مامان!
ـ گريه مي‌كني؟
روزبه كنارم نشسته بود و مرا مي‌پاييد. گفت: «براي بابا گريه مي‌كني؟»
بي‌اعتنا به اطرافم گريستم. شايد چهار، پنج ساعت گريه كردم. مثل فيلم سينمايي صحنه‌‌هاي خوشي كه با علي در اهواز داشتيم به يادم مي‌آمد و آتش به جانم مي‌زد. قطار در ايستگاه اهواز ايستاد. اهواز آن اهوازي نبود كه من و علي آنجا را ترك كرده بوديم. حس مي‌كردم در زندانم و ديوارهاي زندان مرا له مي‌كنند. هرجا نگاه مي‌كردم علي بود و خاطراتش. در آن لحظات اهواز برايم شهر علي شده بود. گريه امانم نمي‌داد. ناخودآگاه ياد غزل مولانا افتادم.
والله كه شهر بي تو مرا حبس مي‌شود
                    آوارگي و کوه و بيابانم آرزوست...
اهواز به آن بزرگي برايم زندان شده بود. به منزل حسن آقا رفتيم. هما خانم به استقبالم آمد. تا او را ديدم، شروع كردم به گريستن. در اين مدتي كه در تهران بودم، چندين بار به ديدنم آمده بود. گفت: «ناهيد! گريه نكن.»
ـ نمي‌توانم. علي ...
ـ تو گريه‌هايت را كرده‌اي.
ـ اهواز، داغ دلم را تازه كرد.
از شدت اندوه و خستگي خوابم برد و يا بهتر بگوم بيهوش شدم. شايد شش، هفت ساعت خوابيدم. بيدار كه شدم ديدم هما خانم لاله را برده حمام، برايش پيراهن دوخته و به او و روزبه شيريني داده است. آن ايام هما دو پسر داشت و هنوز دخترش به دنيا نيامده بود. به پسرها يك شيريني و به لاله دو تا داده بود. لاله گفت: «به من گفته چون دختر هستم دو تا شيريني به من مي‌دهد.»
با وجودي كه حسن آقا و هما خانم خيلي به من و بچه‌هايم محبت كردند، اما سفر تلخي بود. احساس مي‌كردم اهواز شهر زندگي بر باد رفته‌ام است.



 

حرکت پیاده‌ها، شاه را مات کرد و امام آمد

پیکر سیمین دانشور، داستان نویس، (21 اسفند 90) در قطعه هنرمندان آرام گرفت. او 18 اسفند ماه در سن 90 سالگی از دنیا رفت. در میان آثارش داستان‌های «جزیره سرگردانی» و «ساربان سرگردان» با فضای سیاسی و مبارزاتی سال‌های پایانی حکومت پهلوی دوم و این برداشت که «حرکت پیاده‌ها، شاه را مات کرد و امام آمد» به یادگار مانده‌اند. داستان «جزیره سرگردانی» شهریور ماه 1372 توسط انتشارات خوارزمی‌به چاپ نخست رسیده است. این داستان به تاریخ مبارزات سیاسی در ایران هم نظر دارد و در همان آغاز راه این را نشان می‌دهد، همچنان که برخاسته از تاثیر فضای مبارزات بر زندگی نویسنده و همسرش «جلال آل احمد» است.


کاوه گلستان، عکس و تاریخ

در شماره گذشته هفته‌نامه تاریخ شفاهی سرمقاله دوست پژوهشگرم جناب آقای جعفر گلشن را خواندم. هم موضوع بجا و درستی بود و هم دغدغه زیبایی. اینکه می‌گویم دغدغه چون می‌دانم درصدد انجام کار درخور توجهی است. با خواندن سرمقاله یاد کتابی افتادم که پیشتر (حدوداً شش سال پیش) برای انجام کاری مطالعه کرده بودم. کتاب «کاوه گلستان، عکس‌ها و یک گفت‌وگو» که آقای حمید قزوینی آنرا تدوین کرده و آقای محسن مصحفی مصاحبه‌های آنرا انجام داده است، اگرچه کم حجم، ولی بسیار جالب توجه است؛ چرا که کاوه گلستان که خداوند روح بزرگش را غریق رحمت کند به بیان لحظاتی نشسته که آنها را از دریچه لنز دوربین دیده و ثبت و ضبط کرده است. شاید او در ابتدا فکر می‌کرد «چیز به درد به خوری» برای آیندگان نداشته باشد. اما وقتی به بیان خاطراتش پرداخت خودش نیز به وجد آمده بود، (مقدمه ص11) آنچنان که من این شوق را در خود احساس کردم و حال پیشنهاد می‌کنم علاقه‌مندان این موضوعات نیز از آن بهره ببرند.


سوگند که جز برای آسایش مردم ننویسم

امیرمختار کریم‏پور‏ شیرازی، شاعر، روزنامه‏نگار‏ و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت پس از کودتای 28 مرداد دستگیر شد و پس از مدت‏ها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش زنده زنده به آتش کشیده شد و به شهادت رسید. به گفته اردشیر آوانسیان از اعضای عالی‏رتبه حزب توده، وی که به همراه گروه معروف به شیرازی‏ها‏ (فریدون توللی، رسول پرویزی، انجوی شیرازی ...) ‏به حزب توده ایران پیوسته بود، در سال‏ها‏ی 7-1326 ‏از حزب توده کناره گرفت و به جبهه ملی پیوست. ‏ وی مدیر روزنامه شورش بود که در جریان ملی شدن صنعت نفت انتقادات تندی علیه شاه و خانواده او، مخصوصاً اشرف پهلوی منتشر می‏کرد. این روزنامه طرفداران فراوانی در میان گروه‏ها‏ی مختلف سیاسی داشت. ‏کریم‏پور‏ در روزنامه خود و در انتقاد از اشرف پهلوی نوشت: «...مردم می‏گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرّات و حیثیّت یک ملت کهنسال بازی کند.


تدوین تاریخ شفاهی در استان‌ها متفاوت است

در حاشیۀ هفتمین نشست تاریخ شفاهی که 11 بهمن 1390 در ساختمان مشروطه کتابخانه مجلس برگزار شد، خبرنگار سایت تاریخ شفاهی با ابوالفضل حسن‌آبادی گفت‌وگویی کوتاه داشت که در ادامه می‌آید: ابوالفضل حسن‌آبادی، مدیر امور اسناد و مطبوعات سازمان کتابخانه‎، موزه‎ و مرکز اسناد آستان قدس رضوی و دانشجوی دكتراي تاريخ محلي در گفت‌وگو با سایت تاریخ شفاهی ایران؛ اظهار داشت: «استفاده از تاریخ شفاهی به عنوان یک روش یا ابزار برای انتقال خاطرات از دوران جنگ تحمیلی آغاز شده است. از ابتدای جنگ مقوله خاطره‌نگاری مطرح بوده البته نه به شکل تاریخ شفاهی، جنگ نسبت به انقلاب اولویت‌های بیشتری داشت و به همین دلیل نخستین خاطرات جنگ، خاطراتی است که توسط راویان ضبط شده بودند.


چیستی مسأله و اهمیت آن در تاریخ شفاهی-3

بخش اول و بخش دوم این مطلب در شماره پیش آمد. بخش پایانی در ادامه می آید: زیبایی، جذابیت، شیرینی و هیجان‌انگیزی عمده‌ترین و مهمترین ویژگیهای متنی است که هر خاطره‌ای را خواندنی و لذت‌بخش می‌گرداند. لیکن چون مبحث تاریخ شفاهی در میان است و سخن حول محور یک موضوع صرفاً تاریخی می‌چرخد. بنابراین معتقدم اصالت متن بر همه آن ویژگیها تقدم دارد. چیزی که این دسته از تدوینگران که در تلاشند خاطرات را با آرایشهای ادبی به داستانی مبدّل سازند از اهمیت آن غفلت دارند و در بیان مسأله خود به راحتی و بدون دغدغه از کنار آن درمی‌‌گذرند.


نقش تاریخ شفاهی در تهیه زندگی‏نامه‏ها

حبیب لاجوردی مدیریت طرح تاریخ شفاهی ایران را در مرکز مطالعات خاورمیانه از1360 (1981) و ریاست تحریریۀ مجموعه تک نگاشت های خاورمیانه هاروارد را از 1371 (1990) بر عهده داشته است. او متولد تهران است و در اسکارسدل Scarsdale، ایالت نیویورک آمریکا بزرگ شده است. او کارشناسی را از دانشگاه ییل Yale، کارشناسی ارشد را از دانشگاه هاروارد و دکتری خود را از دانشگاه آکسفورد دریافت داشته است. دکتر لاجوردی در1342 (1963) به ایران بازگشت تا در حرفه خانوادگی خود در گروه صنعتی بهشهر به عنوان یکی از اعضای هیئت مدیره مشغول کار شود. او از بنیانگذاران مرکز مطالعات مدیریت ایران بود و در آنجا تا 1357 (1978) به تدریس سیاست عمومی پرداخت؛


تاریخ شفاهی و ساخت تاریخ‌های چندگانه و متناقض

تحول تاریخ شفاهی که در این مقاله بدان می‌پردازم درواقع بخشی از یک تحول فراگیرتر و عمومی‌تر در حوزه مطالعات تاریخی به شمار می‌آمد. یعنی پدیده‌ای که به «چرخش زبان‌شناختی» یا «چرخش تاریخی» یا «چرخش فرهنگی» معروف شده است. تغییر و تحول مورد نظر من در همه جا امر شناخته‌شده‌ای است و اسناد فراوانی درباره آن موجود است لذا ورود ما به جزئیاتش موجب تضییع وقت می‌شود و ضرورت چندانی نیز ندارد. این تغییر و تحول در اساس خود بر پذیرش مجموعه فرض‌هایی درباره مطالعه تاریخ استوار شده بود که بسیاری از آن فرضیات از مدت‌ها پیش شکل گرفته بودند. پایه و اساس همه فرضیات دیگر مفهومی بود که می‌گفت تاریخ (دانش درباره گذشته) موضوعی نیست که در واقعیت‌ها یا وقایع گذشته قابل کشف باشد بلکه فی‌نفسه یک سازه تاریخی و فرهنگی است و باید بر راه و شیوه ساخت چنین سازه‌ای احاطه یافت تا درک و تجزیه و تحلیل فرایندهای تغییر در طول زمان امکان‌پذیر شود.


سیداحمد خمینی، از نگاهی متفاوت

سیداحمد خمینی دارای ابعاد شخصیتی زیادی است که البته بسیاری از آنها هنوز ناشناخته مانده است. او گویا بر آن نبود مطرح شود و از این اتفاق سخت گریزان بود. با همة این‏ها این افتخار او را بس که «مشاوری امین» برای پدر و پس از رحلت او پیرو و حامی واقعی جانشینش بود. برای سیداحمد خمینی چه در دوران مبارزات سیاسی علیه حکومت پهلوی، چه در جریان انقلاب و چه در دوران پس از آن، شرایط اجتماعی برای نمایش شخصیتش مناسب نبود و به گفتة فاطمه طباطبایی، همسرش، قبل از انقلاب و در دوران مبارزات حاد و سخت سیاسی، به حکم لزوم اصل مخفی‌کاری و گریز از تیررس خاص دشمن، که معلول خفقان و اختفای حقایق و مستلزم ضرورت حفظ چهره‌های انقلابی بود، اکثر بزرگان و اندیشمندان و سیاسیون انقلابی جبراً در گمنامی و به دور از دیدگان اکثریت و عامة مردم، خاصه دیدگان نامحرم و پلید دشمن و کارگزاران آن می‌زیستند.


