پرواضح است كه اسطوره و تاريخ بحثي بسيار درازدامن است و ميتوان دربارهی اين دو موضوع جداگانه و يا روي هم سخنان فراواني گفت، چنانكه اسطورهپژوهان و تاريخپژوهان دربارهی هركدام از زاويههاي مختلف كتابها و مقالات فراوان نوشتهاند.
گرچه عنوان اسطوره و تاريخ براي نوشتار حاضر بسيار كلي مينمايد، اما سعي و هدفم بر اين است كه با پرهيز از كليگويي، با چيدن برخي ديدگاههاي صاحب¬نظران اين دو حوزه كنار هم و شرح و تحليل و برجسته كردن آنها گوشههايي از ارتباط و پيوند اسطوره با تاريخ و يا تاريخ با اسطوره (از حيث تأثيرگذاري و تأثيرپذيري) را به اختصار مشخص نمايم.
«اسطورهها آيينههايي هستند كه تصويرهايي را از وراي هزارهها منعكس ميكنند و آنجا كه تاريخ و باستانشناسي خاموش ميمانند، اسطورهها به سخن درميآيند و فرهنگ آدميان را از دوردستها به زمان ما ميآورند و افكار بلند و منطق گستردهی مردماني ناشناخته ولي انديشمند را در دسترس ما ميگذارند» (هينلز، 1386: ص9). اين عبارات، سطرهاي آغازين پيش¬گفتار مترجمان كتاب شناخت اساطير ايران ـ آموزگار و تفضلي ـ بر آن كتاب است، كه حاصل يك عمر پژوهش، ممارست و انديشه در مطالعات اسطورهشناسي و تاريخ است. امروزه ديگر بر همگان آشكار است كه تمام حوزههاي علمي و فرهنگي بر هم تأثير ميگذارند و از هم تأثير ميپذيرند؛ اسطوره هم كه با تدوين و طبقهبندي و تفسير و تأويل به صورت علم درآمده و ما از آن به مطالعات اسطورهشناسي ياد ميكنيم، در تمام حوزههاي علوم انساني رد پايي از خود به جاي گذاشته است. درواقع اسطوره با تاريخ و باستانشناسي، چنانكه از گفتار فوق برميآيد، پيوند وثيق و محكمي مييابد، بهطوريكه مورخ و يا باستانشناس براي تكميل مطالعات خود و به دست آوردن اطلاعات بيشتر و نيز پر كردن جاخاليها و مجهولات زماني و تاريخي كه ديگر اسناد تاريخي و باستانشناسي پاسخ¬گوي آنها نيست، از اسطورهها استفاده ميكند. جان هينلز در اين باره ميگويد: «به مفهومي كل اسطوره بخشي از تاريخ است، زيرا اسطوره ديدگاههاي انسان را دربارهی او و جهانش و تحول آن دربردارد» (جان هينلز، 1386: ص163).
شايد عجيب به نظر برسد كه تا پيش از حفاري باستانشناسان در دورههاي متأخر، تاريخنگاران خود را از اسطورهنگاران متمايز ميكردند و روايات اسطورهنويسان را نامحتمل ميپنداشتند و فقط نوشتههاي خود را ـ كه اتفاقاً آن هم ريشه در اساطير داشت ـ حقيقت ميپنداشتند؛ ركس وارنر در پيش¬گفتار دانشنامهی اساطير جهان بهخوبي اين موضوع را مطرح كرده و توضيح داده است. وي در اين باره مينويسد: «... تاريخنگاران مدعي بودند كه حقايقي دربارهی آنچه كه واقعاً رخ داده مينويسند و ميپنداشتند كه نويسندگان اساطير، افسانهپردازي ميكنند و اغلب افسانههايي نامحتمل، نادرست و بيشتر (چنانكه افلاطون ميپنداشت) افسانههاي غيراخلاقي را بازگو مينمايند. از سوي ديگر، همين تاريخنگاران هرگز در راستبودگي برخي اسطورهها، بهويژه داستانهاي مربوط به جنگ تروا، ترديد نداشتند. در سدهی نوزدهم ميلادي بود كه پژوهندگان مدعي شدند كه همهی اسطورهها غيرتاريخياند؛ جنگ تروا هرگز رخ نداده و «هومر» كه به¬زعم آنان اصلاً وجود خارجي نداشت، هيچ بهجز پرتوي، سرشت يك «اسطورهی خورشيدي» را رقم نزده است. آنگاه اشليمان، (باستانشناس آلماني كه در تروا و ميسنا حفاري كرده است) در برابر خشم پژوهندگان، عملاً در شهر تروا به حفاري پرداخت و بسياري از باستانشناسان ادوار متأخر تأييد كردهاند كه بيشتر «اسطورهها»ي هومر و اسطورههاي ديگر، مانند «كتاب مقدس» دربارهی توفان و برج بابل اساساً راست بوده است.
امروزه عموماً پذيرفتهاند كه اسطوره و افسانه ميتواند ريشه در حقايق تاريخي داشته باشد و اغلب اينطور بوده است. البته موضوعات اساطيري بسياري هم وجود دارند كه بهجز در يك مفهوم بسيار ضعيف، اصلاً ريشهی تاريخي ندارند» (وارنر، 1387: ص13).
گفتار ركس وارنر علاوه بر اين¬كه نظر تاريخنگاران و باستانشناسان را پيش و پس از حفاريهاي باستانشناسان نسبت به اساطير معلوم مينمايد، ارتباط و تأثيرگذاري و تأثيرپذيري اين سه حوزه را بر هم نيز مشخص ميكند.
معمولاً كتابهاي تاريخياي كه ما بهعنوان تاريخ عمومي ميشناسيم و در آن از ابتداي عالم و آدم سخن رفته است، درخصوص مسائل و موضوعاتي كه با آغاز هستي و آفرينش انسان و جهان و يا بهطوركلي با آغازينها سروكار دارد، متكي بر اسناد تاريخي نيست، بلكه از اسطورهها استفاده شده است. هر تاريخنگاري در هر صورت بايد براي نوشتن اثر تاريخي خود مبدئي داشته باشد تا بتواند از همانجا مطالب خود را آغاز كند؛ اما آنچه با آغازينها ارتباط دارد، ديگر تاريخي نيست، بلكه اسطورهاي است؛ چنانكه پتازوني، محقق ايتاليايي، در اين باره ميگويد: «ميت (myth) افسانه نيست، بلكه تاريخ است، تاريخ واقعي و نه تاريخ دروغين، داستاني واقعي كه به علت محتواي خود، حكايت از وقايع حقيقي ميكند؛ يعني آغاز وقايع بزرگ ازلي: آغاز جهان، آغاز بشريّت، آغاز زندگي و مرگ، آغاز آتش، آغاز آيين، آغاز مراسم تشرّف [به آيين سرّي]، آغاز جامعهی شمني و نيروهاي درمانبخشندهی آن، وقايع ديرينهاي كه معطوف به زمان دور گذشته است كه آغاز و مبدأ زندگي امروزي است و براساس آن، ساخت فعلي جامعه نظام يافته است...» (شايگان، 1381: صص105-106، به نقل از:R.Pettazzoni: Mitie leggendi Torino, 1948, Vol. I, P.V )
از اين دوراني كه مربوط به آغازينهاست، برخي پژوهشگران همچون نولدكه به «تاريخ اساطيري» تعبير كردهاند (نولدكه، 1384: ص23)؛ همچنين ژاله آموزگار كتابي دربارهی اسطورههاي ايراني دارد با عنوان تاريخ اساطيري ايران؛ در همين كتاب است كه دربارهی ارتباط اسطوره و تاريخ در ذيل «فايدهی اسطورهشناسي» مينويسد: «دانش اساطير در شناسايي تاريخ تمدن، روشن ساختن گوشههاي تاريك ساختهاي اجتماعي كهن و پي بردن به طرز تفكر و اعتقادات دوران باستان بسيار مفيد است...» (آموزگار، 1381: ص5-6)؛ پس همچنانكه واحددوست ميگويد: «از آنجايي كه اسطورهها بنياد و پايهی «تاريخ» كهن هستند، بيگمان براي رهيافت بدان تاريخ، هيچ وسيلهاي جز اسطورهها نداريم؛ گفتن اين¬كه اسطوره «تاريخ» است، خردمندانه مينمايد؛ چه تاريخ هم چيزي جز «سرگذشتها و بازگويي پيشينهها» نيست و اسطوره سرگذشت و بازگوكنندهی كهنترين پيشينههاست» (واحددوست، 1381: ص216). شايان توجه است كه آن بخش از سخن واحددوست را كه اسطوره را عين تاريخ ميداند بايد با احتياط نگريست؛ زيرا اسطوره با باور و اعتقادات قلبي انسانها ارتباط پيدا ميكند و وارد دايرهی امور قدسي و ماورايي ميشود؛ ولي تاريخ جنبهی ديني و اعتقادي ندارد و فقط ميتواند بازگوكنندهی آن باورها و اعتقادها و بهطوركلي امور قدسي باشد. الياده درخصوص امور قدسي و اساطيري و امور تاريخي بدون اين¬كه اين را عين آن بداند، مسألهی زمان اسطورهاي و زمان تاريخي را پيش می¬كشد و ميگويد: «زمان مقدس و اساطيري، منشأ زمان وجودي و تاريخي نيز هست و مايهی هستي آنهاست، زيرا زمان مقدس، نمونهی مثالي زمان تاريخي است» (الياده، 1388: صص80-81). البته ميتوان سخن واحددوست را اينگونه تصحيح و تكميل كرد كه در گذشته و تا پيش از شكلگيري دانش اسطورهشناسي، اسطوره عين تاريخ بهشمار ميرفت؛ كامران فاني در اين باره ميگويد: «در گذشته اسطوره عين تاريخ بود، ما با شاهنامه زندگي ميكرديم، شاهنامه امروزه از نظر ما منبع عظيم اسطورهشناسي است، اما در گذشته شاهنامه خود تاريخ و فراز و فرود آن تلقي ميشد. به نظر من از زماني كه كشف كرديم كه يك تاريخ داريم و در كنار آن يك اسطوره، اسطورهشناسي در ايران آغاز شد» (حسن¬زاده و ملک¬زاده، 1381: صص14 ـ 23). مؤذن جامي نيز همچون فاني سخن از آميخته بودن تاريخ با اسطوره تا صد سال پيش و شناور بودن مرز تاريخ و اسطوره به ميان آورده در اين باره مينويسد: «... براي بسياري از ملل كهنسال تا صد سال پيش كه تاريخنگاري علمي پا گرفت، همواره تاريخ با اسطوره درآميخته بوده است و از جمله كتب تاريخي مربوط به ايران (از تاريخ بلعمي تا ناسخالتواريخ) نمونهی آشكار اين تنوع درك تاريخي است. به همين جهت است كه در تاريخ ايران، معمولاً هم، شخصيتهاي تاريخي با هالهاي از اسطوره همراه شدهاند (مثل كوروش، بهرام گور ساساني، محمود غزنوي و يا شاهعباس صفوي). به عبارت ديگر شناور بودن مرز تاريخ و اسطوره سبب شده كه شخصيتهاي تاريخي و اسطورهاي به هم درآميزند» (مؤذن جامي، 1388: پاورقي ص40).
در ادامهی سخن پيشين كه گفتيم تاريخ براي تكميل معلومات خود از اسطورهها استفاده ميكند و همچنين مورخي كه به آغازينها ميپردازد ناچار است كه براي مبدأ كارش از اسطورهها شروع كند، ميخواهم براي نمونه از كتاب آفرينش و تاريخ ياد كنم. اين كتاب كه عنوان عربي آن، اَلبِدءُ و التّاريخ است، خود عنوان به ما ميگويد كه در آن به موضوعاتي پيرامون آغاز تاريخ بشر پرداخته شده است؛ آغازينترين و كهنترين مسألهی اساسي بشر هم آفرينش او بهشمار ميرود؛ مسائل آفرينش هستي را هم كه اسطورهها براي ما روايت كردهاند... . مقدسي مؤلف كتاب، به گفتهی استاد شفيعي كدكني «يكي از خردگرايان عصر خويش و يكي از مدافعان خردگرايِ انديشهی اسلامي» است (مقدسي، 1386: ج1، ص51)؛ سال تأليف كتاب هم «سيصدوپنجاهوپنج هجري است» كه آن دوران را «درخشانترين ادوارِ تاريخ تمدن عصرِ اسلامي» دانستهاند؛ «دورهی خردگرايي و اومانيسم، عصر فارابي و رازي و اخوانالصّفا»؛ اين كتاب «در حقيقت تصويري است جامع از تلقّي مردمان باستان و سه قرن اول عصر اسلامي نسبت به جهان، از آغاز آفرينش تا پايان آن» (مقدسي، 1386: ج1، ص5).
حال چنين كسي با توصيفاتي كه از خردگرايياش آمد، تاريخ نوشته است؛ با خردورزي و عقلانديشياي كه دارد نميبايست به اسطورهها ميپرداخت، اما اگر به دوران اساطيري يا تاريخ اساطيري توجه نميكرد تاريخش ناقص ميبود؛ ازاينرو وي ناچار است براي پر كردن جاخاليهاي تاريخي آغاز خلقت از همان اسطورههايي استفاده كند كه اتفاقاً با خردورزي و عقلانيت هم جور درنميآيد؛ اما براي حل اين مشكل هم بيشتر دست به تأويل زده است.
دربارهی ارزش كتاب از ديد اسطورهشناسي، استاد شفيعي كدكني مينويسد: «بخش عظيمي از اين كتاب وقفِ بر مسائلي شده است كه يا تمام يا بخشهايي از آن، حوزهی مطالعات مربوط به اساطير است و مؤلف خود، گاه به تطبيق اين اساطير ميپردازد و سليمان و جمشيد يا ابراهيم و فريدون و يا نمرود و ضحاك را مقايسه ميكند» (مقدسي، 1386: ج1، صص98-99).
مقدسي در ذكر پادشاهان پيشدادي ايران، مانند فردوسي، كيومرث را نخستين پادشاه ميداند و برخي اسطورهها را كه پيرامون او روايت شده است ميآورد؛ البته او را با ادريس پيامبر و نيز آدم ابوالبشر مقايسه و تطبيق مينمايد. وي در كتاب خود ـ همچون فردوسي ـ از سيامك، هوشنگ، جمشيد، ضحاك، فريدون، منوچهر، افراسياب، رستم و كيخسرو ـ كه همه مربوط به دوران اساطيري تاريخ ايراناند ـ ياد كرده و به اعمال و رفتار آنها كه اسطورهاي است با اعجاب نگريسته است و در بيشتر موارد، آنها را با پيامبران، اوليا و يا قهرمانان سامي ـ كه از برخي از آنان در قرآن هم ياد شده است ـ مقايسه و تطبيق كرده است (مقدسي، 1386: ج1، صص499-506). در اين¬جا نميخواهم ديدگاههاي مقدسي را درخصوص تطبيق و مقايسهی اشخاص و قهرمانان و يا امور اسطورهاي ايراني با سامي نقد كنم و بگويم كه آنچه در روايات سامي درخصوص اين موضوعات آمده نيز رنگ اسطورهاي دارد و بحث را طولاني كنم؛ فقط تكرار و تأكيد ميكنم كه مقدسي و يا هر كس ديگر براي نوشتن چنين تاريخي ناچار است از اسطورهها استفاده كند و از اين منظر است كه پيوند اسطوره و تاريخ براي ما بيشتر معلوم ميشود.
شايستهی يادآوري است كه مقايسه و تطبيق قهرمانان و يا امور تاريخي و اسطورهاي با هم طبيعي به نظر ميرسد، چنانكه «اسپنسر، فيلسوف انگليسي سدهی هجدهم ميلادي ميگويد: اساطير يادي از حوادث تاريخي است و خدايان و قهرمانان، مظهر سلاطين يا پهلواناني هستند كه در گذشته ميزيسته و از خود در اذهان آيندگان خاطرههاي خوش يا ناخوش به جا گذاشتهاند» (عفيفي، 1370: ص347).
نكتهی ديگر كه ميتواند جنبهی ديگري از ارتباط اسطوره و تاريخ را به ما نشان دهد، توجه به ريشهی واژگاني اسطوره و تاريخ در زبانهاي يوناني و لاتين و غيره است. بهار دربارهی ريشه و معناي اسطوره ميگويد: «... اين واژهی عربي [= اسطوره] خود وام¬واژهاي است از اصل يوناني historia به معناي استفسار، تحقيق، اطلاع، شرح و تاريخ ...» (بهار، 1386: ص343).
بابك احمدي دربارهی ريشه و معناي يوناني تاريخ مينويسد: «واژهی يوناني historia چندين معنا داشت. مهمترين آنها «پژوهش» بود و بعد «دانش»، «علم»، «شرح نوشتاري پژوهشها»، «گزارش»، «روايت» و «تاريخ رويدادها» (احمدي، 1387: ص3).
قابل توجه است كه صورت لاتين، فرانسوي، ايتاليايي و انگليسي داستان نيز با اسطوره و تاريخ (در زبانهاي يوناني و...) همريشه است و نزديكي و شباهت آشكاري دارد؛ بابك احمدي در اين باره مينويسد: «در زبان فارسي ميان دو واژهی «تاريخ» (به معناي روايت تاريخي) با «داستان» (و مترادفهاي آن چون «حكايت»، «قصه» و «افسانه») هيچ شباهت صورياي وجود ندارد. اما در زبان لاتين واژهی storia به هر دو معناي داستان و روايت تاريخي به كار ميرفت. همچنين امروز در زبان فرانسوي واژهی histoire و در زبان ايتاليايي واژهی storia، به هر دو معنا به كار ميروند. در انگليسي هم ميان history و story نزديكي و شباهت آشكار است. هرچند ما در فارسي شباهتي ميان شكل دو واژهی «تاريخ» و «داستان» (و مترادفهاي آن) نميبينيم، اما شباهت معنايي اين دو همواره مطرح بوده است. در بسياري از متون تاريخيِ ادبيات قديم ما روايت تاريخي، «حكايت»، «داستان»، «قصه» و مانند اينها خوانده شده است...» (احمدي، 1387: صص140-141).
فارغ از تفاوتهاي آشكاري كه ميان اسطوره و تاريخ و داستان وجود دارد، ميخواهم بر يكي از اين شباهتها و اشتراكهاي آنها يعني «روايت» ـ كه در اينجا حكم حلقهی اتصال و ارتباط اضلاع اين مثلث به هم را براي ما دارد ـ تأكيد و تكيه نمايم.
در واژهنامهی هنر داستاننويسي تعريف ساده و روشني از «روايت» آمده است كه پيش از پرداختن به بحث اصلي ارتباط اسطوره و تاريخ از منظر «روايت» بهتر است پيش چشم ما باشد. «روایت نقل رشتهای از حوادث واقعی و تاریخی یا خیالی است به نحوی که ارتباطی بین آنها وجود داشته باشد. در بلاغت جدید، روایت بهعنوان یکی از انواع بیان محسوب میشود و تعریف آن چنین است: روایت، نوعی از بیان است که با عمل، با سیر حوادث در زمان و با زندگی در حرکت و جنبوجوش سر و کار داشته باشد؛ روایت به سؤال «چه اتفاق افتاد؟» جواب میدهد و داستان را نقل میکند» (میرصادقی، 1377: صص150-151).
اكثر اسطورهپژوهاني كه تعريفي از اسطوره به دست دادهاند به مسألهی روايت در اسطوره نيز اشاره كردهاند؛ براي نمونه اسماعيلپور در تعريف اسطوره مينويسد: «اسطوره عبارت است از روايت يا جلوهاي نمادين دربارهی ايزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبيعي و بهطوركلي جهانشناختي كه يك قوم بهمنظور تفسير خود از هستي به كار ميبندد؛ اسطوره سرگذشتي راست و مقدس است كه در زماني ازلي رخ داده و به گونهاي نمادين، تخيلي و وهمانگيز ميگويد كه چگونه چيزي پديد آمده، هستي دارد، يا از ميان خواهد رفت، و در نهايت، اسطوره به شيوهاي تمثيلي كاوشگر هستي است...» (اسماعيلپور، 1377: ص13). و يا ميرچا الياده ميگويد: «اسطوره، روايتگر تاريخ مقدس است...» (الياده، 1388: ص96).
چنانكه از تعريفهاي اسطوره برميآيد كار اسطوره روايتگري است، چيزي يا مسألهاي يا تاريخي و... را براي ما روايت ميكند. مسألهی روايت در مباحث اسطورهشناسي ـ به¬ويژه آنجاكه در پي نشان دادن پيوند اسطوره با ادبيات و يا تأثير بر آن هستند ـ چنان مهم است كه برخي را بر آن داشته است تا بگويند: «بشر از درون آن [اساطیر] در قلمرو ادبیات، شعر، حماسه، تغزّل، تراژدی و کمدی، اصول هنر روایت داستان را یافت» (بولفینچ، 1377: مقدمهی مترجمان، ص31).
سركاراتي نيز در تعريفي كه از اسطوره به دست ميدهد به جنبهی داستاني آن كه با روايت ارتباط تام و تمام دارد اشاره كرده است؛ وي چنين ميگويد: «هرگاه بخواهيم تعريفي كوتاه و ناگزير و نارسا از اسطوره ارائه كنيم، ميتوان گفت: اسطوره اساساً نوعي از حكايات و بازگويي است. داستاني است سنتي كه ضمن آن، تصاوير ذهني گروهي انسان از جهان برون و روابط ناظر بر آن به ياري الفاظ و كلمات نمودار شده است. به عبارت ديگر اسطوره پنداشتهاي مشترك قوم و جماعتي است در دوراني معين دربارهی هستي و گيتي، مرد (انسان)، خويش و بيگانه و آفاق و انفس كه به شكل داستان بازگو شده است...» (آيدنلو، 1386: ص15–16، به نقل از بهمن سركاراتي، «اسطوره هاي عصر ما را آيندگان خواهند خواند»، نامهی فرهنگ، سال دوم، شمارهی 3، ص85).
تاريخ هم روايت ميشود. تاريخنگار براي بيان حوادث تاريخي، ابزاري جز روايت در دست ندارد. در تعريفي كه پيش از اين از روايت آمد، روايت «نقل رشتهاي از حوادث واقعي و تاريخي يا خيالي...» توصيف شده بود؛ آنجا كه از حوادث واقعي و تاريخي سخن به ميان ميآيد با روايت تاريخي سروكار داريم و آنجا كه بحث خيال و تخيل به ميان ميآيد وارد حوزهی داستان و آثار ادبي ميشويم. برخي حتي معتقدند كه «تاريخ در حقيقت چيزي جز روايت نيست» و در توضيح اين موضوع ميگويند كه «ما براي بازسازي گذشته، تنها چيزي كه در اختيار داريم، روايت است؛ چه به شكل متن باقي مانده باشد و چه به صورت شيء. هر دوي اينها آكنده از روايات نوشته و نانوشته هستند» (اسماعیلی، 1388: ص5).
مسألهی روايت در تاريخ از مباحث مهم فلسفهی تاريخ نيز بهشمار ميرود؛ چنانكه جاناتان كالر در كتاب نظريهی ادبي مينويسد: «فيلسوفان تاريخ... حتي اين بحث را مطرح كردهاند كه تبيين تاريخي نه از منطق عليت علمي كه از منطق داستان تبعيت ميكند: درك انقلاب كبير فرانسه يعني فهم روايتي كه نشان ميدهد چطور يك رخداد به رخداد ديگر انجاميد» (كالر، 1385: ص112)؛ اما «مفهوم تاريخ بهمثابهی روايت را نخستين بار، هايدن وايتِ آمريكايي، متخصص در فلسفهی تاريخ مطرح كرد» (سوترمايستر، 1387: ص4). خلاصهی ديدگاه وايت دربارهی تاريخ و روايت را بابك احمدي بدين شرح آورده است كه: «هايدن وايت به شيوهاي نوآورانه و تحريكآميز نشان ميداد كه ما در بررسيهاي تاريخي به علم تاريخي دست نمييابيم، بل از راه روايت و خيالپردازي، تخيل تاريخي را در اختيار ديگران ميگذاريم» (احمدي، 1387: ص165). گرچه بر اين ديدگاه وايت كه تاريخ را تخيلي ميداند، نقدهايي هم شده است (براي نمونه ر.ك به: حاتمي، 1387: ص79) و تخيل بيشتر با آثار هنري و ادبي پيوند مييابد، اما تاريخنگار نيز براي نقل وقايع تاريخي، همچنان كه از ابزار روايت استفاده ميكند، خواهناخواه از تخيل خود نيز استفاده ميبرد؛ چنانكه و. ونت، فيلسوف و روانشناس آلماني، با تأكيد بر تخيل اسطورهپرداز، شاعر و مورخ، به پيوند اسطوره و تاريخ اشاره كرده ميگويد: «... درواقع آنچه جوهر یا ذات اسطوره محسوب میشود این است که اسطوره آفریدهی تخیّل است و در التقای سه جریان: تبیین پدیدههای طبیعت، قصههای سرگرمکننده و افسانههای پهلوانی قرار دارد و در نتیجه، زادهی طبع شاعران و مورّخان است» (باستید، 1370: ص21). گرچه ونت در اينجا نميگويد كه وقايع تاريخي زادهی طبع مورخ است، اما ميتوان اين برداشت را داشت كه تخيل مورخ هم بسته و راكد نيست و همچنانكه در بهوجود آمدن اسطورهها نقش داشته است، چه بسا در بازسازي و نقل وقايع تاريخي نيز تأثير بگذارد. البته بديهي است كه تخيل نه تنها بر تاريخنگاري، بلكه بر همهی امور بشري تأثيرگذار است؛ چنانكه مولانا در اين باره ميفرمايد: «نيستوش باشد خيال اندر روان/ تو جهاني بر خيالي بين روان» (مثنوي، ص8).
درباب تاريخ و روايت، بابك احمدي در رسالهی تاريخ يك فصل از كتاب خود را (فصل سوم) به اين موضوع اختصاص داده و در پيرامون اين بحث كندوكاو كرده است. وي در ابتداي فصل مينويسد: «تاريخنگار رويدادي تاريخي را روايت ميكند. داستاننويس قصهاي خيالي (چون آناكارنيناي تولستوي) را روايت ميكند. نويسندهی يك رمانِ تاريخي (چون جنگ و صلح تولستوي) داستاني را كه تركيبي است از فضاها و شخصيتهاي واقعي، روايت ميكند. تاريخنگار و رماننويس كاري مشابه انجام ميدهند، يعني گزارشي روايي فراهم ميآورند. گزارش تاريخي و گزارش داستاني از يك قماشاند، چون دست آخر گزارشهايي از كنشهاي انسانياند، وضعيتهاي ثابت و متغير را توصيف ميكنند و از موقعيتهاي انتقالي سخن ميرانند» (احمدي، 1387: ص139). همچنين گفتار براهني نيز ما را به سمت ارتباط تاريخ و اسطوره و داستان بر مبناي وجود عنصر روايت در آنها رهنمون ميشود، آنجا كه ميگويد: «من داستان را شامل هر نوع نوشتهاي ميدانم كه در آن، ماجراهاي زندگي به صورت مسلسل گفته شود. اين طرز تلقّي از داستان، بدان اشتمالي وسيع خواهد داد، به اين معنا كه داستان هم شامل حكايت و افسانه و اسطوره (خواه منظوم خواه منثور) خواهد بود و هم قصه به معناي امروزي آن (يعني رمان)» (رضا براهني، قصهنويسي، ص40، به نقل از خديش، 1387: ص10). گرچه براهني سخني از تاريخ و روايت به ميان نميآورد، اما گفتن ماجراهاي زندگي به صورت مسلسل، بيانگر روايت رويدادهاي تاريخي نيز ميتواند باشد؛ زيرا تاريخ نيز پر است از ماجراها و سرگذشتهاي زندگاني بشر كه به صورت مسلسل و پشت سر هم و مرتبط با هم گفته ميشود و همين طرز بيان را «روايت» مينامند.
از گفتههاي احمدي و براهني دربارهی ارتباط روايت با تاريخ و داستان، ميتوانيم بدين نتيجه برسيم كه اسطورهپردازان هم براي نقل اسطوره ناچارند روايتگري كنند و ابزاري جز روايت ندارند، ازاينرو اسطوره ـ بهجز ريشهی واژگاني ـ در شكل و نحوهی بيان نيز به تاريخ و داستان نزديك ميشود و با آنها مشابهت و پيوند پيدا ميكند.
از ديگر مواردي كه ارتباط اسطوره و تاريخ را به ما نشان ميدهد، توجه به مسألهی ناخودآگاه جمعي و كهنالگوهاست. چنانكه ميدانيم ناخودآگاه جمعي، يكي از موضوعات مهمي است كه در روانشناسي تحليلي يونگ مطرح شده است. كهنالگو (archetype) را نيز يونگ بر اساس مطالعات عميقي كه بر روي اسطورهها داشت، شرح و بسط داد و وارد روانشناسي خود كرد؛ ارتباط كهنالگو و ناخودآگاه جمعي نيز از اينجاست كه يونگ كهنالگو را يكي از محتواهاي ناخودآگاه جمعي بهشمار ميآورد (ر.ك به: مورنو، 1386: ص6؛ اسنودن، 1387: ص80؛ وزيرنيا، 1380: ص58). شايستهی يادآوري است كه ديدگاههاي يونگ دربارهی ناخودآگاه جمعي و كهنالگو وارد نقد ادبي نيز گرديده است، بهطوريكه امروزه ما شاخهاي به نام «نقد كهنالگويي» را در نقد ادبي ميشناسيم.
يكي از بحثهايي كه در مطالعات اسطورهشناسي وجود دارد، مسألهی كهنالگو است؛ درواقع كهنالگو با اسطوره پيوند وثيقي دارد، بدين نحو كه كهنالگو درونمايهی اسطوره است كه در قالب نمادها ظهور پيدا ميكند. يونگ دربارهی ارتباط اسطوره و كهنالگو ـ و تأثيري كه كهنالگو بر تمام ادوار تاريخ ميگذارد ـ ميگويد: «کهنالگوها اسطورهها، ادیان و فلسفههایی را پدید میآورند که بر ملّتها و تمامیِ ادوار تاریخ، تأثیر میگذارند و هرکدام را متمایز میکنند» (یونگ، 1386: ص112)؛ و يا جوزف كمپبل در اين باره ميگويد: «کهنالگوها، اَشکال و تصاویری برخاسته از ذاتِ جمعی هستند که عملاً در تمام جهان، اجزایِ تشکیلدهندهی اسطورهها میباشند...» (کمپبل، 1388: ص28). به عبارت سادهتر ميتوان اسطوره را فرم و شكل و يا ظرفي در نظر گرفت كه كهنالگو محتوا و اجزا و يا مظروف آن بهشمار ميرود.
كهنالگو بحثي بسيار طولاني و نسبتاً پيچيده و در برخي موارد مبهم دارد كه تقريباً در اكثر آثار يونگ و شاگردان و پيروان او به چشم ميخورد. (البته اين¬كه گفتم اكثر آثار يونگ، مقصودم آن دسته آثاري است كه به فارسي ترجمه شده است و يا در نشريات و كتابهاي مختلف از او و يا پيروان او مطلبي دربارهی كهنالگو و ناخودآگاه جمعي نقل شده است و نگارنده كه خود مشغول پژوهشي دربارهی كهنالگو هستم بنا به نياز به اكثر اين آثار و ديدگاهها و نقدها مراجعه كردهام). همچنين در بسياري از كتابهاي نقد ادبي با اشاره به ديدگاههاي يونگ اين بحث دنبال شده است كه در اينجا براي پرهيز از اطالهی كلام، از آن ميگذريم.
اما ارتباط كهنالگو و تاريخ را يونگ درخلال ارائهی ديدگاههاي خود براي اثبات كهنالگو براي ما معلوم مينمايد. آنتونيو مورنو كه خود از پيروان يونگ است و كندوكاو فراوان در آثار يونگ كرده است، كتابي هم در تحليل ديدگاههاي يونگ با عنوان يونگ، خدايان و انسان مدرن نوشته است، دربارهی نگاه يونگ به تاريخ ـ و ارتباط كهنالگو با تاريخ از نظر او ـ مينويسد: «...روش یونگ بدینسان تاریخی است. الگوی جمعی رفتارِ خاصِّ سرنمونها [= كهنالگوها] مستلزم گونهای همشکلی و همگنی در طول اعصار است و این همگونگی تنها از طریق آزمودن منابع تاریخی و مقایسهی این منابع با مشاهدات الگوی رفتار انسان معاصر اثباتشدنی است. به بیانی دیگر، الگوهای دریافت و رفتار، چه قدیم چه جدید، ناگزیر میباید تشابهات و خصایص مشترکی ارائه دهند» (مورنو، 1386: ص 8).
مراجعه به متون و اسناد تاريخي و مطالعهی عميق آنهاست كه به ما نشان ميدهد الگوهاي كهن و نمونههاي ازلي كه در آغاز آفرينش شكل گرفتهاند و در اسطورهها بودهاند، چگونه در ميان ملل مختلف جهان تكرار شدهاند. شايان توجه است كه تكرار شدن كهنالگوها از روي سرمشقها و نمونههاي ازلي و كهن، يكي از شاخصهاي اصلي آنها بهشمار ميرود؛ يونگ خود در اين باره ميگويد: «کهننمونهها بهطورکلّی عبارتاند از انگارههایی که مظهر موقعیّتهای ویژه، با اهمّیتی حیاتی و کاربردیاند و بارها در روند تاریخ خود را تکرار کردهاند» (یونگ، 1387: ص79).
همين اهميت كهنالگوها و ضرورت كشف آنهاست كه كار تاريخنگار را نيز دشوار ميكند؛ بابك احمدي در اين باره مينويسد: «تاريخنگاري راهيابي به قلمرو ناخودآگاه جمعي است و همين نكته دشواري عظيم اين شاخه از كار فكري را نشان ميدهد» (احمدي، رسالهی تاريخ، ص19). پيش از اين گفتيم كه يكي از محتواهاي ناخودآگاه جمعي كهنالگو است؛ ازاينرو تاريخنگار بايد كهنالگوها را كشف كند؛ اما بدون شناخت اسطورهها نميتواند كهنالگوها را معلوم نمايد؛ بنابراين، كار مورخ بسيار دشوار است؛ زيرا او بايد در روند روايت حوادث تاريخي به اعمال و رفتار انسانها در جوامع گذشته توجه نشان دهد كه اين امر مستلزم وارد شدن در مطالعاتي در زمينهی روانشناسي نيز ميباشد؛ پس هم¬چنانكه تاريخ با اسطوره ارتباط دارد با روانشناسي نيز ارتباط مييابد و اين ارتباط را افزون بر دلايل متعددي كه ميتوان در اين ميان برشمرد، بايد از نقش مهم و اساسي كهنالگو در اين حوزههاي علمي ـ يعني اسطورهشناسي، روانشناسي و تاريخ ـ دريافت كرد.
كتابنامه
- احمدي، بابك (1387). رسالهی تاريخ. تهران: نشر مركز.
- اسماعیلپور، ابوالقاسم (1377). اسطوره، بیان نمادین. تهران: سروش.
- اسماعیلی، حبیب¬اله (1388). «تاريخ و روايت»؛ گفت¬وگو با دكتر مهدي فرهاني منفرد و دكتر علياصغر سلطاني؛ كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شمارهی 135، مرداد، صص3-11.
- اسنودن، رود (1387). خودآموز یونگ. ترجمهی نورالدّین رحمانیان. تهران: آشیان.
- الياده، ميرچا (1388). مقدس و نامقدس، ماهيت دين. ترجمهی بهزاد سالكي. تهران: علمي و فرهنگي.
- آموزگار، ژاله (1381). تاريخ اساطيري ايران. تهران: سمت.
- آیدنلو، سجاد (1386). از اسطوره تا حماسه: هفت گفتار در شاهنامهپژوهی. مشهد: جهاد دانشگاهی مشهد.
- باستید، روژه (1370). دانش اساطیر. ترجمهی جلال ستّاری. تهران: توس.
- بولفینچ، تامس (1377). عصر افسانه. ترجمهی مهداد ایرانی و کافیه نصیری. تهران: قطره.
- بهار، مهرداد (1386). پژوهشی در اساطیر ایران. تهران: آگه.
- حاتمي، حسين (1387). «تاريخ و روايت»؛ كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شمارهی124، شهريور؛ صص74-79.
- حسنزاده، عليرضا و ملكزاده مهرداد (1381). «مروري بر تاريخ و گرايشهاي اسطورهشناسي در ايران» (گفت¬وگو با كامران فاني)؛ كتاب ماه هنر، شمارهی 51-52، آذر و دي؛ صص14-23.
- خديش، پگاه (1387). ريختشناسي افسانههاي جادويي. تهران: علمي و فرهنگي.
- سوترمايستر، پل (1387). «تاريخ بهمثابهی روايت». ترجمهی حبيبالله اسماعيلي؛ كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شمارهی 124، شهريور؛ صص4-7.
- شایگان، داریوش (1381). بت¬های ذهنی و خاطره¬ی ازلی، تهران: امیرکبیر.
- عفيفي، رحيم (1370). «شخصيتهاي اساطيري شاهنامه»؛ فردوسي و شاهنامه (مجموعهمقالات). به كوشش علي دهباشي. تهران: مدبر، صص347-357.
- کمپبل، جوزف (1388). قهرمان هزارچهره. ترجمهی شادی خسروپناه. مشهد: گل آفتاب.
- كالر، جاناتان (1385). نظريّهی ادبي. ترجمهی فرزانه طاهري. تهران: نشر مركز.
- مقدسي، ابونصر محمد بن طاهر (1386). آفرينش و تاريخ. ج1. ترجمهی محمدرضا شفيعي كدكني. تهران: آگاه.
- مورنو، آنتونیو (1386). یونگ، خدایان و انسان مدرن. ترجمهی داریوش مهرجویی. تهران: مرکز.
- مولوی، جلالالدّین محمّد بن محمّد (1382). مثنوی معنوی. تهران: هرمس.
- مؤذن جامي، محمدمهدي (1388). ادب پهلواني. تهران: ققنوس.
- میرصادقی، جمال و ذوالقدر، میمنت (میرصادقی) (1377). واژهنامهی هنر داستاننویسی. تهران: کتاب مهناز.
- نولدكه، تئودور (1384). حماسهی ملي ايران. تهران: نگاه.
- واحددوست، مهوش (1381). رویکردهای علمی به اسطورهشناسی. تهران: سروش.
- وارنر، رکس (زیر نظر) (1387).دانشنامهی اساطیر جهان. ترجمهی ابوالقاسم اسماعیلپور. تهران: اسطوره.
- وزیرنیا، سیما (1380). «مورنو، یونگ و نگاهی به اعماق» کتاب ماه ادبیات و فلسفه، شمارهی43، صص58 – 61.
- هینلز، جان راسل (1386). شناخت اساطیر ایران. ترجمهی ژاله آموزگار و احمد تفضّلی. تهران: چشمه.
- یونگ، کارل گوستاو (1386). انسان و سمبولهایش. ترجمهی محمود سلطانیه. تهران: جامی.
- یونگ، کارل گوستاو (1387). سمینار یونگ دربارهی زرتشت نیچه. ترجمهی سپیده حبیب. تهران.
مصطفي باباخاني
دانشجوي دكتري زبان و ادبيات فارسي، دانشگاه ملي تاجيكستان
منبع: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 149 مهر1389