شماره 211 | 24 تير 1394 | |
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی اشاره: در 6 هفته گذشته مقاله «تاریخ شفاهی و هرودوت» به قلم آزوین ماری ( -1937) استاد بازنشسته بالیول کالج دانشگاه آکسفورد و از متخصصین تاریخ هلنی و یونانی از نظرتان گذشت. همان طور که وعده کرده بودیم از این هفته مقاله دوم او در این حوزه با عنوان «نگاهی مجدد به هرودوت و تاریخ شفاهی» در سه قسمت تقدیم حضورتان می شود. انتشار این مقاله به توصیه نویسنده صورت می گیرد. آزوین ماری در پی اطلاع از انتشار مقاله «تاریخ شفاهی و هرودوت» در ایران، ضمن اظهار خوشنودی از انتشار آن به فارسی، اظهار داشت مقاله دومش در این باره را که تکمله مقاله نخست است برای ما ارسال می کند تا در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گیرد. اکنون این مقاله با ترجمه خوب و دقیق علی فتحعلی آشتیانی در جلوی دیدگان شماست. نخستین مقالهای که با موضوع «هرودوت و تاریخ شفاهی» نوشتم در سال 1977 و برای ارائه به سلسله سمینارهای بسیار مهمی بود که به کمک آرنالدو مومیلیانو (1) در دوران عضویتش در هیئت مدیرة دانشکدة All Souls دانشگاه آکسفورد، برگزار کردم. آن روزها مشغول نوشتن کتاب «یونان کهن» (2) (1980) بودم بدین نیت که هرودوت را از این طریق نه صرفاً به عنوان یک مرجع، بلکه در مقام یکی از مفسران کمابیش قابل اعتماد رویدادهای یونان باستان معرفی کنم. مسئلة من به میزان توانایی او در ثبت صحیح رویدادهای واقعشده در آن اعصار و چگونگی به فعلیت رسیدن این صحت منحصر نمیشد، بلکه میخواستم ببینم آیا میشود تفسیر و برداشت او از ساختار جهانبینی دنیای کهن را پذیرفت یا خیر. آیا او به فهم درست و عمیقی از رویدادهایی که توصیف میکند، رسیده بود یا شرح کممایه و تحریفشدهای از آنها میداد؟ اینها پرسشهای تاریخی جدی و ریشهداری بودند که تاریخنگاری عصر نوین آنطور که انتظار میرفته، به آنها نپرداخته است. متأثر از فضای حاکم بر ما در دهه 1970، نامی که در ابتدا برای مقالهام برگزیده بودم نامی جنجالبرانگیز و جدلی بود؛ در واقع عمداً میخواستم با تکیه بر ملاحظات مومیلیانو ثابت کنم که نه تنها هرودوت بلکه تاریخنگاری یونانی اساساً شفاهی و متناسب با زمانه است، و لذا تضادی بنیادین با تصور و فهم ما از تاریخ دارد.(3) پذیرش هرودوت به عنوان مورخ و انتساب او به حوزة تاریخ شفاهی بدین هدف صورت گرفت تا دست کم سه شیوة مختلف در این بیان به اثبات برسد. نخست اینکه، منابع مورد استفادة او غالباً شفاهی بودند و نه مکتوب و برای فهم رویکرد او باید اصطلاحات و چارچوبهای به کار رفته در مکاتب نوپای مردمشناسی و تاریخ شفاهی نوین را بفهمیم و بپرهیزیم از اینکه رویکرد او را مسئلهای برآمده از «نقد منابع» ادبی قرن نوزدهم تلقی کنیم. دوم اینکه، شخصاً هرودوت را یک هنرمند شفاهیِ «بهتماممعنا» میدانم که متن مکتوب او در واقع آخرین مرحلة تجمیع و ثبت اندیشههایش را به ما نشان میدهد. سوم اینکه، تفاسیر مذکور مستقیماً از مناظرات تند و داغ دهه 1960 بین وجه شفاهی (orality) و وجه ادبی (literary) الهام گرفتهاند. در جایی دیگر راجع به رهایی نسل دهه 1960 از یوغ مطالعات ادبی قلمفرسایی کردهام؛(4) ادبیات در واقع زندانی بود که فرهنگ بیاعتنا به آفرینشهای خودجوش بر ما تحمیل کرده بود. مارشال مکلوهان (Marshall McLuhan) در واقع پیام را رسانه میدانست: میشد به دنیایی که در آن شعر را به جای نوشتن، هنرمندانه اجرا میکردند، بازگشت و از طریق هنر نمایش بار دیگر ذوق جوشان جوامع پیشانویسا (5) را به غلیان درآورد. برای اندیشمندانِ ماجراجویی مانند اِریک رابرتسون دادز (6) و اِریک آلفرد هاولاک،(7) یا مردمشناسانی مانند جک گودی و یان وات (8) تفسیر یونان باستانی و کهن، یک آرمان فرهنگی محسوب میشد. ما سخنان مکلوهان، ماکوزه، و آلکساندر رومانوویچ لوریا (9) را میخواندیم، به اشعار شاعران گروه بیتز (10) و «صدای لیورپول» (11) گوش میسپردیم. بدین ترتیب، رسالة من به نسل «شصت و هشتیها» (12) تعلق داشت: سال 1968 در تعریف فرهنگ قرن بیستم، جایگاه و اهمیتی مانند سال 1848 در قرن نوزدهم دارد. نخستین بخش مقالهام تلاشی عامدانه برای ایجاد موج خروشانی در یک حوض کوچک بود، میخواستم ماهیت مطالعات و تحقیقات روی نوشتارهای هردودت را تغییر دهم، و الگوی جدیدی که هرودوت را یک مردمشناس عهد باستان معرفی میکند به جای تصویر پژوهشگر فرهیختة ادبی آثار کلاسیک آلمان بنشانم. ده سال بعد، در مقالة چاپنشدهام به سراغ موضوعاتی رفتم که از نشست و برخاست با مومیلیانو به من سرایت کرده بود، موضوعی به نام دیگریت یا دگربودگی، (13) که به مسئلة میزان درک و شناخت هرودوت از فرهنگ بیگانه وارد شده بود.(14) انتخاب پارس (ایران) نه به این خاطر که بخش دوم را به مناسبت برگزاری همایشی تحت مدیریت کارگاه تاریخ هخامنشیان گرونینگِن نوشته بودم، بلکه ایران اساساً مهمترین تمدنی بود که هرودوت در شرح و وصف آن سنگ تمام گذاشته بود، مضاف بر اینکه بخش عمدهای از آثار تحقیقاتی آن زمان به فرهنگهای دیگری مانند مصر و سکاها (15) پرداخته بودند. جای خوشبختی است که مقالهای متعلق به گذشته هنوز هم میتواند به این همه بحث و تبادل نظر در میان جوانان دامن بزند. خوانندة مقالة حاضر تاکنون فهمیده است که نویسندگان مقالات ارائهشده به همایش اول در تورین، و نویسندگان مقالات این مُجلد تا کجا با دیدگاههای گذشتة من موافق یا مخالف هستند؛ دیدگاههایی که خودشان هم به تاریخ پیوستهاند. اما چون نویسنده آن یعنی بنده همچنان در این دنیا نفس میکشم، به من اجازه دادهاند نتیجهگیری خودم را اعلام کنم که طبعاً میکوشم علتِ تر و تازه ماندن این موضوع در زمان کنونی و مسیرهایی که باید بحث خود را به آنها هدایت کنیم، برای شما تبیین نمایم. (16) با وجودی که همه ابعاد و جنبههای مقالة قبلی من مورد پذیرش واقع نشد، اما بسیاری از جنبههای آن همچنان اهمیت خود را حفظ کردهاند؛ البته بعضی از آنها رد شده و بعضی دیگر هنوز جنجالی هستند. بگذارید از مسئلة منابعِ مورد استفادة هرودوت شروع کنم. انتقادات وارده به مقالة قبلیام از یک نظر درست هستند. با وجود ادعای هرودوت مبنی بر شفاهی بودن منابعش، من هنوز مشغول سر و کله زدن با یک مدل مبناییِ مرتبط با اصول نقد منابع بودم، مانند کاری که یان وانسینا (17) در نخستین کتابش به نام «سنت شفاهی» (18) انجام داد. ما هر دو در جستوجوی پیدا کردن یک متدولوژی برای کشف «حقیقت»ی بودیم که نخستین حلقة زنجیرة نقل و انتقالات شفاهی را شکل میداد. اما آنگاه که فهمیدیم حقیقتِ واقعیتبنیادِ مورد نظر ما بر خلاف گذشته، دیگر موضوعیتی در بازسازی زنجیرة اقاریر ندارد، هدف اثباتگرایانة ما کمی تعدیل شد. آنچه که ضابطه و ملاک اصلی اعتبار سنت شفاهی محسوب میشد، صحت انتقال سنت بود؛ و بسیاری از شرایطی که نقش مؤثری در صحت انتقال سنت ایفا میکردند اساساً یا نسبت به حقیقت داشتن و نداشتن داستان بیخیال بودند، و یا طوری با سنت بازی میکردند که حقیقت پنهان در آن را تحریف کنند. لذا، تمرکز گذشته بر نقد منابع در برملاسازی پیشداوری یا غرض به منظور کشف حقیقت را به کناری گذاشتند و این تلقی را جا انداختند که تحریف به خودی خود میتواند ضامن انتقال صحیح سنتها باشد، پس ما نیز باید از اصرار بر ارزش تاریخی سنتهای شفاهی دست برداریم. فقدان تاریخنویسان حرفهای و زبردست در یونان (19) بدین معنا بود که سنت شفاهی این تمدن از تغییرناپذیری (fixity) بسیاری از جوامع دیگر بیبهره است، و لذا تحریفات گوناگونی به آن راه دارد. معذلک، معتقد بودم که با دقت عمیق به «بدقوارهسازی» اِعمالشده روی داستانها و ماجراها هنوز هم جستوجو برای یافتن ریشه و خاستگاه ماجراهای خاص امکانپذیر است؛ لذا، کلید نقد منابعِ مورد استناد هرودوت تبدیل به یکی از اجزاء حرکت گستردهای برای کشف انواع و اقسام سنتهای شفاهیِ جاری و ساری در یونان شد. به اعتقاد من میشد مقولات فراگیری را تعیین نمود و هر یک را به جامعه یا گروهی نسبت داد. از این روست که میبینیم در روایت هرودوت از رویدادهای آتن، سنتهای شفاهی، اهمیت ویژهای دارند، در حالی که داستانهای اسپارت، حول محور ارزشهای یک دولتشهر هاپلیتی (سرباز سنگیناسلحه) روایت میشوند. اِلِمانهای اخلاقساز با داستانهایی تداعی میشوند که از جزئیاتشان میتوان به منشأ دلفی آنان پی برد. قویاً معتقدم که سنت هرودوت در باب قَرنتُس در نخستین مرحلة آن (سیپسلوس) با الهام از مضامین عامیانة شرقیکننده آفریده شده است؛ در حالی که داستان پریاندِر ارتباط بسیار نزدیکی با نگرانیهای جدی یونانیان از ناحیة ناهنجاریهای خانوادگی دارد. (20) تلاشهای مذکور برای شناسایی سنتهای گروههای خاص، در سالهای اخیر توسط آسمَن (21) و جمعی دیگر به منظور طبقهبندی سنتهای تاریخی ذیلِ تعریف خاطرات جمعی صورت گرفتهاند. اعتراف میکنم که در آن سالها مقالات موریس هالبواکس (و حتی یان وانسینا) را نخوانده بودم، اما دریافتهای او قطعاً تحلیلهای ما را عمق میبخشید. به هر حال، با وجودی که خاطرات گروهی و خاطرات جمعی در واقع پدیدههای اجتماعی هستند، اما گمان میکنم بین نظریة خاطرات جمعی یک فرهنگِ مرکب و فرضیهای که معتقد است خاطرات گروهیِ منفردی، مستقل از خاطرات جمعی، در دل آن فرهنگ وجود دارد، تفاوت مهمی میتوان پیدا کرد. آنچه که نوع و قالب خاطرات مذکور را تعیین میکند نیازهای کارکردیِ نسل دریافتکنندة خاطرات است که از طریق فرایند خاطره برآورده میشوند؛ اما شاید بتوان گفت که ثبات خاطرات گروهی و مقاومت آنها در برابر دستکاری و تحریف به مراتب بیشتر است زیرا مایملک گروه نسبتاً بستهای محسوب میشود. دست کم در باب سنتهای شفاهی پذیرفتهاند که شرایط اجتماعیِ انتقال آنها عامل تعیینکنندهای هستند، و این تحلیلِ کارکردیِ خاطرات اجتماعی در این مقوله است که اهمیت مییابد: هر یک از این خاطرات در حال حاضر چه هدفی را تعقیب میکنند؟ از آن گذشته، اینگونه نیست که در همة فرهنگها انتقال دانش و معلومات اجتماعی دربارة گذشته به یک شیوه و مبتنی بر علل مشابهی صورت گیرد؛ نکتة قابل توجه دربارة حدود و ثغور استفادة هرودوت از سنتها پیچیدگی انواع و اقسام انتقال آنهاست که در روایت خود او میتوان دید. پس باید حواسمان را جمع کنیم تا مبادا تفاوتهای حاکم بر سنتهای مختلف را نبینیم، یا تصور کنیم که چنین تفاوتهایی مستقیماً ناشی از منابع خاص هستند: طبق بیان درخشان نینو لوراگی (Nino Luraghi): برخلاف دیدگاه ژاکوبی که اظهارت هرودوت دربارة «منابع» خودش را کنایه تعبیر کرده بود، و دِتلِف فِهلینگ (Detlev Fehling) که آنها را ویژگیهای بیواسطة منابع میدانست، باید چنین اظهاراتی را استعاری فرض کنیم. بار اول که خودم این مسائل را تحلیل میکردم، از این بابت که تمام تفاوتهای موجود بین سنتهای مختلف را نشانههای پنهانِ منابع هرودوت تفسیر کردم، قطعاً مسیر را اشتباه رفته بودم. ادامه دارد... پانویسها: 1-Arnaldo Momigliano 2-Early Greece 3-Cf. Luraghi in the introduction to this volume, pp. 5ff. 4-The word is mightier than the pen)-TLS, June 16-22 1989, pp. 655-6) «قدرت قلم به کلام است» 5-preliterate 6-Eric Robertson Dodds 7-Eric Alfred Havelock 8-Ian Watt 9-Alexander Romanovich Luria- روانشناس رشد و روانشناس اعصاب اهل روسیه 10-Beats-گروهی از شعرا که در دهه 1950 در سانفرانسیسکو ظهور کردند و به سبک آزاد و بیقافیه و سوررئالیستی شعر میگفتند. آنان فرمالیسم آکادمیک، مادهگرایی و انطباق با طبقة متوسط آمریکا را رد میکردند و تحت تأثیر نواهای جاز، مکتب ذِن (ZEN) و عرفان سرخپوستی آمریکا شعر میگویند. 11-Liverpool Sound-کنسرتی که هر ساله به مدت سه روز در استادیوم آنفیلد شهر لیورپول برگزار میشود. اولین برنامة کنسرت آنها در یکم ژوئن سال 2008 برای بزرگداشت این شهر به عنوان پایتخت فرهنگی اروپا برگزار شد. 12-soixantehuitards-کسی که در ناآرامیهای مدنی ماه می سال 1968 فرانسه شرکت داشته یا از آنها حمایت میکرد. در این اعتراضات، دانشجویان دست به اعتصاب و تظاهرات گستردهای زدند. 13-alterity 14-See esp. Edith Hall, Inventing the Barbarian (Oxford, 1989); also my remarks in ‘Pierre Vidal-Naquet et le métier d’historien de la Grèce : l’ «école de Paris »’, Pierre Vidal-Naquet, un historiendans la cité (Paris, 1998) ed. François Hartog, Pauline Schmitt, Alain Schnapp, pp. 154-66. 15-Scythia-دستهای از مردمان کوچنشین ایرانیتبار که محل زندگیشان از شمال به دشتهای جنوب سیبری، از جنوب به دریای خزر و دریاچة آرال، از خاور به ترکستان چین و از باختر به رود دانوب میرسید. سکاها مردمی جنگجو بودند و گاهی به سرزمینهای همسایة خود یورش میبردند. این طوایف همواره در تاریخ قدیم ایران خودنمایی میکردند. 16-در اینجا فعلاً به مباحث نخستین بخش مقالهام بسنده میکنم، و مشاهداتم از ایران را که در سفر سال 1998 به این کشور یادداشت نمودم به وقت دیگری موکول مینمایم. 17-Jan Vansina 18-Oral Tradition 19-Cf Luraghi p. 104. 20-‘Falaride tramito e storia’, Agrigento e la Sicilia Greca ed. L. Braccesi, E. De Miro (Roma, 1992) pp. 47-60. 21-Assmann
نویسنده: آزوین مارِی | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2740 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |