شماره 29 | 1 تیر 1390 | |
پس از عملیات عبور نیروهای ما از رود كارون و مشخصا پس از عبور نیروهای ما و شكست ابتدایی آنها در اشغال خرمشهر، عملیات حصر آبادان به اجرا در آمد. در واقع نیروهای ما در پی شكست اشغال خرمشهر، ناگزیر شدند آبادان را به محاصره درآورند تا اولا به جهان خارج و دوستان منطقه وانمود كنند، هنوز سر رشته امور را در دست دارند و ثانیا از همین طریق روحیه سربازان را كه از پایمردی سربازان ایرانی ضربات سختی در مدت چهل روز مقاومت ایرانیها متحمل شده بود، تقویت كنند. بنابراین حصر آبادان یك عملیات طرحریزی شده نبود، بلكه تلاشی برای رهایی از یك تنگنای تاریخی بود كه ارتش عراق در آن گرفتار شده بود.
برخلاف گزارشهایی كه عوامل استخبارات مخابره میكردند، مقاومت خرمشهر بسیار شدید بود. در آغاز و پیش از تجاوز، گزارشها میگفتند:
شتاب كنید... بیایید... اهالی خرمشهر با شاخههای گل از شما استقبال خواهند كرد!
در آن تاریخ، صدام در گوش عزتالدوری زمزمه میكرد:
"من شما را به عنوان حاكم خوزستان تعیین خواهم كرد. "
عزتالدوری میخندید و میگفت: "قربان... آیا چیزی هم در منطقه باقی مانده است...!؟ "
و صدام پاسخ میداد: "همه چیز موجود است... همه چیز موجود است... "
نیروهای اسلام متوجه ورود غافلگیرانه ما نشدند، زیرا ما با احتیاط و دزدكی وارد شهر شدیم و ماموریت ما نیز شباهتی به ماموریت دزدان داشت. مقاومت در اطراف خرمشهر بسیار شدید بود و مردم نه با شاخههای گل بلكه با سنگ و گلوله از ما استقبال كردند. باید هم چنین استقبالی به عمل میآمد، ولی متاسفانه رهبران ما بر اساس گزارشهای دروغین، چنین تصمیماتی میگرفتند.
در گزارشها آمده بود: ملت خوزستان شما را به عنوان رهبر خود برمیگزینند.
وقتی به صدام خبر دادند، اهالی به شدت مقاومت میكنند و حاضرند در راه پاسداری از انقلاب مقدس شان جانفشانی كنند، به شدت برخروشید و خواستار اعدام سرهنگ ستاد "عبدالحسین صمد " مسئول استخبارات منطقه جنوبی شد و گفت:
"باید آبادان را به محاصره درآورید، اهالی را قلع و قمع كنید و مطلقا به آنان رحم نكنید. "
بنابراین محاصره آبادان، نتیجه مقاومت ایرانیها، خسارات وارده به نیروهای ما، تلاش برای قطع آذوقه به مدافعان و فشاری روحی به رهبران ایران بود.
صدام میگفت: "محاصره، اقدامی اجتنابناپذیر است، زیرا تنها با زبان گوشمالی است كه ما حقوق تاریخیمان را مطالبه میكنیم و از طریق این محاصره حقوق از دست رفته را باز خواهیم یافت. "
لشكری كه عملیات را به اجرا درآورد. لشكر سوم زرهی تحت فرماندهی سرلشكر ستاد "جواد شیتنه " بود كه بعدها به خاطر بی لیاقتی اعدام شد. تیپ ششم دید كه مواضع ایرانیها یكی پس از دیگری سقوط میكند. درصدد برآمد به منظور انهدام مؤسسات غیر نظامی و دولتی و دستگیری افراد رهبران جنبش مقاومت ایران وارد آبادان شود. فرمانده تیپ "ثامر التكریتی " اسامی آماده كرده بود كه از طریق مزدوران و ستون پنجمیها در اختیارش قرار داده بودند. "مانعی نیست... پیشروی كنید... پیشروی كنید. "
و از دور صدایی شنیده میشد كه میگفت: "اطاعت قربان.. امر، امر شماست قربان! "
پس از این مكالمه تلفنی، تیپ درحالی كه از خوشحالی در پوست نمیگنجید، درصدد پیشروی به سمت آبادان برآمد. اما با موانع بزرگی روبهرو شد. مقاومت بسیار شدید بود و با وجود پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی، اهالی با نیروهای ما به ویژه تیپ شش زرهی مقابله كردند. یكی از تانك های تیپ یاد شده به آتش كشیده شد و فرمانده تیپ فریاد زد:
- به آقای رئیس جمهور چه بگویم... به آقای رئیس جمهور چه بگویم...؟
در طرف دیگر سرهنگ دوم "یونس البصری " كه بعدها به ایران پناهنده شد، فریادهای فرماند تیپ را شنید و دریافت كه او آنان را وارد گردابی كه رهایی از آن ممكن نیست. خواهد كرد. او گفت: "من دنیا را از شر این فرمانده خلاص میكنم. " آنگاه سلاح كمریاش را در آورد و تطال به فرمانده تیپ گفت: "قربان! به آن نقطه نگاه كنید. مقاومت بسیار شدید است. دنیا را گرد و غبار گرفته است. تانكها با یكدیگر برخورد میكنند. مقاومت ایرانیها بسیار شدید است. "
سرهنگ دون یونس البصری فریاد زد: "قربان به دست های من نگاه كنید! " در دستان او یك قبضه سلاح كمری و در آن گلولهای بود كه در سر فرمانده تیپ خالی كرد و با صدای بلند به او گفت: "من دنیا را از شر تو و صدامت خلاص كردم! "
پس از كشته شدن فرمانده تیپ با گلوله سلاح كمری یونس البصری، تیپ از مقاومت باز ماند و صدام خطاب به فرمانده تیپ گفت: "دشمنانی را كه تو را هدف قرار دادهاند،به قتل خواهیم رساند و انتقام تو را از پدران و فرزندانشان خواهیم گرفت. "
صدام تصور نمیكرد گلولهای كه به سر سرهنگ ستاد ثامر التكریتی اصابت كرد، از سلاح یك عراقی شلیك شده است. سربازان هنگامی كه دیدند فرماندهشان از شدت درد به خود میپیچد، خندیدند. او در بیمارستان بصره تمام كرد و در آخرین ساعات عمرش مدام تكرار میكرد: "من آبادان را میخواهم... آبادان! " و دكتر قیسالعبادی میگفت: "قربان، آبادان را خواهید دید! " از دیگر جنایت او، زنده به گور كردن اسرای ایرانی بود.
تیپ پس از این كه فرمانده خود را از دست داد، دستور یافت یك موضع دفاعی در منطقه شمال جاده ماهشهر - آبادان را بگیرد. این وضعیت روزهای طولانی ادامه یافت و طی این مدت نیروهای اسلامی از اینجا و آنجا حمله میكردند. حملات شبانه تاثیر عمیقی در روحیه سربازان گذاشته بود، تا این كه نیروهای اسلامی حمله گستردهای كه از سازماندهی صحیح و اصولی نیز برخوردار نبود، آغاز كردند. در این ارتباط سرهنگ ستاد، صبیح عمران طرفه میگوید: "ایرانیها در قالب چند ستون به سمت ما میآمدند. اما این تشكیلات برای شروع نبردی سرنوشتساز، مناسب نبود. " سرهنگ دوم مسعود فرج التكریتی | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=613 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |