آرابث بالاسکوArabeth Balasko، از اهالی پارکرزبرگ Parkersburg در طول 30 سال از عمر خود به جاهای متعددی سفر کرده است.
او در جوانی به مدت 10 سال در آلاسکا زندگی کرده، فوق لیسانس خود را در رشتهی تاریخ و آرشیو از دانشگاه ماساچوست در بوستن گرفته و مدتی را هم در سئول، کره ی جنوبی سپری کرده است.
در این میان، او هر از گاهی به ویرجینای غربی، یعنی جایی بازگشته که والدینش هنوز در آنجا زندگی میکنند. به همین دلیل بود که بالاسکو در سال 2013 به عنوان داوطلب به طرح امریکورپس Americorps [طرحی که به تقلید از استوری کورپس StoryCorps نام گذاری شده] پیوسته و برای انجمن تاریخ لویزبورگ Lewisburg و هم چنین در شهرک رانسورت در شهرستان گرینبریرGreenbrier فعالیت میکند.
به عنوان داوطلب امریکورپس او میباید «طرح مهمی» را انجام میداد. در این زمان بود که ایده ی ایجاد پایگاه الکترونیک به ذهنش رسید که اخیراً تکمیل شده است. این پایگاه arabethbalasko.wordpress.com: «داستانهایی از روستاهای ویرجینیای غربی. داستان سرایی روایی، یک سنت عامّه» نام دارد.
او به عنوان بخشی از خدمات خود در امریکورپس پایگاه الکترونیک تاریخ شفاهی را به وجود آورد که منحصراً متعلق به رانسورت در ویرجینیای غربی است. (عکس از آرابث بالاسکو)
بالاسکو میگوید: «من تاریخ را دوست دارم. دلیل علاقه ی من به تاریخ، سرگذشتهای اشخاص است. پدربزرگم همیشه از کارهایش در معادن تعریف میکرد. فکر میکنم این که هر شخصی صدایی داشته باشد بسیار مهم است زیرا هر کسی داستانی برای تعریف کردن دارد.»
بنابراین او دنبال کسانی میگردد که بیش از 50 سال در رانسورت زندگی کرده اند تا بتواند مصاحبههای تصویری از خاطرات آنها از شهر و اواسط قرن بیستم تهیه کند که شهر چندان شلوغ نبوده است.
بالاسکو میگوید: «هنگامی که به رانسورت آمدم کارم را با افراد زیادی شروع کردم که بسیاری از آنها سالخورده هستند. آنها سالهای طولانی در رانسورت کار کرده یا داوطلب بودهاند. همهی آنها سرگذشتهای شگفتانگیزی دارند. متأسفانه هیچ کدام از این داستانها ثبت و ضبط نشدهاند.»
بالاسکو که اکنون به عنوان دستیار تحقیقات با جمعیت حفظ تاریخ شهرستان نیوپورت Neport در رودآیلند Rhode Island همکاری میکند میگوید که با توجه به این که از اهالی شهر نبوده، در مراحل اولیه جمعآوری این سرگذشتها بسیار چالش برانگیز بوده است.
او گفت: «هنگامی که غریبهای وارد شده و میگوید داستان زندگی خود یا داستان خود را برایم تعریف کنید، گاهی مردم خیلی راغب به این کار نیستند. خیلیها مرا رد کردند. بسیاری اول قبول کردند اما بعد نظرشان عوض شد.»
اما بعد از این که اولین مصاحبه ی خود را با یکی از اهالی به نام جرالدین آلن Geraldine Allen انجام دارد، کارها به روال افتاد.
«بعد از این که جرالدین مصاحبه کرد، دو یا سه نفر دیگر نیز با مصاحبه موافقت کردند. وقتی این مصاحبهها خاتمه یافت، هفت نفر دیگر نیز داوطلب بودند – هفت سرگذشت دیگر باید گفته میشد.»
کسانی که مصاحبه شدند، داستانهای تلخ و شیرینی از زمانی تعریف کردند که خیابانها و مغازههای مرکز شهر رانسورت شلوغ و پر بودند و قطار در ایستگاهی میایستاد که اکنون خالی است.
نورمان یوجین کلی Norman Eugene Kelle، که به مدت سه سال شهردار رانسورت بوده و ملاقات کوتاهی با جان اف. کندی را در ایستگاه قطاری که اکنون دیگر استفاده نمیشود، به خاطر میآورد. (عکس از آرابث بالاسکو)
نورمن یوجین کلی، 70 ساله، اولین شغل خود را به خاطر میآورد یعنی زمانی که کلاس هفتم بود و شیر در خانهها تحویل میداد.
کلی به بالاسکو گفت: «شیر با یخ پوشانده میشد. باید شیر تازه را در تراس گذاشته و شیشههای خالی شیر را که بیرون در بود جمع آوری میکردم. این اولین شغل من بود. ساعتی 75 سنت حقوق میگرفتم.»
کلی که اکنون یک محقق بازنشسته است از سال 1989 تا 1991 شهردار شهر بوده و با غرور در مورد اولین طرح اصلاح خیابان صحبت میکند که طی آن پیاده روهایی با آجر قرمز و چراغهایی در یکی از خیابانهای اصلی شهر نصب شدند.
حتی قبل تر از آن، هنگامی که قطار در رانسورت متوقف میشد، او شخص خاصی را به یاد میآورد که از شهر بازدید کرد.
کلی گفت: «جان کندی به شهر آمد و جمعیت زیادی در ایستگاه جمع شده بود. این زمانی بود که نامزد ریاست جمهوری بود.»
باربارا سوئیتوود Barbara Sweetwood که تمام عمر خود را در رانسورت Ronceverte سپری کرده، به یاد میآورد که در جوانی دور شهر اسکیت سواری میکرد. (عکس از آرابث بالاسکو Arabeth Balasko)
باربارا سوئیت وود، 75 ساله، به خاطر میآورد که در زمان کودکی چشم اندازی محزون تر از ایستگاه قطار داشته که از پنجرهی خانه ی پدری او دیده میشد – هنگامی که تابوت سربازان کشته شده در جنگ جهانی دوم به شهر آورده میشدند.
او گفت: «پس از جنگ جهانی دوم، مادرم مرا نزدیک پنجره برد تا اجساد سربازانی را ببینم که به رانسورت آورده میشدند و بر تابوت آنها پرچم نصب شده بود.»
سوئیت وود تصویری شلوغتر از شهر را برای بالاسکو تشریح کرد زمانی که شهر پر از مغازههای کوچک خانوادگی بود. او در کودکی دور شهر با اسکیت میچرخید و همه پیاده این طرف و آن طرف میرفتند.
او گفت: «ما تا 20 سالگی من ماشین نداشتیم.»
او به اختصار برای بالاسکو تشریح کرد که بزرگ شدن در رانسورت چگونه است و چرا او تصمیم گرفته که در این شهر باقی بماند.
«در قدیم، مانند امروز، مردم تلویزیون و وسایل سرمایشی را روشن نکرده و در منزل نمیماندند. جوّ آن زمان دوستانه بود. نکتهی دیگر آن که هیچ کس از هیچ چیز نمیترسید. ما همه را میشناختیم، همه ما را میشناختند. آنها از ما مراقبت میکردند. البته، برای بزرگ کردن یک بچه، به یه روستا نیاز نیست.»
بالاسکو دلیل ماندن او در شهر را پرسید.
«اینجا جایی است که من به دنیا آمدم و شکفتم. جای خوبی برای زندگی کردن است.»
همهی افرادی که با بالاسکو مصاحبه کردند، امید روزهای بهتری را برای شهر خود داشتند که قبلاً محل فروش دام بود، کارخانهی تولید کوکاکولا در آنجا بود و تجارت زیادی در آن انجام میشد.
کلی گفت: «اینجا دیگر هرگز آن شهر تجاری قدیمی نخواهد شد.» اما به بالاسکو گفت امیدوار است روزی ایستگاه قطار تعمیر شده و مغازههای کوچکتر در مرکز شهر باز شوند.
او گفت: شاید که جادهی شماره ی 219 ویرجینیای غربی اصلاح شده و مجدداً رفت و آمد از داخل شهر برقرار شود.»
بالاسکو نیز به نوبهی خود امیدوار است که پایگاه الکترونیکی وی الهامبخش مردم برای ضبط داستانهای زندگی خود در شهرهای کوچک در ویرجینیای غربی باشد.
«من میخواستم که آنها این فرصت را داشته باشند که سرگذشت خود را برای جامعهی خود بگویند – این اجتماع و سرگذشت از آن من نیست. این اصلاً ارتباطی به من نداشت. من تنها واسطی برای آنها بودم تا تجربیات و داستانهای خود را بازگو کنند.»
من واقعاً از شناخت این افراد لذت بردم. برخی از آنها بیش از نود سال دارند، برخی دیگر بیش از هشتاد سال و برخی دیگر هفتاد ساله هستند. به این ترتیب، همهی آنها مراحل مختلفی از سالهای آخرین عمر خود را سپری میکنند.»
او گفت که کلیهی افرادی که با وی مصاحبه کردهاند بسیار مثبت بوده و امیدوار بودند که نسل جوان در جهت احیای جامعهی محلی تلاش خواهد کرد.
بالاسکو گفت: «من فکر میکنم که این امید، به نوعی احساس زیبایی است. دیدن نکات منفی ساده است و همهی این افراد اراده کردند که از آن گذشته و نکات مثبت را ببینند. از نظر من این بسیار الهامبخش بود.»
او امیدوار است که دیگران هم در جهت جمعآوری داستانهای شهرهای خود از نقطه نظر شهروندان سالمند تلاش خواهند کرد.
«میخواهم مردم بدانند که سرگذشت و صدایشان مهم است. امیدوارم که چنین طرحهایی در همهی شهرها و جوامع اجرا شوند – برخی از آنها در اواخر دههی هشتاد و نود هستند. آنها حرفهای زیادی برای گرفتن دارند و تصور میکنم که دست یافتن به این حرفها بسیار مهم است تا از بین نروند.
آرزوی من این است که سایر مردم نیز این سرگذشتها را شنیده و نسبت به شهر و شهرکهای خود احساس مالکیت داشته باشند.»
داگلاس ایمبرونو
Douglas Imbrogno
مترجم: ناتالی حق وردیان
منبع: مجله ویرجینیای غربی