نگاهی به دو کتاب تشنگان دشت غوریان و کشتگان جبرئیل

بی تردید خاطرات شفاهی، یکی از بهترین روش‏ها‏ی تاریخ‏نگاری معاصر است که در چند سال اخیر توانسته جای خالی بسیاری از نقاط مبهم تاریخی را پر کند و به توضیح و تحلیل رویدادهایی بپردازد که در زمان خودش از نظرها پنهان مانده بود. دو کتاب تشنگان دشت غوریان و کشتگان جبرئیل از جمله آثاری هستند که سال‏ها بعد از وقوع رویداد، به مدد روش تاریخ شفاهی و روایت خاطرات شاهدان عینی، به بازگویی قیام مردم افغانستان در برابر حزب خلق حاکم در سال 1357ش پرداخته‏اند‏. قیامی که به گفته تدوینگر کتاب، تاکنون هیچ تحقیق مستندی درباره‏اش‏صورت نگرفته و خاطرات گردآوری شده در کتاب،‌ اولین روایت عینی از آن رخداد است.


نهصت ملی سازی نفت در خاطرات محمد عرب

یکی از موضوعات مطرح در حوزه مبارزات مردمی مردم ایران، تشکیل گروه‌های محلی و منطقه‌ای و عضویت‌شان در تشکل‌های بزرگ‌تر بوده است. یکی از این نوع فعالیت‌ها تشکیل هسته‌های جبهه ملی برای ملی نمودن (سازی) صنعت نفت است. در منطقه شمیران تهران، جمعی از نیروهای مذهبی طرفدار آیت‌اله کاشانی و فعال در شاخه جوانان جبهه ملی تشکیل شد. یکی از اعضای این شاخه محمد عریب از اهالی دِه رستم‌آباد شمیران و شاغل در سازمان صنایع نظامی آن روز است که بعدها به ارادتمندان امام و نهضت اسلامی پیوست و به علت فعالیت‌های ضد حکومت پهلوی از سازمان صنایع دفاع اخراج شد و در زندان‌های نیروهای نظامی، مدتی را سپری نمود.


سیدمحمود کاشانی: آمریکا و انگلیس، پشت مصدق بودند

نقش کدامیک در نهضت ملی نفت پررنگ‌تر بود؛ مصدق،‌ کاشانی، احزاب سیاسی یا...؟ اقدامات کدامیک از بازیگران آن روز سیاست در ایران برای پیشبرد اهداف نهضت مفیدتر بود؟ این‌ها سؤال‌هایی‌ست که نزدیک 57 سال، بهانه بحث‌های زیادی در فضای سیاس، اقتصادی و اجتماعی کشور بوده است. دکتر محمود کاشانی، استاد حقوق دانشگاه شهید بهشتی و فرزند آیت‌الله کاشانی در سال‌های اخیر،‌ نقدهای تندوتیزی را متوجه جریان ملی و شخص دکتر مصدق کرده است. در آستانه ملی شدن صنعت نفت،‌با وی به بحث نشسته‌ایم.


حزب توده، گوی سبقت را از انگلیسی‌ها ربود

فعالیت حزب توده در بین سال‌های 1320 تا 1357 فرازونشیب‌های زیادی داشت؛ در مقاطعی حزبی قدرتمند بود و در مقاطعی تا حد انحلال و فروپاشی پیش می‌رفت. در مجلس چهاردهم، حزب توده توانست 8 نماینده به مجلس شورای ملی بفرستد و در دولت قوام، 3 وزیر از حزب توده بودند، اما در بهمن ماه 1327 به دنبال سوءقصدی به جان شاه، ضارب، توده‌ای شناخته و حکومت نظامی برقرار شد. با دستگیری اعضا، حزب غیرقانونی اعلام شد. در سال 1328 حزب توده با اعلام رسمی مارکسیسم، لنینیسم به عنوان مرام حزبی، رویّه خود را کاملاً آشکار ساخت. به طور کلی، حزب توده دراوج قدرت در سال‌های قبل از کودتای 28 مرداد، دارای صدها کادر کارآزموده و تشکیلاتی، روزنامه، هفته‌نامه و ماهنامه‌های متعددی بود و کنترل اتحادیه کارگری را بر عهده داشت.


