شماره 201    |    2 ارديبهشت 1394



خاطرات فاطمه پاكروان

خاطرات فاطمه پاكروان
همسر سرلشكر حسن پاكروان، افسر ارتش، رئيس ساواک، وزير اطلاعات و سفير
ترجمه: اسماعیل سلامی
انتشارات: مهرانديش
نوبت اول: 1393
قیمت: 8 هزار تومان

 

تاریخ معاصر ایران به ویژه تاریخ خاندان پهلوی، مملو از حوادث گوناگون با درجه اهمیت متفاوت است. صرف نظر از تحلیل‌ها و بررسی‌های موجود تاریخی، وقایع دوران پهلوی همانند بسیاری از مقاطع دور و نزدیک، دارای وجوه آشکار و وجوه پنهان است. وجوه آشکار این دوران را می‌توان در خلال وقایع و تحولات گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشاهده و پیگیری کرد. در حالی که اطلاع از وجوه پنهان نیازمند گذر زمان، شناخت دیدگاههای گوناگون و بررسی اسناد و مدارک تاریخی است که به مرور ایام آشکار می‌شوند.

 کتاب «خاطرات فاطمه پاكروان» (1) مصاحبه حبیب لاجوردی، یکی از اعضای مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد با فاطمه پاکروان، همسر سرلشکر حسن پاکروان است. در خلال مصاحبه‌هایی که توسط مرکز یاد شده با مسئولان و کارگزاران حکومتی و صاحب منصب دوران پهلوی تحت عنوان «تاریخ شفاهی ایران» صورت گرفته است وقایع و موضوعاتی مطرح گردیده که اطلاع از آنها برای پژوهشگران، مورخان، اندیشمندان و عموم مردم مفید فایده خواهد بود. خاطرات فاطمه پاکروان از آن جهت اهمیت می‌یابد که وی به عنوان همسر مهم‌ترین مقام اطلاعاتی و امنیتی کشور در مقاطعی چون برکناری تیمور بختیار از ریاست ساواک،  نهضت خرداد 1342 تبعید امام خمینی(ره) و بازسازی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در کنار همسر خویش در چند وچون وقایع قرار گرفته است.

 حسن پاکروان فرزند فتح¬الله و امینه پاکروان، در سال 1290به دنیا آمد. وی پس از تحصیل دوره مقدماتی و متوسطه در ایران، برای ادامه تحصیلات به فرانسه رفت و در رشته توپخانه فارغ¬التحصیل شد. وی در پاریس قصد داشت با دختری فرانسوی ازدواج کند که چون نتوانست با وی ازدواج کند، دست به خودکشی زد، ولی برخی از دوستانش با ورود به اتاقش وی را از مرگ نجات دادند.(2) حسن پاکروان در سال 1312 به ایران بازگشت و پس از دوره¬ای تدریس در دانشکده افسری به فرماندهی پادگان بوشهر و بنادر جنوب ایران منصوب شد. در 1320 با همسرش فاطمه آشنا شد و با وی ازدواج نمود. سپس در سال 1324 به فرماندهی مرزبانی کل کشور انتخاب شد. پس از تأسیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور(ساواک) در سال 1335 به ریاست سپهبد بختیار، حسن پاکروان به ساواک آمد و معاون عملیاتی ساواک شد.

   پس از برکناری بختیار از ریاست ساواک، وی در اواخر سال 1339 به ریاست ساواک برگزیده شد. در دوران ریاست وی بر ساواک، ماموران این سازمان به دستور وی در فروردین 1342 به مدرسه فیضیه حمله کردند و تعدادی از طلاب این مدرسه را به شهادت رساندند. همچنین امام خمینی(ره) نیز در پانزدهم خرداد سال 1342 و سیزدهم آبان 1343 به فرمان پاکروان، توسط مأمورین ساواک دستگیر شد. پاکروان در سال 1343 از ساواک کنار گذاشته شد. وی در طول دوران ریاست ساواک، معاون نخست¬وزیر نیز بود. پس از ترور حسنعلی منصور در سال 1343 و روی کار آمدن کابینه هویدا، پاکروان در کابینه هویدا به سمت وزیر اطلاعات برگزیده شد. سپس در سال 1345 به عنوان سفیرکبیر به پاکستان رفت و سه سال در آنجا مشغول به کار بود. پس از آن به عنوان سفیرکبیر ایران در فرانسه انتخاب گردید و در سال 1352 به ایران بازگشت.

