شماره 20 | 31 فروردين 1390 | |
کتاب «لبخندهای ماندگار»، نوشته غلامرضا کاج به خاطراتی طنزآلود میپردازد که برای برخی از رزمندگان اسلام روی داده است.
در مقدمه این کتاب آمده است: آنچه پیش روی دارید، مجموعهای از خاطرات و حادثههای طنزآمیزی است که در هشت سال دفاع مقدس به وقوع پیوسته است؛ هرچند با شنیدن واژه طنز، بسیاری خود را آماده خنده میکنند، طنز این مجموعه، روزنهای است برای روایت ناگفتهها و بهانهای برای ثبت نانوشتهها.
از کتاب «لبخندهای ماندگار» که توسط انتشارات قیام در نود صفحه و با قیمت پانصد تومان به چاپ رسیده است، خاطرهای با نام «شهردار سنگر» را برگزیدهایم که تقدیمتان میکنیم: «بسیاری از مواقع، مسئولان شهر به دیدار بچههای جبهه میآمدند و به ما پشتگرمی میدادند. این بار میهمان ما شهردار شهر بود، برای همین پس از دیدار با نیروهایی که در حال آموزش غواصی و عملیات آبی خاکی برای عملیات بدر بودند، نماز را در جبهه خواندیم و برای صرف شام به طرف سنگر فرماندهی رفتیم.
هر روزی که مهمان داشتیم، سنگر فرماندهی شلوغتر میشد. وارد سنگر که شدیم یکی از دوستان از قبل سفره را آماده کرده بود، ما که پس از آموزش بسیار خسته بودیم با نام خدا مشغول خوردن غذا شدیم. پس از آن هر کس که سیر میشد، با گفتن "الحمدالله" از سفره فاصله میگرفت و به دیوار سنگر تکیه میداد. طولی نکشید که سفره ماند و ظرفهای خالی. هر دو نفر با همدیگر گرم صحبت بودند که ناگاه سیدجمشید گفت: آقای شهردار زحمت کشیده و سفره را جمع نماید.
با گفتن این جمله، همه ساکت شدند و به دنبال آن، شهردار تکانی خورد و ضمن اینکه زیرچشمی همه را نگاه میکرد، اندکی خود را به طرف سفره کشاند و شروع به باز کردن دکمه آستینها کرد و شاید منتظر کسی بود که پیشدستی کرده و به عنوان تعارف نگذارد او سفره را جمع کند اما انتظارش بیهوده بود و با تبسمی رنگپریده، ناامیدانه آستینها را بالا زد و مشغول کار شد.
با دیدن این صحنه، من و دیگر بچههایی که از موضوع اطلاع داشتیم، به زور جلوی خندهمان را گرفته بودیم ولی حالاتمان برای شهردار سؤالبرانگیز بود. ناگاه سیدجمشید گفت: آقای شهردار، مگر نام شما تنها شهردار است؟ • سیدجمید صفویان، فرمانده گردان بلال لشکر 7 ولیعصر(عج) بود که به درجه رفیع شهادت رسید. | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=447 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |