شماره 12 | 20 بهمن 1389 | |
سرویس دفاع مقدس ـ عرصه دفاع مقدس ملت بزرگ ایران نمایشی زیبا از لبیک خونین به ندای استغاثه شهید کربلا بود. شهدای 8 سال دفاع مقدس که به یاری حسین زمان خویش ـ حضرت روح الله(ره) ـ شتافتند تربیت یافتگان مکتب عاشورا و روضه های حسینی بودند که با شور و شوق نینوایی به سوی کربلا رفتند و کربلایی شدند. به گزارش «تابناک»، اربعین حسینی، فرصتی شد تا آن ارادت و محبت بی پایان را که در چشم ها موج می زد مرور کنیم، خاطراتی جاودانه که تا همیشه سایه به سایه عاشورای حسینی دل ها را به کربلا پیوند می زنند. پس بیایید بخوانیم و تنها اندکی تفکر کنیم... این خاطرات در چند بخش تقدیمتان می گردد: جنگ تحمیلی که آغاز شد شهید عباس اردستانی به گروه چریکی جنگ های نامنظم سردار شهید دکتر چمران پیوست. یک بار که ترکش خمپاره به دستش اصابت کرد و به منزل آمد قرار نداشت و خیلی زود به جبهه برگشت و در پاسخ خانواده که تو نمی توانی بجنگی گفت: با همین دست مجروح می توانم نزد حضرت ابوالفضل العباس(ع) بروم. او چند روز پس از آن در منطقه سر پل ذهاب در حال پاکسازی میدان مین مجروح و یکی از انگشتان خود را از دست داد و هنگامی که دوستانش از او خواستند به بهداری برود قاطعانه پاسخ داد: وقتی به بهداری می روم که لااقل سرم جدا شده باشد. او چند دقیقه بعد با گلوله توپ دشمن بعثی سر خود را تقدیم اسلام کرد. شهید عباس اردستانی که روز عاشورا متولد شده بود در روز اربعین حسینی در حالی که مانند مولایش حسین ابن علی (ع) سری در بدن نداشت به کاروان شهادت پیوست. به نقل از مادر شهید عشق حسین (ع) ما را به این وادی کشاند در آستانه عملیات والفجر 8 بود که با بچه های گروهان غواص، دعای کمیل را خواند. بار دوم با بچه های گردان و مرتبه سوم آن را به تنهایی. آن هم دعایی سرشار از اشک آنقدر گریه کرد که همه بچه های گردان یقین کردند که او شهید خواهد شد. او عاشق سیدالشهدا (ع) بود که در یکی از دست نوشته های خود نوشته بود: حسین (ع) زیباست. کار حسین (ع) زیباست. ذکر مصیبت حسین (ع) مخصوص عاشورا و محرم نیست. حسین (ع) همه جا هست و نزدیک ترین جا، قلب خودمان است. منبع: کتاب چشمه مهتاب شهادت با زمزمه زیارت عاشورا در اوایل جنگ بود که پیکر خونین یک بسیجی 25 ساله نجف آبادی را به اورژانس پادگان ابوذر سرپل ذهاب آوردند. ترکشی به قلب او اصابت کرده بود. در حالی که در اغما بود مرتب فرازهایی از زیارت عاشورا را می خواند و این موجب حیرت کادر پزشکی شده بود. پزشکی که اهل تبریز بود سعی می کرد او را زنده نگه دارد اما این بسیجی در حالی که مرتب آیات قرآن و فرازهایی از زیارت عاشورا را می خواند به کربلا رفت و جام شهادت را عاشقانه سر کشید. خواهر امدادگر فیاض ـ کتاب سروهای سرخ عزاداری با پای برهنه سرهنگ عطایی فرمانده منطقه هوایی شهید بابایی شهید بزرگوار حاج شیر علی سلطانی، ذاکر و شاعر عارف و مداح پاکباخته ای بود که در عشق به سرور شهیدان می گداخت و شهادت حسین گونه را در مناجات صبحگاهی از خدا طلب می کرد. سرانجام در عملیات فتح المبین با جسد بی سر بر خاک افتاد سری که در آن جز عشق و شور حسینی نبود. او وصیت کرده بود که جسد بی سرش را در کتابخانه مسجد کوشک شیراز در قبری که خود حفر کرده بود به خاک بسپارند تا جسدش زیر گام های طالبان علم قرار گیرد. جالب اینکه قبری که خود حفر کرده بود به اندازه تن بی سر او بود! این سردار متواضع سرانجام در شامگاه 28 اردیبهشت 61 با لبی تشنه به سوی کربلا پر کشید. خاطره از حاج کاظم محمدی | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=269 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |