«ما همه مورخیم» (3)
|
کارل لوتوس بِکِر، رئیس انجمن تاریخ آمریکا، در نطق سالیانه(1)
هفته های گذشته بخش نخست و دوم این سخنرانی ارایه شد. اینک بخش سوم و پایانی را می خوانیم:
پ- این قضیه برای ما مورخان حرفهای چگونه است؟ ما با آقای همگانی چه کنیم؟ او با ما چه کند؟ اصلاً قضیه از این هم جدیتر است، چون ما هر کدام یک آقای همگانی هستیم. محدودیتهای زمانی و مکانی شامل حال ما هم میشود؛ و مثل همة اسمیتها و براونهای دنیا الگوی کردارها و گفتارهای یادآوریشدة گذشته برای ما نیز به اقتضای شرایط و اهداف بافته خواهد شد. قبول که ما هر کدام یک آقای همگانی هستیم، اما در نوع خودمان پدیدهای فراتر از مورخ خاطرات خود نیز محسوب میشویم. آقای همگانی که مورخی غیر رسمی است برای یادآوری چیزهای مرتبط با امور شخصیاش به هیچ کس وعده و پیمانی نسپرده است. ولی ما مورخان حرفهای که تخصصمان به فعالیتهایِ عملی، مقید نشده است مستقیماً با زنجیرة آرمانی و ایدهآلِ رویدادهایی سر و کار داریم که برای دیگران صرفاً بر حسب مناسبتها یا به شکل تصادفی اهمیت مییابد؛ اصلاً کار ما این است که همیشه مراقب آن الگوی فراگیر خاطرات مصنوعیای که الگوی محوری و اصلی تجربههای فردی را در خود جای داده و آن را تکمیل میکند، باشیم. ما به عبارتی مورخ آقای همگانی و مورخ خودمان هستیم، زیرا هدف تاریخ ما نیز، درست مانند عملکرد همیشگی تاریخهای مکتوب، زنده نگه داشتن یادآوری رویدادها و انسانهای بهیادماندنی است. لذا ما نیز همسفران آن قوم افتخارآفرین و خردمند شاعران،(2) قصهگویان، خُنیاگران،(3) کاهنان و پیشگویانی هستیم که وظیفة حفظ افسانهها و اسطورههای مفید را طی اعصار متمادی به آنان سپردهاند. پس بیایید نگذاریم لفظ بیضرر و ضروری «اسطوره» ما را دستپاچه کند. اسطوره در تاریخِ تاریخ به روایتی از زندگی بشر اطلاق میشود که روزگاری معتبر بوده و اکنون از اعتبار افتاده است، همانطور که روایتهای معتبرِ امروزین ما نیز به مرور زمان تنزل درجه یافته و به مقولة اسطورههای دورانداخته میپیوندند. این وجه مشترک ما با شاعران، قصهگویان، کاهنان و نیاکان ماست؛ یعنی وظیفة ما نه آفریدنِ سنتهای اجتماعی بلکه صیانت و تداوم بخشیدن به آنهاست؛ یعنی هماهنگسازی زنجیرة واقعی و یادآوریشدة رویدادها تا جایی که از شر جهالت و عصبیت در امان بمانیم؛ یعنی توسعه و غَنا بخشیدن به اکنونِ فریبندهای که وجه مشترک همة ماست با این هدف که «جامعه» (قبیله، ملت، یا همة بشریت) بتوانند در پرتو کردارهای گذشته و آنچه که امید به انجام در آینده دارند، در مورد اکنونشان قضاوت کنند. گفتیم که تاریخ در واقع بسط مصنوعیِ خاطرات اجتماعی است و من اعتراف میکنم که روشهای مناسب دیگری نیز برای درک تجربة بشر وجود دارد. تاریخ به عقیدة ما هنری دیرپاست، چرا که به طور غریزی از انگیزة توسعه و امتداد دامنة تجربههای آنی ما ناشی میشود؛ و هر چند در پشت لفظ بدنمای علم استتارش کردهاند، اما در ذات خود همچنان همانی است که همیشه بوده است. تاریخ در این معنا همان داستان است با این هدف که همواره داستانی حقیقی باشد؛ داستانی که تمام آرایههای ادبی (گزاره و تعمیم، روایت و توصیف، مطابقه و تفسیر و قیاس) را به خدمت میگیرد تا زنجیرهای از رویدادهای زندگی انسان را به ما عرضه کند، و سپس معنای رضایتبخشی را از این زنجیره اقتباس نماید. تاریخ مکتوب به دست مورخان مانند تاریخ غیرِ رسمیِ ساختهشده به دست آقای همگانی، آمیزة راحتالحلقومی از حقیقت و خیال است، از آنچه که ما معمولاً به «امر واقع»(4) و «تفسیر» میشناسیم. در اعصار اولیه که سنت سینه به سینه منتقل میشد، آوازخوانان و قصهگویان صراحتاً به واقعیتها شاخ و برگ داده و بداههسازی میکردند تا وزن دراماتیک قصه را سنگینتر کنند. به دنبال رواج ثبت مکتوب اسناد که تدریجاً تاریخ را از افسانه متمایز کرد، داستان یا روایتِ رویدادهای حدوثیافته در عمل و واقعیت را به عنوان تاریخ شناختند و متعاقب افزایش و پالایش دانش نیز مورخ فهمید که نخستین وظیفهاش اطمینان یافتن از واقعیتهاست، معنایشان هر چه که میخواهد باشد. با این وجود، تاریخ در هر عصر و زمانهای به معنای داستان رویدادهای واقعی بوده است که از آنها میتوان معنای مهمی را استخراج نمود؛ و در هر عصری نیز این توهم وجود داشته که روایتِ امروز به خاطر حقیقی بودن واقعیتهای مربوطه طبیعتاً معتبر است، در حالی که روایتهای سابق به خاطر نادرستی یا ناکافی بودن واقعیتها نامعتبر هستند. این دستپخت هیچوقت مانند زمانة کنونی ما-یعنی عصر معرفتی که در آن زندگی میکنیم، یا شاید تازه در حال لمس بارقههای طلوعش هستیم-با رنگ و لعاب فراوان به نمایش درنیامده است. مورخان سدة گذشته که در مسیر تاریخ از برابر آوار ناشی از انفجار فلسفهها عبور کردند، و دیگر نمیخواستند سادهلوحانه فریب بخورند، مشتاقانه از «تفسیر» به بررسی باریکبینانه و موشکافانة رویدادهای واقعیتبنیاد به همان کیفیتی که اتفاق افتاده بودند، روی آوردند. آنان با توسل به تکنیک تحقیق جستجوگرانه، آستین همت بالا زدند و با کوشش فراوان اقدام به گردآوری منابع اطلاعات و تصحیح آنها نمودند، و با پشتکار و نبوغ مثالزدنی خود اشتباهات فریبنده را پیدا کردند، و حساسیت دربارة اهمیت قرون وسطی را کنار گذاشتند تا اینکه بالاخره معلوم شد «شارل فربه(5) روز یکم جولای سال 887 در اینگلهایم(6) بوده یا در لوستانو(7) تا خون پاکش را در نبردهایی سخت برای دفاع از حقیقت والای حق قضاوت و خراجگیری(8) » نثار کند. من خودم را داخل دعوای «حرف ربط» یا «ضمیر موصولی» نمیکنم. نخستین وظیفة انسان این است که فریب نخورد، و دنیایش را بشناسد. کشف اهمیت تجربههای انسانی از رویدادهایی که هرگز رخ ندادهاند قطعاً کار بیارزشی است. کشف و اثبات حقایق همواره وجود داشته و در واقع نخستین وظیفة مورخ است؛ اما تکیه بر این پندار که واقعیتها پس از اثباتِ کامل «اَظهَرُ مِنَ الشَمس میشوند»، توهمی بیش نیست. احتمالاً خاصه توهم مورخان سدة گذشته بوده است که فکر میکردند لفظ «علمی» معجزه میکند. مورخ علمی کسی بود که واقعیتها را بدون الحاق معنای بیرونی به آنها تبیین میکرد. او همان انسان عینی(9) بود که فردریش نیچه در توصیف او آورده است:«انسان عینی به راستی آینه است و در برابر هر آنچه خواهان شناخته شدن باشد عادت به تسلیم دارد، بیآنکه در پی هیچ لذتی باشد جز لذتی که از دانستن و «آینگی» برمیآید؛ او مینشیند تا چیزی از راه برسد، و آنگاه خود را به نرمی بر زمین ولو میکند تا مبادا جای پای سبک و تندگذر موجودات روحوار از بر و روی و پوستش محو شود».(10) نوما فوستل دو کولانژ(11) به دانشجویانی که برایش دست میزدند با لحنی سرزنشآمیز گفت:«این نه من بلکه تاریخ است که از درون من سخن میگوید و بر زبانم جاری میشود. اگر قرار است فلسفة شاخصی از دل این تاریخ علمی زاده شود، باید بدان اجازه داد تا در روندی طبیعی، با طیب خاطر، و طبعاً بدون وابستگی به ارادة مورخ چشم به جهان بگشاید.»(12) مورخ علمی عمداً فلسفه را در این مسیر کنار گذاشت بیآنکه بداند سرانجام تسلیمش شده است. فلسفة او همین بود که بیخیال میشد تا مثلاً شأنش بالاتر برود. مورخ تنها با این پیشپنداشت که ارادة دانستن در او وجود دارد، در باب «ترتیب رویدادهای واقعشده در تمام زمانها و مکانهای گذشته» به اندیشه مینشست تا در تمامیت زمان وقتی که عدة زیادی از محققان صبور و عالِم «با کشیدن شیرة منابع و مآخذ» بدون انحراف حقیقت از همة واقعیتها به اندیشه مینشینند، معنای قطعی و تردیدناپذیرِ تجربة انسانی با طیب خاطر پدیدار شود تا ارمغانش تنویر افکار بشر و آزادی او باشد. به این امید که نابرده رنج گنج میسر شود، و بدون هیچ پرسشی به معمای زندگی پاسخ دهد-این هم از آن مخلوقات رومانتیکی بود که تاکنون به دست رئالیسم اختراع شده است، عجیبترین تلاش برای خریدن چیزی بدون پرداختن بهای آن! این خُلقیات رو به کاهش گذاشته است، البته تمامیت زمان هنوز نه. خستگی بر اثر افراط در یادگیری تا مغز استخوانمان رسوخ کرده، و نسل جوانی که فون رانک(13) را نمیشناسد، خیال میکند اندرز فوستل هر چند بینقص اما در عین حال بیهوده است. حتی بیغرضترین مورخ نیز دست کم یک پیشپنداشت دارد و آن اینکه هیچوقت پیشپنداشتی به مخیلهاش راه نیافته است. واقعیتهای تاریخ تلویحاً از قبل در منابع مطرح شدهاند؛ و مورخی که بدون شکل دادن مجدد میتواند آنها را بازگو کند، با غرقهسازی و خفهسازی ذهنش در هستیِ اشاعهیافته، مأموریت زائدِ سلبِ اهمیت از تجربة انسانی را با موفقیت به پایان میرسانَد. واقعیتها تا زمانی که به دست کسی تأئید نشوند، واقعیت محسوب نمیشوند. کمترین کاری که مورخ با واقعیت تاریخی میکند این است که آن را انتخاب و تأئید میکند. انتخاب و تأئیدِ حتی سادهترین مجموعة واقعیتها به معنای تعیین جایگاه مشخص برای آنها در یک الگوی فکری مشخص است، و این امر به تنهایی برای اعطای معنای ویژه به آنها کافی است. واقعیتهای تاریخی هر چقدر هم خشن و انعطافناپذیر باشند به هر حال مانند آجر یا چارتراش(14) از خصوصیات مادی برخوردار نیستند، و شکل و چارچوب روشن و ثابتی دارند. تبیین واقعیتهای تاریخی به هیچ وجه قابل مقایسه با خالی کردن یک فرقون(15) آجر نیست. آجر در هر جایی که تخلیه شود، شکل و فشار خود را حفظ میکند؛ اما شکل و محتوای واقعیتهای تاریخی که موجودیتشان در گفتمان ادبی نقد میشود، بسته به کلماتی که برای بیانشان استخدام شدهاند، تغییر میکنند. از آنجایی که تاریخ در دنیای مادی وجود خارجی ندارد، و در واقع بازسازی خلاقانة رویدادهای گذشته است، لذا فرم و محتوا و جوهرهاش از یکدیگر تفکیکناپذیرند: مثلاً در ساحت گفتمان ادبی با توجه به اینکه محتوا بیانکنندة یک اندیشه است، پس فرم است؛ و فرمی که اندیشهای را منتقل میسازد، محتواست. پس آنچه سخن میگوید نه آن واقعیت تفکیکناپذیر بلکه ذهن ادراککنندة مورخ است: یعنی معنای ویژهای که واقعیتها برای انتقال آن ساخته میشود برآمده از فرم-محتواست که مورخ برای بازآفرینی خلاقانة زنجیرهای از رویدادهای ادراکناپذیر به خدمت میگیرد. مورخ نیز مانند آقای همگانی، شاعران و قصهگویان دورانهای گذشته وقتی مشغول ساخت این فرم-محتوای رویدادهای محوشده است، تحت تأثیر اکنونِ فریبندهای که تنها خود او از آن سر