شماره 197    |    13 اسفند 1393



سخنی دربارة تاریخ از پایین به بالا(1)

فصل شانزدهم از کتاب «درباره تاریخ»

به قلم اِریک جان ارنست هابزباوم
(1)

 

مطلب پیش روی شما در اصل مقاله‌ای است که در تمجید از دوست، همراه و همکارم، مرحوم «جرج روده»(2)  برای درج در تجلیل‌نامه(3)  او در سال 1985 نوشتم که در صفحة 13 تا 28 کتاب «تاریخ از پایین: تحقیقی پیرامون اعتراضات مردمی و ایدئولوژی مردمی»(4)  به کوشش فردریک کرانتس(5)  و توسط دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است. البته متن مذکور را نخستین بار در قالب سخنرانی در دانشگاه کانکوردیای شهر مونترال کانادا، که محل تدریس «روده» بود، ایراد کردم.

 

تاریخ پابرهنه‌ها،(6)  تاریخی که با نگاه از پایین به بالا شکل بگیرد یا تاریخ عامة مردم که «جرج روده» از پیشتازان ممتاز و سرآمد در حوزة آن بود بی‌نیاز از معرفی به وسیلة تبلیغات تجاری است. اما شاید غور و تأمل در باب مشکلات فنی‌اش، که دشوار و در عین حال جالب است، برای آن خالی از فایده نباشد؛ شاید حتی جالب‌تر از مشکلات تاریخ سنتی آکادمیک. هدف ما در این نوشتار، اندیشه دربارة برخی از آن مشکلات است.


اما بگذارید پیش از پرداختن به اصل موضوع بپرسم که چرا تاریخ پابرهنه‌ها جدیداً به پدیدة رایجی تبدیل شده است. شاید به این علت که بخش اعظم تاریخِ نوشته‌شده به قلم رویدادنگاران معاصر و محققان بعدی از آغاز عصر سواد تا فرضاً پایان قرن توزدهم در باب حیات و ممات جمعیت عظیم ساکنان کشورهایی که رویدادهای‌شان را ثبت می‌کرد، لب فرو بسته است؛ و به همین علت است که پرسش «یوگن برتولت فردریش برِشت»(7)  در قالب شعر «شهر هفت‌دروازة تِبس را چه کسی پی افکند»(8)  از آن پرسش‌های قرن بیستمی است. در جستجو برای پاسخ پرسش مذکور به سرشت سیاست-که تا همین اواخر نیز موضوع شاخص تاریخ بوده است-و انگیزه‌های مورخان می‌رسیم.


تاریخ در قرون گذشته اکثراً به منظور تعظیم فرمانروایان و به عبارت بهتر برای استفادة عملی آنها نوشته می‌شد. حتی امروز هم تاریخ‌هایی با این نوع کارکرد نوشته می‌شود. نگارش زندگی‌نامه‌های پر آب و تاب سیاستمداران به سبک عصر جدید ویکتوریا که در چند دهة اخیر بار دیگر رایج شده است قطعاً خواننده‌ای در میان توده‌ها و عامة مردم ندارد. معلوم نیست به غیر از مشتی مورخ حرفه‌ای و تک و توک دانشجویانی که به خاطر نوشتن رساله‌های‌شان باید به آنها سر بزنند، کس دیگری این تاریخ‌ها را بخواند. از فهرست به اصطلاح پرفروش‌هایی که همیشه نام کتاب‌هایی از این سنخ را درشت می‌نویسند، حیرت می‌کنم. اما شکی نیست که سیاستمداران، دست کم آنهایی که سواد درست و حسابی دارند، چنین کتاب‌هایی را دُرُسته قورت می‌دهند که کاملاً طبیعی است زیرا از سویی معرف افرادی همچون خودِ آنها و فعالیت‌هایی مانند فعالیت‌های خودشان است، و از سوی دیگر، درس‌های آموزنده‌ای از شخصیت‌های برجستة صنف سیاست-البته مشروط به سودمند بودن کتاب- به آنان می‌آموزد. رُی جِنکینز(9)  هنوز هم خود را در دنیای اَسکیث(10)  می‌بیند، همانطور که هارولد مک‌میلان(11)  نیز افرادی نظیر سالیزبوری(12)  یا ملبورن(13)  را هم‌عصر خود می‌دید.


اکنون اجرای سیاست عملی طبقة حاکم، به جز موارد اندک و خاصی که مراجعه به جمعیت رعایا را ضروری می‌کرد، امکان‌پذیر بود. این اتفاق در سده‌های متمادی در اقصی نقاط دنیا به همین منوال ادامه داشت تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم دستخوش تغییراتی شد. رعایا را می‌شد ندیده گرفت، مگر در شرایط و اوضاع کاملاً استثنایی مانند انقلاب‌ها یا شورش‌های اجتماعی بزرگ. این کلام بدین معنا نیست که آنان خشنود بودند یا ضرورتی نداشت که به حساب آیند. بلکه صرفاً می‌‌خواهد بگوید که قانون و قاعدة رابطه را به نحوی می‌نوشتند و پیاده می‌کردند که نارضایتی ضعفاء مهارکردنی باشد، یعنی به نحوی که فعالیت‌های زحمتکشان نتواند نظم اجتماعی حاکم را تهدید نماید. از آن گذشته، فعالیت‌های‌شان را در سطح و مرتبة ثابتی پایین‌تر از سطح اجرای تدابیر و سیاست‌های بالادستان نگه می‌داشتند مثلاً نه در سطح ملی و کشوری بلکه در محدوده‌ای منطقه‌ای و کوچک. عجیب اینکه، مردم عادی نیز فرودستی خود را در اکثر مواقع پذیرفته بودند، و مبارزات‌شان را غالباً در همان حد کشمکش با جبارانی که مستقیماً با آنها تماس داشتند، محدود می‌‌کردند. اگر بتوان تنها یک تعمیم بی‌دردسر دربارة رابطة طبیعی بین دهقانان و پادشاهان یا امپراتوران در سده‌هایِ منتهی به  قرن نوزدهم قائل شد، یک چیز تعمیم‌پذیر است و آن اینکه ضعفاء و پابرهنه‌ها فکر می‌کردند پادشاه یا امپراتور فرد عادلی است. یعنی تصور می‌کردند که وی از ستم طبقة زمینداران یا نجیب‌زاده‌ای خاص خبر ندارد، در غیر این صورت جلوی ظلم و ستم آنان به دهقانان را می‌گیرد. پس به یک معنا، پادشاه در ساحت سیاست آنها قرار نداشت و پابرهنه‌ها نیز از میدان سیاست پادشاه بیرون بودند.

 


چنین تعمیمی طبیعتاً استثنائاتی نیز دارد. نمی‌دانم چرا دوست دارم چین را در این استثناء از سایر کشورهای دنیا برجسته‌تر بدانم! زیرا کشوری است که حتی در روزگار امپراتوری آسمانی(14)  نیز، قیام دهقانان پدیدة اتفاقیِ عجیبی مانند زمین‌لرزه یا طاعون نبود، قدرت سرنگونی دودمان‌‌ها را داشت و پدیدة دور از انتظاری محسوب نمی‌شد؛ هر چند غالباً چنین نتیجه‌ای را نیز نمی‌زایید. بنا بر این، تاریخ پابرهنه‌ها تنها از لحظه‌ای که مردم عادی و توده‌ها به عامل ثابتی در تصمیم‌گیری‌ها یا رویدادها تبدیل می‌شوند، برای تاریخی که به سبک و سیاق سنتی نوشته می‌شد، اهمیت پیدا می‌کنند؛ نه تنها در برهه‌های استثنایی بسیج مردم مانند انقلاب‌ها، بلکه در همه یا اکثر برهه‌ها. آغاز وقوع چنین پدیده‌ای همزمان است با انقلاب‌های بزرگ در اواخر قرن هجدهم. اما در عمل مدتی بعد از آغاز انقلاب‌ها بود که توده‌‌ها برای تاریخ اهمیت یافتند. در کشورهایی غیر از آمریکا حتی نهادهای شاخص دموکراسی بورژوا-یعنی انتخابات به واسطة حق رأی عمومی مردان (رأی زنان از تحولات دوران متأخر است)-نیز تا اواخر قرن نوزدهم جزو استثنائات محسوب می‌شدند. و دو فن مشخص و ممتاز کشف نظرات و آراء مردم-بازارپژوهی به وسیلة نمونه‌گیری، و مولودش نظرسنجی عمومی-که در واقع محصول دهه 1930 می‌باشند، با ملاک‌های تاریخی کنونی کاملاً نوپا محسوب می‌شوند.

 


لذا، تبدیل شدن تاریخ مردم عادی به یک حوزة تحقیقاتی ویژه، همزمان با تاریخ جنبش‌های توده‌گیر در قرن هجدهم آغاز می‌شود. به عقیدة من مورخ فرانسوی ژول میشِلِه(15) نخستین شخصیت بزرگی است که وارد میدان نگارش تاریخ پابرهنه‌ها شد: محور نوشتارهای او انقلاب کبیر فرانسه است. و تاریخ انقلاب فرانسه از آن زمان تا به امروز، خصوصاً از زمان احیای مجدد ژاکوبیانیسم توسط سوسیالیسم و روشنگری توسط مارکسیسم، میدان آزمایش چنین تاریخی بوده است. اگر بخواهیم از مورخی نام ببریم که خود بخش اعظم مضامین آثار دوران معاصر را پیش‌بینی می‌کند، آن شخص ژرژ لوفوبر،(16) است که کتاب معروفش به نام «هراس بزرگ»،(17) چهل سال بعد از انتشارش بالاخره به زبان انگلیسی ترجمه شد، و همچنان روزآمد و تر و تازه است. به عبارت ساده‌تر: این سنت تاریخ‌نگاری فرانسه بود که نه در تاریخ حاکمان بلکه در تاریخ مردم این کشور ریشه داشت و توانست بخش اعظم مضامین و حتی شیوه‌های تاریخ پابرهنه‌ها نظیر آثار مارک بلاچ(18)  و ژرژ لوفوبر را بنا نهد. اما شکوفایی و رونق تاریخ پابرهنه‌ها در سایر کشورها باید تا بعد از جنگ جهانی دوم انتظار می‌کشید. در واقع، پیشرفت جدی تاریخ مذکور از اواسط دهه 1950 آغاز شد، یعنی دورانی که زمینة عرض اندام کامل نوشتارهای تاریخی مارکسیسم فراهم شد.


آنچه که علاقة مارکسیست‌ها و در واقع سوسیالیست‌ها به تاریخ پابرهنه‌ها را افزایش داد رشد جنبش‌های کارگری بود. با وجودی که رشد جنبش‌های مذکور مشوق قدرتمندی برای مطالعة تاریخ عامة مردم-خصوصاً کارگران و رنجبران-فراهم ساخت، اما افق و منظر مورخان سوسیالیست را نیز محدودتر می‌ساخت. آنان طبیعتاً علاقمند بودند علاوه بر توده‌ها، آن دسته از مردمی که بانیان جنبش‌های کارگری محسوب می‌شدند را نیز مورد مطالعه و تحقیق قرار دهند: یعنی نه تنها کارگران بلکه منشورگرایان،(19) اعضای اتحادیه‌های صنفی، و  شبه نظامیان کارگری را. همچنین به نحو قابل درکی به خود باورانده بودند که تاریخ جنبش‌ها و تشکل‌های هدایت‌کنندة مبارزات کارگران، و به عبارتی تاریخی که «معرف» کارگران بود را می‌شد جایگزین تاریخ عامه مردم و توده‌ها کرد. در حالی که واقعیت بدین شکل نیست. تاریخ انقلاب سال 21-1916 ایرلند را نباید با تاریخ ارتش جمهوری‌خواه ایرلند،(20)  ارتش غیر نظامی ایرلند،(21)  اتحادیة کارگران حمل و نقل ایرلند(22)  یا شین فِین (Sinn Fein) یکسان پنداشت. برای فهم دامنه و تنوع پدیده‌های مربوط به پابرهنه‌های جامعة ایرلند کافی است نمایشنامه‌های باشکوه شون اُکِیسی(23)  دربارة زندگی زاغه‌نشینان محنت‌زدة دوبلین در این دوران را بخوانید. تا دهة 1950 طول کشید تا تفکر چپ، خودش را از اسارت این رویکرد تنگ آزاد نماید.


تاریخ پابرهنه‌ها صرفنظر از خاستگاه و دشواری‌هایی که در ابتدای راه با آنها مواجه شد، اکنون از زمین برخاسته است. ما در مرور تاریخ مردم عادی صرفاً نمی‌خواهیم با تکیه به گذشته و تحلیلش اهمیت سیاسی‌ای را که هیچ‌گاه چنین تاریخی نداشته است، بدان ببخشیم، بلکه کلیت تلاش‌مان را بر شناسایی و کند و کاو بُعد ناشناخته‌ای از گذشته متمرکز کرده‌ایم که ما را به بحث اشکالات فنی و تخصصی چنین اقدامی سوق می‌دهد.


تاریخ از هر نوعی که باشد به اشکالات و ایرادات فنی مخصوص به خود مبتلاست، اما آنها اکثراً گمان می‌کنند که همواره مجموعه‌ای حی و حاضر از منابع اصلی وجود دارد که با تفسیر آنها به این اشکالات پی می‌بریم. گمان مذکور از تراوشات رشتة کلاسیک تحقیقات تاریخی است که در قرن نوزدهم به دست اساتید آلمانی و جمعی دیگر به منصة ظهور رسید و همان‌طور که دیده‌اند، با روش رایج اثبات‌گرایی علمی به خوبی جفت و جور شده است. این نوع اِشکال محققانه و علمی هنوز هم در چند شاخة بسیار قدیمی دانش مانند تاریخ ادبیات، قدرتمندانه به حیات خود ادامه می‌دهد. برای مطالعة دانته باید در تفسیر نسخه‌های دست‌نوشت و پیش‌بینی اشکالاتی که حین تنسیخ نسخه‌ها پیش می‌آید، به غایت متبحر باشیم، زیرا متن دانته بر اساس مقابله(24)  با نُسَخ قرون وسطایی تحریر شده است. برای مطالعة آثار شکسپیر که به جز تعداد زیادی مکتوبات چاپی مخدوش، هیچ دست‌نوشته‌ای از خود به جا نگذاشته است، باید یک‌پا شرلوک هولمز صنعت چاپ قرن هفدهمی بشویم. اما در متون این دو ادیب یعنی آثار دانته و شکسپیر هیچ شک و تردیدی دربارة اصل موضوع مورد مطالعة ما وجود ندارد.


از آنجایی که تاریخ پابرهنه‌ها اساساً محروم از منابع حاضر و آماده است، لذا با موضوعات فوق، و در واقع با بخش اعظم تاریخ سنتی تفاوت دارد. البته بعضی‌وقت‌ها هم بخت و اقبال با ما یار است. یکی از عللی که موجب شده تا حجم قابل توجهی از تاریخ پابرهنه‌ها در عصر ما مُنبعث از مطالعة انقلاب فرانسه باشد، اتصاف این رویداد بزرگ به دو صفت است که تا قبل از آن ندرتاً همزمان با یکدیگر در رویدادهای تاریخی اتفاق افتاده بود. در وهلة اول اینکه عظمت انقلاب فرانسه باعث شد تا جمعیت قابل توجهی از مردمی که سابقاً در خارج از حیطة خانواده و همسایگان‌شان جلب توجه نمی‌کردند، ناگهان وارد این حرکت شده و دیده بشوند. و در وهلة بعدی نیز فعالیت و تحرکات این اقشار را با توسل به دیوانسالاری حجیم و طاقت‌فرسایی مستندنویسی و برای استفادة مورخان آرشیوهای ملی و دولتی فرانسه، طبقه‌بندی و دسته‌بندی کرد. مورخان انقلاب فرانسه، از ژرژ لوفوبر تا ریچارد کاب(25)  انگلیسی، تلخ و شیرین سیر و سفر در روستاهای فرانسه به منظور یافتن فرانسویانِ دهه 1790 را به وضوح توصیف کرده‌اند. و جالب است که توصیفات‌شان بیش از هر چیز دربارة شیرینی‌های کار است، زیرا به محض اینکه پای‌شان به آنگولِم(26)  یا مونپِلیه(27) می‌رسید، و اسناد بایگانی‌شدة مطلوب‌شان را پیدا می‌کردند، هر دوسیة خاک‌آلود اسناد قدیمی-که بر خلاف دست‌نوشته‌های خرچنگ‌قورباغة سده‌های شانزدهم و هفدهم، به خط زیبا و خوانایی نوشته شده بود-انبانی از سیم و زر را در برابرشان می‌نهاد. مورخان انقلاب فرانسه خیلی خوش‌اقبال هستند-بسی خوش‌اقبال‌تر از همتایان انگلیسی‌شان.


مورخ تاریخ پابرهنه‌ها در اکثر مواقع تنها آن چیزی را که در جستجویش هست پیدا می‌کند، و نه آن چیزی که از قبل انتظار او را می‌کشیده است. بخش اعظم منابع و مآخذ تاریخ پابرهنه‌ها صرفاً به این دلیل حکم منبع را یافته‌اند که کسی سؤالی مطرح کرده و متعاقباً سخت به جستجوی راهی برای پاسخ به آن پرداخته است. ما نمی‌توانیم اثبات‌گرا باشیم و به خود بقبولانیم که پرسش و پاسخ در روند طبیعی مطالعة اطلاعات پدید می‌آیند. عموماً تا زمانی که سؤالات ما اطلاعات را عیان نکنند، هیچ مطلب و اطلاعاتی وجود ندارد. مثلاً به رشتة پررونق جمعیت‌شناسی تاریخی(28)  توجه کنید که طبق مبنایش زاد و ولد، ازدواج و طلاق، و مرگ و میر انسان‌ها از حدود قرن شانزدهم در دفاتر ثبت احوال کلیسا(29)  ثبت می‌‌شده است. این حقیقت سالیان سال معلوم بود، و بسیاری از این دفاتر عملاً به خاطر تسهیل کار نسب‌شناسان(30)  که به چنین دفاتری بی‌نهایت علاقمند بودند، بارها تجدید چاپ شد. اما آنگاه که مورخان اجتماعی به سراغ تورق چنین دفاتری رفتند، و فنون تجزیه و تحلیل آنها نیز شکل گرفت، معلوم شد که از آنها می‌توان اطلاعات شگفت‌انگیزی کشف نمود. اکنون از همین اطلاعات می‌توانیم بفهمیم که مردم قرن هفدهم تا چه حد به کنترل زاد و ولد اقدام می‌کردند، قحطی و فجایع دیگر چه بلاهایی بر سر آنها می‌آورده‌اند، امید به زندگی در هر دوره چقدر بوده است، احتمال تجدید فراش زنان و مردان چقدر بوده است، در چه سنینی ازدواج می‌کرده‌اند و مواردی از این دست-یعنی پرسش‌هایی که تا دهه 1950 در مورد دوران‌های پیش از سرشماری نفوس فقط می‌توانستیم گمانه‌زنی کنیم.


حقیقت این است که پس از طرح پرسش‌های ما و عیان شدن منابع جدید اطلاعات، اشکالات و دشواری‌های فنی قابل توجهی از این روند بروز می‌کنند که گاهی بسیار بزرگ و متعددند و گاهی هم چیز مهمی نیستند. جزئیات فنی بسیار پیچیدة تحلیل اطلاعات جمعیت‌شناسان تاریخی در حال حاضر زمان زیادی را از آنان می‌گیرد، و به همین علت مکتوبات چاپی آنان غالباً برای همکاران حرفه‌ای‌شان جالب است نه برای دیگران. فاصلة زمانی پژوهش و نتیجه‌گیری غالباً طولانی است. باید بدانیم که تاریخ پابرهنه‌ها اکثراً نتایج فوری و زودهنگامی به ما نمی‌دهد، و مستلزم پردازش دقیق، مفصل، زمان‌بر و پرهزینه است. یعنی لقمة حاضر و آماده برای قورت دادن نیست، بلکه باید برای کسب آن شب و روز زحمت کشید، موادش را تهیه و فرآوری کرد و نهایتاً با خبرگی پخت تا قابل خوردن شود.


از سوی دیگر، چند نوع تاریخ در زمینة پابرهنه‌ها داریم که هنوز وارد حوزه‌های تفکری روشمند نشده‌اند. تاریخ شفاهی از مصادیق چنین تاریخی است. البته به برکت دستگاه ضبط صوت، تاریخ شفاهی در گسترة وسیعی تولید می‌شود و بسیاری از خاطرات ضبط‌شده به قدر کافی برای مخاطبانش جالب هستند، یا جذابیت احساسی قابل توجهی دارند که این در نوع خود مزیتی برای آن محسوب می‌شود. ما اکنون می‌دانیم که در مراحل انتقال نسخ خطی از طریق تنسیخ دستی چه اشکالاتی پدید می‌آید؛ پس با همان دقتی که در این حوزه اِعمال می‌کنیم باید اشکالات احتمالی در مراحل یادآوری، ضبط و ثبت خاطره را نیز کشف نماییم در غیر این صورت آنطور که شایسته و بایسته است از تاریخ شفاهی استفاده نکرده‌ایم. انسان‌شناسان و مورخان آفریقایی به منظور انتقال شفاهی واقعیت‌ها از نسلی به نسل دیگر چنین تلاشی را آغاز کرده‌اند. مثلاً اکنون می‌دانیم که انواع مختلف اطلاعات را طی چند نسل می‌توان با دقت و صحتی قابل قبول (مثلاً نسب‌شناسی‌ها) منتقل نمود و احتمال اینکه انتقال رویدادهای تاریخی منجر به تجمیع تاریخی (زمان‌شناختی)(31) شود همواره وجود دارد. مثلاً، گرامیداشت «قیام کارگران در سال 1830» که امروزه در روستای تیسبوری در استان ویلتشایر انگلستان ثبت شده، وقایعی را به عنوان اتفاقات دوران معاصر بیان می‌کند که در سال 1817 و 1830 رخ داده‌اند.


اما تاریخ شفاهی در زمانه کنونی غالباً مشتمل بر خاطرات شخصی است، که از این نظر برای حفظ واقعیت‌ها، رسانة قابل اعتمادی نیست. نکته در اینجاست که خاطره نه یک عمل ضبط و ثبت بلکه مکانیزمی گزینشی است، و گزینش در داخل مرز و محدودة خود دائما تغییر می‌کند. چیزی که امروز بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه کمبریج در مورد زندگی‌ام به یاد می‌آورم با چیزی که در سن 30 یا 35 سالگی به یاد می‌آوردم، تفاوت دارد و قطعاً فردا یا سال آینده نیز متفاوت خواهد بود مگر آنکه آن را برای اهداف آدم‌های کسل‌کننده به شکل متداولش و سنتی‌اش دربیاوریم (همة ما کسانی را که چنین کاری را با خاطرات‌شان از دوران جنگ کرده‌اند، می‌شناسیم). در حال حاضر، ملاک‌های ما برای داوری در مورد منابع شفاهی تقریباً به طور کامل غریزی است یا اصلاً وجود ندارد. به عبارتی، یا درست است یا غلط. البته می‌توان چنین منابعی را با منبع مستقل اثبات‌پذیری مقایسه و نهایتاً تأئید نمود زیرا امکان تأئید آن توسط چنین منبعی وجود دارد. ولی ما را به مسئلة اصلی نزدیک‌تر نمی‌سازد. یعنی فهم اینکه وقتی هیچ منبع و مدرکی برای انجام چنین مقایسه‌ای وجود ندارد، باید چه چیزی را باور کنیم؟


اهمیت متدولوژی تاریخ شفاهی صرفاً برای بررسی قابل اعتماد بودن نوارهای خاطرات پیرزنان و پیرمردان نیست. یکی از ابعاد معنادار تاریخ پابرهنه‌ها از این حیث است که نشان می‌دهد خاطرات مردم عادی و توده‌ها از رویدادهای بزرگ اساساً با چیزی که به اعتقاد اربابان‌شان باید به یاد بیاورند، یا آنچه که مورخان به عنوان وقایع رخ‌داده در گذشته ثبت می‌کنند، تفاوت و تمایز دارد: و تا جایی که آنها خاطره را به افسانه تبدیل می‌کنند، چنین افسانه‌هایی چگونه پدید می‌آیند؟ احساس واقعی مردم انگلیس در تابستان سال 1940 چه بود؟ تصویری که اسناد وزارت اطلاعات در برابر ما به نمایش می‌گذارد با باور بسیاری از ما در حال حاضر فرق می‌کند. بازآفرینی همان احساسات یا شکل‌گیری افسانه چگونه است؟ آیا می‌توانیم آنها را از هم جدا کنیم؟ این سؤالات را نباید دست کم گرفت. شخصاً معتقدم برای پاسخ به این سؤالات باید هم به گردآوری و تفسیر نوارهای پرسشنامه‌های بازنگرانه دست بزنیم و هم آزمایش کنیم-و در صورت نیاز، روان‌شناسان را نیز به خدمت بگیریم. در این میدان، ساز و کارهای متدولوژیکی، فرضیه‌ای و من‌درآوردی فراوانی دخالت دارند. منحنی حمایت از ائتلاف حزب لیبرال و سوسیال‌دموکرات با پرسش‌های ماهانه از مردم مشخص می‌کند که اگر همین فردا انتخابات سراسری برگزار شود، مردم چگونه رأی خواهند داد، اما به استثنای نحوة پاسخ آنها به این پرسش خاص و انگاره‌ای که معتقد است قصد رأی دادن یکی از متغیرهای اصلی سیاست به شمار می‌آید، پاسخ روشنی دربارة رفتار سیاسی آنها به ما نمی‌دهد. منحنی مذکور تابع الگویی که نمایانگر نحوة تصمیم‌گیری مردم دربارة سیاست باشد، نیست و نه رفتار سیاسی آنها بلکه دیدگاه کنونی‌شان دربارة یک عمل یا اقدام سیاسی خاص در شرایط فرضی را زیر ذره‌بین می‌گذارد. اما اگر موفق به کشف معادل افکارسنجی گذشته‌نگر بشویم، آن وقت تفکر، تصور و عمل واقعی مردم در گذشته را مورد تحقیق و بررسی قرار می‌دهیم.


گاهی تحقق چنین هدفی عملاً با کشف آراء مردم امکان‌پذیر است. مثلاً پیتر هاناک(32) با زیر و رو کردن نامه‌های سانسورشدة سربازان جنگ جهانی اول به خانواده و دوستان‌شان و نامه‌های آنها به سربازان توانست نظر ملیت‌های مختلفِ ساکن در قلمرو پادشاهی خاندان هابسبورگ(33) دربارة جنگ کبیر را تجزیه و تحلیل نماید و مسئولان شهر کولا(34) در لهستان مجموعه‌ای از نامه‌های خویشاوندان مهاجرِ دهقانان لهستان به آنها در قرن نوزدهم را که توسط پلیس تزار توقیف شده بود، منتشر ساخته‌اند. اما این هم اقدام نادری است زیرا در گذشته عموم مردم بی‌سواد بودند. لذا ما در اغلب اوقات با تجزیه و تحلیل اعمال‌شان به تفکر و تصورات‌شان پی می‌بریم. به بیان دیگر، ما تحقیق تاریخی‌مان را بر کشف واقع‌بینانة لنین بنا می‌کنیم که معتقد بود قابلیت و تأثیر عمل انسان در بیان نظر مخالف یا موافق خود مانند انداختن برگة رأی در صندوق است. البته ما گاهی بین عمل و نظر گیر می‌افتیم. از این روست که مارک فِرو(35)  با تجزیه و تحلیل تلگراف‌ها و بیانیه‌های ارسالی به پتروگراد در نخستین هفته‌های انقلاب فوریه-یعنی پیش از میتینگ‌های عمومی، شوراهای دهقانان، کارگران و سربازان یا هر میتینگی که برچسب سیاسی داشت-نگرش گروه‌های مختلف به جنگ و انقلاب در روسیه را مورد تحقیق و بررسی قرار داد. ارسال بیانیه به پایتخت یک اقدام سیاسی است هر چند در اوایل یک انقلاب بزرگ احتمال وقوعش بیشتر از سایر مواقع است. اما محتوای تلگرام‌ها سیاسی است، و تفاوت بین فرضاً نظرات کارگران، دهقانان و سربازان تفاوت مهم و معناداری است. لذا می‌بینیم که دهقانان بیش از آنچه که در شکایات‌شان مطرح می‌کردند، «می‌طلبیدند». مخالفت آنها با جنگ به مراتب بیشتر از مخالفت کارگران که اعتماد به نفس کمتری داشتند، بود. سربازان در این مقطع مخالفتی با جنگ نداشتند، اما از دست افسران مافوق‌شان شاکی بودند. و الخ.


اما زیباترین منابع همان‌هایی هستند که افعال و اعمال را در خود به ثبت رسانده‌‌اند؛ یعنی اعمالی که از آنها آراء و نظرات مشخصی باید استخراج یا فهمیده شود. اکثر قریب به اتفاق چنین منابعی ماحصلِ جستجوی راهی برای پرسیدن پرسشی است که قبلاً در ذهن مورخ شکل گرفته است، ضمن آنکه منابع مذکور عموماً قطعی و قانع‌کننده نیز هستند. فرضاً می‌خواهید بدانید انقلاب فرانسه در زمان وقوعش چه احساسات و تصوراتی را در میان سلطنت‌طلبان این کشور برمی‌انگیخت. مارک لئوپولد بنجامین بلاک(36)  دربارة یک باور چند صد ساله در فرانسه و انگلستان بر این مبنا که پادشاهان قادر به معجزه هستند، تحقیقاتی انجام داد. وی می‌گوید در مراسم تاج‌گذاری لوئی چهاردهم در سال 1774، دو هزار و چهار صد نفر از مبتلایان به مرض خنازیر(37)  به پیشگاه پادشاه آمدند تا به برکت «مسح ملوکانة»(38)  او بیماری وحشتناک‌شان شفا یابد. اما زمانی که شارل فیلیپ،(39)  آئین کهن تاجگذاری در رایمز(40) را در سال 1825 از نو مرسوم نمود، و البته با اکراه حاضر شد تا مراسم شفای ملوکانه را نیز دوباره به جریان بیندازد، تنها 120 بیمار در این مراسم به نزد او آمدند. از تاجگذاری آخرین پادشاه قبل از انقلاب تا سال 1825، این باور شکسپیری که «پادشاه، سایة خداوند است»(41)  عملاً از ذهن و فکر مردم فرانسه رخت بربسته بود. کسی خلاف چنین یافته‌ای را ثابت نکرده است.  

در حرکت مشابهی، زوال باورهای مذهبی سنتی و ظهور باورهای سکولار (غیر دینی) نیز با تجزیه و تحلیل وصیت‌نامه‌ها و کتیبه‌های تدفینی(42)  مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است؛ زیرا هر چند به گفتة دکتر جانسون: انسان در نگارش نقش کتیبه‌ها به هیچ سوگندی مقید نیست، اما از پذیرش این حقیقت نمی‌توان شانه خالی کرد که در هر صورت احتمال بیان باورهای واقعی مذهبی او در چنین موقعیت‌هایی بسیار بالاتر از موقعیت‌های دیگر است. و نه فقط این موارد. میشل واوِل(43)  با شمارش بسامد و فراوانی تکرار قاعدة وصیتیِ «بنا بر مرتبه و موقعیتش به خاک سپرده شود» افول باور به جامعة سلسله‌مراتبیِ قشربندی‌شده در استان پرووانس فرانسه در قرن نوزدهم را به زیبایی تشریح نموده است؛ افولی که با سرعتی ثابت و کاملاً محسوس از ابتدا تا انتهای قرن ادامه می‌یابد. اما جالب است که سرعتش به هیچ وجه سریع‌تر از حذف بند توسل به حضرت مریم در وصیت‌نامه‌های مردم پرووانس نیست.


1 - Eric John Ernest Hobsbawm, On History, Chapter XVI.
2 -George Rude

مورخ مارکسیست بریتانیایی (8 فوریه 1910 تا 8 ژانویة 1993)، متخصص در تاریخ انقلاب فرانسه و تاریخ از پایین به بالا، خصوصاً اهمیت انبوهة خلق در تاریخ بود.

3 –Festschrift

کتابی که در آن افراد مختلفی با نگارش مقاله دربارة تلاش‌های علمی شخص فرهیخته‌ای سخن گفته و از او تجلیل به عمل می‌آورند. این کتاب در زمان حیات محقق یا دانشمند به او اهدا می‌شود.

4 -History from Below: Studies in Popular Protest and Popular Ideology
5 -Frederick Frantz
6 -grassroots history
7 -
Counter-Reformation
8 -Questions from a Worker Who Reads:

Who built Thebes of the Seven Gates?
In the books, you will find the name of kings
Did the kings haul up the lumps of rock?
And Babylon, many times demolished.
Who raised it up so many times?
In what houses of gold-glittering Lima did the builders live?
Where, the evening the Wall of China was finished did the masons go?
Great Rome is full of triumphal arches.
Who erected them?
Over whom did the Caesars triumph?
Had Byzantine, much praised in song, only palaces for its inhabitants?
Even in fabled Atlantis the night the ocean engulfed it,
The drowning still bawled for their slaves.
The young Alexander conquered India.
Was he alone?
Caesar beat the Gauls.
Did he not have even a cook with him?
Philip of Spain wept when his armada went down.
Was he the only one to weep?
Frederick the Second won the Seven Years’ War.
Who else won it?
Every page a victory
Who cooked the feast for the victors?
Every ten years a great man
Who paid the bill?

So many reports
So many questions
 

شهر هفت‌دروازة «تِبس(Thebes)» را چه کسی پی‌افکند؟
در کتاب‌ها، نام فرمانروایان را خواهی یافت.
آیا فرمانروایان، تخته سنگ‌ها را به دوش کشیدند؟
و شهر بابِل را، که چندین و چند بار ویران گشت، ... چه کسی چندین و چند بار از  نو  برافراخت؟
کارگران شهر زرّین لیما (Lima) خود در کدام خانه‌ها می‌زیستند؟
آن شبی که ساخت دیوار چین به پایان رسید، بنّاهایش کجا رفتند؟
«روم بزرگ، پر از بناهای افتخار و یادبودهای پیروزی است».
چه کسی آنها را بر پا کرده است؟ و قیصرهای روم بر چه کسانی پیروز می‌شدند؟
آیا بیزانس، که این چنین در اشعار ستوده می‌شود، همة ساکنانش در قصر می‌زیستند؟
در آتلانتیس افسانه‌ای،
حتی در آن شب که دریا آن را به کام خود کشید،
هنوز غرق‌شدگان، بر غلامان‌شان نعره می‌کشیدند.
«اسکندر جوان، هند را فتح کرد».
آیا به تنهایی؟
قیصر که قوم «گُل(Gauls)» را در هم کوبید،
آیا حتی یک آشپز در خدمت نداشت؟
«فیلیپ، پادشاه اسپانیا، آن هنگام که ناوگان شکست‌ناپذیرش غرق شد، گریست».
آیا او تنها کسی بود که می‌گریست؟
«فردریک دوم جنگ هفت‌ساله را با پیروزی به فرجام آورد».
کس دیگری در این پیروزی نقش نداشت؟
***
«در هر برگی [از تاریخ]، سخن از فتحی!»
چه کسی غذای جشن را برای فاتحان می‌پخت؟
«هر ده سال، شاهد یک مرد بزرگ بوده‌ایم!»
به خرج چه کسی؟
***
روایت‌های بسیار...
پرسش‌های بسیار.

9 -Roy Jenkins
10 -Asquith
11 -Harold Macmillan
12 -Salisbury
13 -Melbourne
14 -Celestial Empire
15 -Jules Michelet
16 -George Lefebvre

آگوست 1874 تا 28 آگوست 1989، مورخ فرانسوی.

17 -Great Fear

هراس حاکم بر فرانسویان از 17 جولای تا 3 آگوست 1789 به خاطر ترس از کمبود غلات در انقلاب فرانسه.

18 -Marc Bloch
19 –Chartism

جنبش سیاسی و اجتماعی برای اصلاح در پادشاهی بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی بود. اسم این جنبش از منشور مردمPeople’s Chart  در سال 1838 که اهداف جنبش را بیان می‌کرد، گرفته شده است.

20 -Irish Republican Army
21 -The Citizen Army
22 -The Irish Transport Workers Union
23 -Sean O’Casey
24 -collation
25 -Richard Cobb
26 -Angouleme
27 -Montpellier
28 -historical demography
29 -parish register
30 -genealogists
31 -chronological telescoping
32 -Peter Hanak
33 -Habsburg Empire
34 -Kula
35 - Marc Ferro

مورخ فرانسوی، متخصص تاریخ روسیه، شوروی و سینما

36 -Mark Leopold Benjamin Bloch

مورخ فرانسوی و بنیانگذار مکتب تاریخ‌نگاری آنال

37 -scrofula (king’s evil)
38 -royal touch
39 -Charles X (Charles Philipe)
40 –Rheims

شهری در 290 کیلومتری شمال شرقی پاریس

41 -There is some divinity doth hedge a king
42 -funeral inscriptions
43 -Michel Vovelle


 

مترجم: علی فتحعلی آشتیانی



http://www.ohwm.ir/show.php?id=2604
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.