شماره 193    |    8 بهمن 1393



دهمین نشست «تاریخ شفاهی کتاب»

سعی می‌کنیم چرخ صنعت نشر را روغن‌کاری کنیم/ ستارخان، اعلامیه مشروطه و چاپ سنگی پدر بزرگ در خاطرات مدیر نشر ثالث

 

محمدعلی جعفریه مطبعه‌چی، مدیر انتشارات ثالث در دهمین نشست از سلسله نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» بیان کرد: ما ناشران با سابقه زندگی و وقتمان را در راه کتاب گذاشته‌ایم و نیامده‌ایم بعد از این همه زحمت از این کار بیرون برویم بلکه به جای ناامیدی سعی می‌کنیم چرخ این کار را روغن‌کاری کنیم تا بهتر بچرخد.


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) دهمین نشست از سلسله نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» که هر هفته دوشنبه‌ها به همت «مرکز کتاب‌پژوهی» موسسه خانه کتاب برگزار می‌شود، دوشنبه 6 بهمن‌ماه به گپ‌وگفت با محمدعلی جعفریه مطبعه‌چی، مدیر انتشارات ثالث اختصاص داشت. دبیری این سلسله نشست‌ها که به صورت پرسش و پاسخ برگزار می‌شود به روال جلسات گذشته، به عهده نصرالله حدادی بود. متن پرسش‌های حدادی و پاسخ‌های مدیر انتشارات ثالث را در ادامه می‌خوانید.
 
در ابتدا خودتان را معرفی کنید.
 
من 17 اسفند 1339 در خیابان فلسطین به دنیا آمدم. دو ساله بودم که به خیابان نیروی هوایی در پیروزی نقل مکان کردیم و دوران جوانی و نوجوانی را در آنجا گذراندم.

برخی اسم‌ها که پسوندی به دنبال دارد نشان‌دهنده بودن صاحب اسم در آن شغل است. گویا «مطبعه‌چی» به معنای نسل اندر نسل بودن شما در کار نشر و چاپ است.
 
چهار نسل از خانواده ما در این کار بودند. جد من حاج محمد مطبعه‌چی بنیانگذار چاپ سنگی در سال 1280 در تبریز بود. او با پسرانش که یکی از آنها پدربزرگم بودند، در خیابان منجم تبریز چاپ سنگی انجام می‌دادند و این کار را در خانه بزرگی که بخشی از آن را اختصاص به کار چاپ و در قسمت دیگر زندگی می‌کردند، انجام می‌دادند. پدر بزرگ من بیشتر قرآن چاپ می‌کرد و خودش هم خوشنویس بود و 6 قرآن را خوشنویسی و چاپ سنگی کرده بود. او در سال 1278 شمسی به دنیا آمد و در سال 1374 فوت کرد. پدربزرگم در خاطراتش عنوان می‌کند زمانی که پنج ساله بود نیمه‌های شبی ستارخان و باقرخان به منزل آنها می‌آمدند و می‌خواستند اعلامیه متعلق به مشروطه را چاپ کنند. این اعلامیه بر سنگ نوشته می‌شود و بعدها آن را می‌شکنند.

 پدربزرگ من در سال 1319 به تهران و کوچه خدابنده‌لو می‌آید و در نشر «طبع کتاب» مشغول به کار می‌شود سپس به کوچه مروی می‌رود و مغازه‌ای را اجاره می‌کند. او ماشین چاپ دستی را از تبریز به قیمت 100 تومان می‌خرد و به تهران می‌آورد. پدر من هم بعدها ماشین چاپی که با آن کارت ویزیت چاپ می‌کرد، به آن مغازه می‌آورد.

