مقدمه
دفترادبیات وهنرومقاومت، وزه هنری در سالهای اخیر با انتشارخاطراتی از انقلاب اسلامیو جنگ تحمیلی بخشی از منابع انقلاب را در اختیار پژوهشگران قرار داده است. با آنکه این اقدام مهم است ولی ضرورت نگاه متفاوت به وقایع بعد از انقلاب موجب میشود برخی کتابهای منتشر شده با دقت بیشتر بررسی شوند.
آثاری که تحت عنوان خاطره یا خاطرات منتشر میشوند و در تحقیقات و مطالعات تاریخی مورد استناد محققان قرارمیگیرند، گونهای از تاریخ شفاهی هستند. اگر تاریخ شفاهی فرصتی برای بیان هر آنچه درگذشته اتفاق افتاده ودر جهت ثبت دیده ها و شنیده های شاهدان وقایع در نظر بگیریم، ، دست مایه اولیه بخشی از خاطرات منتشر شده را تاریخ شفاهی تشکیل میدهد. اما مسائلی موجب میشود تا دیدگاه تاریخی در این آثار کم رنگ شوند و جنبه های احساسی و بزرگ نمایی اتفاقات کوچک در آنها بیشتر منعکس شوند. درمیان کتابهای منتشر شده توسط حوزه هنری آثاری قابل توجه وجود دارند که میتوان آنها را بهعنوان الگو در نظر گرفت.
وقتی کتاب خاطرات عزت شاهی با آن همه مستندات تاریخی توسط حوزه هنری منتشر شد، بسیاری آن را گامی مهم در تاریخ شفاهی دانستند. اقدام محسن کاظمی در ثبت تاریخ انقلاب با مستندسازی خاطرات عزت شاهی، گامی مهم و رویکرد جدیدی به مستندسازی خاطرات بود. وقتی یک سوم کتاب اختصاص به مستندات و توضیحات تدوین کننده است خواننده به درستی درک میکند هرآنچه فرارویش قرار دارد، حقیقتی است که از لابهلای روایتهای تاریخ شفاهی نمایان و منعکس شده اند.تا جایی که نویسنده کتاب هم به این امر واقف است " با کنار رفتن گردو غبار از خاطرات عزت شاهی در میابیم که یاد و گفته های اوخاطره صرف و یا فقط حکایات تلخ و شیرین، سردی و گرمی، و تصویر غم و شادی زندگی نیست، بلکه همین است و تاریخ: تاریخ دو دهه مبارزه با رژیم شاه" (1) .(کاظمی.1385.ص13) انتشار کتاب عزت شاهی میتوانست الگویی جدید در تدوین خاطرات انقلاب وبه تبعیت آن دفاع مقدس باشد، اما خاطرات جنگ، فصلی متفاوت در تاریخ معاصر نمایان ساخت. از بین این دست خاطرات جنگ کتاب "دا" نمونهای بارز برای بررسی و واکاوی در حوزه تاریخ شفاهی است. سؤال اساسی این است: آیا این کتاب در حوزه تاریخ شفاهی است یا خاطره نگاری؟
در تاریخ شفاهی سه عامل میتواند محوریت یک مصاحبه فعال را تشکیل دهند: مصاحبه کننده، روایتگر و اسناد.
مصاحبه کننده باید بر موضوعات مورد مصاحبه تسلط نسبتاً خوب داشته باشد و علاوه بر آن بسیاری از موارد روایت شده را بر اساس اسناد مورد تحقیق، مطالعه و بررسی قرار دهد.
شناخت جایگاه راوی و حدود احاطه وآگاهی و مشرب وی در تعیین راستی و میزان صحت خاطره، اهمیت دارد. خاطره نگاهی از منظر شخص و تاثیر پذیری او از واقعیت های بیرونی است. فرق و فاصله این ذهنیت با واقعیت بیرون، نشانگر دخل و تصرف ارادی و غیر ارادی در آن است(2) (کمری،1383.ص38) پس شناخت راوی میتواند تا حدودی از دخل و تصرف گزارشها بکاهد. هرچند گاهی امکان دارد گزارش برخی حوادث، به عمد یا سهو، به همان شکل واقعی خود ارائه نشود و رویدادهای خرد و بی اهمیت، بزرگ و وقایع بزرگ کوچک و کم رنگ نشان داده شوند. در این جاست که تمایز برتر تاریخ شفاهی نسبت به خاطرهگویی و خاطرهنویسی آشکار میگردد و آن تشخیص به موقع مصاحبهگر و به چالش کشیدن راوی است به نحوی که راوی و مصاحبه شونده درخواهد یافت که وقایع و رویدادها آن گونه که رخ داده، بیان نماید، نه آن سان که راوی تمایل دارد(3) .
تحلیل محتوا
در اینکه دست مایه اولیه کتاب دا مصاحبه است، شکی نیست. در مقدمه کتاب آمده است،30ساعت مصاحبه در 300صفحه بدون کمترین دخل و تصرفی انجام شده(ص12) و قصدخانم حسینی از این کار، بیان "خاطراتی بوده است که مظلومیت و حقانیت ما را در جنگ نشان بدهد. "همچنین ادعا شده که این کتاب حاصل 1000ساعت مصاحبه است. برای آنان که با مصاحبه تاریخ شفاهی آشنایی دارند و در این وادی پژوهش میکنند. تحقق این حجم مصاحبه بعید به نظر میرسد .وقتی صحبت از مصاحبه میشود یعنی کتاب دا حاصل مصاحبه سیده اعظم حسینی، نویسنده و سیده زهرا حسینی، راوی است. اگر کتاب دا از بین هزارساعت مصاحبه انتخاب شده است، کار شگرفی نیست، چون نویسنده با حجم عظیم اطلاعاتی که در اختیار داشته است به راحتی میتوانسته به مرور به خاطرات22 روز حضور راوی در خرمشهر بپردازد. در عین حال یک شاهکار هم میتواند باشد. که یک نفر توانسته است این حجم عظیم مصاحبه ثبت کند. به هر حال نویسنده خیلی خوب توانسته است در گفتگوها ذهن راوی را به چند روز از مهرماه 59 رهنمون کند.
اگر تفاوتی بین گفتگو و مصاحبه قائل باشیم شاید رفع ابهام شود. مصاحبه معمولاً حاصل دو طرز فکر در ارتباط با یک موضوع واحد است و معمولاً فعال و تک بعدی نیست. اما گفتگو ملاقاتی خارج از چهارچوبهای مصاحبه است و در برخی موارد نیازی هم به ثبت آن نیست. فعالیت نگارنده در امر مصاحبه، امکان انجام چنین مسئلهای (1000ساعت) عملاً وجود ندارد. چون محدوده زمانی مورد بررسی چنان گسترده نیست که یک نفر بتواند آن همه حضور فعال داشته باشد. به هر حال زمانی که خاطرات خانم حسینی ثبت شده، بیش از 20 سال از موضوع مورد نظر گذشته بوده و طبیعی است که گذر زمان موجب شده باشد اتفاقات جنگ تا حدی درحافظه راوی کم رنگ شده باشند. در بسیاری از موارد اتفاق میافتد که مصاحبه کننده یک شنونده است یعنی حضور فعال ندارد؛ فقط میشنود و ثبت میکند. با نگاهی گذرا به کتاب دا میتوان نتیجه گرفت که اگر محققی بخواهد به کتاب دا ارجاع دهد باید به همان 30 ساعت بسنده کند؛ زیرا بخشی از کتاب دا مستند نیست و بیشتر جنبههای ادبی در آن مورد نظر بوده و خیلی ازاتفاقات در لابهلای توصیفات نویسنده کمرنگ شده اند.
عدم مستند سازی مطالب کتاب دا خواننده را در این فکر فرو میبرد آیا این جملات و نوشته ها واقعیت دارد یا برخاسته از فکرنویسنده و یا تداعی کننده شبهه خاطرات است؟
به نظرمیرسد کتاب دا در برخی از فصلها فراتر از خاطره نگاری و ترکیبی از خاطرات وتراوشات قلمی نویسنده است که توانسته با تلفیق این دو، اثری منحصر در ادبیات جنگ خلق کند. بعضی فصلهای کتاب دا خاطره و گفتگو نیست؛ بلکه بیان احساسات و جملاتی ادبی هستند که فقط نشان دهنده احساس نویسندهاند نسبت به هر آنچه در گذشته پیرامونش قرار داشته است.
اگر مقدمه کتاب بخصوص چند سطری که روایت کننده در ارتباط با سیده اعظم حسینی نوشته است حذف کنیم چه اتفاقی میافتد؟
با تأمل به این نتیجه خواهیم رسید در کتاب دا نقش مصاحبه کننده یا تدوینگرمشخص نیست و خواننده احساس میکند این حجم عظیم از خاطرات خود نوشت خانم سیده زهرا حسینی است.چون روایت اصلی تغییر کرده،و خواننده به درستی متوجه نمیشود آیا هر آنچه گفته شده واقعیت است یا تراوشات قلمیروایتگر یا تدوین کننده؟
اگر این اثر در قالب تاریخ شفاهی قرار داشت، قطعاً نگاه ما به این مجموعه متفاوت و مستندتر بود و به عنوان یک مرجع در پژوهشهای تاریخ معاصر مورد استفاده قرار میگرفت. اما با تأمل در سطر سطر کتاب آنچه در ذهن تداعی میشود هنر نویسندگی است. کتاب "دا" صرفاً بیان خاطره نیست بلکه در صدد ارائه کتابی متفاوت در عرصه خاطره نگاری جنگ است. البته به این مسئله نیز باید توجه کرد که معمولاً این دست خاطرات قبلاً به صورت یاداشتهای روزانه نوشته شدهاند و نویسنده با انجام مصاحبه و گفتگوهایی به تکمیل آن اقدام میکند. کلیت مجموعه "دا" ترکیبی از بیان خاطره، توصیفات نویسنده و بیان تاریخ دفاع مقدس به شکلی جذاب و متفاوت است. در این عرصه راوی و نویسنده به خوبی توانستهاند ارتباط و تعامل خوبی با هم داشته باشند.
این روزها هرکتابی که تحت عنوان خاطرات منتشر میشود آن را به نحوی به تاریخ شفاهی نسبت داده واز فراخورآن در جهت مهم جلوه دادن آن روایت استفاده میکنند. درک نادرست از تاریخ شفاهی و احیاناً هم مرز بودن با خاطره در بسیاری از مواقع به اشتباه خاطرات را در ردیف تاریخ شفاهی قرار میدهد. هر چند که مصاحبه هم انجام شده باشد. وقتی گفتارها به چالش کشیده نشوند و سیر خاطرات روال عادی داشته باشد، آنچه ثبت شده، خاطره است.
در این نوشتار هدف بررسی کتاب دا و مقایسه آن با دیگر آثار دفاع مقدس است.
نگاه تیزبین و جزئی نگر نویسنده سبب شده است تا خواننده با جزئیترین گفتار و حتی توصیفات نویسنده از گذشته راوی اطلاع پیدا کند ولی در برخی از موارد این وسواس کنار گذاشته شده و چندان دقت نظروجود ندارد وجملات نامفهوم رها شدهاند. درمواردی هم نویسنده در پی بیان خاطرهای است ولی از موضوع جدا شده و پس از بیان مسئلهای دیگر مجدداً به ادامه آن خاطره میپردازد. هر چند این موضوع باعث میشود تا خواننده پس از خواندن فصل اول بخواهد چند فصل دیگررا هم مطالعه کند، ولی مواردی هم وجود دارند که جملات ناقص رها شدهاند و یا برداشتهای متفاوت از آنها میتواند وجود داشته باشد.
کتاب با فعالیتهای سیاسی پدر راوی در بصره شروع میشود و درصدد است، با توصیف نحوه زندگی در بصره بخشی از مشکلات ایرانیان مهاجر به عراق را بازگو نماید. هرآنچه تا بخش سوم کتاب نوشته شده، از زبان دختری 5ساله است و احتمالاً برخی از توصیفات از زبان دیگران است که بهعنوان خاطره در ذهن راوی نقش بسته است؛ زیرا سن و سال راوی در این زمان در حدی نبوده که بتواند خیلی از مسائل را درک کند. در واقع توصیفات بصره فرآیندی از شنیدهها در سنین نوجوانی وبعد از آن است.
راوی با آن همه توصیفی که از ابتدای کتاب در مورد نحوه زندگی در بصره نوشته است و سختی هایی که بر سر خانواده آقای حسینی آمده است، مینویسد: "به خاطر سن کمیکه داشتم نمیتوانستم بفهمم چرا ما باید از اینجا برویم و از همه چیزمان بگذریم...؟"
اشاره نویسنده به روان صحبت کردن عربی مادرش(دا)و حفظ لهجه کردی پدرش (شهید علی حسینی) و صحبت کردن با همشهری ها با زبان کردی نوعی بازگشت به اصالت را تبین میکند(ص18) ولی وجود یک نوع تناقض در متن روایت، سؤالی را فرار روی خواننده قرار میدهد. آیا تولد راوی در بصره موجب شده تا نسبت به بازگشت به ایران تمایلی نداشته باشد؟ یا جمع صمیمانه یک عده از فامیل در کنار هم موجب شده تا نتواند به راحتی از بصره دل بکند و به سرزمین مادرای اش برگردد؟
خواننده به خوبی درک میکند فرزندان خانواده ،تحت تاثیر محیط ،عربی را به خوبی تکلم میکنند.در جایی که اتفاقی برای راوی میافتد، او با زبان عربی مادرش را صدا میزند: "یوما"(ص32)و یا وقتی دا وسائل خانه را برای فروش جدا میکند میگوید: "وقتی عبایم را هم بین آن وسائل گذاشت ،یک دفعه بغضم ترکید و اشکم سرازیر شد.دا برای آنکه راضی ام کند.گفت:
آنجا که میریم همه فارس اند کسی عبا نمیپوشد."(ص32)
با اینکه دایی حسینی خبر داده که پدرش آزاد شده و در خرمشهراست (ص33)توصیفات راوی ازنحوه جدا شدن از بصره موجب میشود تا نوعی احساس تعلق به محیط تولد تداعی شود.
در ادامه به نمونههایی از کتاب "دا" اشاره میشود که عدم دقت نویسنده در بیان خاطرات را میرساند.
برای مثال "دایی حسین مترجم سفارت ایران و هم ناظم مدرسه ایرانی های مقیم عراق بود."(ص37) ایرانیان در شهر های مختلف عراق مقیم بودند ونویسند ه راجع به این موضوع وسواس و دقت کافی نداشته است،دایی حسین در کدام شهر عراق ناظم مدرسه ایرانیان بوده است؟.
البته با ورود به ایران مشکلات خانواده حسینی به اتمام نمیرسد و مسئله کار و زندانی شدن پدراز جمله مسائلی است که بدان پرداخته شده، خواننده متوجه نمیشود جرم پدر خانم حسینی چه بوده است؟ آیا جاسوسی بوده است یا اینکه بدون گناه در زندان خانقین مدتی محبوس بوده است؟.(ص33) راوی "دا"(ص39) و پدرش را آدمهای تودار و پنهانکار ذکر نموده است؟(ص59) ولی توصیفاتی که در سراسر کتاب راجع به آنها است چیزی جز این ادعاست.
بعد از اخراج ایرانیان از عراق دولت وقت برای کمک به این خانواده ها اقداماتی از جمله اعطای وام یا ایجاد شغل انجام داده است ولی چون خانواده شهید حسینی زودتربه ایران آمده ویا زندانی شدنش موجب شده از این مسئله بی نصیب باشند. راوی به این موضوع اشاره دارد که: "بابا روزها دنبال کار میرفت و شب ها با دست خالی برمیگشت چون سابقه فعالیت سیاسی داشت، در ادارات دولتی کاری به او نمیدادند"(ص32)
در سراسر کتاب دا نقش تدوین کننده در مستند کردن موضوعات مبهم است و برخی از موارد همچون مطلب زیر مستند نکرده است.
"...چند ماه بعد بابا سید علی و سید محسن را برداشت و برای دیدن اقوام و گرفتن شناسنامه به ایلام رفت. از قضای روزگار همان روز پادگان ایلام را منفجر کردند فرمانده پادگان کشته شد.این بار ساواک بابا را به عنوان مظنون حادثه دستگیر کرد و به زندان انداخت."(ص37)
این حادثه چه روزی اتفاق افتاده؟ اسناد مربوط به این موضوع بهعنوان زیرنویس یا توضیحات مورد اشاره قرارنگرفته است.
تا صفحه 65 کتاب خاطرات بدون هیچ کنکاشی در علتها بیان شدهاند. راوی تحولات انقلاب در خرمشهر را همچون ابتدای کتاب بدون تجزیه و تحلیل ارائه داده است. دوران خانه بدوشی و نقل مکان موجب میشود خواننده به این فکر بیافتد که کاش روزی خانواده حسینی صاحب خانه شوند، اما به مرور که در متن خاطرات خانم حسینی قرار میگیریم دیگر از خانه خبری نیست و همه چیز در ویرانی و خانه بدوشی محو میشود.
کتاب "دا "حکایت مردمان سطح پائین خرمشهر است و با آنکه از فقر صحبتی نیست ولی رنج و سختیهای راوی ذهن خواننده را به طبقه پائین جامعه خرمشهر رهنمون می سازد
"همیشه وقتی میخواستم از جلوی کوی فرشید یا کوچه کامبیزی ها که به خاطر بچه پولدارهای لوس و ننرش به این اسم معروف شده بود رد میشوم،خیلی به خود فشار میآوردم و سعی میکردم طوری راه بروم که انگشتم بیرون نزند.از مسخره کردن بچه های پولدار آن محله که منتظر چنین بهانه هایی بودند تا کسی را به بازی بگیرند میترسیدم.(ص52) احساسات خوب بچه گانه و شیطنتهای کودکی راوی همه نشان از دقت نویسنده در چیدمان خاطرات و بیان ظرافتهای کتاب" دا" است.
جنگ تخیلی
راوی کتاب در مقوله ورود به جنگ بخصوص روز31شهریور بدون در نظر گرفتن فضای خاطرات به توصیف بیمارستان مصدق و مجروحان پرداخته است"باورم نمیشد به این راحتی به ما حمله کرده باشند."او در خاطراتش به درگیریهای مرزی و شهادت دوستان علی، ردو بدل شدن تیرها بین نیروهای ایرانی و عراقی، تخلیه ساکنان مناطق درگیری و انتقال آنها به ساختمان فرهنگی و نظامیسپاه در خرمشهر، گفتگو با برادرش علی و توصیف عکس قاب شده شهادت میکند اشاره دارد ولی مسئله جنگ درخاطراتش غیر منتظره جلوه پیدا کرده است و انتظار جنگ ندارد!
عجیب آنکه راوی با اینکه خیلی جزئی به مسائل پیرامونش چشم دوخته است ولی به مسئله بمباران شهر توجه نداشته است، انگار شب 31شهریور خوابش چنان سنگین بوده که صدای انفجارهای شهر هم نتوانسته است خوابش را برهم زند.(ص73) چطور، در فضای شهری که هیچکس رفت و آمد نمیکند و سکوت همه جا را گرفته، این سؤال برای راوی به وجود نیامده است که شاید اتفاقی در شهر افتاده است؟
در سراسر کتاب دا از این موارد وجود دارد و با اینکه نویسنده کتاب نگاه تیزبینی به گذشته نچندان دورداشته است اما نتوانسته است از این موارد رفع ابهام کند.
تا قبل از جنگ راوی آنچه را دیده یا شنیده است بازگو کرده و در حوادث و اتفاقات نقشی فعال نداشته است. او با شروع جنگ خود را در شهری که در حال سقوط است میبیند. احساس میشود بجز خانم حسینی هر یک از شخصیتهای کتاب" دا" حرفهایی برای گفتن دارند. از فصل اول تا چهارم، قهرمان کتاب مشخص نیست (دا، پاپا، میمی، دائیحسین، علی و...) هر یک به تنهایی میتوانند قهرمان و یا شخص اول کتاب باشند. با شروع جنگ و ورود سیده زهرا حسینی به غسالخانه جنت آباد و شخصیتپردازی نقش وی خاطرات منظم شده و ماجراهای پیاپی کتاب شخصیت راوی را از دیگران متفاوت میکند.
حس جستجو گر و کنجکاو راوی باعث میشود تا سر از غسالخانه در آورد و در کفن و دفن شهدا مشارکت داشته باشد(ص85)این حضور باعث میشود تا به نقش زنان در جنگ به طور خاص پرداخته شود. خاطرات روزهای کار در جنت آباد (غسالخانه) از مهمترین فصلهای کتاب محسوب میشوند و رابطه جالب توجهی بین عنوان کتاب و جنت آباد وجود دارد. راوی علاقمند است به مرور به این دو موضوع اشاره داشته باشد و هیچگاه از عنوان دا و اهمیت جنت آباد فاصله نگیرد.
در واقع نقطه عطف کتاب دا توصیف غسالخانه جنت آباد است. وصف غسالخانه جنت آباد و هیجان ناشی از حضور در چنین مکانی ذهن خواننده را به سوی رمانهای ترسناک رهنمون میشود. راوی در توجیه حضور در چنین مکانی میگوید: "حالا که بدون اجازه دا و بابا اینجا هستم،باید کاری انجام بدهم تا اگر بازخواست شدم دلیلی داشته باشم، از آن طرف هم میخواستم همه چیز را تجربه کنم..."(ص83) تشبیه غسالخانه به سلاخخانه چندان شایسته به نظر نمیرسد.
"...دلم برای گوسفندها میسوخت. حالا غسالخانه هم بی شباهت به آنجا نبود..."(ص84)و یا اینکه "از جراحت بعضی از پیکرها چنان خون روی زمین میریخت که انگار گوسفندی را ذبح کرده اند..."
راوی بعد از یک روز کار در غسالخانه مجدداً چنان به توصیف جزئیات میپردازد که گویی تا آن زمان چنین جایی را ندیده است."وقتی پاهای جنازه را گرفتم،یک لحظه احساس کردم،از تیره کمرم تا سرم تیرکشید و موهای بدنم سیخ شد.تمام توانم را از دست داده بودم.دستانم کرخت شده بود...قلبم از شدت طپش میخواست از قفسه سینه ام بیرون بزند..."(ص95)
با اینکه راوی به خیلی از جزئیات اشاره کرده اما دست کم در پانویس آماری از تعداد افرادی که در غسالخانه دیده و یا درغسل و کفن شهدا شرکت داشته اند ارائه نداده است. قلیان کشیدن غسال(ص94) و یا یک سیگار باب دل کشیدن(ص97) در آن شرایط جنت آباد نمونههایی از توصیف جزئیاتی است که بدان اشاره شده است. توصیفات راوی از جنت آباد در روز دوم حضورش کم رنگ نشده و همه چیز برایش غریب است."...رفتم جلو و در حالی که بدنم مور مور میشد، دستم را روی پنبه گذاشتم.یک لحظه احساس کردم منجمد شده ام و مغزم در حال جمع شدن و یخ زدن است..."(ص104)
در ابتدا که هنوز جنگ روزهای اول را طی میکند، راوی فکر میکند: "پای ارتشیها که اینجا برسد عراقیها جرأت نمیکنند یک قدم جلوتر بگذارند"(ص93) ولی به مرور با بیان خاطراتی برخی از واقعیت ها نمایان میشوند. "از جنت آباد که بیرون آمدم تعداد زیادی سرباز را دیدم که در کنار دیوار قبرستان دراز خوابیده بودند به نظر میرسد خسته و گرسنه اند.یک تانک چیفتن هم آن طرفتر رها شده بود. از اینکه توی این شرایط این ها بیکار و بی عار روی زمین افتادهاند و بعضیهایشان هم سیگار میکشیدند عصبانی شدم رفتم جلو و با پرخاش گفتم:خجالت نمیکشید،گرفتید اینجا خوابیدید،مگه نمیبینید دشمن اومده تو شهر،داره مردم نابود میکنه؟ میخواد شهر رو بگیره صدای یکی، دو نفرشان در آمد که:خب ما چکار کنیم؟ فرمانده نداریم"(ص124)ولی به مرور این افکار مشوش میشوند و علتهای دیگری در لابهلای خاطرات سیده زهرا حسینی جایگزین میشوند.
نویسنده در صدد است تا از شروع جنگ و حضور در غسالخانه دو موضوع را پر رنگ جلوه دهد. نخست شخصیتپردازی قهرمان و سپس بیان خیانت بنی صدر.
راوی یا تدوین کننده کتاب، جنت آباد را مکانی برای نقش دادن و مهم جلوه داده خاطرات در نظر گرفتهاند و از جنت آباد است که قهرمان خاطرات مهم میشود زیرا کوچکترین کارهایی که انجام میگیرد بزرگ جلوه داده میشوند.
دیگر، کسانی که در خرمشهر هستند او را با نام خواهر حسینی میشناسند.(ص170)"...یک دفعه دیدم دختری به طرفم میآید...آره تو من نمیشناسی ولی من تعریف تو را خیلی شنیدم.میگن تو جنت آباد خیلی کار میکنی،خیلی شجاعی..."(ص171)
شخصیتپردازی راوی به مرور ادامه دارد تا جایی که به موضوع دست یابی به اسلحه حاج آقا نوری امام جمعه وقت آبادان میرسد."...پیله کردم و خواستم هر طور شده اسلحه اش را بگیرم.عصبانی شد.من هم عصبی شدم و گفتم: الحمدالله نه نیرو دارید و نه اسلحه".(ص150)ویا در صفحاتی دیگربدون مقدمه سخنرانی کردن این شخصیتپردازی را تکمیل میکند.
"...درماهشهر چادرم را مرتب کردم.یک دفعه بلند شدم ولبه وانت ایستادم.شروع کردم به صحبت کردن و گفتم:مردم!اینا جوان های مظلوم خرمشهر هستند که به این روز افتادند.اینا به خاطر دفاع از ناموس و شرف شان،به خاطر دین و مملکتشان کشته شدند..."(ص188)
درباره خیانت در جنگ، یک سؤال اساسی برای خواننده مطرح است. آیا برداشتهای راوی مربوط به زمان واقعه است یا اینکه به مرورو با توجه به اینکه شرایط تغییر میکند مسئله خیانت بنی صدر را مطرح کرده است. اگر خاطرات خانم حسینی به صورت روز نوشت بود، شاید به راحتی میشد قضاوت کرد، در خاطرات عدهای از رزمندگان که بصورت روزنوشت خاطراتشان را ثبت کرده اند، اهمیت رویدادها مشخص است. ولی چون تحلیلها و خاطرات راوی کتاب دا سالها بعد از اتمام جنگ نوشته شده است، تا حدودی برخی از مسائل مشخص نیست.
"...ولی خائن ها نمیگذارن نیرو و اسلحه وارد خرمشهربشه.(ص189)
از بالا دستور رسیده مردم شهر رو تخلیه کنند.هر کس میتونه دست دست نکنه،بره.یکی از بین جمعیت گفت:کجا بریم.ما جایی رو نداریم.این مصلحت خودتونه.معلوم نیست جنگ چقدر طول بکشه.(ص242)با ناراحتی و صدایی بلند به کسانی که از مردم میخواستند، شهررا ترک کنند گفتم:چرا؟.چرا مردم باید بروند؟مگه چه خبره میخواید شهر خالی بشه،راحت بیفته دست عراقی ها،چرا میخواید مردم رو آواره کنید.(ص243)
من هم مثل بقیه فکر میکردم امروز و فردا این آتش خاموش میشود و همه سرخانه و زندگی شان بر میگردند." قضاوتهای این چنین در مورد جنگ موجب میشود تا راوی در مواقعی اخبار اشتباه به عموم منتقل کند.درحسینیه عباسیه صحبتهای راوی برای مردم آنجا قابل تأمل است.
"...گوش کنید خبر خوشی براتون دارم.
گفتند هان چه خبرداری؟ جنگ کی تموم میشه.کی بر میگردیم خونه هامون. هرکس چیزی میپرسید.
یک نفر بلندتر از همه گفت:خوش خبر باشی.خبرت رو بگو.خیره انشاءالله...
دیگه ناراحت نباشید.انشاءالله بر میگردید سرخونه زندگی تون.خرمشهر دوباره همون خرمشهر سابق میشه..."
در نگاه کلی به آنچه راوی برای مردم گفته است، به نظر میرسد احساس و درک او از جنگ نادرست بوده است. آیا توصیفاتی که راوی در جای جای کتاب از وضعیت خرمشهر،از خیانت و ترغیب مردم به ماندن گفته است درست بوده است؟
خود راوی معتقد است: "فکر میکردند من از همه چیز اطلاع دارم و همه کار از دستم بر میآید...من هرچی به عقلم رسید گفتم .درست و غلطش رو نمیدونم."(ص247)
قضاوتهای یک طرفه راوی موجب میشود تا متن حاصل شده جایگاهی در تحقیقات و ارجاعات پژوهشی نداشته باشد. چنین به نظر میرسد این قضاوتها به خاطر فاصله گرفتن از فضا و زمان جنگ است. اگر خاطرات خانم حسینی در دهه 60 ثبت میشد، بدین صورت میبود؟ درکتاب"دا" عامل اصلی سقوط خرمشهر خیانت معرفی شده و راوی و نویسنده آشکارا به این موضوع اشاره دارند. از روز هشتم که شروع به اخراج مردم از خرمشهر میکنند دیگر جنگ جدی شده و حتی خروج مردم از خرمشهر یاد آور سقوط است. اما زنان و دخترانی که در جنت آباد، مسجد جامع و... حضور دارند به این موضوع بی تفاوتند و همه دوست دارند در خرمشهربهعنوان امدادگر حضور داشته باشند .
وصف رنگ لباس و نوع پوشش تعدادی از افرادی که در خرمشهر حضور دارند قابل تأمل است.آیا با گذشت سالها ازشروع جنگ این تصاویر در ذهن راوی مانده است یا نویسنده درصدد است با اینگونه توصیف ها بر زیبایی جملاتش بی افزاید.
"جنازه یک دختر ده ساله بیش از همه زجرم میداد. معصومیت صورتش با آن لباس مندرسی که بر تن داشت، مرا که سعی کرده بودم برخود مسلط باشم به هم میریخت.خوب به یاد دارم روسری اش باز شده و موهایش به هرطرف پخش شده بود.لباسهای کهنه پسرانهای تنش بود که با نخ سبز پشمی بافته شده بود... روسری از جنس حریر مصنوعی بود که زمینه سفید رنگش با پروانه های رنگارنگی منقش شده بود.اما حالا پروانه های روسری در خون دخترک دست و پا میزدند."(ص 283)
اما وقتی که ذهن خلاق خواننده به سال 59 میرود، گفتگوها خیلی متفاوت با آن زمان است. احساس میشود ادبیات بکار رفته ادبیات بعد از جنگ است نه روزهای اول جنگ. نویسنده کتاب"دا" بدون توجه به این موضوع روایتها را بیان کرده است. واقعیت این است که جنگ نه احساس است و نه بیان توصیفات اغراق آمیز و داستانهایی که نویسندگان خلق میکنند، جنگ یک واقعیت بود با تمام تلخیهایی که داشت. نویسندگان عرصه ادبیات جنگ بیشتر در صدد ارائه شاهکار هستند تا بیان آنچه وجود داشته است. تمرکز اصلی کتاب دا بر خاطراتی بسیار عامیانه است. آیا عام بودن کتاب موجب تمایز دا شده است؟ اگر نویسنده کتاب به تدوین و نوشتن خاطرات یکی از فرماندهان جنگ اقدام میکرد، چه شاهکاری خلق میکرد؟
حجم عظیم کتاب موجب خستگی خواننده شده واحیانا تکراری بودن برخی ازجملات موجب میشود از میانه کتاب که خاطرات روبه اتمام است، خواننده رغبت چندانی به مطالعه تمام کتاب نداشته باشد.
مقایسه تطبیقی
اگر مقایسه ای بین خاطرات زنان در جنگ داشته باشیم بهتر میتوان با جزئیات کتاب دا و دیگر کتابها آشنا شد.بواسطه سنخیت و محتوا برخی از مطالب کتاب پوتین های مریم(4) با دا مورد تطبیق قرارمیدهیم.
شروع جنگ درخاطرات مریم امجدی چنین بیان شده است. "صبح روز سی و یکم شهریور با حدود ده نفر از خواهرانی که دوره آموزش نظامیبسیج را دیده بودند،در استادیوم خرمشهرجمع شدیم. برادر حسین فرزانه، مسئول بسیج خواهران برایمان صحبت کرد. در مورد محلی که به آنجا میرفتیم،فاصله ای که با شهر داشت و وجود توپ،خمپاره و سرو صدا در آنجا صحبت کرد و از ما خواست همیشه آماده باشیم.
میگفت"ما شما را به این خاطر به آنجا میبریم که به مجروحان کمک کنید...."(پوتینهای مریم.ص33)
در کتاب دا روز 31شهریور چنین توصیف شده است.
"روز سی و یکم شهریور ماه همه منتظر بودند فردا برسد و بچه ها به مدرسه بروند. توی خانه ما هم سعید میرفت کلاس اول ابتدایی،حسن سوم ابتدایی...توی مسیر همان طور که دست سعید را گرفته بودم، به این طرف و آن طرف نگاه میکردم. عجیب بود. خیابان ها به نظرم خیلی خلوت بود و هیچ بچه ای دیده نمیشد. به مدرسه که رسیدیم دربسته بود. تا خواستم در بزنم یکی از همسایه ها را دیدم .سلام کردم و پرسیدم چرا در مدرسه بسته اس؟
گفت :مگه نمیدونی دیشب عراق شهررو بمبارون کرده؟
با تعجب پرسیدم:کی؟
گفت :نیمه شب..."(کتاب دا.ص73)
اگر تحلیلی راجع به دو روایت داشته باشیم چنین نتیجه گرفته میشود راوی کتاب دا کاملا از جنگ بی خبر ولی در خاطرات خام امجدی دوره های آموزشی و اعزام برای مداوای مجروحان عنوان شده است.
قضیه خط رفتن بانوان در خرمشهر قابل توجه است.وقتی خانم امجدی برای رفتن خط تصمیم میگیرد:
"... متوجه شدم که بچه های ابوذرتا خط مقدم درگیری پیش میروند به آنها گفتم"اگه میشه منو با خودتون ببرین جلو.هر وقت که رفتین منو هم ببرین،میشه؟
گفتند:میبریم چرا نمیبریم.
قرارشد هر وقت موقعیت مناسب بود و امکان رفتن من فراهم شد همراه آنها به خط مقدم بروم.(پوتین های مریم.ص43)
در کتاب دا مسئله رفتن خانم حسینی به خط پیچیده عنوان میشود.
"...رفتم جلو و به کسانی که دور و بر وانت آماده رفتن بودند، گفتم برادرها دارید میرید خط؟ گفتند: آره
گفتم:منم میتونم با شما بیام خط؟
گفتند:نمیشه.
پرسیدم: چرا؟ چرا نمیشه؟
گفتند:ما داریم میریم خط غذا توزیع کنیم .نمیریم که بجنگیم.
گفتم:خب منم میخوام بیام غذا توزیع کنم.
گفتند:ما هستیم نیازی به اومدن شما نیست..."(کتاب دا .ص230)
در کتاب پوتینهای مریم یک سادگی وجود دارد که خواننده احساس میکند نوشته ها عین گفتار راوی است و به واقعیت نزدیکتر ولی طرز نگارش کتاب دا و توصیفات بی حد راوی یا نویسنده موجب شده مفاهیم داستانی جلوه داده شوند.
توصیف نویسنده کتاب پوتین های مریم از راوی کتاب دا قابل توجه است.
"عصر روز دوم یا سوم بود که خواهری سبزه رو وقد بلند که مانتو برتن و روسری بر سرداشت،به مسجد آمد و شروع کرد به داد و بیداد که شما برادرا چرا سری به قبرستان جنت آباد نمیزنین؟چرا به ما کمک نمیکنین؟ چرا ما را با اون همه جسد تنها میذارین؟دیشب سگا به ما حمله کردن.اگه خودتان نمییاین، لااقل اسلحه ای به ما بدین تا سگا رو بکشیم.میگفت دیشب سگ ها جسد پسری به اسم سعید را بردند و دست و پایش را خوردند.مادر آن پسر هم آمده بود و داد و بیداد میکرد".(پوتینهای مریم .ص44)
در این روایت از حمله سگها به اجساد نوشته شده که حتی دست و پای یکی را هم خورده اند.در حالی که درطول خاطرات خانم حسینی چنین مسئله ای(حمله به جسد سعید) عنوان نشده است.شاید ملاحظات راوی نسبت به موضوع سبب شده تا این خاطره را عنوان نکند.
تنهایی دا
هر چند کتاب با نام"دا" معروف شده و با نگاه کردن به عنوان کتاب احساس میشود تمام نگاه کتاب به سوی دا است. ولی در این کتاب، دا یک نماد است بدون اینکه به نقش واقعی دا توجه شده باشد. فقط نویسنده هراز گاهی یادی از دا میکند.
دراین کتاب به همه چیز پرداخته شده است جز دا. "دا" در تنهایی خودش رها شده و هیچگاه از احساس او نسبت به شهید شدن همسر و فرزندش و دیگر ماجرا ها مطلبی نیامده .احساس میشود نویسنده هیچگاه نتوانسته است احساس دا را درک کند. او با روحیه جستجو گری که نسبت به گذشته داشته است، نخواسته و یا نتوانسته است غم و سنگینی روزهای پر التهاب دا را بیان کند. در سراسر کتاب فقط به دا اشاره میشود. همه چیز از او پنهاناست و او فقط یک شخصیت معمولی جلوه داده میشود همچون دیگر اسامی بکار رفته در کتاب با این تفاوت که هر از گاهی یادی از او میشود.
قضیه به شهادت رسیدن برادر راوی و در جریان قرار ندادن دا از شهادت پسرش نکته ای نهفته در این کتاب است هر چند در صفحه 335 کتاب برای آن زمینه چینی شده است.
"گفتم دا علی رو حلال کن.
بربر نگاهم کرد.ادامه دادم: شیرت رو حلالش کن دا.
گفت:این حرف ها چیه میزنی؟ یعنی چی شیرت رو حلالش کن
گفتم:دا علی این دنیایی نیست..."
وقتی راوی تا این اندازه قبل از شهادت علی از شهادت و رفتنش صحبت میکند چطور ممکن است شهادت پسرش را مدتی عنوان نکند؟.
سطرهای پایانی کتاب به دا اختصاص دارد ولی در طول کتاب دا تنهاست و نویسنده نتوانسته شخصیت واقعی دا را بیان کند." اما سختی های که به دا وارد شد،ضربه های روحی، سختیهای کمپ که وضعیت آب و غذا و بهداشت بدی داشت، خرج و مخارج زندگی و بزرگ کردن بچه ها، همه و همه او را از پا انداخته است. کمرش خم شده به سختی راه میرود دست ها، چانههاش میلرزد. دا یادگار زندگی ماست، یادگار درختی که هنوز سایه اش، خنکای وجودش و سرسبزیاش را از ما دریغ نکرده است."(ص731)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاداشتها:
۱- کاظمی،محسن: خاطرات عزت شاهی (تهران،سوره مهر،1383)
۲-کمری،علیرضا: با یاد خاطره درآمدی بر خاطره نویسی و خاطره نگاشته های پارسی در تاریخ ایران ج1(تهران،سوره مهر،1383)به نقل ازنورائی، مرتضی و ابوالحسنی ترقی،مهدی:" مقایسه تحلیلی خاطره نگاری با تاریخ شفاهی." گنجینه اسناد.شماره 80.سال بیستم، دفتر چهارم،زمستان 1389
۳ - نورائی، مرتضی و ابوالحسنی ترقی،مهدی: "مقایسه تحلیلی خاطره نگاری با تاریخ شفاهی." گنجینه اسناد.شماره 80.سال بیستم ،دفتر چهارم،زمستان 1389.ص112
۴ - طالش پور،فریبا:پوتین های مریم، خاطرات مریم امجدی(تهران.سوره مهر،1386)
غلامرضا آذری خاکستر