شماره 198    |    20 اسفند 1393



طرح تاریخ شفاهی شهرک رانسورت

آرابث بالاسکوArabeth Balasko، از اهالی پارکرزبرگ Parkersburg ‏در طول 30 سال از عمر خود به جاهای متعددی سفر کرده است.
او در جوانی به مدت 10 سال در آلاسکا زندگی کرده، فوق لیسانس خود را در رشته‏ی تاریخ و آرشیو از دانشگاه ماساچوست در بوستن گرفته و مدتی را هم در سئول، کره ی جنوبی سپری کرده است.
در این میان، او هر از گاهی به ویرجینای غربی، یعنی جایی بازگشته که والدینش هنوز در آنجا زندگی می‏کنند. به همین دلیل بود که بالاسکو در سال 2013 به عنوان داوطلب به طرح امریکورپس Americorps [طرحی که به تقلید از استوری کورپس StoryCorps نام گذاری شده] پیوسته و برای انجمن تاریخ لویزبورگ Lewisburg ‏ و هم چنین در شهرک رانسورت در شهرستان گرینبریرGreenbrier ‏فعالیت می‏کند.
به عنوان داوطلب امریکورپس او می‏باید «طرح مهمی» را انجام می‏داد. در این زمان بود که ایده ی ایجاد پایگاه الکترونیک به ذهنش رسید که اخیراً تکمیل شده است. این پایگاه arabethbalasko.wordpress.com: «داستان‏هایی از روستاهای ویرجینیای غربی. داستان سرایی روایی، یک سنت عامّه» نام دارد.

 

او به عنوان بخشی از خدمات خود در امریکورپس پایگاه الکترونیک تاریخ شفاهی را به وجود آورد که منحصراً متعلق به رانسورت در ویرجینیای غربی است. (عکس از آرابث بالاسکو)

 

بالاسکو می‏گوید: «من تاریخ را دوست دارم. دلیل علاقه ی من به تاریخ، سرگذشت‏های اشخاص است. پدربزرگم همیشه از کارهایش در معادن تعریف می‏کرد. فکر می‏کنم این که هر شخصی صدایی داشته باشد بسیار مهم است زیرا هر کسی داستانی برای تعریف کردن دارد.»
بنابراین او دنبال کسانی می‏گردد که بیش از 50 سال در رانسورت زندگی کرده اند تا بتواند مصاحبه‏ها‏ی تصویری از خاطرات آنها از شهر و اواسط قرن بیستم تهیه کند که شهر چندان شلوغ نبوده است.
بالاسکو می‏گوید: «هنگامی که به رانسورت آمدم کارم را با افراد زیادی شروع کردم که بسیاری از آنها سالخورده هستند. آنها سال‏ها‏ی طولانی در رانسورت کار کرده یا داوطلب بوده‏اند. همه‏ی آنها سرگذشت‏ها‏ی شگفت‏انگیزی دارند. متأسفانه هیچ کدام از این داستان‏ها‏ ثبت و ضبط نشده‏اند.»
بالاسکو که اکنون به عنوان دستیار تحقیقات با جمعیت حفظ تاریخ شهرستان نیوپورت Neport   در رودآیلند Rhode Island  همکاری می‏کند می‏گوید که با توجه به این که از اهالی شهر نبوده، در مراحل اولیه جمع‏آوری این سرگذشت‏ها‏ بسیار چالش برانگیز بوده است.
او گفت: «هنگامی که غریبه‏ای وارد شده و می‏گوید داستان زندگی خود یا داستان خود را برایم تعریف کنید، گاهی مردم خیلی راغب به این کار نیستند. خیلی‏ها‏ مرا رد کردند. بسیاری اول قبول کردند اما بعد نظرشان عوض شد.»
اما بعد از این که اولین مصاحبه ی خود را با یکی از اهالی به نام جرالدین آلن Geraldine Allen انجام دارد، کارها به روال افتاد.
«بعد از این که جرالدین مصاحبه کرد، دو یا سه نفر دیگر نیز با مصاحبه موافقت کردند. وقتی این مصاحبه‏ها‏ خاتمه یافت، هفت نفر دیگر نیز داوطلب بودند – هفت سرگذشت دیگر باید گفته می‏شد.»
کسانی که مصاحبه شدند، داستان‏ها‏ی تلخ و شیرینی از زمانی تعریف کردند که خیابان‏ها‏ و مغازه‏ها‏ی مرکز شهر رانسورت شلوغ و پر بودند و قطار در ایستگاهی می‏ایستاد که اکنون خالی است.
 

نورمان یوجین کلی Norman Eugene Kelle، که به مدت سه سال شهردار رانسورت بوده و ملاقات کوتاهی با جان اف. کندی را در ایستگاه قطاری که اکنون دیگر استفاده نمی‏شود، به خاطر می‏آورد. (عکس از آرابث بالاسکو)


نورمن یوجین کلی، 70 ساله، اولین شغل خود را به خاطر می‏آورد یعنی زمانی که کلاس هفتم بود و شیر در خانه‏ها‏ تحویل می‏داد.
کلی به بالاسکو گفت: «شیر با یخ پوشانده می‏شد. باید شیر تازه را در تراس گذاشته و شیشه‏ها‏ی خالی شیر را که بیرون در بود جمع آوری می‏کردم. این اولین شغل من بود. ساعتی 75 سنت حقوق می‏گرفتم.»
کلی که اکنون یک محقق بازنشسته است از سال 1989 تا 1991 شهردار شهر بوده و با غرور در مورد اولین طرح اصلاح خیابان صحبت می‏کند که طی آن پیاده روهایی با آجر قرمز و چراغ‏ها‏یی در یکی از خیابان‏ها‏ی اصلی شهر نصب شدند.
حتی قبل تر از آن، هنگامی که قطار در رانسورت متوقف می‏شد، او شخص خاصی را به یاد می‏آورد که از شهر بازدید کرد.
کلی گفت: «جان کندی به شهر آمد و جمعیت زیادی در ایستگاه جمع شده بود. این زمانی بود که نامزد ریاست جمهوری بود.»

 

 


باربارا سوئیتوود Barbara Sweetwood که تمام عمر خود را در رانسورت Ronceverte سپری کرده، به یاد می‏آورد که در جوانی دور شهر اسکیت سواری می‏کرد. (عکس از آرابث بالاسکو Arabeth Balasko)

 


باربارا سوئیت وود، 75 ساله، به خاطر می‏آورد که در زمان کودکی چشم اندازی محزون تر از ایستگاه قطار داشته که از پنجره‏ی خانه ی پدری او دیده می‏شد – هنگامی که تابوت سربازان کشته شده در جنگ جهانی دوم به شهر آورده می‏شدند.
او گفت: «پس از جنگ جهانی دوم، مادرم مرا نزدیک پنجره برد تا اجساد سربازانی را ببینم که به رانسورت آورده می‏شدند و بر تابوت آنها پرچم نصب شده بود.»
سوئیت وود تصویری شلوغ‏تر از شهر را برای بالاسکو تشریح کرد زمانی که شهر پر از مغازه‏ها‏ی کوچک خانوادگی بود. او در کودکی دور شهر با اسکیت می‏چرخید و همه پیاده این طرف و آن طرف می‏رفتند.
او گفت: «ما تا 20 سالگی من ماشین نداشتیم.»
او به اختصار برای بالاسکو تشریح کرد که بزرگ شدن در رانسورت چگونه است و چرا او تصمیم گرفته که در این شهر باقی بماند.
«در قدیم، مانند امروز، مردم تلویزیون و وسایل سرمایشی را روشن نکرده و در منزل نمی‏ماندند. جوّ آن زمان دوستانه بود. نکته‏ی دیگر آن که هیچ کس از هیچ چیز نمی‏ترسید. ما همه را می‏شناختیم، همه ما را می‏شناختند. آنها از ما مراقبت می‏کردند. البته، برای بزرگ کردن یک بچه، به یه روستا نیاز نیست.»
بالاسکو دلیل ماندن او در شهر را پرسید.
«اینجا جایی است که من به دنیا آمدم و شکفتم. جای خوبی برای زندگی کردن است.»
همه‏ی افرادی که با بالاسکو مصاحبه کردند، امید روزهای بهتری را برای شهر خود داشتند که قبلاً محل فروش دام بود، کارخانه‏ی تولید کوکاکولا در آنجا بود و تجارت زیادی در آن انجام می‏شد.
کلی گفت: «اینجا دیگر هرگز آن شهر تجاری قدیمی نخواهد شد.» اما به بالاسکو گفت امیدوار است روزی ایستگاه قطار تعمیر شده و مغازه‏ها‏ی کوچک‏تر در مرکز شهر باز شوند.
او گفت: شاید که جاده‏ی ‏شماره ی 219 ویرجینیای غربی اصلاح شده و مجدداً رفت و آمد از داخل شهر برقرار شود.»
بالاسکو نیز به نوبه‏ی خود امیدوار است که پایگاه الکترونیکی وی الهامبخش مردم برای ضبط داستان‏ها‏ی زندگی  خود در شهرهای کوچک در ویرجینیای غربی باشد.
«من می‏خواستم که آنها این فرصت را داشته باشند که سرگذشت خود را برای جامعه‏ی خود بگویند – این اجتماع و سرگذشت از آن من نیست. این اصلاً ارتباطی به من نداشت. من تنها واسطی برای آنها بودم تا تجربیات و داستان‏ها‏ی خود را بازگو کنند.»
من واقعاً از شناخت این افراد لذت بردم. برخی از آنها بیش از نود سال دارند، برخی دیگر بیش از هشتاد سال و برخی دیگر هفتاد ساله هستند. به این ترتیب، همه‏ی آنها مراحل مختلفی از سال‏ها‏ی آخرین عمر خود را سپری می‏کنند.»
او گفت که کلیه‏ی افرادی که با وی مصاحبه کرده‏اند بسیار مثبت بوده و امیدوار بودند که نسل جوان در جهت احیای جامعه‏ی محلی تلاش خواهد کرد.
بالاسکو گفت: «من فکر می‏کنم که این امید، به نوعی احساس زیبایی است. دیدن نکات منفی ساده است و همه‏ی این افراد اراده کردند که از آن گذشته و نکات مثبت را ببینند. از نظر من این بسیار الهامبخش بود.»
او امیدوار است که دیگران هم در جهت جمع‏آوری داستان‏ها‏ی شهرهای خود از نقطه نظر شهروندان سالمند تلاش خواهند کرد.
«می‏خواهم مردم بدانند که سرگذشت‏ و صدایشان مهم است. امیدوارم که چنین طرح‏ها‏یی در همه‏ی شهرها و جوامع اجرا شوند – برخی از آنها در اواخر دهه‏ی هشتاد و نود هستند. آنها حرف‏ها‏ی زیادی برای گرفتن دارند و تصور می‏کنم که دست یافتن به این حرف‏ها‏ بسیار مهم است تا از بین نروند.
آرزوی من این است که سایر مردم نیز این سرگذشت‏ها‏ را شنیده و نسبت به شهر و شهرک‏ها‏ی خود احساس مالکیت داشته باشند.»


داگلاس ایمبرونو
Douglas Imbrogno
مترجم: ناتالی حق وردیان

منبع: مجله ویرجینیای غربی


http://www.ohwm.ir/show.php?id=2613
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.