داستان موفقیت دبیرستان البرز مدیون عوامل متعددی بود. میراث به جا مانده از دکتر جردن و دیگر بنیانگذاران آمریکایی آن استانداردهای فوق العاده بالای آموزش، رفتار، نظم و مدیریت بود. دکتر مجتهدی تمام تلاش خود را به کار برد تا آن استانداردها را با از خودگذشتگی و سختکوشی حفظ کند، گرچه در این راه بین او و دانشآموزان و معلمین برخورد و اختلاف نظرهایی نیز پیش میآمد. تقریبًا تمام دانشآموزان به طبقات بالای جامعه تعلق داشته و در خانوادههای تحصیلکرده و فرهنگی بزرگ شده و کارنامه خوبی از خود دردوران ابتدایی بر جای گذاشته بودند و با هدف و انگیزه بالا به مدرسه خود عشق ورزیده و خودشان تمام برنامههای فرهنگی مختلف را اجرا میکردند و در میان آنان نویسندگان، شعرا، هنرمندان و ورزشکاران برجستهای وجود داشتند.
معلمین عموماً منظم وخوش اخلاق و از استانداردهای بالای کاری برخوردار بودند و در بین آنان میشد به نامورانی در زمینههای مختلف چون زینالعابدین مؤتمن، دکتر محمود بهزاد و مصطفی سرخوش اشاره کرد.
برخلاف برخی از دوستان نویسنده شرکتکننده در این مجموعه، من هیچ گونه شناخت حرفهای از توسعه و پیشرفت کالج البرز نداشتم. بنابراین تمام گفتههای من بر اساس تجربیاتم به عنوان یکی از فارغالتحصیلان البرز است.
من در نیمه دوم دهه 1950 دانشآموز البرز بودم. مهم ترین و چشمگیرترین واقعیت در مورد البرز این بود که انگاری این مدرسه از دل آسمان ناگهان به زمین افتاده و در شمالیترین نقطه آن موقع تهران جای گرفته است. رفتار مؤدبانه و صمیمی و نه گرم دانشآموزان نسبت به یکدیگر و روابط بین معلم و دانشآموز نسبت به هم در این مدرسه نسبت به خارج از مدرسه و هم چنین سایر مدارس در سطح جامعه، زبانزد و مثال زدنی بود. عوامل متعددی دست به دست هم داده بودند تا البرز را به این حد از کیفیت بی نظیر رسانده شود.
در ابتدا باید به میراث به یادگار مانده آمریکاییان در کل و دکتر جردن و همسرش به شکل ویژه اشاره کرد. از آنچه که از برخی از فارغالتحصیلان کالج قدیمی آمریکاییان نظیر معلم خودم زینالعابدین مؤتمن، که بیشتر از او برایتان خواهم گفت، شنیده بودم معلمین کالج به شکل استثنایی از استانداردهای بالا و همین طور نظم و ترتیبی سختگیرانه و نه خشن برخوردار بودند. مؤتمن به من گفت که یک بار خانم جردن دفترچه به دست، از تمام دانشآموزان خواست تا قسم خورده و تعهدی را امضاء کنند که بر اساس آن در تمام طول دوران تحصیلشان در کالج و یا حتی در باقی عمرشان هرگز سیگار نکشند. وقتی که او از مؤتمن خواست تا آن را امضاء کند، مؤتمن فکر کرد که اصلاً نیازی به قسم خوردن نیست و او اصلاً فکر سیگارکشیدن را هم نمیکرد چه رسد به این که سیگار بکشد. خانم جردن فوراً متوجه این قضیه شد و دیگر برای امضاء به مؤتمن فشار نیاورد. در حقیقت مؤتمن هرگز در زندگی خود سیگار نکشید.
عامل دیگری که البرز را به این موفقیت رسانیده بود بدون شک حضور دکتر مجتهدی به عنوان رئیس البرز بود. درباره او و نقشش جلوتر بیشتر خواهم گفت اما به یاد میآورم که سال-بالاییها میگفتند که پس از جردن، استانداردها در هر زمینهای بشدت افت کردند به حدی که به سطح مدارس بیرونی رسیده بودند تا این که پس از مدتی کوتاه با به عهده گرفتن ریاست مدرسه توسط دکتر مجتهدی، مجدداً آن استانداردها اوج گرفتند.
عامل سومی که البرز را بی همتا کرده بود معلمینش بودند که من راجع به آن بزودی بیشتر برایتان خواهم گفت و سرانجام خود دانشآموزان آن بودند که نقش تعیینکنندهای در جایگاه سیستم آموزشی خاص البرز بر عهده داشتند. همه بر این باور بودند که دانشآموزان همگی از ردههای بالای جامعه بوده و پسران وزراء، سناتورها، نمایندگان مجلس، مقامات کشوری، امرای ارتش و امثالهم محسوب میشدند. این قضیه تا حدی صحیح بود، اما این شامل اکثریت دانشآموزان نمیشد چرا که اساساً جزو طبقه متوسط جامعه بودند و حتی در مواردی از طبقات پایین شهری نیز در بین دانشآموزان یافت میشدند. با این وجود، آنچه که با قاطعیت در مورد بافت و ترکیب دانشآموزان البرزمی توان گفت این است که آنها قبل از این که وارد البرز شوند استانداردهای بالای آموزشی را به دست آورده بودند و به علاوه در خانوادههایی فرهنگ دوست و تحصیلکرده بزرگ شده بودند. ما در میان خود شاعر، نویسنده، مقالهنویس، نوازنده، آهنگساز، هنرمند و همین طور دانشآموزان ممتاز در رشتههای درسیمان را داشتیم. مجله البرز که در دوران تحصیل منتشر میشد کاملاً توسط خود دانشآموزان اداره و چاپ میشد. یک کلاس عکاسی در مدرسه دایر بود که آن هم توسط خود دانشآموزان اداره و تدریس میشد و همین طور رادیو البرزی وجود داشت که هر روز در زمان طولانی ناهار، برنامه پخش میکرد.
حتی پس از این که البرز هم ملی شد، باز مجتهدی بود که کلید موفقیت مداوم مدرسه محسوب میشد. در این مجموعه مقالات مخصوص این شماره که به البرز اختصاص یافته میدانم که بهرام یبانی در مقالهای دیگر به زندگی و آثار مجتهدی پرداخته و در این بین به دوران کاری او در البرز هم پرداخته است. در اینجا مایلم که به چند خاطرهای که خودم ازمجتهدی داشتم اشاره کنم. از خودگذشتگی مجتهدی در اداره البرز آن چنان بود که حتی میشد گفت او عاشق البرز بود. او در اداره مدرسه بسیار سختکوش بود و به موفقیتهای آن در هر زمینهای به خود میبالید، فقط موفقیت مدرسه برایش مهم بود، حال در هر زمینهای که میخواست باشد برای مثال، تیم فوتبال مدرسه در آن زمان آن قدر قوی بود که با تیمهای بسیار قدرتمند دانشکده افسری و دانشگاه تهران رقابتی تنگاتنگ داشت و آنها را شکست میداد. اما چه خوب است به این مطلب نیز اشاره کنم که مجتهدی میل شدیدی به اجرای مسابقات برتر علمی و فکری داشت و در این زمینه ما را هم تنبیه وهم تشویق میکرد. در این زمینه مایلم که خاطرهای از خودم را برایتان بیان کنم. زمانی که من در البرز بودم، دانشآموزان در رشتههای ریاضی، طبیعی و ادبی در سالهای چهارم وششم به تحصیل مشغول بودند. نه تنها این سه رشته تحصیلی در هر مدرسهای با هم ارائه نمیشد، بلکه خود البرز هم در رشته ادبی فاقد متخصص در این رشته بود. علت آن در درجه اول این بود که کمتر به آن توجه میشد، اما علت اصلی این بود که خود مجتهدی با این رشته میانهای نداشت و برای آن ارزش چندانی قائل نمیشد. البته