پدربزرگم علاوه بر چاپ کتاب، جعبه کبریت هم چاپ می‌کرد که به همین دلیل او را دستگیر می‌کنند! سپس او با محمدعلی علمی در زمانی‌که لیتوگرافی تازه وارد بازار شده بود، شروع به فعالیت می‌کند. درآن زمان زینک برای چاپ از آلمان وارد می‌شد که از آن فیلم می‌گرفتند و سپس مونتاژ، کپی و چاپ می‌شد. او در سال 46 با آقای سید کافی احمدی و آقای علیان چاپخانه را گسترش می‌دهند. من هم از سال 52 و زمانی‌که در مدرسه درس می‌خواندم به چاپخانه می‌آمدم و پای ماشین چاپ می‌ایستادم. ما علاوه بر چاپ، لیتوگرافی، حروفچینی و صحافی هم انجام می‌دادیم. در سن 12 سالگی از زن و شوهر پیری قرآن را یاد می‌گرفتم. یک‌بار به این پیرمرد پیشنهاد آماده کردن کتابخانه‌ای دادم که او هم پذیرفت و ما هم از کتابفروشی امیرکبیر کتاب‌هایی را مانند «شور زندگی» را خریداری کردیم. هنگامی‌ هم که در دبیرستان فلسفی که مدرسه مذهبی بود، درس می‌خواندم به ناصرخسرو می‌آمدم و کتاب‌هایی مانند غربزدگی و آثار شریعتی را می‌خریدم و در مدرسه می‌فروختم.

سال‌های 56 و 57 ساواک بر چاپخانه‌ها متمرکز شده بود و ما در آن زمان کتاب‌های «بودار» را هم منتشر می‌کردیم. ما کتاب‌های پشت جلد سفید چاپ می‌کردیم و 24 ساعت وقت‌مان را در چاپخانه می‌گذراندیم. من مانند یک کارگر در چاپخانه پدربزرگم کار می‌کردم و حقوق می‌گرفتم. در آنجا بود که با ناشران سنتی آشنا شدم و کار کردم.

از سال 60 کار را گسترش دادم و برای دیگران هم کتاب چاپ کردم مثلا کتاب‌های «استراکچر» را برای آقای صبایی می‌فروختم. سپس برای امیر جاویدان هم این کار را انجام دادم. شریک من پسر آقای احمدی بود که با وانت برای جاویدان کار می‌کرد. یک‌بار به دلیل گرفتگی کمر نتوانست سر کار برود و من کار او را انجام دادم. صبح‌ها به صحافی می‌رفتم و کتاب‌ها را پشت وانت می‌گذاشتم  و در انبار خالی می‌کردم سپس ساعت پنج عصر کارتن‌های کتاب را بار می‌زدم و به میدان شوش برای ارسال به شهرستان می‌بردم. حدود 32 کارتن را به تنهایی بار می‌زدم و خالی می‌کردم در حالی‌که تمام کتاب‌ها رحلی و سنگین بودند. در آن زمان انبار جاویدان مدیر سخت‌گیری داشت. یک‌بار در راه شوش یکی از کارتن‌ها گم شد و به خاطر آن یک ماه  به من حقوق داده نشد.

انتشارات جاویدان مثنوی گلاسه چاپ کرده بود و امیرخان سهم کتاب خود را در خانه‌اش نگهداری می‌کرد. من این کتاب را به علاوه کتاب خیام اسفندیاری از امیرخان می‌گرفتم و می‌فروختم و تا چند سال هم این کار را ادامه دادم. من تعدادی مثنوی را به قیمت هزار و 800 تومان می‌خریدم و به احمد افجه‌ای و انتشارات گویا به قیمت دو هزار تومان می‌فروختم.

برای چاپخانه پدربزرگ شما چه اتفاقی افتاد؟

پدربزرگ و مادربزرگ من از هم جدا شده و هر دو هم مجددا ازدواج کرده بودند. بعد از فوت همسر پدربزرگم برای این‌که چاپخانه حفظ شود، مادربزرگ هم از شوهرش جدا شد و دوباره با پدربزرگم ازدواج کرد. پدر من هم ابتدا مدیر بازرگانی فروشگاه کوروش بود اما از سال 62 به چاپخانه آمد.

خودتان از چه زمانی شروع به کار چاپ کردید؟

 از سال 60 شروع به کار چاپ کردم و از سال 61 هم کتاب برای دوستان چاپ می‌کردم و با دو نفر از دوستان انتشارات هدایت را راه‌اندازی کردیم. سال 60 به جبهه و سال 61 به سربازی رفتم و در چاپخانه ارتش خدمت کردم. انتشارات جاویدان کتاب‌هایی را برای چاپ به ما می‌داد که یکی از آنها کتاب «دوریت کوچک» بود. ما کار چاپ این کتاب را آغاز کردیم که محمود آقا (علمی) گفت: «این کتاب را نمی‌توانیم چاپ کنیم چون ما قرارداد با آقای قاضی مترجم این کتاب نداریم.» اما در واقع محمد با امیر و محمود علمی دعوا کرده بودند که نباید این کتاب را برای چاپ به من بدهند چون ممکن است روزی من هم ناشر شوم. من به حرف امیرخان احترام ‌گذاشتم و این کتاب را چاپ نکردم تا این‌که این موضوع را با مدیر نشر نقره در میان گذاشتم و او گفت به سیف‌الله گلکار وکیل آقای قاضی تماس می‌گیرد و با او صحبت می‌کند. من بعد از صحبت با گلکار به اتفاق او به خانه قاضی رفتیم و قضیه را شرح دادیم اما او گفت که با جاویدان قرارداد دارد. من به او پیشنهاد دادم که با من هم قرارداد ببندد و چک 20 هزارتومانی هم به عنوان پیش پرداخت دادم و خواستم که مقدمه‌ای هم برای آن بنویسد. کتاب را صحافی و آماده کردم و به امیرخان دادم و گفتم این کتاب متعلق به شماست چون من آن را از شما گرفتم. امیرخان گفت 100 جلد بابت زینکی که به شما داده‌ایم، می‌گیریم.

کتاب «مادام بوآری» را که انتشارات نیل چاپ کرده بود افست کردم و چاپ کردم. آقای پورپیرار تماس گرفت و گفت این کتاب متعلق به ماست و قرار شد درصدی به آنها بدهم و به پیشنهاد پورپیرار کتاب «دن کیشوت» را هم با آرم هدایت منتشر کردم. تا این‌که سال 68 ارشاد مجوز نشر داد. من به اداره ارشاد رفتم و آنها گفتند شما لیسانس ندارید و کتاب هم به اسم خودتان چاپ نکرده‌اید. شما کتابی را تهیه کنید و اسم خودتان را در آن ثبت کنید. من هم به حاج احمد افجه‌ای مراجعه و کتاب حافظی را با زمینه سیمرغ دو رنگ آماده کردم. برای هر غزل هم اسمی انتخاب کردم و در شناسنامه کتاب، نام خودم را آوردم و کتاب را به ارشاد برده و آنها این کتاب را پذیرفتند!

در آن زمان با نویسندگان و شاعران در ارتباط بودم و در همین سال‌ها بود که با نشر نقره هم شریک شدم که ورشکسته شده بود. بعدها کل اموال نشر نقره و فیلم و زینک‌ها به صورت اقساط به قیمت 50 میلیون تومان به جواد یساولی فروخته شد.

در همان زمان دفتر نشری را در چهار راه سمیه راه‌اندازی کرده بودم و روزی که می‌خواستم جواز نشر آنجا را از وزارت ارشاد بگیرم به توصیه آقای سپانلو نام «روایت» را برای آنجا انتخاب کردم. زمانی خانه آقای احمدی (شریک) را به عنوان دفتر انتخاب کردم.

ما همه با مشکل مالی مواجه بودیم زیرا سرمایه نداشتیم. معتقدم 50 درصد سود نشر را کاغذفروشان از تبدیل چک‌ها به دست آوردند. من تصمیم به چاپ کتاب گرفتم اما نمی‌توانستم به همسرم بگویم که قصد فروختن وسایل زندگی را برای چاپ کتاب دارم. ما در آپارتمانی که متعلق به امیرخان علمی بود، ساکن بودیم. به همین دلیل به همسرم گفتم که این آپارتمان را از امیرخان می‌خرم ولی نیاز به فروختن وسایلی از زندگیمان  داریم و همسرم با فروختن آنها موافقت کرد و با پول آن کتاب چاپ کردم و از سال 68 تا 75 این روند ادامه پیدا کرد.



در سال 72 دفتر پخش روایت را در خیابان فروردین داشتید؟

من سال 72 پخش روایت را به مبلغ هفت میلیون تومان خریدم و پخش روایت را راه‌اندازی کردیم که در آن هم کتاب چاپ کرده و هم پخش می‌کردیم. در آن زمان به همراه هفت نفر از دوستان شرکت تعاونی توزیع‌کنندگان کتاب تهران را راه‌اندازی کردیم که هنوز هم دوستانم در آنجا کار می‌کنند.

با چه انگیزه‌ای این تعاونی را راه‌اندازی کردید؟

شیوه توزیع کتاب در ایران شیوه مریض و غلطی است که به هرحال کار می‌کند. آن تعاونی نتوانست به کار خود ادامه دهد زیرا دلیل عمده‌اش این بود که در صنعت نشر ما تعداد تولید‌کننده از عرضه کننده آن بیشتر است. ما 12 هزار ناشر داریم که چهار هزار از آنها کتاب منتشر می‌کنند. مراکز توزیع هم در این میان زیاد هستند در حالی‌که دو هزار کتابفروش، تولید 12 هزار ناشر را عرضه می‌کنند. هیچ جای دنیا این طور نیست که این تعداد توزیع‌کننده در کشور وجود داشته باشد.

وضعیت پخش روایت به کجا رسید؟

من تا سال 75 در روایت حضور داشتم اما بعد از آن از شریکم جدا شدم و در نشر ثالث مشغول به کار شدم. پخش روایت تا سال 85 به کار خود ادامه داد.

چه سالی به روبه‌روی دانشگاه آمدید؟

سال 72 به آنجا آمدم  و سال 78 بود که تصمیم به خرید فروشگاهی در پاساژ فروزنده به قیمت 50 میلیون تومان و قسطی گرفتم. حدود سه سال در آنجا بودم اما آنجا چند شریک داشت که ما با یکی از آنها مشکل داشتیم و دائم به دادگاه می‌رفتیم و در نهایت آنجا را به محمد صبایی به قیمت 100 میلیون فروختم. من زمانی که در نشر نقره شریک بودم علاقه‌مند به حفظ آن فروشگاه در خیابان کریم‌خان بودم اما این اتفاق نیفتاد. بعد از فروختن فروشگاه خودم، فروشگاه ثالث فعلی را در کریم‌خان پیدا کردم و مشخص بود که چند سالی است برای فروش گذاشته شده است. من با شماره‌ای که برای فروش مغازه گذاشته شده بود تماس گرفتم و 200 میلیون تومان مغازه را خریدم درحالی‌که بیشتر از 140 میلیون نتوانسته بودم مهیا کنم و در این کار آقای میرباقری به من کمک زیادی کرد.

در فروشگاه ثالث علاوه بر کتاب، کارهای دیگری هم انجام می‌شود.

من در نمایشگاه‌های مختلفی در 12 کشور دنیا شرکت کردم و کتابفروشی‌های آنجا را از نزدیک دیدم و همیشه علاقه‌مند به داشتن کتابفروشی مانند آنها بودم. به همین دلیل کافه کتاب را در کتابفروشی خود راه‌اندازی کردم. در کشور ما کتابخانه‌ها به روز نیستند و برای استفاده چند برگ از کتابی باید آن را خرید. ما فضایی را در کتابفروشی خود ایجاد کرده‌ایم تا افراد بیایند و از کتاب استفاده کنند و در صورت نیاز از آن کپی هم بگیرند. اما از اماکن به ما اطلاع دادند که باید مغازه بسته شود البته با دوستانی که داشتم مغازه یک روز بیشتر بسته نشد اما کافه کتاب تعطیل شد. تا این‌که ما یک‌روز به دفتر سردار نجفی، رئیس اماکن کل کشور رفتیم. من به او گفتم: «اگر در ایتالیا کافه کتاب بزنید، دولت 50 هزار یورو به شما کمک می‌کند. کسی که وارد کافه کتاب ما شود اگر اهل مطالعه هم نباشد، تحت تاثیر آن فضای فرهنگی قرار می‌گیرد.» سردار نجفی به ما قول همکاری داد. در واقع یکی از مخالفان راه‌اندازی کافه کتاب، اتحادیه آبمیوه و بستنی‌فروشان بود زیرا کافی‌شاپ‌ها زیر مجموعه آنها هستند اما الان خوشبختانه وجود کافه کتاب در کشور باب شده و مشکل خاصی برای آن وجود ندارد.

در فضای کتابفروشی شما برنامه‌هایی مانند رونمایی کتاب هم برگزار می‌شود.

ما در کتابفروشی خود رونمایی کتاب هم برگزار می‌کنیم اما به دلیل مشکلاتی از آنها حمایت معنوی نمی‌شود و ما باید به دلیل آن جوابگو باشیم. فروشگاه ما جنبه توریستی هم دارد کسانی چون آقای بارزانی و آدونیس، بزرگترین شاعران زنده عرب در آنجا حضور داشتند.

فضای جدیدی از کتابفروشی واقعی در کریم‌خان شکل گرفت اما پس از سیر صعودی، ما شاهد سیری نزولی بودیم. دلیل آن چه بود؟

یکی از دلایل آن مشکل اقتصادی بود. ما کتابفروشی‌های خوبی داشتیم که تعطیل شدند زیرا از نظر اقتصادی جوابگو نبودند. آقای مسجدجامعی زمانی که در شورای شهر بود به ما کمک زیادی در فرهنگی کردن منطقه کریم‌خان کرد اما وزارت ارشاد دوره قبل از ما حمایت نکرد و مشکلاتی را هم به‌وجود آمد. ما کارتی را تعبیه کرده بودیم که اگر از هر فروشگاه کتاب در کریم‌خان کتاب خریداری می‌شد، امتیازی به خریدار تعلق می‌گرفت و اگر این امتیاز به حد نصاب می‌رسید، امکان خرید با تخفیف از تمام کتابفروشی‌های این منطقه به‌وجود می‌آمد اما این کار در نطفه خفه شد. امروز خیابان کریم‌خان به منطقه فرهنگی تبدیل شده و حدود 50 کافه در آن محدوده شکل گرفته است. در منطقه کریم‌خان کتابفروشی‌های دیگری در حال راه‌اندازی هستند که باید ساماندهی شوند.

شما طی سال‌ها در چند جبهه کار کرده‌اید. انگیزه‌تان برای شرکت در اتحادیه چه بود؟

در برهه‌ای این احساس به‌وجود آمد که در اتحادیه مشغول شویم. من در اتحادیه کاندیدا شدم و در انتخابات آن شرکت کردم و به عضویت هیات مدیره آنجا درآمدم اما متاسفانه در مشکلی که با ارشاد پیش آمد، دو نفر از دوستان ما در اتحادیه استعفا کردند.



در گذشته اتحادیه ناشران توسط عده‌ای از ناشران بزرگ و قدیمی اداره می‌شد تا این‌که وزارت ارشاد شروع به دادن پروانه نشر و کاغذ کرد. این مساله باعث تضعیف اساسی در اتحادیه و به سقوط آن انجامید. قبلا همه ناشران سراغ رئیس اتحادیه می‌رفتند و اختلافات خود را آنجا حل می‌کردند اما رفته رفته افراد قدیمی کنار رفتند و افراد نوپا جای آنها را گرفتند.

زمانی‌که آقای محمدی اردهالی به اتحادیه وارد شد به جای دیدن منافع صنف، منافع دولت را در نظر گرفت در حالی‌که دولت تشکیلات خود را دارد و می‌تواند از خودش دفاع کند. تضعیف اتحادیه از همان زمان آغاز شد. اما آقای شیرازی فرد، انسان مستقلی بود و صنف هم او را قبول داشت. وقتی من وارد اتحادیه شدم در یک یا دو سال ابتدایی کار کارشناسی انجام شد که برای 20 سال آینده اتحادیه کفایت می‌کند.

کاغذ دولتی و آزاد و نمایشگاه یکی از چالش‌های ما در اتحادیه بود. ما معتقد بودیم فضای جلو نمایشگاه بین‌المللی، فرهنگی است و درصدد مصادره آن به نفع فرهنگ است به این صورت که دولت را وادار به ایجاد فضای فرهنگی در آنجا کنیم اما تعدادی از دوستان می‌خواستند آنجا را برای ساختن برج مصادره کنند. پایداری ما باعث شد تا نمایشگاه باقی بماند. به نظر من مصلی برای نمایشگاه کتاب مناسب نیست. من به عنوان یکی از اعضای هیات مدیره، چهار سال در جلسات شورای شهر شرکت می‌کردم. اگر در مصلی آتش‌سوزی اتفاق بیفتد، آب برای کنترل آتش وجود ندارد. فضایی که برای جلسات چند ساعته مناسب است، در ایام نمایشگاه پذیرای میلیون‌ها نفر می‌شود. حتی عده‌ای می‌خواستند بخشی از نمایشگاه کتاب را در مصلی و قسمتی دیگر را در نمایشگاه بین‌المللی برگزار کنند که این امکانپذیر نبود. به همین دلیل ما هم در نمایشگاه شرکت نکردیم و از همان زمان افتراها شکل گرفت و به تدریج بیشتر هم شد.