   پس از بازگشت به ایران به سرپرستی امور مالی و مشاور دربار منصوب شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی این سمت را عهده¬دار بود. در جلسه¬ای که شاه به منظور نظرخواهی با برخی از سران در مورد بازداشت هویدا تشکیل داد، پاکروان نیز حضور داشت، ولی در خاطرات فاطمه پاکروان وی ادعا کرده است که سرلشگر پاکروان با بازداشت هویدا مخالفت کرده است. پس از پیروزی انقلاب، حسن پاکروان به همراه عده¬ای دیگر محاکمه و در تاریخ 22/1/58 اعدام گردید.

 کتاب 101 صفحه‌ای خاطرات فاطمه پاکروان شامل دو جلسه مصاحبه (12 اسفند 1361) و جلسه دوم مصاحبه (16 اسفند 1361) است. در جلسه اول موضوعاتی همچون«تحصیلات مقدماتی سرلشکر پاکروان، کودتای 28 مرداد 1332، تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، سپهبد تیمور بختیار، انتصاب پاکروان به ریاست سازمان امنیت، قیام 15 خرداد 1342، بازداشت آیت‌الله خمینی، نجات آیت‌الله خمینی از مرگ، انتصاب پاکروان به وزارت اطلاعات، عکس‌العمل شاه نسبت به اعدام سرلشکر پاکروان» اختصاص یافته است. در جلسه دوم مصاحبه «سوابق خانوادگی و تحصیلی فاطمه پاکروان، خدمات در بیمارستان نجمیه، فتح‌الله پاکروان پدر سرلشکر پاکروان، خدمات در شرکت هواپیمایی ایران، دوره سفارت در پاکستان، برخورد مردم با همسر رئیس سازمان امنیت، انتصاب وی در وزارت دربار، آخرین ملاقات پاکروان با شاه، آخرین روزهای حکومت سلطنتی و بازداشت سرلشکر پاکروان» مورد اشاره قرار گرفته است. در این کتاب همچنین تعدادی از تصاویری نامبرده و احکام انتصاب وی به سمت‌های مختلف انتشار یافته است.


 فاطمه پاکروان آشنایی همسرش با امام خمینی(ره) را به نقل از وی چنین شرح می‌دهد:«دو هفته با آیت‌الله خمینی ناهار می‌خورد. خيلی خوب بود. عالی بود؛ بسیار صمیمی بود؛ آیت‌الله با همان لحن آهنگینش می‌گفت: «تیمسار، منتظر روزهایی هستم که ناهار خودمان را بخوریم؛ پرسیدم: «اوچه چگونه آدمی بود؟» همسرم گفت: «او خیلی خوش‌قیافه بود و من مطمئنم به آن پیری که می‌گویند نیست. حالا دلیلش را من می‌گویم. او خیلی خوش قیافه بود، حضورش برهمه جا سایه می‌افکند، قدرت سحرآمیزی داشت، روح بزرگی داشت».از همسرم پرسیدم: «موضوع گفت گوهایتان چه بود؟ راجع به چه چیزی حرف می‌زدید؟ او جواب داد: «خوب راجع به مذهب، فلسفه و تاریخ». پرسیدم: «چه چیزی بیش از هرچیزی تو را تحت تاثیر قرار می‌داد؟ جواب داد: «بلند پروازی‌اش». گفت: «بلندپروازی؟ منظورت چیست؟ چه نوع بلندپروازی؟ سیاسی یا مذهبی؟ گفت: «درست نمی‌دانم او آدم عجیبی بود».

راوی رابطه همسرش با شخص هویدا را در روزهای آخر چنین بیان می‌کند: «هویدا عاشق همسرم بود. فکر می‌کنم که وی را تنها کسی می‌دانست که می‌شود به او اعتماد داشت. چون چیزهای زیادی به همسرم می‌گفت که به هرکسی نمی‌گفت. بعد سناتوری، که با همسرم در زندان بود گفت: «هویدار برای همسرتان کتاب‌های فرانسوی می‌فرستاد. اغلب با هم حرف می‌زدند و به زبان فرانسه حرف می‌زدند. وقتی کتابی نیامد. همه گمان کردند هویدا سربه نیست شده». هویدا به دستور شاه دستگیر شد و در آستانه انقلاب وقتی زندان‌ها را خالی کردند او تنها ماند. همه می‌دانند که او به خیلی از صاحب منصبان زنگ زد و گفت: «من اینجا هستم». او هرگز به فکر فرار نبود و می‌گفت چرا باید خود را حقیر کنم و تن به فرار بدم. همسرم نیز چنین ذهنیتی داشت».

 فاطمه پاکروان زمان دستگیری همسر خود را چنین بیاید می‌آورد: «البته شایعاتی وجود دارد. اما من آنچه را دقیقاً می‌دانم می‌گویم به آنچه را پسرم می‌گوید و آنچه را نادرزاد دامادم گفته است. جوان‌ها به همسرم علاقه داشتند چون آنها را خیلی خوب درک می‌کرد. پس آن روز جمعه 27 بهمن 1357 چند تا از دوستانش را برای نهار به خانه‌مان آورد و خیلی خوش گذراندند. پسرم آنجا نبود. بعد ساعت 3:30 بعدازظهر همسرم به آنها گفت: «می‌خواهم استراحت کنم». او بعد از سکته اثر خیلی زود خسته می‌شد. ساعت 5 از خواب برخاست و به آشپزخانه رفت تا یک لیوان آب بخورد. سر و صدا زیادی از بیرون به گوش می‌رسید به مستخدم گفت: «چه اتفاقی افتاده؟» مستخدم جوان با چهره‌ای رنگ باخته برگشت و گفت: «تیمسار آمده‌اند شما را ببرند». (این را بعدا مستخدم تعریف کرد) گفت: «جناب تیمسار لیوان آب را برداشت و زحمت کفش به پا کردن را هم به خود نداد و با دمپایی بیرون رفت. وقتی عوامل دستگیری او را دیدند خیلی به او احترام گذاشتند. مستخدم بیچاره می‌خواست مرا با این حرف دلداری دهد، آنها خیلی با احترام برخورد می‌کردند. در را برایش باز کردند. و گفت: «من دنبال ماشین دویدم چون ماه آخر زمستان بود و هوا خیلی سرد بود و او کت به تن نداشت. پرسیدم: «بعد چه اتفاقی افتاد؟» آنها جلوی ماشین را گرفتند و کتش را به او دادند. من گریه می‌کردم. همسرم هیچگاه حرفی نزد. او را ابتدا به کمیته کاشانک و از آنجا به مدرسه علوی بردند. وقتی پسرم برگشت به او گفتند که پدرش دستگیر شده است. او فورا پیش دامادش رفت و آنها همه جا را گشتند. به آنها گفتند:«نمی‌دانیم، به مدرسه علوی بروید». مقداری لباس و دارو با خود بردند. مردی که مسئول آنجا بود اجازه نداد لباس و دارو را داخل ببرند و گفت: «نه، نه، ما همه چیز اینجا داریم. علاوه بر این او اصلاً دستگیر نشده چه کسی گفته؟ او میهمان آیت‌الله است می‌خواهیم از او سئوالاتی در مورد دربار بپرسیم نه راجع به زمانی که او رئیس سازمان اطلاعات و امنیت یا وزیر اطلاعات بود. چند روزی بیشتر طول نخواهد کشید». می‌بینید چقدر باهوش بودند. بعد، پسرخاله هویدا او را دید. آنها چشمان او را بستند و او را روی پله‌ها بردند و بعد دروغ‌ها شروع شد. پسرم گفت: «اینجا نگهبان خیلی خوبی است از پدرم برایم نامه می‌آورد و می‌گوید پدر در زندان نیست بلکه در آسایشگاه است در یک بستر گرم و نرم دراز کشیده و از او نگهداری می‌کنند. یک روز در میان، آرایشگر می‌آوردند، لباس‌هایش را می‌شویند، غذای خوب به او می‌دهند و دکتر همیشه در کنارش است». همسرم نامه‌های کوتاهی می‌نوشت و این مرد آنها را به پسرم می‌داد و در محل‌های خیلی پرت قرار ملاقات می‌گذاشت و اصرار داشت که پسرم نامه‌ها را تکه تکه کند تا چیزی از همسرم نداشته باشیم. اما واقعیت این بود که از سناتور شنیدم که چه کسی با همسرم در زندان بوده است. او مي گفت اصلاً این طور نبود. بعد از چند روز او را بدون تشک و ملحفه و روانداز به زندان فرستادند. «عکس‌های هویدا را یادتان هست؟ دست کم او یک تشک داشت. همسرم روی زمین بود تا این که صلیب سرخ از آنها درخواست کرد به زندانیان ملحفه، تشک و پتو بدهند».

فاطمه پاکروان ادامه می‌دهد: «آنها هرگز به پسرم اجازه ندادند، او را ببینید چون می‌گفتند او در حال بازجویی شدن است بازجو به کسی گفت و او به پسرم گفت: «وقتی پرونده‌اش را باز کردند، فقط یک تکه کاغذ در آن بود و آن شهادت جوانی بود که به دستور همسرم دستگیر شده و اظهار کرده که همسرم رفتاری انسانی با او داشته و پس از مدت کوتاهی او را آزاد کرده است». سه روز بعد، اعدامش کردند. او را از سلول بیرون آوردند و دیگر چیزی درباره او نشنیدم.




1-   فاطمه پاکروان، از پدری ایرانی و مادری لهستانی روسی، در تهران متولد شد. در کودکی پدر و مادرش از هم جدا شدند و وی به همراه پدرش برای تحصیل به فرانسه رفت. در آنجا در رشته مامائی مشغول به تحصیل شد و پس از فراغت از تحصیل به ایران آمد. فاطمه پاکروان پس از بازگشت به ایران در بیمارستان نجمیه که متعلق به یکی از دوستان پدرش بود، مشغول به کار شد. وی در سال 1320 با حسن پاکروان آشنا شد و با وی ازدواج نمود. در سال 1340 فاطمه پاکروان به ریاست سازمان جلب سیاحان انتخاب شد و همکاری خود را با اسدالله علم، نخست¬وزیر وقت و مهدی شیبانی، رئیس سازمان جهانگردی آغاز نمود. فاطمه پاکروان در همین پست قرار داشت که در سال 1342 به اولین نشست جهانگردی سازمان ملل رفت. وی به خاطر وجود مادر شوهرش امینه پاکروان به عنوان ندیمه خاندان پهلوی، در دربار نیز رفت و آمد داشت و در برخی سفرهای شاه، از همراهان همسر شاه بود. فاطمه پاکروان در تمام سفرهای همسرش به خارج کشور همراه وی بود و پس از ورود وی به دربار، برای همیشه به دربار آمد. در سال 1357 و با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب اسلامی، فاطمه پاکروان به همراه فرزندانش به پاریس سفر کرد و برای همیشه از ایران خارج شد.

2- عاقلی، باقر، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، نشر گفتار، چاپ اول 1380، ج 1، ص 357 و 358.

محمود فاضلی



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2640
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.