شماره 22 | 14 ارديبهشت 1390 | |
اهمیت موضوع و سابقه کاربرد آن مورخین از راه اندیشیدن درباره مدارک (اسناد) و تفسیر آنها سعی در پاسخگویی به پرسشهای خویش درخصوص رویدادهای گذشته دارند، از اینروی، هر چه قدر دامنه مدارک مورد استفاده ایشان گستردهتر باشد و به منابع بیشتری دسترسی داشته باشند، وسعت اندیشه آنها درخصوص گذشته و میزان سؤالاتی که در این ارتباط مطرح میکنند، بیشتر خواهد بود و این مهم در ارتقای دانش تاریخ و پیوستگی بیشتر حال و گذشته سهم بهسزایی ایفا میکند. تاریخ شفاهی (و البته به زبان صحیحتر منابع تاریخی مأخوذ از رویکردهای شفاهی در جمعآوری مدارک مورد استفاده ایشان گستردهتر باشد و به منابع بیشتری دسترسی داشته باشند، وسعت اندیشه آنها درخصوص گذشته و میزان سؤالاتی که در این ارتباط مطرح میکنند، بیشتر خواهد بود و این مهم در ارتقای دانش تاریخ و پیوستگی بیشتر حال و گذشته سهم بهسزایی ایفا میکند. تاریخ شفاهی (و البته به زبان صحیحتر منابع تاریخی مأخوذ از رویکردهای شفاهی در جمعآوری مدارک تاریخی) از همینجا اهمیت خود را باز مینماید. صرفنظر از میزان بهرهگیری از این مدارک در شناخت و تفسیر گذشته، از این منظر که رویکرد شفاهی مدارک متکثری را پیشروی مورخ قرار میدهد و او را در شناخت ابعاد مختلف کنش انسانها (و وجوه ساختاری که این کنشها در آن شکل گرفته است) یاری میدهد، ارزشی دوچندان پیدا میکند. دادههای تاریخی زمانی به ماهیت علمی تاریخی کمک میکنند که مورخ را در پاسخگویی به پرسشهایی که پاسخ آنها را نمیداند یاری کنند؛ از این منظر، دادههای حاصل از مصاحبهها و فیلمبرداریها و شرح و بسطهای پیرامون وقایع و آثار و ابنیه، به لحاظ زنده بودن، برخورداری از پویایی بیشتر و توانایی انتقال گفتمان حاکم بر زمان رخداد واقعه یا زمان ساخت آثار؛ بهره بیشتری نصیب محقق تاریخ میکنند و با هموار کردن زمینههای گفتگو و تعامل بیشتری مورخ (مصاحبهکننده یا استفاده کننده از حاصل مصاحبه) یا طرف مقابل (مصاحبهشوندهای که خود درگیر واقعه یا شاهدی بر وقوع آن یا ساخت اثری بوده است) امکان پاسخگویی مناسبتر به سؤالات مطرح شده او را فراهم میآورند. اهمیت مدارک اصل شده پیرامون کنش انسانها و سهم آنها در رویکرد جامع و واقعیتر به کنش و تعاملات جمعی انسانها، زمانی ملموستر می شود که به خاطر داشته باشیم سپیدهدم تاریخنگاری بشر در یونان قرن پنجم پیش از میلاد ـ در پرتو تاریخنگاری هرودت و سپس توسیدید به طریقی که زمینههای تکوین علم تاریخ و ظهور منابع تاریخنگارانه را فراهم کرد ـ مبتنی بر چنین روشی بود. در یونان باستان، مدارک تاریخی که مورخینی همچون هرودت و توسیدید بنای تفاسیر خویش از گذشته را بر مبنای آن گذاشتهاند، عبارت از گزارشی بود که شاهدان عینی پیرامون وقایع میدادند. مدارک، روایات شاهدان عینی و روش تاریخی استخراج مطالب تاریخی از بطن آنها بود. با این حال هرودت و توسیدید چشمبسته این روایات را نمیپذیرفتند و با بهرهگیری از روشهای مرسوم در دادگاههای حقوقی و نقد شاهدان حاضر در این دادگاهها ـ از راه نقد این شاهدان عینی و سؤالپیچ کردن ایشان در جهت ایجاد تصویر تاریخی کامل و منسجمی در جهت روشن شدن زوایای مختلف گزارشها ـ دادههای خویش را حاصل میکردند. (ر.ک: مفهوم کلی تاریخ، صص 37 ـ 36) البته این وجه از اهمیت دادههای شفاهی در تاریخنگاری، مربوط به سهم آن در تکوین علم تاریخ و ظهور اولین نمودهای تاریخنگاری است. پیش از قرن پنجم قبل از میلاد، خواه از زمان اختراع خط که انسان به فرهنگ نوشتاری دست یافت و منابع تاریخی مکتوبی از خود به جای گذاشت و خواه پیش از آن که میراث حیات جمعی انسان صورت غیرمکتوب داشت؛ سهم رویکرد شفاهی در تاریخ بشر و اهمیت آن در حفظ مواریث او پررنگ بود و دستاوردهای فرهنگی و تمدنی وی در این چارچوب محفوظ میماند. انسان چه پیش از اختراع خط و چه پس از آن، تا دیرزمانی بنابر انگیزههای اعتقادی و نوع تقدسی که برای آموزههای عقیدتی خویش قائل بود و مکتوب کردن آنها را حرمتشکنی تلقی میکرد، حفظ سینه به سینه میراث دینی و اجتماعی خویش را رسالتی مهم برمیشمرد و چندان میلی به مکتوب کردن آنها نداشت. به علاوه، در تمامی اعصار، سلوک طبقات حاکم، مستقیم یا غیرمستقیم مانع از مکتوب شدن بخش مهم و تأثیرگذار وقایع تاریخی میشد و یا به طریق دلخواه خویش آنها را مکتوب میکرد. از این جهت، انسانهای هر عصری گویی که به نوعی مقاومت منفی در برابر حکام مبادرت کردهاند. حفظ سینه به سینه یاد و خاطره این دسته از وقایع را بر خویش فرض میدانستند و از هیچ تلاشی در این جهت خوددار ینمیکردند. بدون شک، بخش مهمی از میراث کهن ایرانیان و به ویژه آنچه که در قالب شاهنامهها و در رأس آن شاهنامه حکیم بزرگ طوس باقی مانده است، به همین طریق محفوظ ماندهاند. در همین خصوص، این خوشبینانهترین فرض را نیز از یاد نبریم که اتخاذ رویکرد شفاهی در شناخت گذشته از برداشتهای متفاوت افراد و گروههای مختلف هر دورهای پیرامون وقایع نیز تأثیرپذیر بود و لذا در کنار منابع مکتوب هر دوره، استنباطهای عمومی نیز در قالبی شفاهی به عصر بعدی منتقل میشد. بدون شک، این استنباطهای عمومی که مستقیم یا غیرمستقیم در هنجارهای رفتاری مردم خود را نشان میداد و بخشی از فضای گفتمان جامعه از آن تأثیرپذیر بود، اگر نه در نوشتههای همان دوره، در چگونگی تحریر منابع تاریخی عصر یا اعصار بعدی تأثیر خاص خود را میگذاشت. از این منظر، منابع مکتوب هر دوره و فرهنگ نوشتاری هر عصر، خواهناخواه با فرهنگ شفاهی آن عصر یا عصر پیش از خود (که البته مانند حلقههای زنجیر بههم پیوستهاند و نمیتوان به طور کامل آنها را از هم جدا دانست) درهم آمیخته و این نیز اهمیت رویکرد شفاهی در تاریخ و جایگاه مهم آن را در تکوین مدارک تاریخی نشان میدهد. با این اوصاف، بخش مهمی از میراث تاریخی بشری که در قالب اسطورهها باقی مانده و نگرش اعتقادی ـ اجتماعی انسان را در خود دارد نیز،مهمتر مینماید. هرچند اسطورههای بیشتر ملل چیزی جز روابط میان خدایان مختلف نیست و یا عناصر دارای ماهیت معنوی را دربرمیگیرد؛ اما با اندک تسامحی میتوان اسطورهها را تاریخ بدون زمان و مکان معین بهشمار آورد و سیر اعتقادی بشر از ابتدای امر تا فهم توحید را پروسهای دانست که بخش مهم آن از راه اسطورهها حاصل شده و میراث آن سینه به سینه نقل گردیده است. (ر.ک: تاریخ در ترازو، صص 38 ـ 32) از این منظر، آداب و سنن جمعی انسان اعم از آنچه که با عنوان فولکلور و یا هنجارهای رفتاری موسوم است نیز،جزئی از همین میراث اسطورهای و یا اعتقادی او به شمار میرود. این اسطورهها و افسانهها (یکی به عنوان شرحی از وقایع گذشته بدون داشتن زمان و مکان مشخص و دیگری شرح اغراقآمیز وقایع با همین مشخصات که جنبههای مبالغهآمیز، آن را از واقعیت دور ساخته است) به عنوان میراثدار فرهنگ بشری در دورانی که انسان به فرهنگ مکتوب نائل آمده بود، پررنگتر جلوه میکند و در میان تمام اقوام و ملل باستان اعم از چین و هند و ایران و بینالنهرین و مصر و ایونیا و حوزه مدیترانه، نمودهای مشخصی از خود به جا گذاشته و در اسطوره خلقت نزد بابلیها، عبریان، منظومههای «ایلیاد» و «اودیسه» هومر و «کارها و روزهای» هزیود، اسطورههای ایرانی و هندی به وضوح قابل ردیابی است. همچنان که آمد، پس از هرودت که تاریخنگاری با ویژگیهای علمی رو به رشد نهاد، ماهیت اصلی تاریخنگاری یونانی نیز که همانا تأکید بر مدارک حاصل از روایت شاهدان عینی بود، بر منابع شفاهی تأکید داشت. تاریخنگاران بزرگ یونانی (اعم از هرودت، توسیدید و پولی بیوس یونانیالاصل که البته برای رومیها مینوشت) جنگ را به عنوان موضوع تاریخنگاری انتخاب کردند و این امر به آنها امکان میداد تا با بهرهگیری از اطلاعات جنگجویان که مثل تمامی ازمنه، تعداد آنها نیز کم نبود، مدارک مورد نیاز را در شناخت وجوه مختلف موضوع مورد نظر خویش به دست آورند. بهرهگیری از اطلاعات شفاهی درخصوص شناخت رویدادها، تنها به تاریخنگاری یونان و روم منحصر نبود. بخش مهمی از منابعی که از تاریخنگاران مسلمان از آن بهره گرفته و زمینههای تکوین تاریخنگاری اسلامی را هموار کردند، ماهیت غیرنوشتاری داشت. این رویکرد مسلمانان به گذشته، خواه تحتتأثیر سنت انسان و ایامالعرب جاهلیت و خواه تحتتأثیر ملاحظات ناشی از گستردگی امپراتوری اسلامی و بینش و نگرش متفاوت مذاهب و فرق و قبایل و اقوام، تا دیرزمانی نگاه مسلیمن را به خود معطوف کرد و نقش پررنگی در سیر تحول تاریخنگاری اسلامی داشت. البته تعالیم اصیل اسلامی و نوعی جهانگردی و مداری نهفته در این تعالیم، که به اقوام و ملل تابع مسلمین و ادیان مذاهب غیراسلامی نیز اجازه عرضاندام میداد و زمینههای گونهای از جهان وطنی فرهنگی را در قلمرو اسلامی فراهم میکرد که تعداد آراء و برداشتهای متفاوت از واقعیتها را در خود داشت، در رویکرد شفاهی به تاریخ تأثیر داشت. به هر ترتیب، نوعی وسواس دانشمندان مسلمان آنها را بر آن میداشت تا برای ممانعت از ورود جعل و تحریف و تقلب در اخبار تاریخی، حتی در مراحلی که اشکال نوشتاری اخبار رایج شده بود، اطلاعات تاریخی را جز از طریق نقل مستقیم و سماع شخصی از آگاهان صاحبنظر نپذیرند. از این منظر، صرفنظر از مرحله نخست توجه مسلمانان به گذشته که صرفاً کاری شفاهی بود و بیشتر اطلاعات تاریخ اسلام را در خود داشت، در مراحل بعدی که ثبت و ضبط وقایع نیز مورد توجه قرار گرفت، نویسندگان مسلمان سعی میکردند نخست پیرامون وقایع، اطلاعات شفاهی داشته باشند و سپس به تحریر آنها ـ در راستای اطمینان بیشتر ـ بپردازند (علم تاریخ در گستره تمدن اسلامی، ج 1، صص 32 ـ 121) تحولات پس از رنسانس که تاریخنگری انسان عصر جدید را دگرگون کرد و او را محور تأثیرگذار در مسیر تحقق وقایع تاریخی قلمداد کرد، همچنان که در پیدایش فلسفه علم تاریخ، تعالی این دانش و ظهور تاریخنگاری متعالی از عصر روشنگری به بعد مؤثر واقع شد، در فراهم کردن امکاناتی که مورخین را در دستیابی به اطلاعات بیشتر برای شناخت وجوه مختلف حیات اجتماعی یاری کرد و نوعی رویکرد اجتماعی و عدول از تاریخنگاری صرف سیاسی و نظامی را در دستور کار اهل تاریخ قرار داد، نیز تأثیرگذار بود. بدون شک، انسان محوری عصر جدید حداقل تا عصر خرد و دورانی پس از آن، چنین میپنداشت که انسانها به لحاظ برخورداری از خرد و اراده بخردانه با یکدیگر برابرند و لذا هر کسی قادر است با بهرهگیری از خرد و اراده خویش در سیر تحول تاریخ تأثیرگذار و تاریخساز باشد. چنین برداشتی برای مورخین این پیغام را داشت که میتوان از منابع انسانی متعددی در شناخت بهتر تاریخ بهره برد و این منابع در هر کجا که به سر برند میتوانند معتبر باشند. چنین بینشی که جز رویکرد اجتماعی در تاریخ بدانگونه که «ولتر» عنوان «فلسفه تاریخ» را برای آن به کار برد چیز دیگری نبود، زمینه را برای سهیم بودن انسانهای یک عصر که تمامی آنها از فرصت لازم برای نگارش وقایع برخوردار نبودند و بنا بر مقتضیات زندگی این مهم را به مورخین سپرده بودند، فراهم میکرد و منابع متکثری در راستای شناخت دقیقتر و کاملتر گذشته فراهم میآورد. از این منظر، سابقه اهتمام جدیتر به آنچه که امروز در عبارتی نارسا، «تاریخ شفاهی oral history» نامیده میشود، به تحولات پس از رنسانس و به ویژه پس از انقلاب صنعتی برمیگردد. هرچند دستاوردهای تکنولوژیک بشر این عصر نمیتوانست به مانند آنچه که در قرن بیستم به دست آمد، در خدمت بهرهگیری از منابع شفاهی برای رویکرد جامع درخصوص گذشته کارآیی داشته باشند؛ اما زمینههای فکری پرداختن به این مقوله از همین ایام آغاز شد. انسان عصر جدید اگرچه رویکردهای قبلی به تاریخ و از جمله نگرشهای اسطورهای ـ افسانهای را ـ که گونه ناقصی از تأثیرگذاری شفاهیات در تاریخ بود ـ به نقد میگرفت، با بینش انسانمدارانه خویش امکان بروز رویکردهای مختلف و بهرهگیری از دیدگاههای متفاوت در این جهت را فراهم میکرد و این آغاز نگرش علمی برای استفاده از شفاهیات در تاریخنگاری بود. شاید این مهم که «فرانسیس بیکن» در همین ایام ـ البته به گونهای قابل نقد ـ نظر به وجود سه قوه تخیل، حافظه و فهم در انسان علوم را به سه دسته بزرگ شعر، تاریخ و فلسفه تقسیم میکند و مبنای تاریخ را حافظه میداند، با این برداشت از جایگاه شفاهیات در تاریخنگاری عصر جدید بیارتباط نباشد. (فلسفه علم، صص 75 ـ 74؛ مفهوم کلی تاریخ، صص 79 ـ 78) در همین خصوص اهمیت تاریخنگاری «ویکو» را نباید از نظر دور داشت. ویکو که به حق باید او را بانی واقعی فلسفه تاریخ با تعبیر امروزی آن قلمداد کرد، در نگاه خاص فلسفی خویش به تاریخ، به اعصار حماسی و اسطورهای تاریخ بشر توجه جدی داشت و اسطورههای پیشین ملل را بازنمایی حیات سیاسی، اقتصادی، خانوادگی و اجتماعی آنها میدانست و مطالعه آنها را در فهم هرچه بیشتر تاریخ با اهمیت میشمرد. اهمیتی که برای زبان شناسی و ساختار زبانی هر عصر و ارتباط آن با گذشته زبانی هر قوم و ملت قائل بود نیز در همین جهت قابل تفسیر است. (مفهوم کلی تاریخ، صص 94 ـ 93) با این همه، آنچه که با عنوان تاریخ اجتماعی معروف است و با نقد جدی رویکرد آن دسته از مورخین آلمانی که «لئو پولد فون رانکه» در رأس آنها قرار داشت، ضرورت خود را مطرح کرد، در قرن بیستم به وجود آمد و در پرتو چنین نگرشی، بهرهمندی از طرق شفاهی را در شناخت تاریخ سرلوحه کار قرار داد. در این بین، هرچند تلاشهای مورخینی همچون «کارل لامپرشت» در نهضت ضد «رانکهای» به جایی نرسید؛ اما در امریکا و فرانسه رویکرد اجتماعی به تاریخ با اقبال بیشتری مواجه شد. «فردریک جکسن ترنر» و «جیمز هاروی رابینسون» مورخین امریکایی که نوعی درک بینابینی از تاریخ را مدنظر داشتند پرداختن به تمامی فعالیتهای انسان با رویکرد و دیدگاه خاص علومی همچون مردم شناسی، اقتصاد، روانشناسی و جامعهشناسی را سرلوحه کار قرار دادند. آنالیستهای فرانسوی چنین رویکردی را جدیتر در پیش گرفتند و تحلیل ساختاری گذشته را در یک چارچوب بین رشتهای مورد مداقه قرار دادند که برای تاریخ جایگاه رفیعی قائل بود. برخی مورخین همچون «گیلبرتو فریره» برزیلی که مدتی با «فرنان برو دل» مورخ معروف آنال گذرانده و از آرائ او تأثیر پذیرفته بود، در بررسی تاریخ برزیل به موضوعات به روزتر و اجتماعیتری پرداخت و تاریخ زبان، تغذیه، بدن، طفولیت و مسکن را به عنوان بخشی از گذشته مورد مطالعه قرار داد. در همین جهت، با تهیه و ارسال پرسشنامه برای هزاران نفر که در حد فاصل سالهای 1850 تا 1900 متولد شده بودند، به طور جدی از روش شفاهی در گردآوری دادههای خویش بهره گرفت. (رابطه جامعهشناسی و تاریخ، صص 32 ـ 428) پیرامون مکتب آنال نیز که از زبانشناسی، روانشناسی، مردمشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد و حقوق در تحلیل تاریخ بهره میگرفتند، بخش مهمی از اطلاعات مربوط به موضوعات معاصرتر خویش را از طریق مصاحبهها و یا نتایج پرسشنامهها به دست میآوردند و ظهور شیوه نوین تاریخنگاری «سوبالترن» که پرداختن به طبقات و گروههای پائین دست جامعه اعم از کارگران و مهاجران را موضوع اصلی کار خویش قرار میدهد، از روششناسی خاص آنها تأثیر پذیرفته است. همینطور تاریخ فرهنگی نیز که مورد توجه اصحاب آنال بود و به موضوعات عینیتر و در عین حال فرهنگیتر جامعه میپرداخت، راه پرداختن به تاریخ با بهرهگیری از روشهای شفاهی گردآوری دادهها را هموار میکرد. از این منظر، پرداختن به تاریخ فرهنگی که به وجوه کیفی جامعه میپرداخت و لذا خودبهخود مفهوم ارزشی داشت، تنها از طریق کیفی و ارزشیتری همچون مصاحبه و مشاهده و دیگر طرق شفاهی مطالعه تاریخ و جمعآوری دادهها امکانپذیر بود. در این بین، تأثیرات گسترده ناشی از ایدئولوژی فمنیسم را نباید از خاطر دور داشت. فمنیسم نهضتی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است که فعالیتهای خود را از ابتدای قرن 15 م آغاز کرد، در قرون 17 و 18 م به سامان رسانید و در قرون 19 و 20 م به یک ایدئولوژی فعال تبدیل شد. فمنسیت نهضتی فعال و دارای رویکرد انتقادی است که مبارزهطلبی آن تنها به سطوح آکادمیک و سیاسی محدود نمیشود، فراتر برخی اعتقادات عمیق جوامع، الگوهای اندیشهای و گاه روابط شخصی و نزدیک آحاد جامعه را به چالش کشیده و تمامی حوزههای علمی و فرهنگی را دربر گرفته است. (ایدئولوژیهای مدرن سیاسی، صص 43 ـ 242) تلاش برای کسب حق برابری با مردان، رویکرد انتقادی و شکاکانه درخصوص منابع تاریخی و گاه تاریخ، تغییر نگرش در خصوص معیارهای خانوادگی و اجتماعی، چگونگی رابطه زن و مرد، میزان آزادیهای زنان و نگرش به جامعه و حکومت و اقتصاد با رویکرد جنسیتی، تمامی به معنای رسوخ اندیشههای فمنیستی در ابعاد مختلف زندگی جمعی است. به خصوص در دهههای اخیر که حوزه فعالیتهای فمنیستی رو به رشد نهاده و متناسب با رویکرد فمنیستی فرانسوی و نگرش پساساختارگرایی و فروپاشی، رویکردی فرهنگی، روانشناختی و زبان شناختی درپیش گرفته و در عین حال در پرتو ملاحظات اقتصادی و اجتماعی به فقرا و اقشار ضعیف، اقلیتهای قومی و دینی و زنان جهان سوم بذل توجه کرده و مکاتبی با رویکردهای لیبرال، مارکسیست ـ سوسیالیست و رادیکال را به وجود آورده است (ایدئولوژی مدرن سیاسی، صص 54 ـ 253)، به استفاده از تحقیقات میدانی برای القای اندیشههای خود و هدایت افکار روی آورده و به گسترش شیوههای شفاهی در جهت گردآوری اطلاعات مورد نیاز و تثبیت جایگاه این رویکرد تاریخی کمک بسیار کرده است. جریان تأثیرگذار دیگری که به تعالی بهرهگیری از رویکردهای شفاهی در انجام پژوهشهای علوم انسانی کمک کرده و در فمنیسم نیز اثرگذار بوده، پستمدرنیسم و مهمتر از آن جهانی شدن است. اصطلاح پسامدرن که نخستینبار در دهههای چهارم و پنجم قرن بیستم در بحث پیرامون ادبیات اسپانیایی پیش از جنگ جهانی دوم و یا ادبیت امریکای لاتین در دوران میان دو جنگ به کار رفت، در مرحله بعدی در معماری مورد استفاده قرار گرفت و نوعی گسست از ایدههای معماری عصر مدرنیسم و نپذیرفتن تداوم مدرنیسم را در خود داشت، پس از آن «توینبی» این اصطلاح را در وجهی تحقیرآمیز برای زوال تمدن غرب در ورطه نابخردانگی و عینیتگرایی به کار برد و از زمان استفاده آن از سوی «لیوتار» نوعی خصلت مبهم پیدا کرد. در تعبیر وی، پسامدرن یک عصر فترت بود که نشان میداد دوران پسامدرن عصری است که در لوای آن دوران مدرن به سر آمده، اما روزگار جایگزین آن هنوز نام مشخصی به خود نگرفته است. در حالی که در این تعبیر در کنار ضرورت گسست، ضرورت تداوم نیز مطرح بود، تعبیر دیگری موسوم به پساساختارگرایی که از دهه 1960 به وجود آمد و ناکارآمدی ساختاری را مطرح کرد، نه به تداوم بلکه صراحتاً به نوعی گسست توجه داشت. به طور کلی پسامدرن را میتوان نقد فرهنگ در معنای گسترده آن دانست که در صدد است دستاوردهای متفاوتی را که محصول مدرنیتهاند اما در کنار هم گرد نمیآیند و قیاس و شناخته نمیشوند، در کنار هم جمع کند. از دید آنها، مرجعیتهای قابل ترجیح وجود ندارد و لذا با هرگونه پیوند دادن و تمامیت بخشیدن به گفتمان و از بین بردن تمایزها مخالفند. آنها به حقیقت، عقلانیت، دانش یا هر گونه جستوجو برای یک شناختشناسی منسجم اعتقاد ندارند و وظیفه پستمدرن را ایجاد نابسامانی و بیاعتبار کردن کلیه کوششهایی که جهت ایجاد یقین، بستن و ترکیب صورت بگیرد قلمداد میکنند. از نظر آنها هیچ گزارشی عینی پیرامون واقعیت وجود ندارد و همه چیز بییقینی است. (مدرنیته و اندیشه انتقادی، صص 61 ـ 258؛ ایدئولوژیهای مدرن سیاسی، ص 264) چنین بینشی شاید از یک منظر سلبی بوده و در تاریخ که نیازمند ثبات و رویکرد ایجابی است کاربرد نداشته باشد؛ اما از این منظر که از استقلال و ثبات گفتمان هر عصر سخن میگوید و به جای تداوم به گسست قائل است؛ اجازه شناخت کامل گفتمان هر عصر و نوعی تکثیر و تبدیل مربوط به آن عصر را در خود دارد که برای کلیت علوم انسانی و از جلمه تاریخ و رهیافت شفاهی در جمعآوری دادههای تاریخی (به عنوان روندی که در مطالعه جامعتر جریانات معاصر کارآمدی دارد) مفید و حائز اهمیت است. جهانی شدن نیز به عنوان پارادایمی که از میان بردن مرزهای تصنعی و محدودکننده سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را که در دوره مدنیته ایجاد شده بود، در دستور کار دارد؛ با روند پسامدرن به طور کلی همآوازه است و افق جدیدی را پیش روی بشر گشوده که هم فرصتزا و هم تهدید برانگیز است. جهانی شدن به عنوان یک فصت (و روی مقابل جهانگرایی به معنای تهدید)، درصدد است معانی ثابت و از پیش تعیین شده را در هم نوردد و نوعی مفهوم سیال و در عین حال نسبی را از جوانب مختلف حیات جمعی و ارزشها و هنجارهای آن ارائه دهد که هویتهای بومی و نگرشهای محلی را محترم میشمرد و نوعی وحدت، همگرایی و عامگرایی جهانی را در کنار آن تبلیغ میکند. جهانی شدن در درون خود تعدد زبانها و اندیشهها، تکثر افکار و تساهل سیاسی و فرهنگی، ساختار دموکراتیک، حاکمیت کثرتگرا و مدارای فرهنگی و تعاملی را مطرح میکند و در قالب «فکر جهانی و کارکرد محلی» به افراد و گروهها، قومیتها و صاحبان آراء و عقاید و نژادهای مختلف مردم اجازه میدهد که با شکستن مرزهای تصنعی و بهرهمندی از امکانات ارتباطی و تکنولوژی الکترونیکی در سرنوشت خویشتن و جهانیان سهیم باشند. بدون شک، این دسته از ویژگیها که بیشتر هم مرهون رشد صنعت و فنآوری دوران مدرنیته است، زمینههای هرچه پویاتر عمل کردن پژوهشگران را هموار کرده و موجب ظهور رویکرد شفاهی در تاریخ، باز بازکردن افقهای گستردهتر بهرهگیری از آراء و عقاید مختلف شده است. با این اوصاف، هرچند که در تمامی ازمنه بهرهگیری از منابع شفاهی در تحریر تاریخ وجود داشته است؛ اما از دوران پس از رنسانس تحتتأثیر جریانات مهمی همچون اومانیست و خردگرایی لایتجزای آن که دگرگونی در بینش و نگرش تاریخی انسانها را در خود داشت؛ رویکرد اجتماعی در تاریخ که از قرن 18 م آغاز شد و در قرن بیستم شایع شد و به جامعیت بیشتر در پژوهشهای تاریخی انجامید، مقابله با رویکردهای پوزیتیویستی خاص مورخین آلمانی که بر شناخت فاکتها و وجود اسناد مکتوب در خصوص آنها اعتقاد داشتند، سهم آنالیستها که با رویکرد جامع و رویکرد اجتماعی و فرهنگیتری به تاریخ پرداخته و درک بین رشتهای را مد نظر دارند، فمنیسم که با رویکردی انتقادی و اخیراً ساختارشکن سعی در برجسته کردن نقش زنان در ساختارهای ملی و فراملی دارد و رویکرد فرهنگی و اجتماعی کارآمدی را در پیش گرفته، مدرنیسم و آنچه که با عنوان پسامدرن مطرح است و ثبات و یقین و انسجام و وحدت را در تمامی عرصهها زیر سؤال برده و درهم می شکند و بالاخره جهانی شدن که امکان بودن را برای همه هموار کرده و مؤثر واقع شدن را به اصلی پذیرفته تبدیل کرده است؛ رشد تکنولوژی و به ویژه تکنولوژی ارتباطات که زمینههای انتقال پیامها و دادهها را به طرق سمعی و بصری همواره کرده است، استفاده از منابع شفاهی به عنوان یکی از منابع اصلی تاریخی که میتوان در تاریخنگاری از آن بهره برد، به الزامی گریزناپذیر تبدیل شده است. بهرهگیری از «پادکاست Pad casts»ها و «وب کاست web casts»ها و دیگر وسایل شنیداری و دیداری، زمینههای دخالت فراگیر انسانها را در پیدایش بخشی از منابع تاریخی هموار کرده و به پرباری دانش تاریخ و رشتههای همعرض افزوده است. به خصوص از دهه هفتم قرن بیستم، بهرهگیری از این شیوه مورد توجه محافل آکادمیک قرار گرفته و تا به امروز برخی دانشگاههای معتبر دنیا در این خصوص سرمایهگذاری قابل توجهی کرده و نتایج پرباری گرفتهاند. بهرهگیری از این شیوه به گونه امروزی برای نخستینبار در سال 1948 م در دانشگاه کلمبیا پایهگذاری شد و پس از تشکیل انجمن تاریخ شفاهی در سال 1966 م و سپس بخش تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد در سال 1967 م رو به رشد نهاد و به عنوان مبحثی جدی در محافل پژوهشی و تاریخی جهان شناخته و مورد قبول واقع شد. (تاریخ شفاهی، ص 1) تاریخ شفاهی چیست؟ Oral history in space-science and technology P.1,’ 2-the importance of oral Histories. P.1 نقطهنظرات انتقادی جمعبندی مطالب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دکتر سیدابوالفضل رضوی
منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، اسفند 1386 | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=495 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |