ادامه سخنرانی پروفسور پل ریکور در اسفند ۱۳۷۳ در پژوهشکده حکمت و ادیان
مایلم در اینجا در مورد همین فاصلة میان تاریخ و خاطره صحبت کنم. اکنون ببینیم این نقش انتقادی تاریخ چگونه ممکن است. اولین دلیل این امر، نقش روایتی تاریخ است. همانطور که گفتم خاطره خود یک روایت است، زیرا ما همیشه میتوانیم خاطرات شخصی خود را برای دیگران تعریف کنیم. همچنین اشاره کردم که خاطرات جمعی نیز مجموعهای از یادها هستند که به صورت روایات و جشنها در اجتماع وجود دارند. بنابراین، «گفتن»، کارکردی روایتی دارد که مرتبة تاریخی را به مرتبة خاطره ربط میدهد، از اینرو محتوای انتقادی کار تاریخی در درون چارچوب کارکرد روایتی شکل میگیرد. تاریخ با استفادة ویژه از کارکرد روایتی، توانایی فاصله گرفتن از موضوع خود را مییابد. در این بخش از بحث شاید لازم باشد، اشارهای به معرفتشناسی تاریخی بکنیم. فکر میکنم که ما در سه مرحلة گوناگون به تاریخ میاندیشیم: در وهلة اول تاریخ عبارت است از مجموعهای از دادهها که برخی درست هستند و برخی غلط، پس در این مرحله از بحث تاریخی ما با مسئلة ابطالپذیری دادهها روبرو هستیم. در اینجا سخن از تاریخ مستند است، یعنی دربارة آرشیو. در مرحلة آرشیو، تاریخ با مسئلة خاطره روبروست. زیرا آرشیو عبارت است از خاطراتی که ضبط شدهاند. ولی تاریخ بر مبنای ضبط خاطرات نیست بلکه براساس خواندن آرشیوها شکل میگیرد. آرشیو نقطة حرکت کار تاریخی است، بنابراین مورخ فردی است که وقت خود را با آرشیوها میگذراند. در این مرحله از کار تاریخی که آن را تاریخ مستند مینامیم، میتوان از معیارهای پوپری ابطالپذیری استفاده کرد. برای مثال اگر دربارة یک کشتار تاریخی صحبت کنیم، در مورد صحت یا عدم صحت این دادة تاریخی میتوان بحث کرد. ولی وقتی به مرحلة دوم از کار تاریخنویسی میرسیم، کاربرد معیارهای پوپری عمل سادهای نیست. در این مرحله، مورخ میکوشد تا دادههایی را که جمعآوری کرده، توضیح دهد. یعنی ارتباطی میان آنها برقرار سازد. ولی طرق گوناگونی برای ربط دادن میان دادهها وجود دارد و تفاوت اساسی تاریخ به منزلة علم اجتماع و علوم طبیعی همچون فیزیک یا زیستشناسی در همینجا است. ما در اینجا حداقل با دو یا سه کارکرد مختلف از مفهوم علیت روبرو هستیم، زیرا وقتی از درست یا غلط بودن دادهها صحبت به میان میآید منظور دادههایی است که همچون دادههای جمعیتشناسی یا اقتصادی قابل اندازهگیری هستند و تاریخ نیز در این مرحله به منزلة آزمایشگاهی است که در آن از ابزارهای اندازهگیری استفاده میشود. ولی ما راههای دیگری نیز برای جمعآوری دادههای تاریخی داریم. برای مثال وقتی مورخ در مورد علل این و یا آن تصمیمگیری تاریخی چهرههای سیاسی از خود سؤال میکند، به نوعی به بحث ماکس وبر دربارة دو نوع استفاده از مفهوم علیت نزدیک است. همانطور که میدانید ماکس وبر میان علیت در معنای فیزیکی آن و علیت به معنای دلیل، تفاوتی قائل میشود. حتی در مکتب فلسفة تحلیلی نیز بحث مفصلی در مورد نامشخص بودن معنای علتی وجود دارد. زیرا هر بار که ما سؤال «چرا» را مطرح میکنیم و از خود میپرسیم «چرا چنین موضوعی اتفاق افتاده است؟» پاسخی که میدهیم یا در ارتباط با علل فیزیکی، اجتماعی و اقتصادی است، یا در چارچوب مجموعهای از انگیزهها قرار میگیرد. اکنون بپردازیم به ارتباط این دو معنا از علیت، یک مورخ دانا قابلیت ربط دادن انگیزههای اقتصادی، سیاسی و جمعیتی و رویدادها را دارد. در اینجا باید از چارچوبی نظری که فرنالد برودل برای تحقیق تاریخی فراهم آورده است و به آن نامهای تاریخ درازمدت و تاریخ کوتاه مدت داده است، استفاده کرد. در نظام فکری برودل رویدادها بیانگر تاریخ کوتاهمدت هستند ولی منظور از تاریخ درازمدت، بحث در مورد نهادهای سیاسی و ساختارهای اجتماعی است. مطلب دیگری که باید به آن اشاره کرد، نحوة بازگو کردن رویدادهاست. شکی نیست که هر رویدادی را میتوان به گونههای مختلف بازگو کرد. بنابراین، اختلافنظر همیشه میان مورخان وجود دارد که در زمینة تاریخ درازمدت بیشتر به چشم میخورد، برای مثال زمانی که در مورد مفهوم رنسانس صحبت میکنیم میتوانیم بگوئیم که رنسانس مفهومی است که مورخی ابداع کرده است ولی برای افرادی که در آن دورة تاریخی زندگی میکردند، این مفهوم به معنای امروزی آن وجود نداشته است. این مثال در مورد دوران جنگ سرد هم صحت دارد. پس میبینیم که نظم دادن به دورههای تاریخی درازمدت امکانپذیر است و ما میتوانیم به پیروی ازنویسندگان فرانسوی از آن به عنوان «روایتهای بزرگ» سخن بگوییم.
بسی پیش میآید که راویان این روایتها با یکدیگر اختلافنظر دارند. به عنوان مشابه به تفاسیری که دربارة انقلاب فرانسه وجود دارد میتوان توجه کرد. ژول میشله اعتقاد داشت که انقلاب فرانسه سال صفر دموکراسی در دنیای مدرن است. مورخانی هم هستند که اعتقاد دارند، انقلاب فرانسه دورة ارتباطی میان تشکیل دولت متمرکز نظامهای سیاسی قدیم و امپراطوری ناپلئون بود. بنابراین یا از انقلاب فرانسه به معنای جدیدی صحبت میشود یا به آن به منزلة یک فصل تاریخی نگاه میشود. مورخی چون فرانسوا فوره از انقلاب فرانسه به منزلة یک فصل تاریخی از تاریخ اروپا سخن میگوید و به همین دلیل عنوان کتاب او «اندیشیدن دربارة انقلاب فرانسه» است و نه بازگویی انقلاب فرانسه. پس میبینیم که مورخ در اینجا با ابطالپذیری آرشیوها و رویدادها و یا توضیح اتفاقات با رجوع به علل و انگیزههای گوناگون سروکار ندارد، بلکه هدف او سنجش و ارزیابی معانی تاریخی است. موضوع اصلی بحث مورخان در این مرحله از کار تاریخی، موضوع معنیدار بودن است. ولی ما وقتی در مورد معنیدار بودن رویدادی تاریخی صحبت میکنیم، همواره باید از خود سؤال کنیم که این رویداد برای چه کسی دارای معنا است. به همین دلیل جدا کردن عینیت گزارش تاریخی مورخان یونان قرن پنجم قبل از میلاد از فردیت تاریخی آنان کار مشکلی است. زیرا این مورخان همگی در آن شرکت داشتند. شاید به همین دلیل تاریخنگاری یعنی نوشتن تاریخ، خود به پیوستگی مورخان کمک میکند. بنابراین میبینیم که مورخ از سه طریق در فرایند تاریخنگاری قرار میگیرد و نه فقط در کار فردی خویش، بلکه در فرآیند کلی تاریخ به منزلة رویدادها، این به ویژه در مورد تاریخنگاری معاصر صحت دارد. ما امروزه در فرانسه با گروهی از مورخان سروکار داریم که در نهادی تحت عنوان «مؤسسة تاریخ دوران حال» فعالیت میکنند و مسائلی که در مورد آن به تحقیق میپردازند در وهلة اول، جنگ جهانی دوم است و سپس اتفاق مهمی که در اروپای امروز پس از سقوط دیوار برلن در شرف وقوع است. بنابراین ما در اینجا با دو تاریخ مهم روبرو هستیم: 1945 و 1989 که به نوعی تاریخهای بنیانگذار هستند زیرا تولیدکنندة فرایند تاریخی جدیدی هستند. اختلاف بین این دو تاریخ در اروپا برای ما این است که 1945 شروع و 1989 پایان یک دورة تاریخی است. 1989، در عین حال آغاز دورة جدیدی است که هنوز از معنای مشخصی برخوردار نمیباشد. اما دقیقاً در همین مرحله است که مورخ نقش خود را در ارتباط با خاطره باز مییابد، اما به صورت؟ مورخ در اینجا برای درمان زخمهای خاطره از رویدادها فاصله میگیرد و این عمل در مورد تاریخ حال نیز صادق است. وظیفه مورخ ایجاد تمایزی درون زمان حال است که از دیدگاه او دیگر زمان تجربه شخصی او نیست بلکه زمانی است که او با فاصله به آن مینگرد، به همین منظور مورخ به گذشته به عنوان گذشته مینگرد و نه به عنوان شبحی که بر زمان حال سایه افکنده است. اصطلاحی آلمانی هست که میگوید «گذشتهای هست که نمیخواهد بگذرد» و این آن گذشتهای است که در نقش شبح ظاهر میشود و همهجا هست و هیچجا نیست. نه واقعاً به گذشته تعلق دارد و نه حقیقتاً به امروز و این قابلیت سایهافکنی گذشته بر حال دقیقاً همان معنایی است که فروید از مفهوم اجبار به تکرار میفهمید. زیرا اجبار به تکرار در حوزة خاطرة جمعی همان نقش گذشته به منزلة شبح سایهافکن را بازی میکند. عملکرد انتقادی تاریخ است که میتواند گذشتهای را که در شکل شبح ظاهر میشود، دور نگاه دارد و شبح را از سایه افکندنش برحذر دارد، یعنی آنکه بگوییم، گذشته، گذشته است. این به معنای فراموش کردن نیست بلکه به این معناست که رابطة آن با زمان حال، در مقام گذشته است و نه به صورت بخش معلولی از زمان حال، زیرا شبح که در واقع متعلق به گذشته است مدعی تعلق به زمان حال میباشد. نتیجة دیگر این فاصله گرفتن همانا توانایی بازگو کردن دیگرگونة رویدادهاست. این تمرین مهمی برای خاطره است که بتواند بپذیرد که یک واقعه مربوط به گذشته به طرق مختلفی بازگو شود. توضیح دیگرگون همان واقعه، کارکرد تاریخ در معنایی ثانوی است که از آن یاد کردیم. به این گونه است که ما میتوانیم خود را از آن اجبار به تکرار رها کنیم و این دقیقاً برابر با «عمل خاطره» است. و این تاریخدان است که ابزار لازم را برای تولید این «عمل خاطره» در اختیار ما میگذارد. در عین حال میخواهم از «عمل عزا» نیز در همین رابطه صحبت کنم، اما فاصله گرفتن در این زمینه کار مشکلتری است. زیرا با اندیشیدن دیگرگون پیرامون وقایع، ما پیوند خود را با موضوعهای از دست رفته، قطع میکنیم. همة ما در دورانی پیوندی را از دست دادهایم یا شاهد آن نزد دیگران و حتی دشمنان خود بودهایم. مهم این است که بتوانیم زخمها و دردهای دشمنان خود را از دریچة چشم خود آنان ببینیم و این وظیفه و مسئولیت مورخین است. مسئله در اینجا فقط بازگو کردن به نحو دیگر نیست بلکه بازگو کردن رویدادها از دیدگاهی غیردیدگاه جامعهای که مورخ به آن تعلق دارد. همانگونه که اشیل به هنگام بازگو کردن تاریخ نبرد سالامیس به عوض توصیف شادی یونانیان از پیروزی، غم شکست ایرانیان را میخورد. نکتة جالب توجه در این است که قهرمان داستان این تراژدی یونانی، در واقع دشمن اوست. اشیل برای دشمن خویش اشک میریزد. این توانایی شاعر در اشک ریختن برای دشمن، در نظر من بالاترین درجة همدردی با دشمن است که به جای تنفر از او مینشیند.
و اکنون مایلم دربارة مشکلترین بخش این مبحث که همانا فراموشی است صحبت کنم. همانطور که حتماً توجه کردید، تا به اینجا به جز زمانی که از مقالة فروید دربارة اجبار به تکرار صحبت کردم و کارکرد آن را همچون جایگزینکنندة خاطره به عنوان نوعی فراموشی یادآور شدم از کلمة فراموشی استفاده نکردم. اما مفهوم فراموشی به دقت بیشتری نیازمند است. زیرا فراموشی را میتوان در معانی مختلف و حتی متضادی به کار گرفت. شکی نیست که فراموشی امری است اجتنابناپذیر و حتی ضروری، زیرا خاطرهای که قابلیت فراموش کردن را نداشته باشد، خاطرهای است که توان بازگو کردن رویدادها را ندارد. بنابراین ما باید فراموش کنیم، وگرنه قابلیت بازگو کردن را نخواهیم داشت. و آنچه در مورد بازگو کردن در زندگی روزانه صحت دارد، در زمینةتاریخ نیز درست است. به عبارت دیگر یک مورخ در مورد تمامی رویدادها صحبت نمیکند، بلکه او میان رویدادها به گزینش دست میزند و رویدادهایی را که برای او مهمتر هستند، برمیگزیند. درا ینجا میبینیم که عبارت مهمتر در زمینة تاریخ مفهوم انتقادی پراهمیتی است. وقتی میگوییم مهم، باید از خود بپرسیم، مهم برای چه کسی؟ اما انتخاب به هر حال ضروری است و فراموشی خود نوعی انتخاب است. پس ما برای نوشتن تاریخ محتاج به انتخاب هستیم. فیلسوفی که بر مفهوم فراموشی تأکید کرده، نیچه است. نیچه در یکی از نوشتههایش به نام «تأملات نابهنگام» به هنگام بحث دربارة مسئولیت آگاهی تاریخی به دورهای اشاره میکند که آلمانیها از آن به منزلة دوران شکوفایی یاد میکنند و دائماً به بازآفرینی قهرمانان این دوران میپردازند. او از مسئولیت آگاهی تاریخی به منزلة همان سایهافکنی شبح گذشته صحبت میکند و از خاطره همچون عنصری که مانع برنامهریزی است و به ما اجازة تصور داشتن آیندهای را نمیدهد. و دقیقاً زمانی که خاطره به ما اجازة تصور داشتن آینده را نمیدهد است که فراموشی ضروری است. در اینجا به آنچه در آغاز این سخنرانی مطرح کردم، میرسم. در اول بحث، افراط خاطره نزد اقوام مختلف را یادآور شدم و نیز به عکس آن یعنی کمبود خاطره نیز اشاره کردم. حال باید به آنچه میتوان سوءاستفاده از مفهوم فراموشی یا به عبارت دیگر استفاده مرهوم از فراموشی نامید، صحبت کرد. ما با این مسئله در اروپای غربی به ویژه در فرانسه در دورانی که پلیس فرانسه کمر خدمت به گشتاپو برای دستگیری و تحویل یهودیان این کشور به آلمان نازی بسته بود، مواجه هستیم. رویگردانی برخی از افراد از این واقعیت و نادیده گرفتن و ممانعت از تحلیل آن، نمونة بارزی از آن چیزی است که استفادة مرهوم از فراموشی نامیدم. اینان نمیخواهند ببینند و در مقابل، این مسئولیت ما در قبال تاریخ و قربانیان این واقعه است که از فراموش شدن آن جلوگیری کنیم. باید دیدگاه قربانیان را از دیدگاه جلادان بازبشناسیم. به این معنا تاریخی وجود دارد که میتوان به آن نام تاریخ قربانیان داد. این تاریخ به خاطرة ویژهای نیاز دارد که همانا خاطرة قربانیان است و در نتیجه وظیفهای را به ما محول میکند که همانا وظیفة فراموش نکردن است. شاید برخی به ما ایراد بگیرند که با اینکار ما خود را زندانی آن شبحی کردهایم که متعلق به گذشته است. ولی به نظر من این فراموش نکردن قربانیان رابطة دیگری با گذشته برقرار میکند. زیرا مفهوم اصلی در اینجا، مفهوم «بخشش» است. نه اینکه ما طلب بخشش برای قربانیان میکنیم بلکه از آنان بخشش میطلبیم. هرچند این طلب بخشش معنایی کلامی و مذهبی دارد، اما در عین حال دارای معنایی سیاسی نیز هست. زیرا برای هر کشوری این امر الزامی است که بتواند با قربانیانی که ضرورتاً آفریده است، روبرو شود. همة کشورها در طول تاریخ خود قربانیانی را به جا گذاشتهاند و باید از آنان بخواهیم که از بار بدهی ما بکاهند. این امر میتواند حاصل بکار گرفتن «فراموشی» باشد. مسئله در اینجا فراموش کردن واقعیات نیست، بلکه تغییر دادن معنای آن است. زیرا کارکرد بخشش از بین بردن رویدادها نیست، بلکه برعکس نمیتوان از طلب بخشش صحبت کرد اگر فجایع فراموش شده باشند. باید بین واقعیت رویدادها و بار آنها به عنوان رویداد از سویی و بدهکاری همچون بعد تاریخی از سوی دیگر، تفاوت قایل شد. چیزی که از آن صحبت میکنیم، چیزی که میتوان آن را تقدیرزدایی از گذشته نامید، کارکرد فرعی تاریخ نیست بلکه شاید از جملة کارکردهای اساسی آن باشد. مورخین، نگهبانان گذشته به منزلة رویدادها هستند و نه پاسدار این گذشته همچون معنا، زیرا این معنا متعلق به همة شهروندان است. و اینجا تاریخنگار فقط یک عالم نیست، بلکه شهروندی در میان سایر شهروندان است. تقدیرزدایی از گذشته به چه معناست؟ به این معناست که باید به رویدادهای گذشته بازگردیم، گویی که از آتیة این رویدادها بیخبریم. مثلاً وقتی راجع به انتخابهای فرانسویها یا آلمانها در سال 1932 صحبت میکنیم نباید از این انتخابها همچون «ماقبل فاشیم» نام ببریم. باید افرادی که در این دوران زندگی کردند را فقط همون بازیگران آن دورة تاریخی دید و نه به عنوان افراد «ماقبل فاشیم». ما نباید آنچه را که از آینده میدانیم بر گذشته منطبق سازیم. اولین کسی که از مفهوم تقدیرزدایی از گذشته صحبت کرده ریمون آرون بود. او این مفهوم را به معنای شناخت امکانات رویدادها، آنگونه که توسط بازیگران هر دوره احساس شده است، به کار برد. بدینصورت میتوان دید که در گذشته قولهایی داده شد که بدان وفا نشد و به این معنا گذشته، گورستان عهدهایی است که بدانها وفا نشده است. این وظیفة مورخ است که این امکانات از دست رفته و عهدهای وفا نشده را بازسازی کند. در اینجا مورخ همچون شهروندی عمل میکند که آینده را بازمیگشاید، چرا که گذشته را بازگشوده است. بدینگونه، رویدادها بمنزلة رویداد در نظر گرفته میشوند و مردگان همچون مردگان. اما معنای مرگ آنان روشن نشده است و تا آن هنگام که ما با ادامة تاریخ، کاری برای این خاطره نکنیم، تا روشن باقی خواهد ماند، یعنی تا آن هنگام که به لطف تاریخ به درمان خاطره نپردازیم.
منبع: نشریه گفتگو، شماره 8، تابستان 1374