در میآورَد، شرطی میشود یعنی اکنون فریبنده، او را شرطی میکند. مورخ نه عالِم مطلق به همه چیز است و نه حی و حاضر در همه زمانها و مکانها و در هر زمان و مکانی به شکلی متفاوت با زمانها و مکانهای دیگر تجلی میکند؛ و برای او فرم و اهمیت رویدادهای یادآوریشده همانند کشش و شتاب اشیاء فیزیکی، با تغییر زمان و مکانِ ناظر تغییر میکند، اتفاقی که بر آقای همگانی نیز قابل اطلاق است. بعد از گذشت پنجاه سال اکنون به روشنی میتوانیم ببینیم که تاریخ از زبان فوستل سخن نمیگفت بلکه این فوستل بود که از زبان تاریخ یا از طریق تاریخ با ما حرف میزد. البته هنوز هم به درستی نمیبینیم که صدای فوستل، در قدرتیابی و رهایافتگیاش از قید و بند ایستایی، در واقع صدای آقای همگانی بود؛ دانشجویانی که در آن مناسبت مشهور دست میزدند و هورا میکشیدند برای خوشامد فوستل و یا تاریخ چنین نمیکردند. هیجان آنان به خاطر ارائة رویدادهای گلچینشده به شکلی هنرمندانه و دلنشین بود که فوستل ماهرانه بیآنکه خود از آن آگاه باشد، برای برآوردن نیازهای روحی و روانی آقای همگانی میساخت-فرانسویان در آن زمان باید به درستی درک میکردند که نهادهای کشورشان به هیچ وجه ریشة آلمانی ندارند؛ لذا رضایت روحی و روانی برایشان بسیار ضروری بود. و این رضایت را در سخنان فوستل پیدا کردند. مورخ که تحت تأثیر رویدادهای گوناگون زمانة خویش است از همین اصلی که آقای همگانی برای پروراندن قصه از اپیزودهای یادآوریشده و سنتهای شفاهی به خدمت میگیرد، تاریخ را از دل اسناد بیرون میکشد. به خاطر نخواندن کتابهای ما سرش داد بزنید، اما آقای همگانی از ما قویتر است، و دیر یا زود این ما هستیم که باید دانشمان را با نیازهای او سازگار کنیم. در غیر این صورت ما را به حال خود رها خواهد کرد؛ شاید رهایمان کند تا گونهای تکبر حرفهای عذابآوری را پرورش دهد که از خاک ضعیف پژوهشهای قدیمی رشد کرده است. چنین پژوهشی به خودی خود ارزشی ندارد مگر آنکه هدف خاصی در پشت آن پنهان باشد، و مادامی که به دانش عمومی و مشترک انسانها تبدیل نشود وزن و اهمیتی نمیتوان برای آن قائل شد. تاریخی که در سطور کتابهایِ خواندهنشده چُرت میزند هیچ تأثیری در دنیا بر جای نمیگذارد. تاریخی که در دنیا منشأ اثر واقع میشود، تاریخی که روند تاریخ را تحت تأثیر خود قرار میدهد، تاریخ زنده است، آن الگوی رویدادهای یادآوریشدة راست یا دروغی که اکنونِ فریبندة جمعیِ مردم یا آقای همگانی را وسعت بخشیده و تقویت میکند. و به همین دلیل است که تاریخِ تاریخ در واقع سند «تاریخ جدیدی» است که در تمام اعصار متجلی میشود تا جایگزین تاریخ کهنه شده و غلط بودن آن را به اثبات برسانَد. پس باید خیالمان راحت باشد که در همة زمانها و مکانها حضور آنی نداریم، و میفهمیم که همة نسلها در پرتو تجربة محدودشان قطعاً گذشته را درک میکنند و آینده را نیز انتظار میکشند، و قطعاً با هر ترفندی که به عقلشان میرسد هر کاری که برای آسایش روح و روانشان لازم باشد، انجام میدهند. ترفند مناسب در هر عصری به معنای اختراع خبیثانهای برای فریب همه نیست، بلکه تلاش ضروری و ناخودآگاه «جامعه» برای درک کردار کنونیاش در پرتو کردار گذشته و چیزی است که امید به انجام آن را دارد. وجه مشترک ما مورخان به اقتضای حرفهمان همین تلاش ضروری است. ولی ما روایت خودمان از قصة بشر را بر آقای همگانی تحمیل نمیکنیم؛ در واقع این آقای همگانی است که سرانجام روایت خود را بر ما تحمیل میکند-یعنی در عصر انقلابهای سیاسی به ما میفهمانَد که تاریخ را سیاست گذشته فرض کنیم، و در عصر تنشها و منازعات اجتماعی به دنبال تفسیر اقتصادی برویم. اگر به سرکشیمان ادامه بدهیم، آقای همگانی ما را نادیده میگیرد و آثار مرموزمان را پشت درهای شیشهای، که به ندرت باز میشوند، بایگانی میکند. وظیفة ما نه تکرار گذشته بلکه استفاده از آن است تا اقتباس اسطورهای آقای همگانی از وقایع واقعی گذشته را تصحیح و آن را برای استفادة عموم مردم بر مبنای منطق استوار سازیم. هر چقدر که بشر ضعیف است ما قول دادهایم که صادق و هوشمند باشیم؛ اما رمز موفقیت ما در بلندمدت رقصیدن به ساز آقای همگانی است، که علیالظاهر ما را تنها به این دلیل هدایت میکند که ما مطمئنیم سرانجام به دنبالش میرویم. لازم نیست از بالا به تاریخ بنگریم تا بازنماییِ ناقص از واقعیتی که روزگاری وجود داشته است یا الگوی ناپایداری از وقایع یادآوریشدهای به نظر بیاید که برای راحتی استفادهکنندگانش، بازسازی و با رنگ و لعابی تازه عرضه میشود؛ ما ارزش و شرافت تاریخ را با این کار لکهدار میکنیم. و همچنین ارزش زحمات خود را هم نباید پایین بیاوریم، چون کار، و تلاشهای موقتی و اتفاقی ما محدود است. تاریخ را نمیتوان عالیترین صورت مجاهدت فکری بشر قلمداد نمود، اما به هر حال عنصر جداییناپذیر آن است، علت این امر را در کلام سانتانایا(16) بخوانید:«تاریخ موهبتی است که در قلوب انسانها ... جایگاه والایی دارد. انسان متمدن میداند گذشته چیست و چه معنایی دارد تا به آن وفادار بمانَد؛ انسان بدوی نیز به اندازة انسان متمدن در معرض تشعشعات گذشته قرار دارد؛ اما انسان بدوی به خاطر فقدان خاطرات میانفردی لاجرم به خرافاتی که قادر به درک یا فراخوانیشان نیست و یا به میانِ مردمی که دوستشان دارد یا از آنان متنفر است، اما هرگز اندیشة تربیت آنان به سطحی عالیتر یعنی به خوشبختی نابتر نیز به مخیلهاش راه نمییابد، پناه میبرد. پس کرامت تلاش انسان کاملاً به موضوعات تاریخی پیوند خورده است، و همانطور که برای منطقی شدن وجدان باید آن را کنترل کرد، اگر میخواهیم گزارشهایی که از شکست و پیروزی در تجربههای شخصیمان میدهیم به دور از غرضورزی و جانبداری باشد نیز باید تا سر حد مطلوب تجربههای مذکور را گسترش دهیم.»(17) من چنین دیدگاهی دربارة تاریخ را پایدار نمیدانم و پناه بردن به آن را نیز توصیه نمیکنم و اعتبار آن به هر میزان هم که باشد مسلماً بر مبنای صغرا و کبرای خودش باید جایگزین شود؛ زیر صغرا و کبرای آن، که متأثر از فضای فکریِ حاکم بر زندگی و ذهن ما بر ما تحمیل شده است ما را آلودة این تلقی میکند که همه چیز، همة اصول اساساً چیزی بیش از «شیوهها یا حالتهای بیدوام» یا صرفاً «همزمانیِ نیروهایی که دیر یا زود از هم جدا میشوند و به راه خود میروند نیست، همزمانیای که لحظه به لحظه نو میشود.» رویکرد ژنتیک (وراثتی) به تجربة انسان با محدودیتهایی مواجه است به همین علت باید خوشحال هم باشد که مسائل و مشکلات را دگرگون میکند زیرا هیچگاه نمیتواند راه حلی برای آنها بیابد. حتی اگر «واقعیتها»ی تاریخ را به دقیقترین شیوة ممکن مشخص کنیم، خودِ واقعیتها و تفسیر ما از آنها، و تفسیر ما از تفسیرهایمان در مسیر حرکت بشر به سمت آیندهای نامعلوم، از منظری متفاوت و از موضع دیگری نگریسته خواهند شد. انسان و دنیایش را از منظر تاریخی تنها میتوان غیر قطعی شناخت، زیرا این شناخت همچنان در حال شکلگیری است و تا تکمیل هنوز راه زیادی دارد. این «خدمت همیشگی» و فلسفة معتبر در جهان متأسفانه به گذر زمان مبتلاست؛ زمان در اندیشة یونانیها دشمن تلقی میشد؛ فردا و فردا و فردا در این گام کوچک رخنه میکند، و همة دیروزهای ما بیفروغ میشوند: تا جایی که حتی پرجاذبهترین رویدادها (اعلامیة استقلال آمریکا، انقلاب کبیر فرانسه، جنگ جهانی اول؛ همچون مجمع قانونگذاریِ امپراتوری مقدس روم(18) پیش از آنها، مانند امضای منشور کبیر آزادی(19) و تاجگذاریِ شارلمانی و عبور از رودخانة روبیکان(20) و نبرد ماراتون)، در چشمانداز طولانیشوندة سدهها، لاجرم به خاطر آیندگان باید در دل نسخههای بدلی بیرنگ و روی تصویر اصلی، محو شوند، حتی به خاطر نسلهای بعدی و بعدی و بعدی که اهمیتی را که روزگاری به آنها داده میشد، و جذابیتی که روزگاری به آنها تعلق داشت از دست میدهند.
***
*کارل بِکِر غالباً در زمرة شارحان «تاریخ نوین» در آغاز قرن بیستم مینشیند. او پیش از سُکنی در کالیفرنیا برای تکمیل رسالة دکترایش تحت نظر و ارشاد جیمز هاروی رابینسون، از تعلیمات فردریک جکسون تِرنِر در دانشگاه ویسکانسین، بهره برد. نامبردگان دو تن از شارحان اصلی «تاریخ نوین» بودند. با این وجود، آثار او را بیشتر با پراگماتیسم صریحی که در قسمت دوم سخنرانیاش انعکاس یافته میشناسند؛ خیلیها از این پراگماتیسم به «نسبیتگرایی»(21) یاد کردهاند. بیشترین استناداتی که به سخنرانی او در سِمَتِ ریاست انجمن تاریخ آمریکا شده از طرف جانشینانش بوده است که در مواضع مختلفی ارائه شدهاند-بعضیها به نیت ارتباط راحتتر با مردم، و بعضیها نیز به نیت تشویق مفسران به رعایت انصاف. بِکِر در سالهای ریاستش بر انجمن تاریخ آمریکا مدرس تاریخ دانشگاه کورنِل بود. از آثار او میتوان به اعلامیة استقلال (1922)،(22) پیشرفت و قدرت (چاپ دوم، 1949)،(23) و شهر آسمانی فلاسفة قرن هجدهم (چاپ یازدهم، 1955)(24) اشاره کرد.
1 -Annual address of Carl Lotus Becker, president of the American Historical Association, delivered at Minneapolis, December 29th, 1931. From the American Historical Review, vol. 37, no. 2, p. 221-36. 2 -bard 3 -minstrel 4 -fact 5 -Charles the Fat (شارل سوم 888-839 مشهور به شارل فربه) 6 -Ingelheim (شهری در ساحل غربی رود راین) 7 -Lustnau (یکی از مناطق در تقسیمات شهری شهر توبینگن آلمان) 8 -Sac and Coc (Toll and Team)-حق خراجگیری و قضاوت در املاک اربابی 9 -objective man 10 -«فراسوی نیک و بد» نوشتة فردریش نیچه 11 -Numa Denis Fustel de Coulanges-موزخ فرانسوی قرن نوزدهم 12 -Quoted in English Historical Review, V. 1. 13 -Von Ranke 14 -scantlings-میلة اندازهگیری ذرع 15 -barrow 16 -Santanaya (The Phases of Human Progress; 5 volumes) 17 -The Life of Reason, V. 68. 18 -Diet of Worms (1521) 19 -Magna Carta 20 -the crossing of the Rubican
کنایه از عبور ژولیسوس سزار و ارتش او از رود روبیکان در سال 49 پیش از میلاد. همچنین ضربالمثلی به معنای عبور از نقطة بیبازگشت یا کار از کار گذشتن
21 -relativism 22 -Declaration of Independence 23 -Progress and Power 24 -The Heavenly City of the Eighteenth Century Philosophers
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی
|