آن هم پایه و اساس معقولی نداشت و من سالها پس از فارغ التحصیلی از البرز، مجتهدی به رفع این معضل برآمد و تا حدی خود را اصلاح نمود. من به انتخاب خودم در رشته طبیعی دیپلمه شدم ولی همیشه حسی از درون مرا به سوی ادبیات و تاریخ میکشاند و همین هم سرانجام باعث شد تا این رسالت روشنفکرانه را در پیش گیرم. وقتی که در سال ششم بودم دوستانم تشویقم کردند تا در یک مسابقه ادبی تلویزیونی که مختص به فارغالتحصیلان ادبیات و تاریخ بود شرکت کنم. تهیهکنندهبرنامه با اکراه به من اجازه داد تا در این مسابقه شرکت کنم و من برنده شدم. روز بعد مجتهدی از من تقدیر و تشکر به عمل آورد. بدین صورت که معاونش، میراسدالله موسوی ماکویی به کلاس ما آمد و با صدای بلند نامه رسمی پر از تعریف و تمجید مجتهدی را در حضور معلم و هم کلاسیهایم خواند و آن را به دستم داد. هنوز که هنوز است صدای یکی از دوستانم که به طعنه با صدای بلند فریاد زد «نامه را بزنید به دیوار» در گوشم هست.
من معتقدم که در آن زمان البرز تنها مدرسهای بود که انجمن اولیاء و مربیان داشت و به آن (انجمن خانه و مدرسه) میگفتند. این مجتهدی بود که این انجمن را فعال نگاه داشته بود و سعی میکرد که از نفوذ و ثروت اعضای مهم انجمن در جهت اهداف مدرسه استفاده کند. مجتهدی و تمام کارکنان و معلمین مدرسه درباره حضور در کلاس سختگیر بودند. اولین کاری که معلمان پس از ورود به کلاس انجام میدادند حضور و غیاب بود، یا به سبک آمریکایی خواندن لیست حضور و غیاب بود.
حضور و غیاب در تمام مدارس دیگر الزامی بود، گرچه من نمیدانم که تا چه حد در آن مدارس اجرا میگردید. با این وجود، در البرز هر ساعت غیبت از کلاس گزارش میشد و دانشآموز غایب به دفتر آمده و باید علت غیبت خود را توضیح میداد. در ادامه، فردای روزغیبت بدون فوت وقت نامهای توسط نامهرسان مدرسه به درب منزل دانشآموز غایب برده میشد و بدین صورت او خودش حضور نداشت که نامه را در دریافت کرده و بتواند قضیه را از چشم والدینش مخفی کند. یک ساعت غیبت غیر موجه کسر یک نمره از بیست نمره انضباط را در بر داشت. بنابراین اگر دانشآموز درکلاسی 4 جلسه غیبت غیرموجه داشت، نمره انضباط آن ثلث او صفر میشد. اما به ندرت کار به اینجا میرسید و چنین اتفاقی نمیافتاد. مجتهدی وکادر علمی اش آن قدر در مورد حضور و غیاب سختگیر بودند که هر گونه غیبت مستمر، سریع در انجمن خانه و مدرسه مطرح و اگر به طور رضایتبخشی حل نمیشد، به اخراج دانشآموز منجر میگشت.
به زودی بیرونیها از این اوضاع و احوال نهایت استفاده را بردند. تا پایان دوره تحصیلاتم در البرز، مدرسه گرانقیمت و متوسطی در نزدیکی البرز تأسیس شد که تمام محصلین البرز را که به خاطر مسائل درسی و انضباطی اخراج شده بودند ثبت نام میکرد و آنها مایل بودند که با دوستان البرزی خود رابطه صمیمی خود را حفظ کنند و در ادامه دو مدرسه مطرح دخترانه نیز به فاصله کمی از البرز در طرفین آن افتتاح شدند.
به طور طبیعی بین دانشآموزان و مدیرشان و حتی بین معلمین و مجتهدی، هماهنگی صد در صد کاملی وجود نداشت. مجتهدی مورد احترام همه بود ولی همه او را دوست نداشتند. به خاطررویکرد منضبطانه شدید و دید سادهانگارانه درست یا غلط مجتهدی نسبت به همه چیز، باعث انتقادات گاه علنی و گاه مخفیانه نسبت او به میشد. برخی آن را به غرور او نسبت میدادند، اما بیشتر میشد آن را ناشی از بیتجربگی دانست که گاهی به برخورد با دانشآموزان و معلمین منجر میشد. به یاد دارم که یک بار جلال متینی معلم محترم و بسیار شریف ادبیات، نمیدانم با گفتار و یا کار مجتهدی به زحمت افتاد و بسیار ناراحت شد. موسوی، معاون مدیر و یار همیشگی مجتهدی تلاش زیادی به عمل آورد تا بتواند آنها را با هم آشتی دهد. مجتهدی برای این که غیرمستقیم از او عذرخواهی کند به متینی گفت: «فقط سوء تفاهم شد» و متینی در جواب گفت: «خیر، سوء فهم شد».
در چند مورد، من شاهد اعتصاب علیه تصمیمات مجتهدی بودم. شدیدترین آن، داستان مننژیت بود. در آن ایام بیماری ترسناک مننژیت درتهران بسیار فراگیر شده بود و من نمیدانم که چرا مسئولین بهداشت اعلام کردند که فقط کودکان تا 15 سال در برابر این بیماری آسیبپذیر هستند. بر این اساس، وزارت فرهنگ دستور داد که تا سال سومیها باید به منازل خود بروند و سال بالاییها باید در کلاسهای خود بمانند. این تصمیم عملی نبود و تقریباً تمام مدارس شهر تصمیم گرفتند که آن را اجرا نکنند. تقریباً همه بجز مجتهدی، چرا که از دید او دستور، دستور بود و از آنجایی که با موقعیت بسیار عالی البرز به خود میبالید، اصرار کرد که کلاسهای سال بالایی باید برگزار شوند. دانشآموزان شورش کردند و شورش آن قدر گسترده شد که چند پنجره را شکستند. مجتهدی علیرغم ظاهرش فردی کاملاً حساس و زودرنج بود. او ناراحت شد و دستمال خود را از جیب درآورد و اشکهایش را که سرازیر شده بود، پاک کرد. همین کافی بود تا به اعتصاب پایان داده شود.
علیرغم چنین حوادث اتفاقی، تقریباً تمام دانشآموزان البرز پز مدرسه و مدیر خود را به سایرین میدادند و هنوز که هنوز است پس از سالها فارغالتحصیلی جزو خاطرات بسیار عزیز آنان محسوب میشود. اکثریت کسانی که در زمان مدیریت مجتهدی در البرز تحصیل کرده بودند از آن دوران به عنوان یکی از بهترین دوران عمر خود یاد میکنند، درست شبیه دانشآموزان مسنتر از ما که کالج زمان جردن را به یاد میآوردند و از آن به نیکی یاد میکردند. یک نکته قابل توجه درباره البرز آن بود که آن مدرسه برای مدتهای طولانی توانست استانداردهای خود را حفظ کند. من خودم از ایران به عنوان یک جامعه کوتاه مدت یاد کردهام، جامعهای که تقریباً همه چیز در آن یک عمر کوتاه مدت داشته و رو به زوال است و یا از مد میافتد و یا کاملاً محو و نابود میشود و جای خود را به یک پدیده نوظهور دیگر میدهد. درست مثل یک ساختمان محکمی که کلنگی شناخته شده و آماده تخریب میشود و یا یک شخصی که امسال تاجر است، سال دیگر وزیر میشود و دو سال بعد یک زندانی، ولی البرز تا زمانی که مجتهدی مدیر آن بود دچار چنین مشکلاتی نبود. به ویژه، مدرسه آبرومند «هدف»که در دوران تحصیل من با سرمایه خصوصی به راه افتاد و جایگزین قابل قبولی هم برای البرز شد، اما باز نتوانست به طور کامل به شهرت و اعتبار البرز برسد. مدرسه «هدف» دانشآموزانی را که یا نمیتوانستند و یا نمیخواستند در البرز درس بخوانند جذب خود میکرد و با ماهیت موقتی بودن جامعه (همان کوتاه بودن) معتقدم که توانست بر البرزی که مجتهدی دیگر مدیرش نبود فائق آید و از آن جلو بزند. همان طور که خیلی از شماها نیز میدانید مجتهدی رییس دانشگاههای شیراز و ملی و هم چنین رییس مؤسس دانشگاه آریامهر و مدیر پلی تکنیک تهران نیز شد. با این وجود او همیشه ارتباط خود را با البرز حفظ کرد و بلافاصله آن سمتها را رها کرد و مجدداً به البرز بازگشت. او در مصاحبهای در طرح تاریخ شفاهی هاروارد اعلام کرد که ریاست بر البرز عزیزترین سمت در مقایسه با ریاست بر آن دانشگاههایی بود که او در زندگی خود بر عهده گرفته بود. من همچنین باید به تعدادی از لطیفههایی که پشت سر مجتهدی گفته میشد اشاره کنم که بیشتر ماهیتی دوستانه داشتند تا مغرضانه: در اواسط دهه 50 میلادی خمیرریش تازه به ایران آمده بود. بنابر یکی از آن لطیفهها، مجتهدی یک روز به داروخانه رفت و گفت: «آقا خمیردندان ریش داری؟» در آن زمان قبل از به نمایش درآمدن فیلم در سینماها، تصویری از شاه بر صفحه مقابل تماشاچیان ظاهر میشد و آنها موظف بودند که بایستند و سرود ملی ایران را بخوانند. در چنین لحظهای مجتهدی وارد تالار میشود و میبیند که همگان ایستادهاند و به همه میگوید: «بفرمایید، بفرمایید». چند دستفروش لیوان میفروختند و گاهی آن را از ته نشان میدادند. مجتهدی در ضمن قیمت گرفتن یکی از آنها را بر میدارد و با تعجب میپرسد: «این که سرش بسته است» فروشنده خیلی راحت لیوان را بر میگرداند، و مجتهدی حتی بیشتر تعجب میکرد و میگفت: «این تهاش هم که سوراخه!»
البرز مؤسسهای بود که درآن آموزش و ورزش به شدت تشویق میشد. یک کتابخانه و همچنین آزمایشگاههای فیزیک و شیمی داشت. چند تیم فوتبال، والیبال، بسکتبال و همین طور زمین تنیس، سالن سرپوشیده و امکانات و زمین دو و میدانی هم داشت. فرهنگ، مشغله دیگر البرز بود که در این زمینه به خود میبالید.
سالن تئاتر جردن به سرسرای بزرگی باز میشد که نمایشگاهها در آن برگزار میشد و در پشت آن آمفی تئاتری بود که برای نمایش و ارکستر و همین طور سخنرانی و جلسات مباحثه سِن بزرگی داشت و مورد استفاده قرار میگرفت. مجسمه نیم تنهای از دکتر جردن در سرسرای تالار وجودداشت. در آن زمان ما انجمن ادبی و فرهنگی فردوسی را دوباره به راه انداختیم که توسط خود دانشآموزان اداره میگردید که بنا به مناسباتی، مراسم فرهنگی و از جمله نمایشهایی را در تالار جردن اجرا میکرد. پیشتر از مجله البرز و کلاسهای عکاسی که توسط خود دانشآموزان اداره میشد برایتان گفته بودم که این کلاسهای عکاسی برای خود تشکیلات مفصلی هم داشت.
از عواملی که باعث موفقیت البرز شدند، به میراث جردن، سختکوشی مجتهدی، ترکیب و بافت دانشآموزان و امکانات آموزشی و ورزشی تاکنون اشاره کردهام.
با این وجود، قبل از این که به موضوع معلمین البرز بپردازم باید به شخصی به نام عبدالله موسوی که قبلاً نامش رفت، بپردازم که معاون مجتهدی محسوب میشد و اغلب از او چه به شکل رسمی و غیررسمی هر گاه که راجع به البرز بحثی شده، صحبتی به میان نیامده است. او یک آذربایجانی، اهل ماکو بود که فارسی را با لهجه شیرین و غلیظ ترکی صحبت میکرد. موسوی فردی سختکوش و مدیری لایق بود. به خاطر اخلاق تند و قاطعش هرگز از روابط خوب با معلمین و شاگردان بهرهای نبرد. بر خلاف مجتهدی، او نه سرد بود و نه احساساتی، بلکه او قلق وادارکردن دیگران به کاری را که باید بدون دشمنتراشی انجام دهند، داشت. من لقب شاهفنر را به او داده بودم چرا که او نقش حیاتی میانجی بین دانشآموز و دانشآموز، معلم و معلم، معلم و دانشآموز و بالاتر از همه بین مجتهدی و هر چیزی بود که دردسر میشد و یا میخواست که به دردسر منجر شود. من حتی مایلم بگویم که برخی از موفقیتهای مجتهدی در اداره البرز به خاطرحمایتهای تحسینبرانگیز موسوی از او بود. در این مورد هم میتوانم خاطرات فراوانی برایتان نقل کنم، اما فقط معدودی از آنها را ذکر میکنم. یک بار یکی از دوستانم که در کلاس دیگری بود از معلم فارسیاش که به او در درس انشاء نمره کمی داده بود و با عصبانیت درخواست او مبنی بر اضافه نمره را رد کرده بود، ناراحت و شاکی بود. من قضیه را به موسوی گفتم و او گفت که مسئله را پیگیری میکند. روز بعد، مرا صدا زد و گفت قضیه را با معلم مطرح کرده و معلم به او گفته دانشآموزی که بسیار پررو تشریف داشته از او خواسته برای ورقه سفید در درس انشاء به او نمره بدهد. بنابراین موسوی به او گفته که به نظر او دوست من در این زمینه هیچ حقی ندارد. آنچه که در این مورد برایم بسیار خاطره شد لحن بسیار جالب و طرز بیان موسوی بود که وقتی که میخواست گفته معلم را برایم نقل کند با لهجه غلیظ ترکی خود گفت که دوست من به معلم اش گفته بوده: «به سفیدش نمره میدی، به سیاهش نمره میدی، به چه چیزی نمره میدی؟»
یکی از دوستانم، پرهام آشتیانی که او را پپر صدا میزدیم، ژیمناستیک کار و کوه نورد بود. یک روز وادارش کردیم که مهارتهای کوه نوردی خود را نشانمان دهد. او هم به انتهای کلاس رفت و جلوی دیوار ایستاد و بسرعت با حرکتی پرشی سقف کلاس را لمس کرد. در نتیجه، کفشهایش رد پایی از او بر روی سقف سفید بر جای گذاشتند. موسوی به محض خبر دارشدن از این قضییه توسط عینالله دربان، بسیار متعجب شد و با صدای بلند گفت: «هی آشتیانی، آنها تو را پپر یا هر چیز دیگری که صدا میکنند، به من بگو که چطوری از روی زمین توانستی بر روی سقف با کفشهایت جا بگذاری؟» خنده دارترین قسمت آن زمانی بود که او آشتیانی را صدا زد و گفت: «آهای آشتیانی، پپر میجن، چی میجن.» محمد زارع پرور، یک عضو دوآتشه حزب کوچک پان- ایرانیست بود که علیرغم تلاشهای مبارزاتی نتوانست حتی یک عضو در مدرسه به این حزب جذب کند. یک بار سر یک زنگ تفریح با عجله به کلاس برگشت و بر روی تخته سیاه با حروف درشت نوشت: «برای رها گشتن از ننگ تنها راه چاره جنگ است و جنگ است و جنگ.» عین الله به محض خبردارشدن خود را به کلاس رساند و گفت: «هی زارع پرور، برای رهایی از ننگ، آنچه که شما باید انجام دهید درس است و درس و درس.» مجدداً آنچه که مرا به وجد آورد و برایم خاطره شد گفتههای موسوی بود که: «آهای زارع پرور، برای رها جشتن از از نام و ننج / تنها راه چاره درس است و درس است و درس.»
نمی توانم مطلب کوتاه مربوط به موسوی را بدون این که برایتان توضیح دهم که چگونه به ما در هر ثلث نمره انضباط میداد، تمام کنم. او سر کلاس میآمد و از ما میخواست که بایستیم و سپس تمام بی انضباطیهای مان را در طول ثلث به یادمان میآورد و مرتب آن را از نمره بیست کم میکرد. حال چه نمرهای به ما میداد اصلاً مهم نبود بلکه همگی منتظر چنین صحنهای بودیم و کلی از آن لذت میبردیم. برای مثال، او از یک دانشآموز میخواست که بلند شده و به او میگفت برای دو ساعت غیبت غیرموجه، دو نمره، برای غیبت ده ساعته موجه، یک نمره، برای دعوا و گلاویز شدن با هم و فلان و فلان کار مثلاً سه نمره و غیره تا میرسید به نمره نهایی و میگفت، دوازده. صحت و عمق اطلاعاتش در مورد رفتار درست و نادرست ما دانشآموزان حیرتآور بود و آنچه که بیشتر از همه باعث حیرت ما میشد، رفتارش با تعدادی ازدانشآموزان شیطان بود. در این مورد دو خاطره برایتان خواهم گفت. اول اجازه دهید این توضیح را بدهم که برخی از دانشآموزان عادت داشتند که در وقت طولانی ناهار به خارج از مدرسه رفته و با دختران مدرسههای انوشیروان دادگر و نوربخش که در فاصله کمی از مدرسه ما قرار داشتند و در آن ساعت در رفت و آمد بودند ارتباط برقرار کرده تا با هم دوست شوند؛ مسئلهای که اصلاً خوشایند اولیای مدرسه نبود و آن را نمیپسندیدند. برای نمره انضباط دانشآموزانی که وسط روز در آنجا میایستادند، موسوی میگفت: بابت ایستادن بینالگُطبین، سه نمره.» دانشآموزان گاهی عینالله، دربان مدرسه، مرد دوست داشتنی و اهل خنده را هم مسخره میکردند. بنابراین در مواردی برای دادن نمره انضباط، موسوی میگفت : «بابت شوخی با عینالله، دو نمره.» حالا اجازه دهید تا به موضوع معلمانمان بپردازم. تعدادی از معلمان البرز نظیر دکتر گلشن ابراهیمی، معلم بسیار توانای ادبیات فارسی، استاد دانشگاه تهران بود. بسیاری از اساتید مشهور دانشگاه نظیر دکتر مهدی حمیدی، شاعر برجسته معاصر، قبل از زمان تحصیل ما، معلم البرز بودند. تعدادی از معلمان ما جزو برترین اساتید و متخصصین برجسته در زمینه آموزش و پرورش گردیدند. دکتر جلال متینی، معلم ادبیات فارسی بودکه بعدها استاد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و بعد هم رییس دانشگاه مشهد شد و اکنون در واشنگتن بسر میبرد و فصلنامه وزین ادبی ایرانشهر را به چاپ میرساند. دکتر مهدی محقق که به ما عربی درس میداد، بعدها در دانشگاههای تهران و لندن و مک گیل به تدریس مشغول شد و هم اکنون در 80 سالگی، رییس انجمن معتبر میراث فرهنگی است. مرحوم عیسی شهابی که مدرک خود را از دانشگاه آلمان گرفت به ما شیمی درس میداد، اما بعدها دکترای خود در رشته ادبیات آلمانی را از دانشگاهی در آلمان گرفت و وابسته فرهنگی ایران در آلمان شد و پس از بازگشت به ایران در دانشگاه تهران مشغول به تدریس شد.
ادامه دارد...
هما کاتوزیان
ترجمه: علیمحمد آزاده
منبع:
Katouzian, Homa, “Alborz and its Teachers”, Iranian Studies, volume 44, number 5, September 2011.