شماره 44    |    4 آبان 1390



دو پدیده‌ی خاطره‌نویسی معاصر ایران

نوشتن خاطرات شخصی و بعد هم انتشار آن یکی از عادات جاافتاده رجال و شخصیت‌های غربی است. اگرچه ما به آنها «خاطرات» می‌گوییم اما در بسیاری موارد این دست انتشار خاطرات به معنای ثبت و ضبط حوادث و جریانات روزمره زندگی آن شخصیت نیست، بلکه بیشتر روایت دوران زندگی سیاسی آن شخصیت است. یا دقیق‌تر گفته باشیم، روایت فردی و شخصی آن شخصیت از مسائل و رویدادهای مهم دوران زندگانی سیاسی وی است. این عادت اگرچه میان غربی‌ها نسبتاً بسیار مرسوم است اما در ایران برعکس به ندرت رجال و شخصیت‌ها عادت به ثبت و ضبط مراودات سیاسی روزانه‌شان دارند. از این بابت آقای هاشیم رفسنجانی را واقعاً می‌بایستی یک استثنا دانست. چه قبل و چه بعد از انقلاب ما هیچ شخصیتی را نداشته‌ایم که مثل ایشان با دقت و حوصله و منظم یادداشت‌های روزانه نوشته باشد. البته بعد از انقلاب ما با یک موج جدید انتشار خاطرات رجال و شخصیت‌ها مواجه شدیم. چه شخصیت‌ها و رجال دوران پهلوی‌ها و چه رجال و شخصیت‌های بعد از انقلاب. «بنیاد انقلاب اسلامی»‌ و حوزه هنری از جمله نهادهایی بوده‌اند که در زمینه انتشار خاطرات رجال و شخصیت‌های انقلابی و مبارز تلاش‌های ارزنده‌ای کرده‌اند. در یک نگاه کلی چگونه باید به خاطرات رجال و رهبران سیاسی نگریست و شاید پرسش مهم‌تر آن باشد که اساساً فایده و کاربرد این دست ادبیات در چیست؟ آیا اساساً این دست ادبیات کاربردی برای تدوین تاریخ یا شناخت تحولات سیاسی و اجتماعی آن مقطع را دارا است؟ آیا یک مورخ می‌تواند مبنای تدوین تاریخش را براساس روایت فردی یک سیاستمدار از آن مقطع از تاریخ بنا نهد؟ در پاسخ باید گفت که اساساً یک قاعده کلی و عام در خصوص خاطرات سیاسی رجال و رهبران سیاسی نمی‌توان تدوین کرد، چرا که مورخ صرفاً با یک فرد و روایت او از تاریخ روبه‌رو نیست، بلکه او با روایت فردی سروکار دارد که در نگارش تاریخ و روایت تحولات آن مقطع خود سوژه اصلی بوده است. به بیان ساده‌تر، راوی «خاطرات»، صرفاً خاطرات شخصی زندگی سیاسی خود را بیان نمی‌کند، بلکه خودآگاه و ناخودآگاه دارد برای خود نیز در روایت آن حوادث و رویدادها نقش‌آفرینی می‌کند. سؤالی که برای مخاطبین، خوانندگان، مورخین و علاقه‌مندان آشنایی با حوادث و تاریخ تحولات آن مقطع از جامعه مطرح می‌شود آن است که آن حوادث و رویدادها چه میزان منطبق بر روایت «خاطره‌نویس» ما بوده است؟ سؤال این نیست که در روایتی که «گوینده خاطرات» دارد از گذشته برای ما نقل می‌کند چه میزان خودش در آن رویدادها «نقش‌آفرینی» کرده، سؤال مهم‌تر آن است که اساساً مجموعه آنچه که او دارد به عنوان «خاطرات» از گذشته بازگویی می‌کند، چه میزان منطبق بر واقعیت بوده؟ آیا اگر «ما» هم به عنوان مخاطبین گوینده خاطرات، در آن مقطع بودیم، واقعیت‌ها و حقایق را همانگونه که خاطرات‌گو دارد برای‌مان نقل می‌کند، می‌دیدیم؟