نافرمانی غیرمدنی نگاهی به بمبگذاری استرلینگ‏هال می‏اندازد

مایک لالر (Mike Lawler) با نمایشنامه خود تحت عنوان «نافرمانی غیرمدنی» به حوزه‏های ناشناخته اخلاقی و وجدانی وارد می‏شود. نافرمانی غیرمدنی در واقع گاهشمار واقعه بمبگذاری ساختمان استرلینگ‏هال (Sterling Hall) دانشگاه ویسکانزین در سال 1970 است که بر اساس تاریخ شفاهی به اجرا در می‏آید. بازیگران شرکت تئاتر فوروارد 10(10 Forward Theater Company) در جریان دو مرحله که به روی صحنه خواهند رفت نقش 43 شخصیت را براساس مصاحبه‏ها، نوشته‏های دادگاه، سوابق اف بی آی، گزارش‏های پلیس، و رسانه‏ها ایفا خواهند کرد.


پروژه‏ي تاريخ شفاهي براي ماهيگيران پرتقالي زبان در آمريکا

از دارتموث Dartmouth خبر می‏‏رسد که يک پروژه تاريخ شفاهي به منظور جمع‏آوري تجارب و فداکاري‏هاي ماهيگيران پرتقالي زبان در شهر دارتموث ماساچوست Massachusetts Dartmouth انجام خواهد شد. قرار است که مرکز اسناد فريرا منديز Ferreira-Mendes آمريکايي‏هاي پرتقالي‏تبار در دانشگاه ماساپوست دارتموث و اداره خدمات ملي دريايي شيلات از سازمان ملي اقيانوسي و جوي (NOAA) با همکاري سازمان‏هاي محلي وابسته به صنايع شيلات و انجمن پرتقالي‏هاي مقيم دارتموث اين پروژه را به انجام برسانند.


تاريخ شفاهي جنوب شرق‌آسيا ـ43

گرايش شرح حال در آسيا، تأكيد روي نقش عمومي كساني داشت كه در مقام فاعل بازي مي‌كردند. به اين ترتيب خود «فرديت» موضوع شرح نبود. آنچه مهم بود گونه نادر و صرفاً منفي بود. گفته ايشان راجع به شرح حال فردي آسيايي شايد بيشتر مربوط بشود به علت كمبود شرح حال نويسي در اين بخش از جهان. زيرا نزديك آسيايي مقام سنّت در جامعه بيشتر اهميت دارد تا قضيه فردي. نوشتن شرح حال و به مراتب و از آن افزو‌ن‌‌تر شرح حال خود نوشت در معرض اين تمتّع و حض نفس ـ خود است.


وقتي براي ما مي‌نويسيد...
وقتي براي هفته‌نامه الکترونيکي تاريخ شفاهي مطلبي مي‌نويسيد، دوست داريم نکته‌هايي را در نظر بگيريد.
اين هفته‌نامه نوشته‌ها و دانسته‌هاي ما را درباره مباحث مهم؛ خاطره‌گويي، خاطره‌نگاري، يادداشت‌نويسي روزانه، سفرنامه‌نويسي، وقايع‌نگاري، روزشمار نويسي و... نشان مي‌دهد. حتي براي زيرشاخه‌هاي رشته تاريخ هم جا باز کرده‌ايم؛ و چشم به راه خبرها، گزارش‌ها، مصاحبه‌ها، مقاله‌ها، يادداشت‌ها و... شما هستيم.
خوب است نام و فاميل‌تان را کامل بنويسيد. سابقه علمي و نشاني الکترونيکي را هم حتماً بنويسيد، چکيده مقاله‌ها هم که جاي خود دارد!
به ما اجازه بدهيد دست‌مان براي ويرايش، اصلاح، چينش و ترجمه مطالب شما باز باشد. در اين‌باره با خودتان هم مشورت خواهيم کرد.
دل‌مان مي‌خواهد شأن علمي و ادبي تاريخ شفاهي و اين هفته‌نامه، با نوشته‌هاي متين و موقر شما حفظ شود. حيف است خداي نکرده قلم‌مان از دايره اخلاق بيرون برود.

 
 

       تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.
counter UPDATE error: 1054, Unknown column 'count' in 'field list'