شماره 12 | 20 بهمن 1389 | |
خاطرات آقاي جعفر شريفامامي به عنوان يك عنصر كليدي در عصر پهلوي، ميتواند روشنگر برخي زواياي تاريخ كشور باشد و از اين لحاظ بسيار ارزشمند است. البته همه تاريخپژوهان بيان اطلاعاتي را به مراتب فراتر از آن چه در قالب اين كتاب عرضه شده است انتظار داشتند؛ چرا كه گوينده خاطرات در مسائل بسياري حضور مستقيم داشته است، اما اين كتاب عليرغم مفيد بودنش، به اين گونه انتظارات بحق پاسخ لازم را نميدهد. براي نمونه از شريفامامي به عنوان يكي از چهرههاي برجسته و بارز فراماسونري در ايران، خاطراتي عرضه شده كه فاقد كمترين اطلاعاتي در مورد چگونگي پيوستن وي به اين تشكيلات مخفي و به طور كلي فعاليتهاي اين سازمان مؤثر در جهتگيريهاي حكومت پهلوي است. البته اين احتمال نيز منتفي نيست كه مركز تاريخ شفاهي ايران در هاروارد صرفاً بخشي از خاطرات ضبط شده را در اين كتاب عرضه كرده باشد. وجود دو قرينه اين احتمال را قوت ميبخشد: 1- در كتاب، «متن كامل خاطرات» قيد نشده، در حالي كه در برخي كتب منتشره همچون خاطرات آقاي مجتهدي اين موضوع قيد شده است.2- برخي مطالب طرح شده توسط آقاي شريفامامي به صورت غيررسمي و اشارهوار در ضميمه كتاب آمده است.مطالعه پيوست شماره چهار كتاب، اين واقعيت ملموس را پيش روي خواننده قرار ميدهد كه آقاي شريفامامي مسائل ديگري را نيز مطرح كرده كه در متن اصلي مصاحبه حتي در قالب طرح يك سؤال نيامده است. البته مصاحبه كننده مدعي است پيوست شماره چهار كتاب را به موضوعاتي اختصاص داده كه آقاي شريفامامي در تاريخ 23 ارديبهشت 1361 سر ميز نهار بيان داشته است، اما اين سؤال بيجواب ميماند كه چرا همين موضوعات كه بسيار حائز اهميت به حساب ميآيند، مطابق روال ساير مطالب كتاب تدوين نشدهاند؟ در اين گفتوگوي غير رسمي تلقي شده، مسائل متنوع مهمي ازجمله عضويت وي در لژ آلماني و بنيانگذاري گراند لژ ايران مطرح ميشود، اما همين مختصر نيز عمدتاً به صورت نقل قول غيرمستقيم آورده شده است كه نميتواند از سنديت و اعتبار چنداني برخوردار باشد. بنابراين براي همه كساني كه از موقعيت و جايگاه آخرين رئيس مجلس سنا در اين سازمان مخفي مطلعند اين سؤال جدي مطرح ميشود كه چرا مسئولان تاريخ شفاهي ايران در هاروارد نخواستهاند به اين مبحث مهم و اساسي در زندگي شريفامامي بپردازند؟ آيا چنين موضوع مهمي ارزش طرح شدن حتي در حد يك سؤال را نداشت؟ البته از آنجا كه مركز تاريخ شفاهي هاروارد به طور كلي در گفتگو با هيچيك از فراماسونهاي ايران متعرض مسائل اين سازمان مخفي در كشورمان نشده است ميتوان به اين جمعبندي و ارزيابي رسيد كه يكي از خط قرمزهاي تاريخسازان هارواردي، پرداختن به مسائل و زواياي حضور پررنگ فراماسونري در روند تصميم سازيها در دوران حاكميت پهلويها بر ايران است.از جمله ديگر خطوط قرمز مسئولان تاريخ شفاهي، مسئله كودتاي آمريكائيها در ايران در 28 مرداد 32 است كه عوامل بومي دخيل در اين كودتا پيرامون چگونگي دخالت آمريكا در براندازي دولت مصدق مورد پرسش قرار نميگيرند، در حاليكه آمريكاييها رسماً مسئوليت اين كودتا را پذيرفتهاند. بيترديد اينكه چرا طرح تاريخ شفاهي هاروارد مايل نيست زواياي اين كودتا از زبان مسئولان آن دوران بيان شود و در تاريخ به ثبت رسد موضوعي قابل تأمل براي محققان خواهد بود.البته همه آنچه را در اين خاطرات از قلم افتاده است نميتوان در محدوده خطوط قرمز پيش روي طرح تاريخ شفاهي هاروارد تلقي كرد. براي نمونه شريفامامي در مورد نقش شوهر خواهر خود يعني آقاي احمد آرامش كه در مسائل سياسي دهه 30 بسيار فعال بوده است كاملاً سكوت ميكند و حتي كمترين اشارهاي به ارتباط سببي وي با خود ندارد. در واقع آقاي شريف امامي با نپرداختن به مسائلي كه با محوريت احمد آرامش صورت ميگرفت خواسته است اطلاعات خود را از تعارضات و چالشهاي سياسي بين آمريكا و انگليس در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد مكتوم دارد. به طور كلي رقابت شديدي كه بين واشنگتن و لندن بعد از سرنگون ساختن دولت قانوني دكتر مصدق و بازگرداندن محمدرضا پهلوي به كشور آغاز شد مسائل مختلفي را در بر ميگيرد كه از آنجمله در تلاش براي به روي كار آوردن عناصر وابسته به هر يك از اين دو كشور تجلي مييافت. كوتاهي عمر دولتهاي بعد از كودتا تا استقرار كامل نيروهاي «كانون مترقي» بر نهادهاي اجرايي كشور، نمادي از اينگونه درگيريهاي شديد پشت صحنه به حساب ميآيد. آقاي شريفامامي در لابلاي خاطرات خود به صورتي غير آشكار شمهاي از اين رقابتها را بيان ميكند. وي كه سلطه انگليس را در كابينهاش نمايندگي ميكند دشمنيها را براي سقوط دولتش در جريان تظاهرات معلمان اين گونه ترسيم مينمايد: «صبح كه ساعت هفت پشت ميز كارم بودم، تلفن كردم به نصيري صبح زود آنجا نبود. بعد هفت و ربع و هفت و نيم شد و با او تماس گرفتم گفتم: «آمبولانس فرستاديد كه جنازه را ببرند؟» «گفت فرستاديم آمبولانس پيدا كنند و آمبولانس هنوز گير نيامده است.» از اين حرفها من تعجب كردم... از آنجا اطمينان پيدا كردم به اين كه يك دسيسهاي در كار است و من بيخود تقلا ميكنم. باري، جمعيت از خيابان پهلوي راه افتاد به سمت شمال و در سه راه شاه ميرفت سمت مجلس. موقعي كه ميرفتند، علويكيا به من تلفن كرد كه يك افسر خارجي سوار جيپ است و ميآيد با افرادي در جمعيت تماس ميگيرد. گفتم، «آن افسر را توقيف بكنيد.» ح ل: يك افسر خارجي با لباس نظامي؟ ج ش: اين طور گفت. نميدانم، بعد پرسيدم كه توقيف كرديد آن شخص را؟ گفت، «نه او رفت و نشد...» (ص237)صرفنظر از صحت و سقم ادعاي شريفامامي در مورد نقش يك افسر خارجي در تظاهرات معلمان، اين فراز از خاطرات وي بخوبي بخشي از رقابتهاي پشت صحنه انگليس و آمريكا را روشن ميسازد تا حدي كه جناب نخستوزير دليل اصلي سقوط كابينهاش را فعاليتهاي مستقيم آمريكاييها ميداند. هرچند وي تابعيت اين افسر خارجي را به صراحت بيان نميدارد، اما براي كساني كه از رقابت استعمارگر قديم و استعمارگر «نو رسيده» در دهه سي مطلعند همين اشاره شريفامامي كفايت ميكند. در اين ايام انگليس براي حفظ موقعيتش در ايران «گروه ترقيخواه» را در سال 36 شكل ميدهد تا نيروهاي وابسته به خود را سامان بخشد و سهم بيشتري را در كابينهها و نهادهاي اجرايي به دست آورد. مسئوليت اين كار را احمد آرامش برعهده داشت. متقابلاً نيز آمريكاييها «كانون مترقي» را در سال 39 شكل ميدهند و مسئوليت آن را به حسنعلي منصور واگذار ميكنند. درگيري بين كانون مترقي و گروه ترقيخواه نهايتاً در سالهاي اوليه دهه چهل به نفع گروه منصور پايان مييابد. منصور كه مدارج ترقي را از منشيگري وزير خارجه تا نخستوزيري طي مدت كوتاهي سپري ميسازد براي اولين بار بعد از كودتا، كابينه مورد نظر آمريكا را با سياستمداراني بسيار متفاوت از قبل تشكيل ميدهد. طبعاً تلاشهاي منصور و همراهي شاه با وي در فراهم آوردن مقدمات روي كار آمدن كابينهاي متشكل از نسل جديد مديران، با مقاومت جدي انگليس مواجه ميگردد. در اين ايام احمد آرامش شاه را براي انتخاب وي به عنوان نخستوزير به شدت تحت فشار قرار ميدهد و اجابت نشدن اين خواسته، انتقادات علني را از شاه موجب ميشود. از آنجا كه حملات آرامش به شاه در محافل عمومي چندان قابل تحمل نبود لذا محمدرضا پهلوي با دادن امتيازاتي به لندن، «آرامش» را بدون پشتوانه ميسازد و عنصر منعكس كننده عدم رضايت انگليس را راهي زندان ميكند. هرچند آرامش بعد از هفت سال از زندان آزاد ميشود، اما مدتي بعد در پارك فرح هدف تك تيراندازان ساواك قرار ميگيرد و مغزش متلاشي ميگردد.در حقيقت، آقاي شريفامامي اصولاً نخواسته وارد اين مبحث شود، لذا به هيچ وجه ذكري از سرنوشت تلخ شوهر خواهر خود به ميان نميآورد. لازم به ذكر است كه خويشاوندي نزديك با آرامش و ارتباط با شبكه فراماسونري، دو عامل مؤثر در ارتقاي آقاي شريفامامي بودند وگرنه به قول آقاي دكتر مجتهدي وي فاقد كمترين ويژگيها براي تصدي نخستوزيري بود: «شريفامامي، تكنسين لوكوموتيو كه يك نفر تكنسين است. ارزش تحصيلياش را من در شوراي عالي فرهنگ در كميسيون تصويب كردم، تكنسين، تكنسين». (خاطرات دكتر محمدعلي مجتهدي، تاريخ شفاهي ايران در دانشگاه هاروارد، ص107)به نظر ميرسد يكي از عواملي كه موجب شد تا شريفامامي از كسي كه در رشد غيرعادي وي نقش كليدي داشت يادي نكند ارتباط اين مسئله با سياستهاي دولت فخيمه انگليس است. احمد آرامش در دهه 30 با تأسيس گروه ترقيخواه عملاً محوريت مديران و سياستمداران وابسته به انگليس را برعهده گرفت، اما آن چه لندن بعد از معامله با شاه، بر آرامش روا داشت درسي است تاريخي كه ضمن روشن ساختن ماهيت دول سلطهجو، جريانات سياسي را از بريدن از مردم و اتكا به بيگانگان پرهيز ميدهد. البته آقاي شريفامامي مايل نيست چنين تصويري از انگليس انعكاس يابد. نكتهاي كه در اين زمينه بيمناسبت نيست به آن پرداخته شود ادعايي است كه به نقل از آقاي شريفامامي طرح ميشود: «آقاي شريفامامي خود را از فراماسونري بينياز ميدانست و ميگفت از آن جا كه به بالاترين مقام دولتي، يعني نخستوزيري، رسيده بود، نيازي به عضويت در فراماسونري نداشت. به عقيده او فراماسونها بيشتر از او استفاده كردند تا او از فراماسونها.» (پيوست شماره 4 خاطرات شريفامامي، ص284)در ماهيت چنين سخني دستكم با توجه به ارزيابي آقاي مجتهدي از شخصيت آقاي شريفامامي، بحث بيشتر را جايز نميدانيم، اما بر محققان و تاريخ پژوهان پوشيده نيست كه فراماسونري در ايران چگونه در شكل دادن به طبقه حاكمه و هدايت پنهان آن ايفاي نقش مينمود. اين تشكيلات مخفي افراد مستعد را شناسايي ميكرد و بعد از كسب اطمينان از وابستگي فكري و سياسي آنها به غرب و بويژه به صهيونيزم بينالملل، زمينه رشد سريع آنان را در سلسله مراتب اداري كشور فراهم ميساخت. فراماسونها نيز كه جايگاه خود را مديون اين وابستگي تشكيلاتي بودند، منويات كشورهاي غربي را كه اين سازمان به آنان منتقل ميساخت از طريق مجاري رسمي دنبال ميكردند و به مثابه باورهاي خودشان در تحقق اين منويات تلاش لازم را مبذول ميداشتند. به اين ترتيب عوامل بومي وابسته به اين تشكلهاي مخفي بدون مشخص شدن نقش مستقيم دول غربي، منافع بيگانگان را در تصميمسازيها ملحوظ ميداشتند. به عنوان نمونه زماني كه امپراتوري انگليس در حال انقراض و فروپاشي بود و اين كشور به اجبار جايگاه خود را به آمريكاييها واگذار ميكرد، لندن تمايل داشت پايگاههاي كوچك، اما كم معونهاي را براي خود در خليج فارس حفظ كند؛ بر اين اساس تصميم گرفت بحرين را از ايران جدا سازد و به عنوان پايگاهي مؤثر در اختيار داشته باشد. مراحل قانوني تحقق اين اراده دولت انگليس توسط دولتمردان فراماسونر ايران در مدت كوتاهي طي شد و چنين خيانت بارزي به تماميت ارضي كشور و مصالح ملي، بدون كمترين تنشي صورت گرفت، در حاليكه اگر قرار بود انگليسيها خود مستقيماً براي جداسازي بحرين از ايران وارد عمل شوند با مقاومت جدي اقشار مختلف در ايران مواجه ميشدند.در اين رابطه اظهارات افرادي چون آقاي علينقي عاليخاني- وزير اقتصاد دهه 40- ميتواند شاهد مثال خوبي باشد كه چگونه مواضع انگليس از زبان مسئولان وقت به عنوان نظر كارشناسي مطرح ميشد: «من خوب به خاطر دارم كه عباس آرام وزير خارجه وقت كه بسيار مرد خوبي بود از من دعوت كرد كه بروم به وزارت خارجه، چون ميخواستند با انگليسها مذاكراتي درباره بحرين بكنند... من البته با آرام در مورد بحرين بارها صحبت كرده بودم و شديداً معتقد بودم بايد از ادعاي خودمان صرفنظر بكنيم براي اينكه خيلي مهمتر است كه بتوانيم به همه خليج فارس از جمله خود بحرين چيرگي داشته باشيم» (كتاب خاطرات علينقي عاليخاني از انتشارات طرح تاريخ شفاهي ايران در هاروارد، ص22)آقاي شريفامامي هم هرچند در خاطرات خود ترجيح ميدهد مسئله چگونگي تجزيه بحرين از خاك ايران را مسكوت گذارد، اما بدون ترديد وي يكي از عناصر مؤثر در تحقق اين خواسته ضد ايراني دولت انگليس بوده است. مجلسين شوراي ملي و سناي كشور- كه در آن ايام يكي از كانونهاي عمده فراماسونها به حساب ميآمدند- پشتوانه قانوني چنين اقدام ضد ملي را فراهم ساختند و كمترين مقاومتي در برابر تجزيه بخشي از خاك ميهن از خود بروز ندادند.البته در ازاي چنين خدماتي به بيگانگان، عناصر فراماسون آنچنان مورد پشتيباني قرار ميگرفتند كه بدون كمترين شناختي از آنان به پستهاي مهم اجرايي گماشته ميشدند. براي نمونه جريان انتخاب شدن شريفامامي در كابينه رزمآرا (بدون اينكه نخستوزير حتي به لحاظ چهره، وي را بشناسد) نكتهاي قابل تأمل است. اين ماجرا كه شريفامامي به نقل از انصاري رئيس دفتر رزمآرا در خاطرات خود بازگو ميكند ميتواند حقايقي را روشن نمايد: «(انصاري) گفت، چنين اشتباهي شده است. وقتي كه من به رزمآرا گفتم كه شما ميخواستيد كه شريفامامي بيايد اينجا با او صحبت بكنيد و او آمده بود چرا «با او صحبت نكرديد»؟ (رزمآرا) گفت، «من با او صحبت كردم.» گفتم، «او در اتاق من بود و هيچ وقت با هم صحبت نكرديد؟» گفت، «پس آن كه آمد پيش من كي بود؟ (انصاري) گفت، «آن مهندس شقاقي بود.» (رزمآرا) گفت، «من با او نميخواستم اصلاً صحبت كنم و با شريفامامي ميخواستم صحبت كنم.» ح ل: پس چرا كساني را كه نميشناخت به وزارت دعوت كرده بود؟ ج ش: اشخاصي را به او معرفي كرده بودند و ميخواست آنها را ببيند... »(ص97)اين فراز از كتاب ميتواند يكي از قرائني باشد كه در اين ايام تنظيم كننده روابط قدرت در كشور حتي شاه هم نبوده است، بلكه كانونهاي ديگري در اين زمينهها ايفاي نقش ميكردهاند. به عبارت ديگر شناخت تشكيلات فراماسونري از افرادي چون شريفامامي كفايت ميكرد تا آنان نردبان ترقي را به سرعت طي كنند. آقاي شريفامامي در اين مورد ميافزايد: « روز بعد با اين كه علي منصور روز قبلش يك وزير در مجلس معرفي كرده بود، استعفا داد و گفتند كه رزمآرا نخستوزير است البته اين جريان را من نميدانستم. منزل بودم. باز تيمسار انصاري آمد و گفت:« شما امروز ساعت چهار بعدازظهر لباس ژاكت پوشيده ميرويد به سعدآباد.» گفتم، «مطلب چيست؟» گفت، «رزمآرا نخستوزير شده است... و بعدازظهر كابينهاش را معرفي ميكند و شما هم جزو كابينه هستيد.» (ص98)عضويت آقاي شريفامامي در كابينه اقبال نيز به همين منوال است. قبل از معرفي وي به عنوان وزير صنايع، هيچ گونه مذاكرهاي با نخستوزير صورت نميگيرد و ظاهراً نيازي نبوده تا مشخص شود يك تكنسين لوكوموتيو چگونه قادر خواهد بود وزارت صنايع را اداره كند:« موقعي كه آمدم به فرودگاه بغداد، شخصي به نام مشايخي (آنجا) بود... آمد پيشش و سلام و تعارف و خوش و بش كرد. بعد گفت: «تبريك ميگويم به شما.» گفتم، «تبريك چي به من ميگوئيد؟... گفت، «شما توي كابينه هستيد.» گفتم، «كدام كابينه؟» گفت، «اقبال نخستوزير شده است.» البته چون با من هيچ صحبتي هم نشده بود نميدانستم كه صحيح است يا نيست.» (ص170)جالب اين كه اين روال در مورد كابينه خود آقاي شريفامامي نيز صادق بوده است: « ح ل- آيا وزيراني هم انتخاب كرديد كه آشنايي زيادي با آنها نداشتيد؟ ج ش: بله بودند اشخاصي. مثلاً فرض كنيد وزارت دادگستري من آقاي ممتاز را انتخاب كردم.» (ص246)اما اينكه آقاي شريفامامي چگونه از عضويت در لژ آلمان بيرون آمده و به خدمت لژهاي وابسته به انگليس درميآيد و ميتواند بعد از جنگ جهاني دوم موقعيت خود را ارتقاء بخشد نكته قابل تأملي در زندگي سياسي وي است كه ميتوان در اين خاطرات سرنخهاي آن را سراغ گرفت. توضيحات آقاي شريفامامي در مورد حقوقي كه بلافاصله بعد از بازگشت از آلمان برايش تعيين ميكنند مشخص ميسازد وي در دوراني كه براي اخذ تكنسيني لوكوموتيو در اين كشور به سر ميبرده برخوردار از روابط ويژهاي با آنها شده است:« 250 تومان حقوق براي من تعيين كرد. اين (خبر) مثل توپ در وزارت راه تركيد كه براي شريفامامي 250 تومان حقوق تعيين شده است. (در حالي كه) به محصلين ديگري كه از اروپا ميآمدند رتبه سه يا چهار و 53 تومان ميدادند...» (ص40)هرچند آقاي شريفامامي ميكوشد اين تفاوت پرداخت را به حساب قابليت! خود بگذارد، اما بر هيچ كس پوشيده نيست كه در آن ايام آلمانيها براي توسعه نفوذ خود نياز به خطوط راهآهن در ايران داشتند و بدين منظور بخشي از نيروهاي مرتبط با خود را در اين زمينه متمركز كرده بودند. بنابراين سرمايهگذاري و توجه جدي دولت هيتلر به اين مسئله در ايران مقولهاي استراتژيك بود، اما بعد از اشغال ايران توسط متفقين شرايط كاملاً تغيير كرد و اين خطوط مواصلاتي مهم و حياتي براي آلمان در اختيار قواي انگليس، آمريكا و روس درآمد و وابستگان و مرتبطين در آلمان، مورد غضب واقع شدند. دستگيري و بازداشت طولاني مدت شريفامامي بعد از استقرار متفقين در ايران اين واقعيت را روشن ميسازد كه وي به لحاظ سياسي داراي ارتباطات خاصي با دولت آلمان بوده است (البته او در اين كتاب دستكم به عضويت در لژ آلمان معترف است) همين ارتباط نيز برخورداري وي از موهبتهاي مختلف را سبب ميشده است: «تمام كساني كه آلمان رفته بودند يا آلماني ميدانستند همه را گرفته بودند» (ص64) «چند روز بعد يك كمانكار (command car) انگليسي آمد آن جا و مرا تحويل گرفتند از شهرباني. در كارخانه چيتسازي تهران، يك زيرزميني بود كه (انگليسيها) بازداشتيهاي خودشان را آن جا نگه ميداشتند. مرا بردند آن جا بازداشت كردند.» (ص69) آقاي شريفامامي از جمله كساني است كه مدتها در بازداشت انگليسيها به سر ميبرد و اين نشاندهنده پيگيري و حساسيت قواي اشغالگر در مورد افرادي است كه به لحاظ تشكيلاتي با آلمانيها مرتبط بودند. البته اين كه چگونه فراماسونرهاي وابسته به لژ آلمان بعد از شكست هيتلر تغيير هويت ميدهند بحث تاريخي مبسوطي را طلب ميكند، اما به طور اختصار پرداختن به اين موضوع را ضروري ميبينيم: « فراماسوني آلمان كه از پيشرفت سريع دو لژ مهر و آفتاب راضي شده بود به هيئت رهبري اين دو لژ اجازه داد تا لژ ديگري نيز تأسيس كنند. اين لژ كه «ستاره سحر» ناميده شد و در رديف لژهاي متحد آلمان در جهان در رديف 867 ثبت شده است، بزودي داراي چهل عضو شد و استادي آن به مهندس شريفامامي واگذار گرديد: « شريفامامي كه در مدت سه ماه عضويت در لژ آفتاب، از عضويت ساده به درجه استادي و حتي استاد ارجمند ترقي كرده بود، بزودي در راس لژ ستاره سحر قرار گرفت.» (فراموشخانه و فراماسونري در ايران نوشته اسماعيل رائين، جلد سوم، ص522)«يكي از پديدههاي نوين فراماسونري در ايران پيدايش لژهاي تابع «اتحاديه لژهاي آلمان» در ايران است كه بعد از شش سال پذيرفتن «برتري و عبوديت و سروري» لژهاي انگليسي، استقلال خود را ]از لژ آلمان[ اعلام كردند و سازمان جديدي تحت عنوان «گراند لژ مستقل ايران» تشكيل دادند.» (فراموشخانه و فراماسونري در ايران نوشته اسماعيل رائين، جلد سوم، ص 506)به اين ترتيب آقاي شريف امامي تغيير وابستگي ميدهد و در خدمت انگليسيها قرار ميگيرد. اما متأسفانه وي در بيان خاطرات خود كاملاً به تعهداتش به سازمان فراماسونري پايبند مانده و كمترين اطلاعاتي را - حتي در حدي كه در كتاب فراموشخانه و فراماسونري در ايران آمده است - در مورد فعاليتهاي مخفي اين تشكيلات مرتبط با بيگانگان مطرح نميسازد. لذا اين اظهار نظر آقاي رائين در همين كتاب ميتواند روشنگر علت سكوت وي باشد: «بايد بگويم كه سلولهاي ماسونيزم جهاني با فعاليتهاي نظاميان (جهان غرب) بيارتباط نيستند و بنابراين جا دارد كه مردم وطنخواه از اين شبكه مخفي و اعمال و كردار و پنهانكاري آنان وحشت داشته باشند.» (ص516)همچنين دراين كتاب عليرغم امساك در ارائه اطلاعات در برخي زمينهها، مطالب مفيد و ارزشمندي بويژه در مورد رضاخان ارائه شده است. براي نمونه جريان بازديد وي از محل كار شريفامامي در راهآهن و عدم درك ابتداييترين مسائل فني از يك سو و برخورد قلدرمآبانه و سخيف با يك مدير، ماهيت داستانپردازيها در مورد خدمات رضاخان را روشن ميسازد و از سوي ديگر ثروت افسانهاي رضاخان در زمان ترك كشور نشان از ماهيت و جهتگيري تلاشهاي وي دارد: «اعليحضرت فقيد كه فوت كردند يك مبلغي به نظرم در حدود 40 ميليون نقد در اختيار اعليحضرت (محمدرضا) قرار گرفت.» (ص87) هر چند آقاي شريفامامي در ادامه مطلب مدعي است كه اين مبلغ صرف امور خيريه شد، اما بايد بدانيم اين مبلغ وجه نقدي است كه در تقسيم وجوه نقد به جاي مانده از رضاخان در كشور بين همسران و فرزندانش، سهم يكي از آنان بوده است باز براي اينكه ارزش نقدينگي جمع شده نزد رضاخان مشخص شود خوب است به فرازي ديگر از خاطرات آقاي شريفامامي توجه كنيم: «مثلاً در زمان رضاشاه بودجه مملكت بود يكصد ميليون تومان، فقط يكصدميليون تومان. آقاي رئيس مجلس كه آن وقت دادگر بود نطق غرايي كرد و بودجه را طلايي نامگذاري كرد كه بودجه طلايي مملكت يكصدميليون تومان شده است.» (ص116) بنابراين ميتوان حدس زد كه نقدينگي جناب رضاخان در آن زمان از چه حجم بالايي برخوردار بوده است، حال آنكه ثروت عمده پهلوي اول را جواهرات و املاك تشكيل ميداد كه شرح آن از حوصله اين بحث خارج است. در واقع رضاخان كه قبل از انتخاب شدن به عنوان سردار سپه توسط ژنرال آيرونسايد به اعتراف همسر دومش خانم تاجالملوك هيچ بهرهاي از مال دنيا نداشت در طول بيست سال سلطنت خود ثروتي افسانهاي گرد آورد. براي آنكه مشخص شود در كنار اين ثروت افسانهاي وضعيت جامعه چگونه بوده است، روايتهايي از آقاي شريف امامي در مورد حال و روز مردم بعد از نزديك به يك دهه از كنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت قابل تأمل است: «اعليحضرت آن جا توقف كردند و پذيرايي شدند و همان جا هم فرمودند كه يك مطالعهاي براي افزايش آب نائين بكنيد و 150 هزار تومان مرحمت فرمودند... نميدانم بركه ديدهايد يا نه. بركه يك جايي بود مثل استخر بزرگ كه ساخته بودند و هر وقت باران ميآمد آب باران را هدايت ميكردند كه در آن منبع جمع شود و اين آب ميماند براي چندين ماه و از آن آب ميآمدند برميداشتند براي خوردن. قبلاً رفتم آن جا، ديدم آب اصلاً يك رنگ خاكستري زنندهاي دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولي خوب اهالي مجبور بودند كه آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پيوك (piuk) را داشتند. مرض پيوك از آب آشاميدني ناسالم به وجود ميآيد كه كرمي است زير جلد انسان نمو ميكند.» (ص88)توصيف وضعيت آب شرب مردم در ساير شهرستانها مشخص ميسازد كه اين مسئله عموميت داشته است: «در بندرعباس چند آب انبار بود كه به همان صورتي كه در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالي بود. منتهي آب انبار سرپوشيده بود كه آب باران را هدايت ميكردند. ميآمد به انبار پر ميشد. بعد ميآمدند با سطل ميبردند براي خوراك مردم. خيلي وضع بدي داشتند مردم بيچاره، بدبخت، تراخمي همه مريض، ناراحت. يك سبزي در تمام بندرعباس نبود. يك درخت سبز ديده نميشد.» (صص90-89)بنابراين با گذشت نزديك به سه دهه از حكومت پهلوي اول و دوم، مردم بنا بر آن چه خود آقاي شريفامامي توصيف ميكند در چنين شرايطي به سر ميبردهاند و حل مشكلات حياتي و اوليه آنها نيز در گرو مبالغي همچون 150 هزار تومان بوده است. اكنون ميتوان تصور كرد در حاليكه بعد از نزديك به يك دهه از سلطنت رضاخان، با 150 هزار تومان ميتوانستند مشكل آب آشاميدني مردم يك شهر كوچك را حل كنند، با ثروت جمع آوري شده توسط رضاخان كه تنها به يك فرزندش 40 ميليون تومان پول نقد ميرسد، چه تحولي در ايران ميتوانست صورت بگيرد. متأسفانه بسياري از تاريخنگاران متمايل به غرب تحولات كلاني را كه در زمان رضاخان در كشور صورت گرفت به نام وي به ثبت رساندهاند. به عنوان نمونه دولت انگليس تسلط خود را بر مناطق نفتخيز كشور در تعارض با سركشي سران عشاير و قبايل ميديد و حاضر نبود براي حفظ امنيت اين مناطق به تك تك اين قدرتهاي كوچك منطقهاي باج دهد. لذا به رضاخان كمك كرد تا به سركوب آنان بپردازد. حال آيا ميتوان چنين اقدامي را از سر دلسوزي براي كشور ارزيابي كرد؟ آلمان هيتلري مقارن با طرح گسترده خود براي تسلط بر جهان، در ايران نيز به عنوان پل ارتباطي مؤثر در منطقه فعال شد و به فعاليتهاي گستردهاي در زمينه راه آهن و غيره پرداخت.آلمان هيتلري كه در برنامه خود براي تصرف نقاط استراتژيك جهان نياز مبرمي به خطوط مواصلاتي داشت تا نيروهاي خود را به لحاظ لجستيكي تدارك كند، به سرعت راهآهن سراسري كشور را احداث كرد. اما آيا ميتوان فعاليتهايي را كه در ارتباط با جنگ جهاني دوم در ايران صورت گرفت به حساب رضاخان گذاشت؟ البته قلدري و روحيه نظاميگري عنصر انتخاب شده براي اداره كشور در پيشبرد اين امور بدون تأثير نبوده است. امّا قضاوت دقيق در مورد ميزان دلسوزي پهلويها براي ايران با بررسي چگونگي اهتمام آنان به امور مردم و طبقات محروم جامعه امكان پذير است كه البته بر اساس روايت آقاي شريفامامي و با امعان نظر در وضعيت شهرهاي كشور ميتوان حدس زد شرايط روستاهاي كشور در آن ايام چگونه بوده است.البته آقاي شريفامامي ادعايي را نيز در مورد رضاخان مطرح ميكند كه دستكم با آن چه در مورد ارتش مطرح ميشود به هيچ وجه صدق نميكند. درواقع نيروهاي تحت كنترل رضاخان در همان دقايق اول حمله متفقين متلاشي ميشوند كه اين امر حقايق بسياري را روشن ميسازد. همچنين نكته ديگري كه در خاطرات آقاي شريفامامي قابل توجه مينمايد، مورد پيگرد قضايي قرار گرفتن وي در دوران نخستوزيري علي اميني است. آقاي شريفامامي ميكوشد تا مسئله پيگيري تخلفات خود را در دوران تصدي وزارت صنايع، سبك و بيمنطق جلوهگر سازد اما بر اساس روايتهاي ديگران نيز وي در قراردادهاي خارجي مشاركت داشته و داراي تخلفات مالي بوده است: «س: راجع به كارخانه پتروشيمي كه در شيراز درست شده بود و تا آنجا كه من به خاطر دارم اين در زماني انجام گرفت كه آقاي شريفامامي وزير صنايع بود و تضاد خيلي شديدي بين ايشان و ابتهاج در گرفته بود. ولي اين كار را كرد، چرا؟ج: اول اين كه ابتهاج معتقد بود كه ميبايست طرح دقيق كارخانه كود شيميايي تهيه و به مناقصه بينالمللي گذارده بشود، هر كسي كه برنده شد آن طرح را اجرا كند. در مورد طرح شيراز، در پشت درهاي بسته با فراماسونها و انگليسيها صحبت كردند... مسئله دوم اين است كه هزينه سرمايهگذاري اين كارخانه در خوزستان به مراتب كمتر از فارس بود...» (خاطرات علينقي عاليخاني، طرح تاريخ شفاهي ايران در هاروارد، ص 166)آقاي شريفامامي در دوران رياست بر مجلس سنا نيز همين روال را پي ميگرفته است: «بعد شاه به من گفتند كه اين كارخانه را ببريد شيراز، گفتم شاه از شما اجازه گرفتم و خيلي بد است و ناراحت كننده است براي من. گفت ميدانم. اما شما اصرار نكنيد براي اينكه شريفامامي هم زياد اصرار ميكند و من ناچارم به او بگويم خيلي خوب. البته شريفامامي... با مهدي نمازي و زيمنس گويا قرارهاي خصوصي نيز داشت.» (خاطرات علينقي عاليخاني، طرح تاريخ شفاهي ايران در هاروارد، ص 245)اما پاسخ اين سؤال را كه چرا به اين صراحت شاه از تخلفات آقاي شريفامامي دفاع ميكند، بايد در ارتباطات خارجي وي و قدرتي كه رياست سناي ايران! آن را نمايندگي ميكرد، جست. براي نمونه زماني كه شاه ميخواهد ابتهاج را كه عنصري مورد حمايت شديد آمريكائيها است از سازمان برنامه و بودجه بردارد به شريفامامي متوسل ميشود: «يك روز اقبال تلفن كرد به من كه بيا يك كار فوري دارم. رفتم آنجا، اقبال گفت: «اعليحضرت فرمودند كه اختيارات ابتهاج را بگيريد.» گفتم، «بگيريد، يعني كه بگيريد. به كي داده بشود؟» گفت، «اختياراتش داده بشود به دولت.» گفتم، «خيلي خوب از من چه ميخواهيد؟ «گفت، «ميروي توي اتاق هيئت ]دولت[ و طرح قانون اين كار را بنويس و بردار و بيار» (ص193)در آخرين فراز از اين نوشتار بايد عرض شود، نكات قابل تأمل فراواني در خاطرات آقاي شريفامامي وجود دارد كه هر يك ميتواند مستقلاً زمينهاي براي تحقيق باشد. از آن جمله است: از پيش مشخص شدن همه نمايندگان مجلس شوراي ملي توسط شاه، چاپ اسكناس بدون پشتوانه در پوشش تجديد نظر در ارزيابي پشتوانه اسكناس، تصويب بودجههاي وزارتخانهها در خارج مجلس از طريق امضا گرفتن از نمايندگان به صورت انفرادي و در نهايت اعتراف به اينكه اراذل و اوباش مجريان اصلي كودتاي 28 مرداد بودند: «خود آنها (مصدق و يارانش) تلفن كرده بودند، اطلاع داده بودند كه ما اينجا هستيم و اگر بايد توقيف بشويم، يا چه بشود، اينها، چون ميترسيدند كه اراذل بريزند توي خيابانها و كوچههاي آن جا و بدانند اينها كجا هستند. يك كار ناشايستي بكنند كه خوب صحيح نبود» (ص147)در نهايت اين كه با وجود همه كاركشتگي سياسي و دقتهاي خاص آقاي شريفامامي در بيان خاطراتش، اين كتاب مطالب ارزشمندي براي پژوهشگران به ارمغان خواهد داشت.
منبع: دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران | |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=261 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |