شماره 53    |    7 دي 1390



تاريخ شفاهي در جنوب شرق‌آسيا 32

گفت‌وگو با نخبگان تايلند

«ويلهلم دايلدي»، فيلسوف سرشناس آلماني مي‌گويد: «واقعيتي كه ما مي‌شناسيم در حقيقت صرفاً نوعي آگاهي است كه از تجربه دروني به دست مي‌آيد.» تجربه در واقع از راه و روشي كه رخدادها درك مي‌شوند و مورد تفسير قرار مي‌گيرند بوجود مي‌آيد و سپس بخشي از فهم، معرفت، احساسات و انتظارات ما را تشكيل مي‌دهد.

تجربه، همين‌طور احساسات و شور و هيجانات به همان اندازه كلام و تصاوير، توسط افكار، خاطرات و مهارتهاي زباني ما بيان مي‌شوند و از آن جا كه يك تجربه هميشه به خود شخص استنـــاد و ارجاع دارد، چنين بياني مي‌تواند با توجه به واقعيت اصلي ـ اوليه، مورد بازيابي واقع شود.

دو ديگر اين كه تجربه الزاماً معادل رفتار و كردار نيست بلكه برداشت كلي و ضمني يك ناظر خارجي است كه اعمال شخص ديگري را توضيح مي‌دهد. آن چنان كه اگر ديگران هم شـــاهد و ناظر ماجرا و يا در معرض آن بودند به طـــور معمول و مرسوم ايجاد مي‌كرد كه همان كار را كنند.

از سوي ديگر، تجربه بيشتر شخصي و پويشمند است به نحوي كه نه فقط به خود عمل، بلكه به عامل و نقش آفرين نيز باز مي‌گردد. وقتي ما تجربياتمان را براي ديگران نقل مي‌كنيم اين نقل فقط شرح و بسط ساده اعمال و احساسات ما نيست بلكه عكس‌العمل ما نسبت به آن عمل و احساس نيز هست.

بهر حال، مسئله تجربه، شخصي بودن موضوع است. از اين رو ما عموماً تجربيات مربرط به زندگي‌ خودمان را داريم و هرگز قادر به فهم و درك ساير تجربه‌ها نيستيم، اين نيست كه ما ظرف چه مدت و به چه نحوي ممكن است شخص را بشناسيم، افزون بر آن، سركوبي و تحريف زندگي فردي آنهاست كه اغلب ضمن ساير كمبودها و مهارت هاي ارتباطي در بيان تجربه به ايشان رخ نشان مي‌دهد.

بنا بر نظر «ويلهلم» مشكل مربوط به تجربه مي‌تواند مربوط به بيان تفسيري ما باشد كه از دايره آنچه تجربه شده فراتر مي‌رويم و يا به نحوه گوش كردن ما به آن چه اشخاص با كلمات، انگاره‌ها و كردار پيرامون زندگي‌شان مي‌گويند، كه معمولاً حوزه وسيعي را پوشش مي‌دهد.

آنان با طرح داستان زندگي خود يا روايات و خاطرات، نوعي قوم‌نگاري، اثر ادبي، نمايش،‌ تئاتر،‌ مناسك، سان و رژه، جشن و سرور و ساير اشكالي كه در تجربه انساني امكان تبلور مي‌يابند را براي ما بازنمايي مي‌كنند. اين توصيف صورت هاي مختلف يا بازخواني تجربه انساني، متون و منابعي هستند كه موجبات فهم خود ما و سايرين را فراهم مي‌سازند.

رابطه بين تجربه زندگي و بيان آن در توصيف ساختار تجربه، به نحوي كه ما اشخاص ديگر و بيان آنان را بر مبناي تجربه خودمان درك كنيم و نيز خود تفاهم، همواره ديالكتيكي است. اما تجربه بيان ساختار در روايات برجسته، مناسك مهم و جشن‌ها و آثار هنري كلاسيك آن دوره تاريخي نيز، توصيف كننده و روشنگر تجربه نهفته ـ پنهان‌اند. به منظور شمول بررسي مفهوم كلي «تجربه» و «بيان» در يك تحقيق مثلاً تاريخچه زندگي طبق نظر Bruner ما بايد علاوه بر آن چه بين «واقعيت»، (يعني آن چه واقعاً در خارج وجود دارد و هر آن چه ممكن است) و «تجربه» (آن طور كه واقعاً و خود به خود در شعور جاري است) و «بيان» (آن‌طور كه تجربه فردي ـ شخصي آن را شكل داده و مفصل‌بندي كرده است)، از حيث كلمات و تفاوتي كه بين حيات به معني زندگي «واقعي» و زندگي چنان كه «تجربه» مي‌شود و زندگي آن‌طور كه گفته و «بيان» مي‌شود، تمييز و تفاوت قائل شويم.

بي‌شك بيان هر چيز عين واقعيت وجود نيست، بلكه صرفاً تفسير آن است و شكاف بين تجربه و ظهور نمادين آن در بيان بيش از اندازه است.

در زندگي روزمره، گاهي اوقات ما به طور كلي معني رخدادي را كه تجربه مي‌كنيم در نمي‌يابيم و فرآيند گفتن چنين تجربه‌هايي يكسره متضمن مهارت ما در ارتباط با زبان آنها و تماس‌هاي ديداري ـ گفتاري است. همين طور وقتي ما راجع به يك تجربه حرف مي‌زنيم، آن طور كه فكر و احساس مي‌كنيم، گزارش ما در واقعيت بخشيدن به آن تجربه شمول كامل ندارد و پرمايه و داراي پيچيدگي و ريــزه‌كاري‌ها نيست. نه فقط از اين جهت، بلكه مـا در نقل يك تجربه براي سايرين نيز اغلب اوقات افكار و احساسات خود را كنترل مي‌كنيم.

شكاف بين واقعيت، تجربه و بيان و دوگانگي اجتناب‌ناپذير بين آنها يك مشكل اساسي براي تاريخ شفاهي و تاريخچه زندگي بوجود آورده است.

اين طور استنباط مي‌شود كه توضيح نوع انسان پيرامون موضوع و متن به اجرا درآمده و عمل شده، هرگز ايستا نيست؛ بلكه فرآيندي عميقاً ريشه‌دار در بستري اجتماعي با عوامل عيني و بويژه از حيث فرهنگي ـ اجتماعي متضمن زمان تاريخي هستند. نمايشنامه‌اي كه قاعدتاً اجرا مي‌شود، خواندن يك داستان بلند شعار و مناسكي كه جاي خودش را در عرف زندگي باز كرده، حكايت عاميانه‌اي كه در خاطر مي‌ماند، و يك روايت گفته شده، انجام همه اين امور، برداشت‌ها، اجراي نقش‌ها، حكايت‌ها و نقل كردن‌ها هستند كه موجب دگرگوني متن مي‌شوند و ما را قادر به تجربه و مرتب تجربه كردن و درك و دريافت ريشه‌هاي فرهنگي و ميراث مشتركمان مي‌كنند. چه متن و موضوع و چه شرح و بيان آن براي به تجربه درآمدن بايد مورد عمل و توليد و بازتوليد قرار گيرند، چرا كه تجربه مبنا و موجب اصل فهميده شدن است.

قضاياي بشري يا موضوع‌ و محمل‌هايي كه ميدان عمل مي‌يابند (نظير افسانه‌هاي عاميانه،‌ قصه‌ها و نمايش‌ها) واحدي از تجربه هستند كه باورهاي فرهنگي، ارزش‌ها و منظور و مقصود يك نسل را براي نسل ديگر بازگو مي‌كنند و آن را تسري مي‌دهند.

به عنوان مثال اگر ما بخواهيم راجع به دانشجوياني كه در سال 1973 در تايلند شورش كردند، چيزي بگوييم يا بنويسيم، بايد قبل از هر چيز تصميم بگيريم كه از كجا مطلب را شروع و در كجا خاتمه دهيم كه اين البته كار ساده‌اي نيست. انتخاب ما براي شروع و اتمام چنين داستاني، طبعاً اختياري است؛ به اين معني كه ما در تجربه شخصي و قضاوت مان نسبت به بناي داستان با اطمينان عمل مي‌كنيم، در حالي كه زندگي زودگذر در حقيقت به روال خود ادامه مي‌دهد. هر شروعي لامحاله مقدمه‌اي دارد اما پايان دادن به ماجرا دلالت بر متوقف شدن زمان و اين كه رويداد واقعاً پايان يافته ندارد. بنابراين هرگفته‌اي خلق يك جزء از تجربه و در عين حال اعمال معني دلخواه در تجربه ماست.

ما در توضيح و تفسير معاني، با دقت دست به گزينش مطالب مهم مي‌زنيم و لابد از كنار بقيه ماجرا با بي‌اعتنايي مي‌گذريم و اين جريان ارتبـــاط و عمل (خبر و اجرا) و توليد و بازتوليد پيـــوسته متن، فاش مي‌كند كه داستانها و افسانه‌ها، همواره در حال تفسير و خود ارجاعي هستند.

آن چه بيشتر مورد نظر شخصي مثل «دايلدي» در برخورد با پژوهشگران انسان‌شناسي است، بويژه كساني كه تمركز تحقيق‌شان روي كيفيت و چند و چون جنس تجربه كردن اشخاص و زندگي و فرهنگ ايشان است، متوجه اين نكته است كه آنان در خلال روايت و بيان تاريخچه زندگي، در واقع خودشان را توصيف مي‌كنند. در انسان‌شناسي، رهيافت «تاريخچه زندگي» معمولاً به شيوه مصاحبه و ضبط و استخراج همه‌جانبه زندگي فرد، آن‌چنان كه او گزارش مي‌كند، ارجاع دارد. اين رويكرد يا آن چه «لانگ نس» و «فرانك» با تمركز روي شخص، مردم‌نگاري ناميده‌اند، جوهر تلاش در به تصوير كشيدن حيات فردي است كه در محدوده شرايط فرهنگي‌اش، با نوعي هوشمندي، زندگي و كاركرده و جزيياتي از واقعيت را بيان مي‌كند كه خود تجربه كرده و مي‌تواند به عنوان واقعيت براي سايرين قابل فهم باشد.

مسائلي كه معمولاً در شرح و بسط داده‌هاي انسان‌شناسي در ارتباط با طرز شكل‌گيري اخلاقي و ايده‌آل ما بوجود مي‌آيند، مربوط به فهم خاص تاثيرات فرهنگي و شناخت جهت‌گيري شخصي هستند. براي حل اين مشكل بسا كه تجزيه و تحليل تاريخچه زندگي، خصوصاً مفيد باشد. به اين ترتيب امكان دارد عكس‌العمل‌هاي فردي، نسبت به باورها و هنجارهاي اجتماعي متعلق به او، احساساتش راجع به نقشي كه به عهده گرفته است و رفتارش از حيث توانايي‌ها و محدوديت‌هاي هماهنگ كننده او با جامعه‌اش درك بشود.

تكنيك‌هاي «تاريخچه زندگي» به ما اين اجازه را مي‌دهد كه تجـــربه زندگي كردن و نقش‌آفريني اجتماعي فرد را با توجه به تمايلات روانشناسي او و خصيصه ناشي از طرز رفتارش، مورد بازسازي قرار دهيم و در نتيجه كند و كاو عميق‌تري از آن چه متداول است در فرآيند اصلي ذهني داشته باشيم كه هم از حيث روان‌شناسي نظم‌پذير است و هم به لحاظ اجتماعي بويژه نقش اجتماعي او قابل انطباق است.

در بخش‌هايي كه به دنبال مي‌آيد، آن چه مربوط به دعوي هرمونوتيك «دايلدي» و برداشت كلي او از تجربه و بيان آن است، جزء لايتجزاي تجزيه و تحليل هر پژوهش در زندگي انساني است؛ و ما هرچه از اين دست معاني راجع به زندگي سايرين داشته باشيم، بي‌شك از خلال تجربه‌ها و توصيف‌ آنهاست. مورد مد نظر در تاريخچه زندگي نجبه تايلند و مصاحبه شفاهي ما با ايشان، مي‌تواند با توجه به اين نكته تهيه و تنظيم شده باشد.

نوشته: ياس سانتا سامبات /ترجمه: مهدي فهيمي

منبع: روزنامه اطلاعات: سه شنبه 24فروردین 1389- شماره 24723


http://www.ohwm.ir/show.php?id=967
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.