ما تا به امروز نتوانستیم عضو کنوانسیون جهانی کپی رایت شویم. با توجه به این‌که بخش مهمی از کتاب‌های شما ترجمه است در زمینه کپی رایت ورود کرده‌اید؟

از جهات بسیاری قانون کپی رایت شاید به نفع ما نباشد ولی دولت باید کنوانسیون مالکیت حقوق معنوی را به رسمیت بشناسد. ما در این زمینه مشکلات قانونی و شرعی داریم. برای این مشکل رئیس ناشران کشور انگلیس را دعوت کردیم و در نمایشگاه فرانکفورت هم کارگاه‌های مختلف تشکیل دادیم اما عزم ملی برای رفع این مشکل بین ناشران و دولت وجود ندارد.

ما در ادبیات ترجمه از اروپا جلوتر هستیم و کتاب‌هایی که امروز در آمریکای لاتین  منتشر می‌شود زودتر از اروپا در کشور ما ترجمه و چاپ می‌شود. فیلم کاندیدای اسکار در کشور ما 6 ماه زودتر می‌بینیم و اگر عضو این کنوانسیون باشیم فیلم‌ها زودتر دیده نمی‌شوند یا نمی‌توانیم کتاب‌ها را به این سرعت ترجمه کنیم. پس قانون کپی رایت با توجه به این موقعیت به نفع‌ ما نیست.

شما به غیر از کتاب، محصولات دیگری هم در فروشگاه به فروش می‌رسانید آیا این کار به اقتصاد نشر کمک می‌کند؟

کتابفروشی‌ها می‌روند تا به یک سوپرمارکت فرهنگی تبدیل شوند و همه این‌ کارها برای کتابخوانی است البته این کار از نظر مالی هم کمک می‌کند اما با وجود این 80 درصد محصولات فروشگاه ما را کتاب تشکیل می‌دهد.

طی این سال‌ها که نشر ثالث را راه‌اندازی کرده‌اید، چگونه این مقدار انرژی را در مقابل افت تیراژ کتاب به دست آورده‌اید؟

ما در کشور نشر سنتی و صنعتی داریم. نشر صنعتی هم نیاز به ابزار دارد. ما 52 پرسنل داریم که نیاز به کار دارند  پس باید بازده مالی داشته باشیم پس تیراژ کتاب هم بالا می‌رود. در بخش نشر صنعتی گروه‌های مختلفی وجود دارد به عنوان مثال گروه علوم اجتماعی و ادبیات دبیر و پرسنل خود را دارند.

شما به دوستان خود پیشنهاد رونمایی از کتاب‌ها را در فروشگاه می‌دهید؟

پسرم اکنون مدیریت فروشگاه را به عهده دارد و با نیروی جدید کار می‌کند. او جشن امضای کتاب را در آنجا برگزار می‌کند و با وجود شبکه‌های مجازی مردم خوب از آن استقبال می‌کنند. ما کتاب‌هایی راکه خودمان هم چاپ نکرده‌ایم در کتابفروشی رونمایی می‌کنیم.

کار کتابفروشی امروز در حال ضرردهی است اما شما با شور آن را ادامه می‌دهید. آیا این نوع کارها باعث فروش کتاب می‌شود؟

من همیشه به این فکر می‌کنم که چرا در سال 62 و در اوج جنگ و نبود شبکه توزیع و صحافی بد کتاب‌ها در حالی‌که 35 میلیون نفر جمعیت داشتیم، کتاب پروین اعتصامی 10 هزار نسخه در چاپ سوم به فروش می‌رسید اما امروز  دیوان او در سه هزار نسخه با چاپ خوب در طول سه سال به فروش نمی‌رسد. ما زندگی و وقتمان را در راه کتاب گذاشته‌ایم و نیامده‌ایم بعد از این همه زحمت از این کار بیرون برویم. ما سعی می‌کنیم چرخ این کار را روغن‌کاری کنیم تا بهتر بچرخد. در کتابفروشی ما همه نوع کتاب فروخته می‌شود اما کتابفروشی در خیابان شریعتی باز شده و من وقتی به آنجا رفتم دیدم از انتشارات ققنوس یا ثالث و نگاه کتابی در آنجا وجود ندارد.

طی سال‌هایی که انتشارات ثالث راه‌اندازی شده، چند عنوان کتاب منتشر کرده‌اید؟

 حدود هزار و 400 عنوان کتاب منتشر کرده‌ایم. آمارهای ما در کشور گاهی واقعی نیستند مثلا وزارت ارشاد حدود 10 سال است که به کتاب فروغ اجازه چاپ نمی‌دهد در حالی‌که این کتاب با چاپ و قیمت جدید اما شناسنامه‌ای متعلق به سال 85 در حال انتشار است.

شما آینده کتاب را چگونه می‌بینید؟

آینده کتاب را خوب ارزیابی می‌کنم و فکر می‌کنم وضعیت صد در صد بهتر از این خواهد شد.

از کتاب‌هایی که تا به حال چاپ کرده‌اید، به کدام یک بیشتر علاقه‌مند هستید؟

همه کتاب‌ها را دوست دارم. من هر کتابی را که خواستم چاپ کنم و در زمانی موفق به چاپ آن نشدم، در نهایت کتاب پیش من بازگشته و خودم آن را چاپ کردم. امسال از 9 کتاب آخر جایزه جلال که به مرحله پایانی رسید، سه اثر از آثار آقایان کاتب، ایوبی و خسروی متعلق به نشر ثالث بودند.

همزمان با شما 10 ناشر دیگر کتاب شعبان خسروی را منتشر کردند اما آنها چاپ کتاب را متوقف کردند ولی شما هنوز آن را چاپ می کنید.

ما در موازی کاری‌ها همیشه برنده بودیم.

آیا از چاپ کتابی پشیمان شده‌اید؟

بله و دیگر آن کتاب را تجدید چاپ نکردم.

شما کتاب‌هایتان را منصفانه قیمت‌گذاری می‌کنید. معیارتان برای قیمت‌گذاری چیست؟

ما  برای کتاب قیمت‌گذاری صنعتی نمی‌کنیم و بر اساس حدس و گمان این کار را انجام می‌دهیم. ما لیتوگرافی متعلق به خودمان را داریم و به همین دلیل هزینه‌هایمان پایین می‌آید و قیمت کتاب ارزان‌تر می‌شود.

ملاک پرداخت شما برای حق‌الترجمه و حق‌التالیف چگونه است؟

بعضی از قراردادها بودند که ما از کنار آنها متضرر شدیم به‌علاوه ممکن است برای تالیف کتاب فقط دستمزد به مولف داده شود و اگر من حق‌التالیف به او پرداخت کنم به کسانی چون بهمن فرزانه یا کسان دیگری که سال‌ها کتابی را تالیف و ترجمه کردند، ظلم می‌شود. ما حق‌التالیف را تعریف کردیم و گاهی به شخصی درصد کمتری از حق‌التالیف تعلق می‌گیرد.

آیا پسر شما این کار را ادامه می‌دهد؟

ان‌شاءالله که این کار را ادامه دهد. بچه‌ها فکر می‌کنند زحمتی که می‌کشند، بازدهی ندارد و در عین حال فشار هم از بیرون به ما وارد می‌شود. هنگامی که ما را تعلیق کردند همسرم به من گفت مگر تو مجرم هستی؟ در حالی‌که من فقط کتاب چاپ کرده بودم. ما پای این کار ایستاده‌ایم اما فرزند من شاید این کار را انجام ندهد.

به چه دلیل افت تیراژ در کشور داشته‌ایم؟

دلیل آن را نمی‌دانم. دولت و بخش خصوصی دست به دست هم می‌دهند که ما کتاب نخوانیم. ما انقلاب فرهنگی کردیم و اگر اکنون تیراژ کتاب پایین است برای ما افت دارد. ما دوهزار کتابخانه داریم اما یکسال است که دولت برای کتابخانه‌ها کتاب نخریده است.

آیا در گردش سالیانه قیمت کتاب را تغییر می‌دهید؟

نه این کار را نمی‌کنیم.

در سال‌های گذشته با پدیده کتاب‌های درسی روبه‌رو بودیم. آیا این کتاب‌ها را جزو صنعت نشر می‌دانید؟

 مقدار زیادی از این مساله به دلیل وجود رابطه‌هاست زیرا ناشران زیادی از دل آموزش و پرورش بیرون آمده‌اند. من مخالف این کار هستم زیرا آن را میان‌بری در آموزش و پرورش می‌دانم اما نمی‌دانم که چاپ چنین کتاب‌هایی آفت محسوب می‌شود یا خیر زیرا روی آن کار نکرده‌ام اما بسیاری از کتابفروشان ما را سرپا نگه داشته است.

 

منبع: ایبنا


http://www.ohwm.ir/show.php?id=2554
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.