فذکر انما انت مذکر...
اگرچه مناسبتهای تقویم در بستر زمان معنا مییابند و ما به آنها پاسداشت و یادبود و سالگرد میگیریم اما اغلب بعد تاریخی آن در حافظهها کمرنگ میشود تا وقتی که پس از سالیان طولانی تاریخ دوباره تکرار میشود و آنگاه باید روایتها را از نو مرور کرد. شانزده آذر سی و دو چند عدد معمولی برای شمارش کردن نیست. این روز نقطه عطف مبارزات دانشجویی برای تاریخ ایران بوده است و مانند همیشه قصه از گلوله آغاز میشود...
پیش از شانزده آذر و اعلام رسمی ورود نیکسون به ایران برای دیدن نتیجه سرمایهگذاری بیست و یک میلیون دلاری سازمان جاسوسی آمریکا، در راه کودتا و سرنگونی دولت مردمی مصدق و آغاز محاکمه دکتر مصدق، تظاهراتهای پراکندهای توسط دانشجویانی که عمق فاجعه کودتای آمریکایی زاهدی را بهتر فهمیده بودند و پیامدهای آن را بیشو کم پیشبینی میکردند، انجام شده بود. آنها با چاپ اعلامیه و راهاندازی تظاهرات و تعطیل کردن کلاسهای درس اعتراض خود را به دیکتاتوری حاکم آغاز کرده بودند. به تبع خروش دانشجویان، بازاریان هم به آنها پیوستند و فضای اعتراض میان مردم به وجود آمده بود و تظاهراتهای مکرری برپا میشد. چند روز قبل از شانزده آذر سی و دو، ارتشبد زاهدی به صورت علنی تجدید رابطه با انگلستان را اعلام کرد و پس از آن نیز، تاریخ سفر «دنیس رایت» کاردار وقت سفارت انگلستان در ایران معلوم شد. دانشجویان هم تظاهرات شانزده آذر را به نشانه اعتراض به سفر نیکسون را پیریزی میکردند.
پانزدهم آذر، نیروهای نظامی و گارد ویژه در صحن دانشگاه استقرار یافتند. پیش از این تصور بر این بود که دانشگاه خانه امنی برای دانشجویان است ولی این اتفاق که بر جو پر التهاب آن روز دامن زد، تمام تصورات را مبنی بر پناه بودن دانشگاه از میان برد. با استقرار نیروهای نظامی و تبدیل شدن دانشگاه به پادگان، میدان نبردی به وجود آمد که در یک سو نظامیان گارد شاهنشاهی با تجهیزات و امکانات فوقالعاده حضور داشتند و در سویی دیگر دانشجویان با قلمها و گلولههایی که میخواستند فریاد کنند.
صبح شانزدهم آذر دانشجویان خونسرد و مطمئن به کلاسهای خود رفتند. سربازان هم به دنبال آنها راه افتادند. خیلی زودتر از آنچه که کسی تصورش را بکند، نظامیان در کلاسهای درس دانشجویان جاگیر شدند و دستگیریها در خانه دوم دانشجویان از بچههای پزشکی و داروسازی و حقوق و علوم و حتی چند تن از اساتید آغاز شد. جو به شدت ملتهب بود و سربازان حملات خود را آغاز کرده بودند و دانشجویان را مضروب میکردند و با خود میبردند. دکتر علیاکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران که پیشتر هم در جهت استقلال دانشگاه مقاومتهایی در برابر شاه انجام داده و در برابر اخراج اساتیدی که وابستگی حزبی داشتند، مخالفت خود را نشان داده بود، جان دانشجویان را در خطر دید و کل دانشگاه را تعطیل کرد. دانشجویان در حال خروج از صحن دانشگاهی بودند که آن روز به کارزار نبرد تبدیل شده بود. درگیری هر لحظه شدت مییافت و حملات خشنتر و وحشیانهتر میشد.
نیروهای نظامی دور تا دور دانشکده فنی را احاطه کرده و دانشجویان درخانه خود محبوس شده بودند. دیگر سکوت جایز نبود. صدای دانشجویان پرنده شد؛ پرنده اوج گرفت و نظامیان تیراندازی را آغاز کردند. دانشجویان فنی بی سلاح به مبارزه ایستادند. فریادها با صدای هر تیر بلندتر میشد. صدای رسای مصطفی بزرگنیا با سه گلوله در دم خاموش شد. احمد قندچی دانشجوی بعدی بود که خونش بر صحن دانشکده فنی چکید. گلوله باران ادامه داشت که مهدی شریعت رضوی هم مورد هدف قرار گرفت و از پای در آمد. آنچه فاجعه شانزده آذر را تلختر میکند آن است که درحالی که احمد قندچی هنوز زنده بود او را به یکی از بیمارستانهای نظامی برده بودند؛ اما او را مداوا نکردند و او هم فردای آن روز شهید شد.
پیکر احمد قندچی را به دور از دو یار دیگرش در مسگرآباد دفن کردند تا بعدها خانوادهاش پس از نبش قبر، او را در کنار دو همراهش در امامزاده عبدالله به خاک بسپارند.
پس از فاجععه شانزده آذر، اگرچه تمامی مردم به آمدن نیکسون و ادامه همان روند واقف بودند، اما هیچ کس نمیتوانست در برابر خون به زمین ریخته سه جوان بیگناه بی اعتنا باشد؛ علیالخصوص دانشجویان دانشگاههای تهران و اغلب شهرستانها که به اعتراض خیابانی و در نهایت اعتصاب دست زدند. دانشآموزان هم به جمعیت تظاهرات کننده پیوستند و بسیاری از دبیرستانها هم تعطیل شد. راهپیماییهای متوالی در خیابانها برپا میشد که مردمی عزادار در آن شرکت میکردند و عجیب آن بودکه «خون» به جای ترساندن مردم، آنها را شجاعتر و جسورتر کرده بود.
طولی نکشید که انگارها، سفسطهها و دروغها در رسانهها شروع شد. به دانشجویان بیگناه بدون سلاح، اتهام زدند و دروغها آنچنان بزرگ بود که احتمال تردید در آن وجود نداشت. تیرهایی که هوایی شلیک میشد و هیچکس نمیداند پس چطور به سینه جوانان اصابت میکرد و مگر تیری که هوایی شلیک شود باید رد خون به جا بگذارد؟
سرانجام چند روز پس از فاجعه شانزدهم آذر، نیکسون وارد تهران شد و قدم در خیابانهایی گذاشت که زمین آن هنوز از گامهای دانشجویان و دانشآموزان معترض، گرم بود. وی در دانشگاهی دکترای افتخاری حقوق خود را دریافت کرد که هنوز بوی باروت و خون میداد. اما آنچه که شانزده آذر را برای همیشه تاریخ ماندگار کرد، نه سفر نیکسون بود و نه دکترای افتخاری او؛ بلکه خون سه شهیدی بود که به ناحق بر زمین ریخته شد و به خاطر صدای آن صدها نفری بود که ظلم را نمیپذیرفتند و به جرم آگاه بودن، دستگیر و مجروح شدند.
شانزده آذر به عنوان نمادی از مبارزه و اعتراض دانشجویی در تاریخ ایران به جا ماند و هر سال این روز یادآور میشود که جنبش دانشجویی زنده است و دانشجو، دانشگاه را برای اندیشه، آگاهی و تفکر میخواهد و دانشجویان بیش از آنکه نیازمند برنامههای تشریفاتی باشند، خواستار استقلال دانشگاه و فضای عاری از رنگ نظامی هستند.
نیکو کلینی
منبع: ماهنامه سیاسی فرهنگی نسیم بیداری شماره اول ـ آذر 1388، ص ۲۱