حاجت به گفتن نیست که پاسخ روشنی به هیچکدام از این دو سؤال وجود ندارد. نه ما می‌توانیم ثابت کنیم که گوینده خاطرات چه میزان در حوادث و رویدادهایی که دارد برای‌مان نقل می‌کند در عالم واقعیت نقش داشته و آیا نقشش واقعاً به میزانی هست که او دارد برای‌ ما روایت می‌کند، و نه اینکه اساساً مجموعه آنچه که او دارد به عنوان حوادث، رویدادها و واقعیت‌ها برای ما بازگو می‌کند، چه میزان منطبق بر واقعیات دوران وی بوده است. تنها راهی که برای مخاطب علاقه‌مند به تحولات و رویدادهای آن دوره، به علاوه سنجش صحت و سقم خاطرات می‌ماند آن است که به منابع بیشتری مراجعه کند. روایت «خاطره‌گو» را در مقابل روایت‌های دیگران، آرشیوها و منابع متفاوت دیگر قرار دهد.

اینکه من به این جنبه از خاطره‌نویسی نیز پرداخته‌ام به واسطه آن است که با این مشکلات در جریان تدریس درس «تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران» همواره مواجه هستم. در هر ترم دانشجویان فهیم‌تر و جدی‌تر علوم سیاسی که به تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران علاقه‌مند هستند از من پیرامون صحت و سقم مطالب شماری از این دست منابع می‌پرسند یا از من در خصوص برخی مطالبی که در خاطرات چهره‌ها و شخصیت‌های سیاسی آمده مشخصاً سؤال می‌کنند که چرا و چگونه آنگونه بوده که خاطره‌نویس دارد بیان می‌کند؟ دو مورد کلاسیک در این زمینه یکی خاطرات ارتشبد فردوست است و دیگری خاطرات هادی غفاری، خاطرات فردوست آنچنان آکنده از اغراق است که معلوم نیست محمدرضا پهلوی چگونه با این اوصاف 37 سال سلطنت کرد و خاطرات آقای هادی غفاری مملو از دشمنی با مخالفین است. ایشان حتی از نسبت دادن مسائل غیراخلاقی هم به مخالفین خودداری نکرده در مواردی ایشان مسائل و مطالبی را به مخالفین نسبت داده‌اند که هر کس که با آن جریان سیاسی آشنایی داشته باشد متحیر می‌ماند که آیا به راستی آن جریان در صدد ارتکاب آن عمل یا اندیشه‌ای که آقای غفاری به آنها نسبت داده، بوده یا نه؟ فقط به ذکر یک نمونه بسنده کنیم. آنجا که ایشان دارند شرح می‌دهند که چگونه جلوی یک توطئه عظیم از سوی «چریک‌های فدایی خلق» را می‌گیرند. آقای غفاری نقل می‌کنند که در همان روزهای اولیه انقلاب، «چریک‌ها» می‌خواسته‌اند فرودگاه مهرآباد را منفجر کنند یا آنکه برخی از هواپیماهای ایران را به کشورهای چپ‌گرا ببرند. اما آقای غفاری با هوشیاری و یک تنه جلوی توطئه سازمان را می‌گیرند. ایضاً انبوه مطالب علیه مجاهدین و دیگر مخالفین. البته خاطرات آقای غفاری یک تفاوت مهم با خاطرات ارتشبد فردوست دارد. آقای غفاری در نقل خاطراتش تصویری از خود می‌سازد که هم او را به عنوان سمبل و اسوه فداکاری، مبارزه و ایثارگری نشان می‌دهد، هم دین عظیمی که انقلاب و پیروزی مبارزه به شخص آقای غفاری دارد.

اما همه خاطرات رجال معاصر با مشکلات خاطرات ارتشبد فردوست و آقای غفاری روبه‌رو نیستند. خواننده می‌تواند اعتماد نسبی به مطالب داشته باشد و روایاتی که نوشته شده بیانگر واقعیات و بسیاری از زوایای اوضاع در مقطع مورد نظر نویسنده باشد. من از میان انبوه خاطرات قبل و بعد از انقلاب دو نمونه کاملاً متضاد پیدا کرده‌ام. متضاد از نظر شخصیت و کاراکتر راوی‌ها: امیراسدالله علم و اکبر هاشمی رفسنجانی. این دو شخصیت نه هیچ سنخیت، شباهت و قرینه‌ای با یکدیگر دارند و نه سر سوزنی وجه اشتراکی میان افکار و عقاید، آرمان‌ها و مکانی که در آن بسر می‌برند و جهان‌بینی‌شان وجود دارد. به رغم همه اینها و به رغم آنکه هر دو تعلق به دو دنیای متفاوت و متضاد دارند، در عین حال بررسی خاطرات آنان، خواننده را وارد گنجینه گرانبهایی از دانش و اطلاعات در خصوص ساختار قدرت، نحوه مدیریت کشور، جهان‌بینی دو نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی کرده و بسیاری نکات باریک‌تر از مو اما به غایت مهم در خصوص دو «ایران»ی که هر یک از آنها در آن زندگی کرده و خاطرات روزانه‌شان را می‌نوشتند به دست می‌دهد. در عین حال از نظر سبک و شیوه نگارش و برقراری ارتباط با مخاطب نیز تفاوت‌های مهمی میان آنان وجود دارد. علم خیلی صریح‌تر، مستقیم‌تر و غیرسیاسی‌تر می‌نویسد در حالی که آقای هاشمی رفسنجانی خیلی «دست به عصاتر»، محتاط‌تر و غیرمستقیم‌تر. سبک نگارشی دو نویسنده در خاطرات‌شان کاملاً منعکس است. از روایت علم خیلی صریح می‌توان به وضع و اوضاع ایران، خلقیات و روحیات شاه، چگونگی اداره مملکت و جهان‌بینی و اعتقادات شاه به عنوان شخص اول مملکت و مهمترین تصمیم‌گیرنده کشور پی برد. اما خاطرات آقا هاشمی به رغم آنکه حجم آنها خیلی بیشتر از خاطرات علم است، مع‌ذالک مطالب و آگاهی‌های زیادی به خواننده نمی‌دهد. آقای هاشمی به صدها ورودی و خروجی از آدم‌ها، چهره‌ها، شخصیت‌ها و نام‌ها اشاره می‌کنند بدون آنکه مخاطب بتواند اطلاعاتی و دانشی از آن همه Data به دست آورده یا استخراج کند. به عنوان مثال آقای هاشمی می‌نویسند که فلان وزیر، سفیر، نماینده مجلس یا مدیر ارشد نظام به دیدارشان می‌روند و گزارش می‌دهند یا مطالبی را از حوزه کاری‌شان مطرح می‌کنند. اما ایشان هیچ آگاهی و اطلاعاتی به مخاطب از آنچه که در آن ملاقات مطرح شده نمی‌دهند. آنچه مسلم است آن ملاقات یک دیدار ساده نبوده. آن شخصیت به احتمال خیلی زیاد برای بازگو کردن و طرح مشکلات و مسائل حوزه کاری‌اش به دیدن آقای هاشمی رفسنجانی رفته بوده. رفته بوده تا به او از وضعیت و دشواری‌های آن حوزه بگوید و از او طلب و انتظار کمک و راهگشایی داشته. اما آقای هاشمی هیچ مطلبی از مفاد صحبت‌ها بروز نمی‌دهند. در مواردی فقط به ذکر کلیاتی اکتفا می‌کنند مثل اینکه: «جلسه» یا «ملاقات خیلی خوبی بود»، «دیدار سودمندی بود»، «وضع آنجا خیلی خوب نیست» یا می‌نویسند که «من دستوراتی یا رهنمودهایی دادم»، يا «توصیه‌هایی کردم». این وضعیت در جاهایی که مسائل خیلی مهمی هم در کشور اتفاق افتاده تکرار می‌شوند. خواننده خاطرات آقای هاشمی چاره‌ای ندارد الا اینکه «بین خطوط» را بخواند. به عبارت دیگر خواننده می‌بایستی با قوه درک و تصور خود از چند جمله‌ای که آقای هاشمی نوشته، برداشت کند. در عین و به رغم این کاستی‌ها، نکات یا استنتاجات بسیار مهمی از مطالعه خاطرات آقای هاشمی به هر حال به دست می‌آید. برخی از این نکات جنبه فردی و شخصی دارند. به عنوان مثال: خانواده دوست بودن ایشان، حجب و حیا و تربیت ذاتی‌شان؛ حتی یک مورد هم نمی‌توان پیدا کرد که آقای هاشمی کلمات و عبارات سخیفی در مورد دیگران ولو کسانی که مشخص است از آنان رنجیده بوده و مخالفین آشکار ایشان بوده‌اند به کار برند؛ اعتدال و دوری از تفکرات افراطی؛ تواضع و فروتنی ایشان به رغم آنکه بعد از مرحوم امام خمینی نفر دوم کشور بودند؛ پرهیز از خودبزرگ‌بینی و طوری خاطرات را نوشتن ایشان مرکز ثقل اداره کشور بوده‌اند و اگر نمی‌بودند کار کشور لنگ می‌ماند یا به گونه‌ای مطلب بنویسند که گویا همه چیز در سایه مدیریت توانمند و هوشیارانه ایشان داشته تنظیم می‌شده. به ندرت به واژگانی از این دست در خاطرات آقای هاشمی برمی‌خوریم که: «من مسأله را حل کردم»، «قرار شد منبعد به توصیه‌های من عمل کنند»، «بعد از بازدید من نحوه مدیریت و کارایی آنجا زیرو رو شد»، «من به آن فرد مسوول گفتم که چقدر اشتباه می‌کرده»، «اگر دستورات و دخالت به موقع من نبود، چنین و چنان می‌شد»، «من نمی‌خواستم، اما امام تکلیف کردند»، «من نمی‌خواستم اما بزرگان و سران نظام گفتند که نمی‌شود شما بایستی بپذیری» و گزاره‌هایی از این دست. در حالی که در بسیاری از روزها آقای هاشمی به بیش از 10 دیدار که با مسوولین ارشد مختلف کشور اعم از نظامی، سیاسی و امثالهم داشته اشاره می‌کنند، اما نحوه نگارشش به گونه‌ای است که به هیچ‌روی نمی‌خواهد این فکر را در خواننده القا کند که او ببیند چطور آقای هاشمی فرد مهمی بوده است.

البته خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی که مربوط به سال 1366 می‌شوند «میان دو خط» مطالب مهمی را به خواننده می‌دهند. ایشان نمی‌گویند اما اگر کسی با حوصله و با دقت خاطرات سال 1366 را بخواند، آن وقت پذیرش قطعنامه 598 و پایان جنگ در تیر ماه 1367 دیگر خیلی برایش شگفت‌انگیز و ناگهانی ظاهر نمی‌شود. خواندن خاطرات سال 1366 با اندکی دقت و حوصله هیچ تردیدی در ذهن مخاطب نمی‌گذارد که وضع ایران خوب نبوده. جنگ عملاً توان و رمق کشور را گرفته بوده بدون اینکه ذره‌ای پیشروی در کار بوده باشد. آقای هاشمی بدون آنکه صراحتاً و مستقیم بگویند، مع‌ذالک خواننده متوجه می‌شود که ما دیگر عملاً دفاع ضدهوایی نداشتیم و عراقی‌ها هر هدف صنعتی، اقتصادی و مهمی را در هر نقطه‌ای از کشور که اراده می‌کردند، می‌زدند و می‌رفتند. در عین حال خواننده متوجه اختلاف عمیق میان ارتش و سپاه و مسائل مهم دیگری می‌شود. اگر آقای هاشمی به سختی و «در فاصله بین خطوط» مطالبی را به خواننده می‌گوید، یا می‌گذارد او آن را استخراج کند، خاطرات علم این‌گونه نیست. شاید سخنی به اغراق نرود که کمتر اثری را بتوان یافت که به اندازه خاطرات علم شخصیت شاه را به نمایش بگذارد. علم البته برخلاف ارتشبد فردوست، هم به شاه وفادار است، هم او را واقعاً قبول دارد و شاید مهمتر از همه، او واقعاً شاه را دوست دارد. در حالی که فردوست به جز نفرت به نظر می‌رسد که احساس دیگری نسبت به شاه ندارد. علم در خصوص بیان نظرات و دیدگاه‌هایش همان‌طور که گفتیم خیلی صریح و روشن می‌نویسد. او آشکارا پایبندی به اعتقادات مذهبی ندارد. علم حتی از این بابت از شاه هم بی‌اعتقادتر است. در خاطرات اول فروردین سال 1348 می‌نویسد:
«نظر به اینکه عید امسال مصادف با دوم ماه محرم بود، اشخاص مختلفی به شاه پیشنهاد کردند که به احترام ایام عزاداری (محرم) سلام عید (نوروز) را ملغی کند. وقتی شاه با من مشورت کرد توصیه کردم اینگونه نکته‌گیری‌ها را نادیده بگیرد. نباید سنت‌های ملی را فدای حرف‌های بی‌معنی کرد. شاه موافقت کرد. کار اجرای مراسم سلام را پی گرفتیم و از روحانیون هم دعوت کردیم. اینان نخستین گروهی بودند که به حضور شاه رسیدند و به او تبریک گفتند. وقتی قدرت باشد بسیاری از اینگونه مسائل به آسانی حل می‌شود...»

علم از نقشش در سرکوب 15 خرداد هم کاملاً دفاع می‌کند:
«... وقتی نخست‌وزیر بودم تساوی حقوق زنان و مردان را اعلام کردیم (سال 1341). یک سال تمام شکایات روحانیون مرا به ستوه آورده بود تا اینکه شاه قدرت‌نمایی کرد و آنا را سر جایشان نشاند. من دستور دادم بعضی از آنها را زندانی و بعضی را تبعید کنند و چند آشوبگر را هم به جوخة اعدام بسپارند. بدین‌ترتیب یک‌بار برای همیشه به مسأله خاتمه دادیم».

خاطرات علم یک دوره محمدرضا پهلوی‌شناسی کامل است. گفته‌های علم پیرامون خودش، شاه و ایران دقیقاً با آثار و منابع دیگر همخوانی پیدا می‌کند. این تصور که شاه اعتقاد داشت یک نیروی ماوراالطبیعه (خداوند) او را نگهداری می‌کند تا بتواند به مردمش و کشورش خدمت کند، موضوعی است که نه فقط در خاطرات علم بلکه تقریباً در تمامی منابع مختلف توسط مؤلفین و نویسندگان دیگر هم نقل شده است. افزون بر داشتن حمایت از عالم بالا، علم نشان می‌دهد که شاه با همه وجود فکر می‌کرده که دارد به کشورش و مردمش خدمت می‌کند، با همه وجود معتقد بوده که دشمنانش از جانب خارجی‌ها (غربی‌ها) هدایت می‌شدند و مزدوران بیگانه بودند. با همه وجود باور داشته که کسر قابل توجهی از مردم به واسطه خدمات و اقدامات معجزه‌آسای او در جهت پیشرفت و ترقی کشور طرفدارش هستند. بالاخص زنان به واسطه اعطای حق رأی و حق طلاق به آنان؛ کارگران به واسطه سهیم کردن آنان در سود صنایع و کارخانجاتی که در آن کار می‌کردند؛ کشاورزان و خرده‌مالکین به واسطه اصلاحات ارضی که او انجام می‌دهد و زمین‌های اشراف، خوانین و ملاکین بزرگ را در میان آنان تقسیم می‌کند؛ طبقه متوسط شهری به واسطه بالا رفتن سطح زندگی‌شان در نتیجه پیشرفت‌های اقتصادی رژیمش. علم به درستی نشان می‌دهد که شاه فکر می‌کرده دو گروه مخالف بیشتر ندارد: روحانیون و مارکسیت‌ها. اولی به خاطر اصلاحات ترقی‌خواهانه او (اصلاحات ارضی، اعطای حقوق اجتماعی به زنان، اعزام سپاه دانش به روستاها که عملاً جای روحانیون را در روستاها می‌گرفتند) و سایر اقدامات و اصلاحات مدرن وی. دومی (مارکسیست‌ها) به واسطه آنکه مزدور اتحاد شوروی و کمونیزم بین‌الملل بودند. خاطرات علم به صادقانه‌ترین و ساده‌ترین وجه نشان می‌دهد که یک رژیم چگونه ممکن است 25 سال در تاریکی و خودفریبی مطلق به سر برد و چگونه برخاستن نخستین امواج مخالفت در دوران انقلاب آن را به یکباره از آن خواب گران 25 ساله می‌پراند.

صادق زیباکلام

منبع: مهرنامه ضمیمه ش 14 مرداد 90


http://www.ohwm.ir/show.php?id=840
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.