نگاهی به ماجرای جدایی نویسندگان و هنرمندان از حوزه هنری در سال 66
|
روز ناگزیر
خواستهاید در مورد قیصر، مسائل سال 66 حوزه هنری و سروش نوجوان بنویسم. در مورد حوزه هنری فقط اشارهای میکنم چون در آن مورد، خود قیصر صحبتهای خوبی کرده است. من سعی میکنم به صورت گذرا و پراکنده به بعضی از مواردی که سروش نوجوان با آن درگیر بود که البته بیارتباط با مسائل حوزه هم نبود، بپردازم. ماجرای حوزه هنری در سال 66 بیشتر یک ماجرای فرهنگی و ادبی بود تا سیاسی و برمیگشت به نحوه مدیریت حوزه و بحث سانسور و این مسائل. البته بعد از خروج شاعران و نویسندگان، بعضی تلاش کردند تا آن مسأله را سیاسی جلوه دهند، از جمله رضا رهگذر (به دلیل مسائل شخصی) و روزنامه معروفی که آن روزها و بعد از آنروزها کارش بیشتر انگ زدن و تهمت زدن بود. ماجرای حوزه هنری در سال 66 تمام شد؛ اما تبعات آن تا سالهای سال دامن کسانی را که در آن ماجرا بودند، رها نکرد. من حتی تعطیلی سروش نوجوان را، بعد از گذشت هفده سال از ماجرای حوزه، بیارتباط با آن نمیدانم. از فردای روزی که قیصر، خلیلی، من و بچههای دیگر، سروش نوجوان را راه انداختیم، جوسازیها و فشارها علیه مجله آغاز شد. تقریباً میتوانم بگویم پایان هر ماه با چاپ هر شماره سروش نوجوان، آقای نصیری نامی که بعدها معلوم نشد کجا رفت و چه شد و اصلاً چه کاره بود، در آن روزنامهای که ذکرش رفت، علیه سروش نوجوان مینوشت و دستاندرکاران آن را به باد تهمت و ناسزا میگرفت. این موضوع را شاید نسل امروز خیلی درک نکند چون مسائلی از این دست، امروزه تا حدودی عادی شده و فحش از دهن آن روزنامه طیبات است کسانی که آن سالها درگیر کارهای ادبی و هنری و مطبوعاتی بودند، درک میکنند که جوسازیهای آن روزنامه علیه کسی یا جایی، آن روزها، چقدر گران تمام میشد و حتی میتوانست دودمان آدم را به باد دهد. اگر سروش نوجوان هفده سال توانست مقابل آن همه تهمت و افترا دوام بیاورد، یکی به خاطر سرسختی و عشق و اعتقاد دستاندرکاران آن به هدفی که داشتند، و یکی هم به خاطر درک درست مدیران وقت سروش در طول سالهایی که مجله منتشر میشد بود که سعی میکردند در مقابل آن فشارها مقاومت کنند. تا زمانی که آقای فیروزان مدیر انتشارات سروش بودند، ما خیلی متوجه تهدیدهای بیرونی نبودیم و فقط مطالب را علیه سروش نوجوان میخواندیم و بیتفاوت از کنار آنها رد میشدیم. با تغییر رئیس سازمان صدا و سیما و رفتن محمد هاشمی، کمکم جوسازیهای بیرونی بر روند کار تأثیر گذاشت. برای نمونه در شروع مدیریت جدید، نامهای از طرف رئیس جدید سازمان برای مدیرعامل سروش فرستاده شد با این مضمون که چرا در سروش نوجوان، مطلبی درباره سیزدهبدر چاپ شده، این نامه را ما دیدیم. قیصر در پاسخ برای رئیس سازمان نوشت: «اگر شما برای ما بفرمایید که چرا روز سیزدهبدر در جمهوری اسلامی ایران تعطیل است، ما هم در مورد چاپ آن مطلب توضیح میدهیم.» آن مطلب، هم نوشته یکی از مخاطبان مجله بود که اگر اشتباه نکنم، خاطرهای بود از سیزدهبدر. حالا شما این مسأله را بگذارید کنار برنامههایی که امروزه از طرف بعضی از مسوولان برای عید و نوروز و سیزدهبدر و... برگزار میشود و گزارشها و برنامههای متعددی که در مورد مثلاً سیزدهبدر پخش میشود و... آن زمان سروش نوجوانیها برای چاپ یک مطلب کوتاه از بچهها برای عید، مؤاخذه میشدند و مدتها همه درگیر حل آن مسأله بودند. تقریباً میتوانم بگویم که هر ماه، ما با چنین مواردی مواجه بودیم. یک ماه درگیر مطلبی میشدیم که موضوع آن عید بود، یک ماه میگفتند (در همان روزنامه) که اینها پیرو نسبیت اینشتین هستند. ماه بعد میگفتند اینها پوپریست هستند (آن وقتها پوپر شناخته شده نبود). حتی چاپ قصه جلال آل احمد هم در سروش نوجوان جرم به حساب میآمد (از طرف همان روزنامهای که امروز حامی جایزه جلال آل احمد است). اینها تنها مشتی از خروارها تهمت و بهتانی بود که به سروش نوجوان، قیصر و دیگران زده میشد. با تغییر مدیریتها، کار در مجله سختتر شد. اصرار رئیس سازمان بر اخراج قیصر و من بود. عموزاده خلیلی روزنامه آفتابگردان را راهاندازی کرده بود و دیگر در سروش نوجوان حضور نداشت. مدیران سروش هم بعد از مدتی که از آمدنشان میگذشت و میدیدند که سروش نوجوانیها دیو و دد نیستند و آن تصوری که از بیرون در ذهن آنها ساخته شده، خلاف واقع است، کمکم مشکلاتشان با مجله حل میشد و سعی میکردند حتیالمقدور تحتتأثیر فشارهای بیرونی قرار نگیرند. سروش نوجوان تا زمانی که با مدیرانی کار میکرد که به هر حال بیارتباط با فرهنگ نبودند، منتشر میشد. ما در طول هفده سال انتشار سروش نوجوان با سه مدیرعامل کار کردیم که گرایشات سیاسی و فرهنگی کاملاً متفاوتی با هم داشتند، حتی قبل از آمدن یکی از این مدیران تصمیم گرفتیم از سروش برویم؛ چون تقریباً مطمئن بودیم که ایشان هم همین را میخواهند. اشتباه هم نمیکردیم. همینطور بود. اما ا به کارمان اعتقاد داشتیم، پس گفتیم میایستیم و کارمان را میکنیم. اگر آنها نخواستند، آن گاه میرویم یا اخراج میشویم؛ در آن صورت ما وظیفه خودمان را انجام دادهایم وآنها هستند که باید جوابگو باشند. پس از چند سال کار با آن مدیر، وقتی که از سروش رفتند، شنیدیم که قبل از آمدنشان گفتهاند که من هیچ نگرانیای در سروش ندارم الا حضور قیصر امینپور و ملکی که نه میتوانم با آنها کار کنم و نه میخواهم که بروند، ولی بعد از یکی ـ دو سال کار کردن پی بردند جمعی که در سروش نوجوانند، عاشق کارشان هستند و بیتوجه به مسائل سیاسی، کار فرهنگی خود را میکنند؛ هرچند ممکن است گرایشهای سیاسی خاص خود و حتی مخالف آنها داشته باشند. سروش نوجوان در دوره مدیریت آقایان فیروزان، شعردوست و اشعری کار خود را در همان چارچوب «ادبیات و هنر»ی که از قبل مشخص کرده بود، ادامه داد. تا زمانی که مدیرانی از حوزههای غیرفرهنگی (تعزیرات و...) سرپرستی سروش را برعهده گرفتند. کسانی که اگر هم کار مطبوعاتی کرده بودند، بیشتر آدمهای سیاسی بودند تا فرهنگی. با ورود آنها، خواسته چندین ساله رئیس سازمان هم برآورده شد و روز ناگزیر رسید و سروش نوجوان تعطیل شد و کسی به نام خالدی و معاونش تعطیلی سروش نوجوان را به نام خود در تاریخ مطبوعات ثبت کردند. مجله از قیصر امینپور به رضا رهگذر رسید. شنیدیم که در همان دو ماه اول، رئیس سازمان دو تقدیرنامه برای سردبیر جدید سروش نوجوان نوشتهاند و از ایشان به خاطر تحولات شگرفی که در مجله به وجود آوردهاند! تشکر و قدردانی کردهاند. یکی از این تغییرات و تحولات، افت چشمگیر تیراژ مجله در همان دو ـ سه شماره اول بود. البته برای ما و آگاهان این حوزه، آن تقدیرنامهها معنای مشخص خودش را داشت که دیگر به آن نمیپردازیم؛ شاید وقتی دیگر. در پایان فقط به این مسأله اشاره میکنم که همان روزنامهای که تا روز قبل از فوت قیصر یک مطلب هم در تأیید او ننوشت، روز بعد از درگذشت او با تیتر درشت نوشت: قیصر شعر انقلاب رفت. و همان کسانی که روزی رودرروی قیصر در سروش به تحقیر سروش نوجوان و دستاندکاران آن میپرداختند و آرام و قرار از او گرفته بودند، امروز برای قیصر آرامگاه میسازند. دریغ!
بیوک ملکی
منبع: ماهنامه تجربه، شماره ا (دوره جدید)، اردیبهشت 1390، صفحه 31
|