شماره 31    |    15 تير 1390



فروغی در آینه فروغی

به بهانه انتشار یادداشت‌های روزانه محمدعلی فروغی

محمدعلی فروغی در روزهای پایانی دی ماه 1282 آهنگ آن می‌کند تا وقایع روزانه‌ای که بر او می‌گذرد را در دفتری روایت کند، تا شاید چنان که خود می‌پندارد «مرآت حیات» او شود. سه سال پیش از وقوع مشروطه، در روزگار مظفری، محمدعلی فروغی جوانی است 28 ساله که هنوز پای به دربار نگذاشته است و آنچنان که با مرور دست‌نوشته‌های وی درخواهیم یافت از بام تا شام را به تدریس،‌ روزنامه‌نگاری و تألیف و ترجمه می‌گذراند. خواندن شرح زندگی روزمره فرهنگی‌ترین سیاستمداران تاریخ این سرزمین گرچه به خودی خود هیجان‌انگیز است اما حظ اصلی از آن باب است که ضمن آشنایی با نگاه متفاوت فروغی به اوضاع اجتماعی و سیاسی همچنین با اوضاع مطبوعات، مدرسه سیاسی، احوالات مردم طهران، دربار بی در و پیکر مظفرالدین شاه و اوضاع بین‌الملل از نگاه ادیب جوان آشنا می‌شویم.

مصائب ژورنالیست‌های عصر قجر
فروغی که آن روزها در روزنامه «تربیت» که متعلق به پدرش ـ فروغی بزرگ ـ بود. قلم می‌زد، از سه چیز نالان است،‌ نخست توقیف روزنامه‌ها به هر بهانه‌ای، ‌این بهانه می‌تواند شکایت انگلیس‌ها را از رونامه‌های محلی «مظفری» در بوشهر باشد که مسبب می‌شود صاحب آن را به چوب بسته و بیهوش کنند و به زندان کشند یا گوشمالی‌هایی که جراید دیگری همچون خود «تربیت» شامل حال آن می‌شوند بی‌دلیل مشخصی چند صباحی توقیف می‌شوند و بعد با پایمردی شاهزاده‌ای آزاد. غصه دوم فروغی از روزنامه‌هایی چون «ثریا» است که صاحبان آن افرادی بی‌اطلاع از امور دنیا که دست‌ نویسندگی هیچ ندارند و نوشته‌جاتی مضحک تحویل می‌دهند، فروغی نیز به کنایه می‌نویسد: «باری وضع حالیه مملکت ما اقتصای همین قسم روزنامه می‌کند، روزنامه خوب درین سرزمین نخود و شله‌زرد است.» مصیبت سوم دخل و خرج روزنامه «تربیت» است که با هم نمی‌خواند و فروغی‌ها ـ پدر پسر ـ ناگزیر از آنکه از جیب بگذارند تا که روزنامه‌ تعطیل نشود، روزنامه‌ای که سال روی هم رفته «هزار تومان» خرج دارد و در بهترین صورت شاید هفتصد تومان از مشترکین وصول شود، چنان است که نزدیکان به آنها پیشنهاد می‌کنند قیمت روزنامه را قدری بالا برند: «جهتی ندارد که این روزنامه نمره‌ای «شماره‌ای» سیصد دینار باشد، نمره‌ای ده شاهی به خوبی می‌ارزد.»

بیزاری فروغی از دربار قاجار
فروغی نفرت خود از آنچه در کاخ مظفرالدین شاه می‌گذرد و رفتارهای غریب جنسی وی را بی‌وقفه و بی‌پرده اعلام می‌دارد.
فروغی می‌پندارد تنها آنان در دستگاه پادشاه جای دارند که یا از زیبایی بهره‌مندانه یا قوادی پیشه‌شان است یا اهل مسخرگی. فروغی بی‌پرده از بیماری حاد جنسی مظفر می‌گوید که دلداده این است که به تماشای «لواط جمعی» بنشیند: «این است شاه ما و ذوق و سلیقه و تفنن و عیش او و اینها هستند رجال ما و این است مملکت ما» او با جگری خراشیده از بی‌کفایتی رجال و درباریان، در فراق مردانی چون امیرکبیر است که او خود نیز «مربای» قائم‌مقام (فراهانی) بود می‌گوید: «سبحان‌الله چه مردمانی بودند و چه خیال‌ها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند.»

جامعه طهرانی در نگاه فروغی
خطوط فروغی می‌گویند در طهران دهه هشتاد قرن قبلی،‌ کسانی بودند که با ادعای شفای مردم توسط حضرت عبدالعظیم دکان باز کرده بودند، فروغی یک روز جمعه در هنگام پیاده‌روی با جماعتی روبرو می‌شوند که می‌گویند یک نفر افلیج شفا یافته است: «هنگامه غریبی بود، تا باز چه شعبده کرده باشند»، حادثه‌ای که جمعه هفته بعد نیز برای او تکرار می‌شود و گویا باز زنی افلیج شفا می‌یابد: «گویا مسأله جمعه گذشته زیر دندان اهل شاهزاده عبدالعظیم مزه کرده به تجدید و تکرار آن پرداخته‌اند.» شیوع تریاک‌کشی در بین مردم از دیگر ناهنجاری‌های آن زمان طهرانیان از نگاه فروغی است، کار به آنجا می‌رسد که مختارالسلطنه (احتمالاً ژنرال کریمخان، حاکم تهران) استعمال تریاک در قهوه‌خانه‌ها و معابر را غدغن می‌کند. گرچه فروغی از قول یکی از نزدیکانش، ممانعت از مسکر را سبب استقبال طهرانیان از تریاک عنوان می‌کند. فروغی همچنین از بی‌اعتمادی ایرانیان به یکدیگر دلمرده است که به فرنگی‌ها بیش از خودمان معتمد هستند و «همین مسأله است که تمام امور ما را معوق دارد و کار فرنگی را پیش می‌اندازد.»

احوالات فروغی
روزنوشت‌های فروغی حکایت از مردی دارد که لحظه‌ای را به بطالت نمی‌گذراند. نیمه شب می‌خوابید و صبح زود به مدرسه مظفری و علمیه و خرد و سیاسی می‌رفت و در تمام آنها تدریس می‌کرد، تاریخ قرون وسطی و تدرس فرانسه. در همان مدرسه به تألیف فرهنگ لغت‌ فرانسه به فارسی مشغول بود، به خانه که می‌آید یا مطالعه می‌کند یا به تألیف تاریخ اسلام مشغول می‌شود. تفنن اصلی‌اش نیز نرده‌بازی است. اوضاع مالیه فروغی با تمام سخت‌کوشی‌های فرهنگی‌اش در بهترین حالت متوسط بوده است و همیشه هشتش گروی نه، فروغی آنچنان که خود می‌نویسد «مرض کتاب» داشته است. بیشتر پولی که در می‌آورده صرف خرید کتاب می‌کرده است، روزی که از اوضاع مالیه شکوه داشته است به یکی از دوستان می‌گوید:‌ «عمده مانع من از پول جمع کردن خرید کتاب است که در من مرض است و نمی‌توانم جلو آن را بگیرم.» فروغی می‌گوید منکر خدا نیست اما یقیناً شخصیتی اساساً‌ مذهبی نیست، او کسانی که دین و مذهب و انبیا و اولیا را استهزا می‌کنند را نقد می‌کند اما خاطرنشان می‌کند معتقد به خرافات نیز هست: «هرگز مقید و مجبور به تقدس و اعتقاد به مهملات نبوده‌ام و چقدر از وضعیت و تربیت خود متشکر می‌باشم.» فروغی آنگونه که می‌گوید از غلظت خود رنج می‌برد و گوش چپش نیز در بچگی با پاره شدن پرده صماخ کر شده است.

زنان و فروغی
فروغی دردمند از نگاه جامعه به زنان در ایران است، روزی در منزل یکی از دوستان طبیبش با زنی مواجه می‌شود که صدای خوبی دارد و بعد افسوس خود را از مملکت «استعداد ضایع کن» چنین می‌نویسد: «اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش می‌یافت و این زن در تائترها و مجامع علیه آواز می‌خواند و شخصی محترم بود و حال آن که حالا ضعیفه است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل». در روزگاری که مردان همسران خود را «ضعیفه» و «منزل» می‌نامیدند فروغی جوان همه جای یادداشت‌های روزانه‌اش از زنش با نام «پاینده خانم» یاد می‌کند و تمام ترس و لرزش این است که همسرش از او پول بخواهد و او نداشته باشد.

سامان صفرزایی

منبع: ضمیمه مهرنامه، شماره 2، اردیبهشت 1389، ص 7


http://www.ohwm.ir/show.php?id=637
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.