خاطرات امیر سرتیپ عبدالله نجفی
پس از آمدن به تهران با شهید کلاهدوز تماس برقرار کردم. ایشان مرا به مدرسهی رفاه معرفی کرد. به نظرم هفدهم بهمن بود که به مدرسهی رفاه رفتم. در آنجا پس از چندروز کارتی به نام محمود نیستانی به من دادند. در مدرسهی رفاه، نظامیان فراری میآمدند و لباس شخصی میگرفتند و میپوشیدند. من هر روز شاهد این صحنهها بودم. شهید بهشتی در مدرسهی رفاه برای گروه گروه از نظامیانی که به ملت پیوسته بودند و آنجا میآمدند و لباس شخصی میپوشیدند، پس از انجام سخنرانی و طرح مسائل لازم، آنان را راهی خانههایشان میکردند.
پس از بازگشت امام به میهن در دوازدهم بهمن سال 1357ش به همدان رفتم تا از اوضاع آنجا نیز باخبر شوم؛ البته وارد پادگان نشدم، به خانهی دوستان افسرم رفتم. آنها چون میدانستند فراری هستم و ممکن است برایشان دردسر ایجاد شود، با زبان بیزبانی میخواستند که خانهی آنها نمانم. تنها فردی که از اقامت من اصلاً ناراحت و نگران نبود شهید سرهنگ احمد بیگی بود. او از همکاران و دوستان صمیمی و مذهبی من در تیپ همدان و در آن زمان درجهاش ستوانیکم بود. وقتی به خانهاش رفتم، خیلی از من استقبال کردند و من چند شب در منزل ایشان بودم.
یک شب هم منزل یک افسر وظیفه به نام «معتقد» رفتم که واقعاً فرد معتقدی بود. او بعد از من از ارتش فرار کرده بود. به من گفت: «اینجا آنقدر فامیل داریم که رژیم اگر خودش را بکشد نمیتواند یک نفر را پیدا کند و آنقدر کوچه و پس کوچه داریم که میشود راحت مخفی شد».
در مجموع در شهر همدان، در حد وسیعی مثل تهران، فعالیتهای انقلابی وجود نداشت. لذا پس از چند روز اقامت در آنجا به تهران بازگشتم.
فعالیت در مدرسهی رفاه
پس از آمدن به تهران با شهید کلاهدوز تماس برقرار کردم. ایشان مرا به مدرسهی رفاه معرفی کرد. به نظرم هفدهم بهمن بود که به مدرسهی رفاه رفتم. در آنجا پس از چندروز کارتی به نام محمود نیستانی به من دادند. در مدرسهی رفاه، نظامیان فراری میآمدند و لباس شخصی میگرفتند و میپوشیدند. من هر روز شاهد این صحنهها بودم. شهید بهشتی در مدرسهی رفاه برای گروه گروه از نظامیانی که به ملت پیوسته بودند و آنجا میآمدند و لباس شخصی میپوشیدند، پس از انجام سخنرانی و طرح مسائل لازم، آنان را راهی خانههایشان میکردند.
روز نوزده بهمن تجمع دستهجمعی نیروی هوایی صورت گرفت. آنها که بیش از یک گروهان بودند، نسبت به حضرت امام احترام نظامی کردند. این کار نیروی هوایی بسیار جالب و مؤثر بود، مخصوصاً اینکه همه با لباس آمدند و جلوی حضرت امام ادای احترام نظامی کردند. و دوربینها هم برای اینکه چهرهها را نشان ندهند از پشت سر آنها فیلمبرداری کردند تا شناسایی نشوند. این حرکت چون منسجم و دستهجمعی بود آثار خیلی مثبتی داشت. به ویژه اینکه تلویزیون مدار بستهی مدرسهی رفاه، کم و بیش آن را پخش میکرد.
درجات مختلف میآمدند و به انقلاب میپیوستند. در مدرسهی رفاه مسئولیت من بازجویی مقدماتی از کسانی بود که از ساواک یا جاهای دیگر دستگیر میشدند.
من تا آن زمان از کسی بازجویی نکرده بودم، ولی انقلاب خیلی چیزها به انسان یاد میدهد. افرادی که برای بازجویی میآوردند، آدمهای خیلی رشید و قدبلندی بودند. برای اینکه بتوانم خوب از آنها بازجویی کنم، ابتکاری انجام دادم. گفتم: کسانی را که برای بازجویی میآورید، چشمهایشان را ببندید که مرا نبینند. چون قدبلندی نداشتم که از قد و قوارهی من بترسند و بازجویی پس بدهند. همچنین گفته بودم که وقتی میخواهید آنها را بیاورید، مرا به اسم سروان نیستانی خطاب نکنید؛ بگویید آقای دکتر تا فکر نکنند من نظامی هستم.
به این شکل آنها را میآوردند، چون چشمهایشان بسته بود خوب جواب میدادند. البته اسم آن افراد را به خاطر ندارم، ولی میدانم که چند نفر را اعدام کردند. آن موقع اعدامها انقلابی بود. صبح که به مدرسهی رفاه میآمدیم، میدیدیم عکس اعدامیهایی را که شب اعدام کرده بودند به در و دیوار چسباندهاند.
کسانی را که برای بازجویی به من میسپردند، بیشتر ساواکیهایی بودند که درجهی بالایی نداشتند. من از مشخصات کامل، آدرس، دوستان و آشنایان و همکاران افراد میپرسیدم؛ سؤالاتی از قبیل دیشب و پریشب کجا بودی؟ و مانند آن تا از این طریق بتوانم اطلاعاتی از آنها کسب کنم و فکر میکنم که موفق هم بودم.
در آن زمان از صبح تا شب در مدرسهی رفاه کار میکردم. شبها به ما میگفتند: «بروید و صبح بیایید». البته من هر شب خانهی خودم نمیرفتم. گرچه رژیم دیگر به آن صورت قدرتی نداشت، ولی من احتیاط میکردم و محل اقامت شبانهی من همیشه یک منزل نبود. علاوه بر خانهی خودم به منزل برادران و اقوام نیز میرفتم. در شب 21 بهمن حکومت نظامی اعلام کردند. من آن شب خانهی پدر همسرم در منطقه دروس چهارراه قنات بودم. رادیو حکومت نظامی اعلام کرد. حضرت امام هم اعلامیه دادند که به حکومت نظامی توجهی نکنید و به خیابانها بریزید. من هم همراه برادر همسرم و چند نفر دیگر جمع شدیم و به چهارراه قنات رفتیم. هر کس چوب، لاستیک یا چیز دیگری پیدا میکرد، آتش میزد. بهخصوص در چهارراه قنات آتش عظیمی برپا کردند؛ به طوری که هیچ ماشینی چه نظامی و حکومتی و چه شخصی، نمیتوانست از آنجا عبور کند. مردم کاملاً همه جا حضور فعال داشتند.
اولین شرط برای برقراری حکومت نظامی این بود که نیروهای نظامی با خودروهایشان بیایند و در خیابانها مستقر شوند،ولی اصلاً ماشینی نمیتوانست از خیابانها عبور کند.مردم دقیقاً به پیام امام عمل کردند و در نهایت انقلاب پیروز شد.
(منبع: خاطرات امیر سرتیپ عبدالله نجفی، تدوین آقایی جیرهنده و فاطمه رستمی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1386، صص45-51.)
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی