نقد کتاب
كتاب «خاطرات منصور رفيع زاده» (آخرين رئيس شعبه ساواك در آمريكا) اولين بار توسط يك شركت آمريكايي به نام:William Morrow and company, Inc. در سال 1987در نيويورك با عنوان WITNESS (شاهد) به چاپ رسيد. سپس اين كتاب در ايران به همت اصغر گرشاسبی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات اهل قلم در سال 1376 وارد بازار نشر كشور شد. ناشر ايراني اين كتاب طي مقدمه اي اطلاعات ارزشمندي را در مورد حزب زحمتكشان به خوانندگان خود عرضه داشته است.
كتاب «خاطرات منصور رفيع زاده» از سوي دفتر مطالعات وتدوين تاريخ ايران مورد نقد و بررسي قرار گرفته است . با هم اين نقد را مي خوانيم :
كتاب خاطرات آقاي منصور رفيع زاده به دليل مسئوليتهاي بسيار كليدي و حساس وي در تشكل «پر رمزو راز» حزب زحمتكشان، رياست ساواك در آمريكا (از ابتداي تشكيل تا اضمحلال آن)، ارتباطات گسترده با همه اعضاي خانواده پهلوي و از همه مهمتر عضويت در سيا (CIA)، سؤالات فراواني را به ذهن خوانندگان در مورد تاريخ معاصر متبادر مي سازد. در اين ميان محتملاً اولين سؤالي كه حتي ذهن غور كننده در كتاب را نيز به خود مشغول ميدارد، اين است كه چرا نويسنده خاطرات، بدون هيچگونه ملاحظهاي و بصراحت، عضويت خود را در سيا آشكار ميسازد؟ از نگاه يك خواننده تيزبين، رفيعزاده در صورت مخفي نگاه داشتن وابستگياش به يك سازمان اطلاعاتي بيگانه، قادر بود بيش از آن چه به قلم آورده است، بيان دارد. لذا براي پيدا كردن پاسخي مقرون به حقيقت براي اين سؤال اساسي، ابتدا بايد دريافت كدام مسئله بااهميتتري موجب شده است تا نويسنده با اعتراف به جاسوسي براي بيگانگان، خود را در معرض نگاه نفرتآميز نسل حاضر و نسلهاي آينده قرار دهد. به عبارت ديگر، بايد گفت منافع و مصالحي مشخص، رفيعزاده را واداشته تا رسماً اعلام كند قبل از درآمدن به استخدام ساواك، جاسوسي براي سازمان اطلاعاتي آمريكا را پيشه خود ساخته است. بيترديد در مورد چرايي اين مسئله، هر پژوهشگر تاريخ به يك جمعبندي خواهد رسيد. نگارنده اين سطور نيز معتقد است خط تبليغاتياي كه در نگارش اين كتاب دنبال شده، افشاي ارتباط رفيعزاده را با سيا، ضروري ساخته است. براي تحليل دقيق اين موضوع بايد توجه داشت كه در ماههاي پاياني عمر رژيم پهلوي كه ديگر همه كارشناسان سياسي امكان آشتي ملت بپاخاسته ايران را با محمدرضا ناممكن ارزيابي مينمودند، يك خط تبليغاتي در غرب بر محور جداسازي كارنامه شاه از عملكرد دولتهاي حامي وي و در رأس آنها، آمريكا شكل گرفت. پذيرش عمومي اين خط تبليغاتي قطعاً به سهولت امكان نداشت، چرا كه طي چندين سال ملت ايران و جهانيان شاهد و ناظر شكنجه و قتل منتقدان و كشتار دسته جمعي تظاهر كنندگان و مخالفان استبداد بودند و آمريكا را صرفاً در پيدايش حاكميت استبدادي از طريق كودتا دخيل نميپنداشتند، بلكه بحق بر اين باور بودند كه رژيم پهلوي بدون حمايت كاخ سفيد قادر به ارتكاب چنين اعمال ضدانساني و تخريب بنيادهاي استقلال كشورنبود. بنابراين بايد با تلاش همه جانبه اينگونه وانمود مي شد كه دستگاه اطلاعاتي آمريكا توسط سيستم اطلاعاتي شاه گمراه ميشده است! به عبارت ديگر، مردم بايد ميپنداشتند كه واقعيتهاي تلخ ناشي از خودكامگي و درندهخويي شاه، هرگز به اطلاع تصميم سازان در ايالات متحده نميرسيده و تداوم حمايت بيدريغ آنان از دستگاه استبداد حاكم در تهران ناشي از نوعي بياطلاعي بوده است! البته اقناع افكار عمومي در اين زمينه چندان سهل نبود، لذا بيجهت نيست كه در عمده آثاري كه در اين ايام، يعني بعد از سقوط پهلوي، در غرب به نگارش درآمده، نويسندگان آنها به سبب ناتواني در تطهير رژيم دست نشانده غرب در ايران، به القاي اين موضوع پرداخته اند. براي نمونه ويليام شوكراس در كتاب «آخرين سفر شاه» در حالي كه اطلاعات قابل توجه و ارزشمندي در مورد فساد و تباهي در دربار پهلوي ارائه ميدهد، اما تلاش دارد خواننده را قانع سازد كه اطلاعات غرب در مورد ايران از فيلتر شاه ميگذشت و وي قادر بود آن گونه كه خود تمايل داشت در آن دخل و تصرف كند. متاسفانه بايد اذعان كنيم كه محكوم كردن هدفدار جنايات شاه و حتي بيان برخي ناگفتهها در مورد ميزان انحطاط محمدرضا پهلوي، تا حدودي در جلب اعتماد مخاطبان مؤثر افتاد و زمينه القاي فريب خوردگي آمريكا توسط شاه را اندكي فراهم آورد.
اگر بپذيريم خاطرات منصور رفيعزاده با همين هدف به نگارش درآمده است، قطعاً ـ همان گونه كه در كتاب آمده ـ وي ميبايست عضويت خود را در سيا آشكار ميساخت؛ زيرا به زعم طراحان كتاب در اين صورت خواننده ميتواند مطلب مورد بحث را بپذيرد. در واقع، رفيعزاده در اين كتاب به عنوان يك عامل سيا، بِكَرات و به صورت غيرمتعارف ادعا ميكند كه مسئولان اين سازمان در جريان رخدادها و تحولات اجتماعي و سياسي ايران نبوده اند. بنابراين به طور مشخص هدف آن است كه رفيعزاده از جايگاه يك عامل سيا سخن بگويد تا چنين دروغي براي خواننده قابل پذيرش شود. البته يادآوري اين نكته ضروري است كه دستگاه اطلاعاتي آمريكا به دليل معطوف داشتن همه توجه و توان خود به دربار و روشنفكراني كه تربيت شده غرب بودند، از بسياري از واقعيتهاي ايران به دور ماند، اما آن چه را كه كتابهايي از اين دست درصدد القاي آنند كاملاً در جهت عكس اين نكته است. يعني براي تطهير آمريكا اين ادعا را مطرح ميسازند كه سيا از عملكرد شاه اطلاع نداشته است، در حالي كه دربار و نهادهاي وابسته به آن همچون لانه امني براي جاسوسان رنگارنگ بودند. خانم تاجالملوك، مادر شاه، در خاطرات خود در اين ارتباط ميگويد:« يك پدر سوخته ديگري بود به نام شاپورجي كه با پررويي به محمدرضا ميگفت من قبل از اينكه تبعه ايران باشم نوكر ملكه انگلستان هستم! ما از امثال اين آدمها كه جاسوس و نوكر آشكار و يا پنهان انگليسيها و آمريكاييها بودند دور و برمان زياد داشتيم. گاهي به محمدرضا ميگفتم چرا با علم به اينكه ميداني اين پدرسوختهها نوكر اجنبي هستند آنها را اخراج نميكني؟ محمدرضا ميگفت: چه فايدهاي بر اخراج آنها مترتب است؟ اينها را اخراج كنم دهها نفر ديگر را اطرافم قرار ميدهند. بگذاريد اينها باشند تا خيال دولتهاي خارجي از حسن انجام امور در ايران راحت باشد!» (كتاب ملكه پهلوي ،ص383) و يا در مورد شاكله سيستم اطلاعاتي شاه ميگويد: «البته شما ميدانيد كه ساواك را خود آمريكاييها درست كرده بودند… محمدرضا خصوصي به من ميگفت همين رئيس ساواك و معاون او و مديران ارشد همهشان با آمريكاييها ارتباط دارند… بعضي وقتها هم ميآمدند قدرتنمايي ميكردند. مثلاً در حالي كه ما نميدانستيم محمدرضا بيماري معده دارد، سفير كبير انگليس ميآمد و پيشنهاد ميكرد اعليحضرت براي معاينه پزشكي و معالجه پزشكي و معالجه به لندن برود!» (كتاب ملكه پهلوي، ص388)
بنابراين ادعاي بياطلاعي آمريكا از عملكرد شاه و درباريان در ايران، با وجود بياساس بودن، در مقطعي با تبليغات حساب شده و انتشار كتابهاي متعدد، تا حدودي و به صورت موقت از حاميان محمدرضا رفع مشكل ساخت و فرصتي را براي آنان فراهم كرد تا از طريق سازمان دادن مجدد به نيروهاي فرهنگي وابسته به آمريكا در ايران حتي عملكرد محمدرضا پهلوي را نيز در تاريخ به گونه ديگري به ثبت رسانند. از اين رو امروز ديگر خطي كه در كتب منتشره در اوايل سقوط رژيم پهلوي دنبال ميشد پيگرفته نميشود، بلكه رسانههاي غربي و نيروهاي وابسته فرهنگي به آنها در داخل ايران، از دوران سلطه آمريكا بر ايران كاملاً دفاع ميكنند و بدين ترتيب عملكرد استعمارگر خارجي و استبداد داخلي (به عنوان دو پديده كه ارتباط تنگاتنگي با هم دارند) موجه جلوه گر ميشود.
در اين جا صرفاً به يك نمونه از چگونگي بازسازي تشكيلات فرهنگي وابسته به غرب در داخل كشور اشاره ميكنيم: «نوريزاده، يكي از اين روزنامهنگاراني كه در حال حاضر در لندن زندگي ميكند...به دخترم (فرح ديبا) پيشنهاد كرد كه هزينه تأسيس چند روزنامه و مجله را در ايران بپردازد زيرا بسياري از روزنامهنگاران گروه رستاخيز و روزنامههاي اطلاعات و كيهان، پاكسازي شده و بيكار هستند... فرح، نوريزاده را به آدرسي در تهران حواله كرد و ما به زودي شاهد راهاندازي چند روزنامه و مجله بوديم كه علناً با جمهوري اسلامي و حكومت روحانيون مخالفت ميكردند.» (كتاب دخترم فرح، صفحات 476-475)
به طور كلي در دو دهه گذشته اهتمام به سرمايهگذاري در اين زمينه را در مراكز مختلف داخلي و خارجي ميتوان شاهد بود. حتي آقاي رفيعزاده در اين كتاب معترف است كه اشرف با پرداخت پول قابل توجهي به اويسي، وي را واداشت تا در مصاحبهاي با مطبوعات غربي، مسئوليت همه كشتارها را شخصاً برعهده گيرد و رسماً اعلام دارد كه شاه از قتلعام تظاهركنندگان و مخالفان بيخبر بوده و او بدون مشورت با شاه چنين تصميماتي را اتخاذ ميكرده است.
به اين ترتيب سياست تبليغاتي آمريكا را در مورد حكومت پهلوي بايد به سه دوران كاملاً متمايز از يكديگر تقسيم كرد، زيرا آثاري كه در هر يك از اين مقاطع منتشر ميشوند داراي ويژگيهاي متفاوتياند: 1ـ دوران سلطه كامل آمريكا بر ايران بعد از كودتاي 28 مرداد 2ـ ايام اوجگيري نهضت ضداستبدادي و ضداستعماري ملت ايران كه منجر به سقوط دولت وابسته شد 3ـ مقطع بازسازي نيروهاي وابسته فرهنگي به دنبال سقوط رژيم پهلوي.
بدون شك اگر خاطرات رفيعزاده در مقطع سوم نگاشته ميشد، اثري بود كاملاً متفاوت از آن چه عرضه شده است و هرگز در آن، شاه مظهر همه پستيها و زشتيها و به عنوان ديكتاتور قرن عنوان نميشد، زيرا با همه تلاشها براي جداسازي حساب وي از آمريكا، در نهايت، او با كودتاي آمريكايي به قدرت بازگشته بود.
نكته جالبتر در خاطرات رئيس ساواك در آمريكا، برخورد فرصت طلبانه وي با موقعيت ايجاد شده، است. به زعم او، حال كه قرار است آمريكا تطهير شود چرا مولود آمريكا يعني ساواك (كه خود عضو برجستهاي از آن بوده) تطهير نشود؟ لذا وي با استفاده از اين فرصت چهرهاي از ساواكيهاي برجسته ترسيم ميكند كه مضحك مينمايد. رفيعزاده خاطراتي را از گفتگوهاي خود با روساي ساواك نقل ميكند كه طي آن اشخاصي چون پاكروان، نصيري و مقدم به صورت شخصيتهاي آزاد انديشي ظاهر ميشوند كه نه تنها هيچكدام با جنايات شاه موافق نيستند بلكه در جايگاه مدافعان سرسخت دمكراسي آمريكا، هرآن مترصدند تا از شرايطي كه شاه آنها را گرفتار آن ساخته، رهايي يابند.
همچنين نويسنده در حالي كه معترف است حتي مكالمات تلفني شاه با دخترش توسط مأموران ويژه شنود ميشد، ادعا مي كند كه در دوران رؤساي مختلف ساواك، از آمريكا با تهران تماس ميگرفته و همچون يك مخالف جدي شاه با آنان گفتوگو ميكرده است. البته معلوم نيست آقاي رفيعزاده چه تصوري از خوانندگان كتابهاي تاريخي و خاطرات دارد كه در مورد شخص خود پا را به مراتب از اين هم فراتر نهاده و ادعا ميكند اصولاً انگيزه ورودش به ساواك، مبارزه با شاه و تلاش براي سرنگوني حكومت استبدادي پهلوي ها بوده است!
در مورد ماهيت آقاي رفيعزاده و چگونگي ارتباط وي با پهلوي ها حتي بعد از سرنگوني آنها از قدرت، خانم فريده ديبا ميگويد: «شعبان (جعفري)... شروع به تضرع و زاري كرد كه با خود از ايران چيزي نياورده و در اينجا به گدايي افتاده است! رضاجان به منصور (رفيعزاده) گفت 5 هزار دلار به شعبان بدهيد... منصور رفيعزاده هم كه از صاحب منصبان عاليرتبه ساواك بود ، سالها در غربت به ما خدمت كرد. رفيعزاده از جان و دل رضاجان را دوست داشت. رفيعزاده مرد ثروتمندي بود و زندگي خوبي در آمريكا براي خود دست و پا كرد، اما متأسفانه پسر ارشدش ناخلف از آب درآمد و به خاطر تصاحب پولهاي پدر، يك شب سر او را بريد.» (كتاب دخترم فرح، ص506)
البته آقاي احمدعلي مسعود انصاري در كتاب «پس از سقوط» شناخت دقيقتري از آقاي رفيعزاده به خوانندگان ميدهد. براساس اطلاعات وي، رئيس ساواك در آمريكا حتي بعد از سقوط پهلويها تلاش ميكرده تا همچنان در خدمت آنان باشد اما ظاهراً وجهه رفيعزاده موجبات بياعتباري بيشتر براي پهلويها ميشده است: «... آهي مدعي بود كه چون او (منصور رفيعزاده) با سازمان «سيا» كار ميكند حضورش مفيد است. به همين سبب يك بار در ژوئن 1982 مبلغ سي و پنج هزار دلار گرفت. ولي چون تمام اطرافيان رضا به شدت به او (منصور رفيعزاده) بدبين بودند و معتقد بودند فرد بدنامي است و از گذشتههاي او و كارش در ساواك بد ميگفتند، جاي پايش محكم نشد. حتي آهي هم پس از مدتي كه متوجه شد دوستي با او ممكن است به نفع او نباشد، از حمايت شديد خود از او دست برداشت...» (كتاب پس از سقوط،ص252)
صرفنظر از چگونگي ارزيابي درباريان فراري از آقاي رفيعزاده، آن چه در همه اين اقوال و روايتها مشترك است تلاش وي براي حفظ ارتباط با پهلويها و رساندن مجدد آنان به قدرت و سلطنت حتي بعد از مرگ محمدرضا است. ناسازگاري ادعاي او مبني بر تلاش براي سرنگوني پهلويها از ابتداي ورود به ساواك ـ كه به صورت مكرر در اين كتاب مطرح شده ـ با اين واقعيت، بيانگر عمق دروغ پردازيهاي اين خاطره پرداز مدعي است.
رفيعزاده همچنين فصل مشبعي از كتاب را به بيان ماجراي مكفارلين اختصاص داده است. در اين بخش ظاهراً سيا و آمريكا به دليل تغيير سياستهايشان در قبال انقلاب اسلامي ايران مورد نقد قرار گرفتهاند، اما در واقع طراحان كتاب با اين شيوه خواستهاند افتضاح سياسي مقامات كاخ سفيد را متوجه ايران سازند. بدين منظور نويسنده كتاب سخاوتمندانه در اين ارتباط نسبتهاي فراواني را متوجه مسئولان از جمله آقاي منتظري، هاشمي و... مينمايد كه به دليل سست بودن اساس آن، تأمل خواننده را برنميانگيزد.
اما آن چه در اين كتاب ميتواند نظر تاريخ پژوهان كشور را به خود جلب كند جايگاه مهم رفيعزاده در تشكيلات بسيار پر رمز و راز حزب زحمتكشان است. بيان سوابق حزبي از سوي نويسنده تا حدودي موجب افشاي روابط مثلث «زحمتكشان»، « ارتش شاهنشاهي» و «سيا» مي شود. البته بعد از كودتاي 28 مرداد ارتش جاي خود را به ساواك داد. هر چند رفيع زاده مي خواهد اين گونه وانمود سازد كه روابطش با سيا موجب حفظ موقعيت وي به عنوان مسئول ساواك در آمريكا از سوي همه رؤساي ساواك شد، اما در بيان داستان برخوردش با نصيري به عنوان رئيس جديد ساواك، دچار غفلتي شده و نقش تعيين كننده مظفر بقايي را آشكار ساخته است.
به طور كلي مظفر بقايي و حزب وي در پوشش مبارزات ضدانگليسي و با نفوذ در جرگه مبارزان واقعي، نقش تعيين كنندهاي را در جايگزين كردن آمريكا به جاي انگليس داشتند. حتي براساس برخي اسناد، بقايي در ايام نفوذ در ميان مبارزان و قبل از روشن شدن ماهيتش در جريان كودتاي 28 مرداد، نقش قابل ملاحظهاي در حذف فيزيكي عوامل قدرتمند لندن در ايران ايفا ميكند. البته بخشي از كشاكش قدرت بين انگليس و آمريكا از طريق عوامل محلي آنها در ايران آشكار شد. به عنوان نمونه مهدي بهار با نگارش كتاب «ميراث خوار استعمار» عوامل آمريكا را به مردم شناساند و متقابلاً اسماعيل رائين با نگارش كتاب «فراموشخانه يا فراماسونري» فعاليت شبكه جاسوسان انگليسي را در ايران مختل ساخت، اما فعاليتهاي عوامل پشت پردهاي چون بقايي حتي تا به امروز چندان آشكار نشده است. جالب اين كه نويسنده كتاب «اسناد خانه سدان» يعني آقاي رائين صرفاً از كمكهاي فراوان آقاي دكتر بقايي تشكر ميكند.
بقايي در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت بدون هماهنگي با دكتر مصدق و به كمك رئيس شهرباني وقت «زاهدي»، عنصر ديگر وابسته به آمريكا، همه اسناد خانه رئيس شركت نفت ايران و انگليس، يعني آقاي نورمنريچارد سدان را خارج ميسازد و طي آن به ليست همه حقوق بگيران و عوامل و مرتبطين با دولت انگليس در ايران دست مييابد. در آن ايام، كه نفت ايران به ثمن بخس به تاراج ميرفت، شركت نفت ايران و انگليس با اتكا به پشتوانه مالي اموال به غارت رفته، در واقع به شيوههاي مختلف بر ايران حكومت ميكرد كه يكي از آن شيوهها، قرار گرفتن عمده شخصيتهاي سياسي و فرهنگي كشور در ليست حقوق بگيران نماينده انگليس در ايران بود.
دستيابي آمريكائيها به چنين منبع غني اطلاعاتي از طريق بقايي، موجب شد كه تمامي شبكه نفوذ انگليس در ايران براي آنان شناسايي شود. جالب است بدانيم بخشي از اين اسناد از طريق بقايي در اختيار دكتر مصدق قرار گرفت و همين اسناد در دادگاه لاهه ثابت نمود كه انگليسيها در همه امور ايران به صورت كاملاً غيرقانوني دخالت ميكردهاند.
بنابراين نقش بقايي در برقراري ارتباط نزديك با همه جرياناتي كه با تفكرات و گرايشهاي مختلف، خواهان پايان دادن به حاكميت استعماري انگليس در ايران بودند، بسيار روشن است، اما زماني كه بعد از پيروزي ملت ايران بر انگليس و خلع يد شركت نفت ايران و انگليس، نياز شديد به وحدت بود تا ايران توسط ايراني اداره شود، نقش مرموز بقايي آغاز شد و توانست به كمك شبكه اطلاعاتي آمريكا اختلافات داخلي را تشديد و به خصومت تبديل كند و زمينه پياده شدن كودتاي آمريكايي و در نهايت جابجايي قدرت مسلط بر ايران را فراهم آورد. علي شهبازي در خاطرات خود از دوران بازداشت بقايي توسط دولت مصدق مينويسد: «در همين حال ديدم كه دكتر بقايي هم كه به وسيله چهار سرباز و يك افسر مراقبت ميشود به طرف پادگان ميرود. گروهبان مرتضوي كه يك درجه دار با احساس و وطنپرست بود به قول سرهنگ كسرايي خفه نشد و اين بار يك چهارپايه زير پاي خود قرار داد و با صداي بلند شعار داد: زنده باد دكتر بقايي، مرد شماره يك مخالف دولت! برخلاف سرهنگ كسرايي، دكتر بقايي ايستاد و وقتي كه شعار دادن گروهبان مرتضوي تمام شد، با صداي بلند گفت: سركار بگو زنده باد شاه، مرگ بر مصدق خائن، نوكر انگليسيها.» (كتاب محافظ شاه، ص60)
بنابر اين بقايي حتي در بازداشت نيز تحركات خود را به منظور بازگردانيدن عامل بيگانه يعني شاه به كشور متوقف نساخته بود و به تحريك نيروهاي ارتشي براي كودتا ميپرداخت. با وجود چنين كاركردهايي، بعد از كودتا چهره بقايي به عنوان يك چهره منتقد حفظ شد، اما ارتباطات وي با سيا و ساواك از طريق عناصر بلندپايه حزب زحمتكشان تشكيلاتيتر شد و گسترش يافت. به عبارت ديگر، منصور رفيعزاده از طرف حزب به آمريكا اعزام شد تا به سهولت با سيا كار كند و از سوي ديگر به عنوان يك مقام بلندپايه ساواك، قدرت تاثيرگذاري حزب زحمتكشان را فزوني بخشد.وي با برخورداري از اطلاعات وسيع و روابط تعيين كننده موجب مي شد در هر مقطعي كه منافع آمريكا به خطر ميافتاد، بقايي به سرعت وارد عمل شود و مشكل را براي آمريكائيان در ايران رفع و رجوع كند. به عنوان نمونه، در جريان قيام مردم در 15 خرداد 42 كه روحانيت و مردم در دفاع از مرجعيت به ميدان آمدند، وي توانست بسرعت در صفوف روحانيت تزلزل ايجاد نمايد و برخي از شخصيتهايي را كه ابتدا در حمايت از امام به پاخاسته بودند از ادامه كار منصرف سازد. البته چنان چه اشاره شد، خاطرات رفيعزاده به عنوان يك عضو برجسته حزب زحمتكشان صرفاً تا حدودي ارتباطات اين حزب را مشخص ميسازد و الا در مورد عملكرد مظفر بقايي و گروهش سخن بسيار است، هرچند تاكنون از آن غفلت شده و بايد به منظور شفاف سازي تاريخ معاصر عنايت بيشتري به اين حزب پر رمز و راز مبذول داشت.
در آخرين فراز اين مقال توجه به اين نكته خالي از لطف نيست كه رفيعزاده به دلايل مختلف به هر وادي سرك ميكشيده است.وي در ميان خاطره نويسان تنها كسي است كه وارد حصار آهني تشكيلات اشرف ميشود و اشارهاي به فعاليتهاي گسترده اين همزاد محمدرضا دارد. انجام عمليات تروريستي حتي در خارج كشور براي حذف مخالفان و به طور مستقل از ساواك، مقولهاي است كه رفيعزاده از آن مطلع بوده، اما صرفاً به يك مورد آن اشاره ميكند؛ زيرا وي به دليل برخورداري از عنايات «ويژه» اشرف، نخواسته است بيش از اين در مورد عملكرد اين زن در داخل و خارج كشور سخن بگويد. به عبارت ديگر، رفيعزاده يعني مطلعترين فرد از عملكرد شبكه آهني اشرف، ترجيح داده همچنان از اين اطلاعات خود استفاده مادي ببرد كما اين كه به نظر ميرسد وي براي نگارش اين كتاب نيز مبلغ قابل توجهي از سازماني كه به آن تعلق دارد، دريافت كرده باشد. اما سرانجام عمري خيانت از طريق حزب زحمتكشان، ساواك و در خدمت سرويس اطلاعاتي بيگانه بودن مي تواند درس گرانسنگي باشد كه مي بايست توسط تاريخ پژوهان به خوبي تبيين شود. با قتل مشكوك منصور رفيع زاده در واقع اطلاعات فراواني دفن شد و اين پاداش شايد تنها راه بستن چنين پروندة پر حجمي از سوي سرويسهاي جاسوسي بوده باشد.
منبع: مجله الکترونیکی دوران