شماره 181 | 7 آبان 1393 | |
تاریخ فرهنگی با تاریخ فرهنگ تفاوت دارد
منوچهر دینپرست: یكی از ویژگیهای مهم تاریخ فرهنگی توجه به وجوهی از جامعه است كه به صورت سنتی در تاریخنگاری سنتی كمتر مورد توجه بوه است. مثلا در تاریخنگاری سنتی سقوط یا ظهور دولتها، یا به طور كلی كنكاش درباره تاریخ سیاسی ملتها را داریم. جنگها، سلاطین، گروهها و احزاب و رقابتها همگی سیاسی بوه است. در تاریخنگاری فرهنگی ما از حوزه قدرت بیرون نمیآییم و آن را حذف نمیكنیم بلكه ما در آن «سیاست» را به صورت «سیاست به عبارت دیگر» در نظر میگیریم. جایی كه سیاست از فوكو از روابط قدرت بیان میكند در ساختار اجتماعی پراكنده میشود. رویكرد تاریخ فرهنگی به نوعی تلاشی است برای اینكه سیاست را به صورت امری مستقل نبینیم یا فرهنگ را از سیاست جدا نكنیم یا امر اقتصاد، سیاست و فرهنگ را به صورت اموری كه در هم ادغام شدهاند در نظر بگیریم. بسیاری از اندیشمندان مانند جینسون و حوزههای مختلف امروزه از چیزی به عنوان فرهنگی شدن یا چرخش فرهنگی صحبت میكنند كه یكی از معانیاش این است كه امروزه امر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در حوزه فرهنگ ادغام شدهاند.
تاریخ فرهنگی یكی از گفتمانها و شاخههای پر رونقی است كه از دهه 1970 به بعد گسترش یافته، اما در ایران هنوز چندان شناخته شده نیست و مطالعات این حوزه بسیار اندك است. تاریخی كه در رسانههای تودهیی و مطبوعات ما بازنمایی میشود و همچنین تاریخنگاری ایران بیشتر تاریخ سیاسی و تاریخ جنگها و نبردهاست و در بیان وقایع تاریخی نیز كمتر از رویكردهای فرهنگی استفاده میشود. از این رو میتوان گفت یكی از ضروریتهای معرفتی ما در این مرحله، معرفی و آشنایی با چیستی و چگونگی این رشته از دانش، رویكردها، قلمرو موضوعی، كاربردها، روشها و سپس تحلیل نسبت آن با رشتهها كاملا مجاور آن مانند مطالعات فرهنگی و تاریخ است. از سوی دیگر، عبارت تاریخ فرهنگی گویای این موضوع است كه این دانش تلاش میكند تا با رویكردی بینرشتهیی، دو حوزه اصلی علوم انسانی یعنی تاریخ و فرهنگ را با یكدیگر و در تعامل با هم ببیند. از این رو، تاریخ فرهنگی دانشی است میانرشتهیی كه از علوم مربوط به فرهنگ شامل تاریخ، انسانشناسی، جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی و امثال اینها همراه با تاریخ استفاده میكند. در میان شاخههای مختلف علوم انسانی، تاریخ فرهنگی بیشترین نزدیكی و مرز مشترك را با جامعهشناسی، تاریخ و مطالعات فرهنگی دارد. به تازگی كتاب «تاریخ فرهنگی ایران مدرن» منتشر شده است. این كتاب تحلیلهای گفتمانی و توصیفهای مردمنگارانه درباره جلوههای خاصی از زندگی و فرهنگ در ایران معاصر است. جلوههایی كه نه مورخان تاریخ امروز ما و نه محققان علوم اجتماعی به دیدن و نشان دادن آنها به روش مذكور تاكنون تمایل جدی و كافی نشان ندادهاند. البته مقصود این نیست كه درباره مسجد، كتاب، بدن، حافظه، موسیقی یا خانواده یا موضوعات دیگر كه در این كتاب به آنها پرداخته شده كسی چیزی نگفته یا نوشته نشده است. بلكه متنهای موجود اغلب یا تاریخنگارانه هستند و فاقد درك نظری معین، یا بررسیهای تجربی كمی و پیمایشیاند و محروم از تحلیل تاریخی. در این كتاب درباره چیزهایی صحبت میشود كه هر ایرانی آنها را در زندگی روزمره خود تجربه میكند. اما مولف سعی كرده در این اثر بیشتر بر اساس تجربه فردی و تحقیقات انسان شناختی و مطالعات فرهنگی كه خود انجام داده و همین طور با كمك «تحلیل گفتمان» مسائلی را كه در نظر گرفته تحلیل و بررسی كند. در گفتوگوی حاضر سعی شده لایههای مختلفی از جنبههای تاریخ فرهنگی ایران مدرن بیشتر مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
***
اجازه دهید به عنوان نخستین پرسش به این مساله بپردازیم زمانی كه ما داریم در مورد تاریخ فرهنگی ایران مدرن صحبت میكنیم دقیقا درباره چه چیزی صحبت میكنیم و اساسا منظور ما از تاریخ فرهنگی ایران مدرن چیست؟ آیا ما به یك عبارتی از گذشتهمان كه میتوانست سنتی باشد و هرآنچه بوده گذر كردهایم و وارد معنای جدیدی شدهایم و منظور شما این است كه ما وارد یك فضای معرفتی جدیدی شدهایم؟
یكی از پرسشهای مهم درباره همه علوم به طور كلاسیك و سنتی این است كه موضوع هر علمی چیست؟ البته امروزه براساس این منطق علوم را تفكیك و طبقهبندی نمیكنند و در گذشته قایل به این بودند كه علوم باید موضوع داشته باشند. فعالیتهای فرهنگی به مثابه شاخه یا حوزه مطالعاتی نسبتا جدیدی كه از سالهای 1980 به این سو روند رشد خودش را آغاز كرده است نوعی گفتمان دانشگاهی و پژوهشی به حساب میآید. این گفتمان بیش از آنكه بخواهد براساس موضوع «شناخت» تعریف شود براساس بینش یا رویكرد ویژهیی كه به مسائل جامعه انسانی دارد هویت خودش را میسازد. اگر ما بخواهیم جامعه ایران را از منظر «تاریخ فرهنگی» مطالعه كنیم لزوما نیازمند این نیستیم كه برای جامعه و فرهنگ ایران گوشهها، پارهها یا موضوعاتی را گزینش كنیم و به عنوان موضوع تاریخی فرهنگی ایران آن موضوعات را مبنای مطالعات خودمان قرار دهیم بلكه نگاه كردن به جامعه فرهنگ معاصر از منظر تاریخ فرهنگی به معنای نگاه كردن به تمام گذشته معاصر ما از عینك یا لنز تاریخ فرهنگی است.
به عبارتی شما تاریخ فرهنگی را یكپارچه میبینید؟
به عبارتی بله. بنابراین ما بیش از اینكه بخواهیم موضوعات خاصی از تاریخ معاصر ایران را مبنایی برای مطالعات تاریخ فرهنگی قرار دهیم بینش خاصی با ویژگیهای معینی كه خواهم گفت میتواند عبارتهای فرهنگی ایران مدرن را معنادار سازد. چند نكته را باید در این مورد توضیح دهم. نكته اول اینكه بینش تاریخ فرهنگی، بینشی است كه تلاش میكند تا نوعی تفسیر و تجزیه و تحلیل از روند تحولات جامعه و فرهنگ معاصر ایران ارایه كند. در این بینش یعنی بینش تاریخ فرهنگی تلاش ما این است كه به تجزیه و تحلیل معنایی یا معناكاوانه از تحولات ایران معاصر بپردازیم كه عبارت است از اینكه ما ببینیم كه مردم ایران طی دوران معاصر خود چگونه به خود، زندگی، جامعه، تاریخ و جهان و به طور كلی همه هستیهایی كه با آنها سر و كار دارند معنا دادهاند؟ چگونه زندگی و جامعه را تفسیر كردهاند و به بیان دیگر تاریخ فرهنگی یك تلاش معناكاوانه برای شناسایی و استخراج منابع و معادن معنایی است كه گروهها، جوانها، انسانها به خودشان و دیگران و جهان هستی میدهند یا از آنها بهره میگیرند. اگر بخواهم به نحو انضمامیتر این نكته را توضیح دهم باید به این نكته اشاره كنم كه وقتی ما از منظر تاریخ فرهنگی به ایران مدرن نگاه میكنیم اساسا ما با نوعی تجزیه و تحلیل نظری درباره ایران معاصر سر و كار داریم. ما تلاش میكنیم تا به كمك مفاهیم و نظریهها و دیدگاههای مجموعه علوم اجتماعی كه نهتنها در تاریخ بلكه در مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی، اقتصاد، حقوق و دیگر حوزههای علوم انسانی مثل فلسفه، نظریههای فرهنگی تولید شده است به كمك این مفاهیم و نظریهها به نوعی به درك مفهومی از معنای داده شده به ابعاد مختلف جامعه، انسان و هستیهای گوناگون دست پیدا كنیم. من چند مثال میزنم. مطالعه تاریخ امر جدیدی برای مردم ایران نیست. میتوان گفت ایران یكی از سرآغازهای پیدایش مطالعات تاریخی در جهان است و در دوران اسلامی و در دورههای مختلف، اشكال مختلف تاریخی سنتی ایرانی را داریم. مطالعات جنبههای نمادین و آنچه به آن فرهنگ میگوییم یعنی مطالعه نمادها، رسوم، ادبیات، هنرها، اندیشهها، علوم و دیگر نمادها مانند دین و اشكال گوناگون هنرها برای ایرانیها امر جدید و تازهیی نیست. به همین دلیل ما در تاریخنگاری خودمان شاهد اشكال مختلف مطالعات تاریخ فرهنگ هستیم. من در همین كتاب «تاریخ فرهنگی ایران مدرن» هم در زمینه مبنای تاریخ فرهنگی و هم بر مبنای سنتهای تاریخنگاری در ایران به طور مفصل صحبت كردهام. از این رو لزومی ندارد كه همه بحثها را تكرار كنیم اما آن چیزی كه تازگی دارد و من سعی كردم در این كتاب و سایر نوشتههایم به آن توجه كنم این رویكرد تاریخ فرهنگی است كه از تاریخ فرهنگ متمایز است. همان طور كه اشاره كردم تاریخ فرهنگی تلاش میكند مبنا و نظام فرهنگی را بشناسد، از نظر روش هم این رویكرد سعی میكند كه نوعی رویكرد كیفی و پساپوزیتیویستی كه تلاش میكند ساختار و عاملیت هر دو را ببیند و به نوعی حتی از تقابلهای ساختارهای عاملیت، عینی - ذهنی، كیفیت – كمیت و جفتهای تقابلی دیگری كه در سنت علوم اجتماعی شكل گرفته است فراتر برود. رویكرد تاریخ فرهنگی كه من در این كتاب از آن استفاده كردهام در واقع نوعی رویكرد فرارشتهیی است كه به نوعی در واقع از تلفیق مجموعه مفاهیم و نظریاتی كه در حوزههای مختلف و اندیشمندان مختلف مانند فوكو در حوزه تاریخنگاری پیتر وبرگ و وایت و بسیاری دیگر كمك گرفتهام در حالی كه تلاش كردهام از گیدنز و بسیاری دیگر كمك بگیرم. در زمینه ایران مدرن شاید یا جامعه معاصر ایران شاید مهمترین پرسش این باشد كه معنای مدرن معاصر چیست؟
شما به صورت كاملا مختصر و مفید اعلام كردید كه تاریخ فرهنگی به چه معناست. پرسش من این است كه در این رشته مطالعاتی میشود گفت به نوعی بیش از اندازه به مقوله فرهنگ توجه میشود و سیاست از آن دور میافتد. آیا این یك دقت و ویژگی خاصی است؟ در حالی كه سیاست بر فرهنگ و اجتماع تاثیرگذار بوده و نمیشود فرهنگ و اجتماع را بدون سیاست حتی تحلیل و تجزیه كرد. همان طور كه شما در كتابتان آنجا كه به بحث مسجد پرداختید تاثیر سیاست را هم تبیین كردهاید. چرا این گونه است؟
یكی از ویژگیهای مهم تاریخ فرهنگی توجه به وجوهی از جامعه است كه به صورت سنتی در تاریخنگاری سنتی كمتر مورد توجه بوه است. مثلا در تاریخنگاری سنتی سقوط یا ظهور دولتها، یا به طور كلی كنكاش درباره تاریخ سیاسی ملتها را داریم. جنگها، سلاطین، گروهها و احزاب و رقابتها همگی سیاسی بوه است. در تاریخنگاری فرهنگی ما از حوزه قدرت بیرون نمیآییم و آن را حذف نمیكنیم بلكه ما در آن «سیاست» را به صورت «سیاست به عبارت دیگر» در نظر میگیریم. جایی كه سیاست از فوكو از روابط قدرت بیان میكند در ساختار اجتماعی پراكنده میشود. رویكرد تاریخ فرهنگی به نوعی تلاشی است برای اینكه سیاست را به صورت امری مستقل نبینیم یا فرهنگ را از سیاست جدا نكنیم یا امر اقتصاد، سیاست و فرهنگ را به صورت اموری كه در هم ادغام شدهاند در نظر بگیریم. بسیاری از اندیشمندان مانند جینسون و حوزههای مختلف امروزه از چیزی به عنوان فرهنگی شدن یا چرخش فرهنگی صحبت میكنند كه یكی از معانیاش این است كه امروزه امر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در حوزه فرهنگ ادغام شدهاند. امروزه فقط همین چند دهه اخیر نیست.
و جداسازیشان هم ممكن نیست...
دقیقا. بلكه یكی از ویژگیهای دنیای مدرن این بود كه تفكیك نهادی است در عین حال نوعی ادغام حوزهها در امر فرهنگ هم اتفاق افتاده است. در این ادغام به این دلیل كه سوژه مدرن هر روز قدرتمندتر شده به دلیل تكنولوژیهایی كه در اختیار داشته و فرآیندهای دموكراتیكی كه به وجود آمده، رشد و توسعه اقتصادی و رفاهی كه شكل گرفته، افزایش توانمندیهای انسانی مدرن مثل دسترسی به خدمات و آموزش عالی و به دلایل دیگر در نتیجه این سوژه مدرن به تدریج آن توان معناسازی خود را بیشتر كرده و در نتیجه برای تصرف امر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی عملا نوعی ادغام فرهنگی یا فرهنگی شدن یا چرخش فرهنگی در جامعه معاصر تحقق پیدا كرده است. وقتی كه از مسجد صحبت میكنم از این صحبت میكنم كه گفتمانهای مختلف مسجد چگونه نظامهای معرف و دانایی به علاوه گفتمانهای قدرت را با هم تلفیق میكنند. وقتی از گفتمانهای كتاب یا شهر یا گفتمانهای دیگر صحبت میكنم قصدم این است كه نشان دهم چگونه روابط قدرت به علاوه فرآیند تولید معنا و در واقع آن چیزی كه ما به آن فرهنگ میگوییم روابط تنگاتنگ و در هم تنیدهیی در ایران معاصر داشتند. یكی از ویژگیهای تاریخ فرهنگی دقیقا همین نشان دادن اهمیت و جایگاه فرهنگ در كلیت زندگی اجتماعی انسان معاصر است.
به عبارتی پتانسیل نظام فرهنگی خیلی برجستهتر است و خودش را نشان میدهد. در بحث تاریخنگاری فرهنگی به رفتارهای روزمره و جلوههای فرهنگی مردم بیشتر توجه میشود. مورخ فرهنگی كه سوژه مورد نظرش را مورد بررسی قرار میدهد چه چیزی میتواند بیش از همه برایش در اولویت قرار بگیرد؟
همان طور كه من در فصل اول این كتاب درباره چیستی تاریخ فرهنگی توضیح دادهام، تاریخ فرهنگی توجه بیشتری به جایگاه انسانها، عاملان و كنشگران در كلیت جوامع دارد. انسانها مجموعهیی از توانهای شناختی، عواطف و احساسات، امیال و غرایز، خواستها و مجموعهیی از تصمیمها و عملهایی هستند كه در زندگی روزمرهشان و در موقعیتهای روزمره زندگی این مجموعه تحقق پیدا میكند. تاریخ فرهنگی نوعی تلاش برای توجه كردن به این لایههای پیچیده كنش انسانی است. از این رو من هم اینجا تلاش كردهام تا در بخشهای مختلف به آن دسته از وجوهی از به اصطلاح زندگی انسان ایرانی توجه كنم كه به نوعی تعامل در هم تنیده عاملیت انسان ایران با كلیت جامعه و تاریخ معاصر ما را نشان میدهد مثلا در فصل تاریخ فرهنگی بدن من تلاش كردهام كه گفتمانهای سنتی و مدرن و پسامدرن بدن را توضیح دهم. در این كتاب من سعی كردهام لحظههای تغییر و تحول در جامعه خودمان را لحظههای اصلی بدانیم كه تاریخ فرهنگی میخواهد بر آنها متمركز شود. این لحظههای تاریخی لحظههایی هستند كه به نوعی گفتمانها در آن تغییر میكنند یعنی گفتمان سنتی به تدریج جای خودش را به گفتمان مدرن و گفتمان مدرن هم به تدریج جای خودش را به گفتمان پسامدرن میدهد. البته من تلاش كردم تا این مفاهیم را به صورت یك امر تكاملی سطحی نبینم بلكه تلاش كردم نشان دهم در لحظههایی كه تغییر دارد رخ میدهد اولا این لحظه كوتاه نیستند ثانیا این جور نیست كه از یك لحظه تغییر معینی شروع و به یك لحظه تغییر معینی تمام میشود. من تلاشم این بوده كه نشان دهم ما در تمام دوران 150 ساله كه از تاریخ معاصر یاد میكنم، همواره لحظات سنتی، لحظاتی مدرن و لحظاتی پسامدرن میبینیم اما با وجود اینكه این لحظات در هم تنیده هستند و نمیتوان یك نقطه آغاز یا پایان برای آنها در نظر گرفت اما میتوان گفت كه این سه گفتمان وجود داشت اولا هر سه این گفتمانها وجود داشتند و ثانیا اینكه در لحظاتی برخی از این گفتمانها قدرتمندتر و توانمندتر بودند و به شكلی عریانتر و واضحتری میتوان گفتمانهای مختلف را در كنشهای روزمره زندگی مردم یا در سیاستهای فرهنگی دولتها و حاكمیت یا در مناسبات طبقات و گروههای اجتماعی آنها را دید و ویژگیهای آنها را توضیح داد. من تلاشم این نبوده كه كمیتها را اندازهگیری كنم و میزان تحولات را به نحو دقیق اندازهگیری كنم و وزن كمی حادثهها یا رخدادهای گفتمانی را توضیح دهم بلكه من بیشتر تلاش كردم كه پیدایش مفاهیم جدید كه برپایه گفتمانها هستند و برداشتهای تازه از ابعاد زندگی انسان ایرانی از معانی جسم، سیاست، شهر، ادبیات عامیانه یا حوزههای دیگر را در كانون توجه خودم قرار بدهم. در این كتاب تلاش شده تا لحظات تغییر و دگرگونی آشكار شود.
شما میپذیرید كه این لحظههای تغییر بسیار پرشتاب بوده؟
من نمیدانم دقیقا منظور شما چیست.
موقعی كه شما از سه تحول فرهنگی سنتی، مدرن و پسامدرن صحبت میكنید به عنوان مثال ما در موسیقی میبینیم كه تحولات سنتی و مدرن در یك لحظاتی با هم در كشاكش قرار گرفتند و موسیقی مدرن مورد توجه قرار گرفت اما مدتی بعد دوباره موسیقی سنتی مورد توجه قرار گرفت. آن هم به خاطر یكسری رفتارهای اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی بود. اما در مورد شهر میبینیم كه رفتار مدرن بسیار تحول پرشتابی داشت و آن گفتمان شهر سنتی ما به حاشیه كشیده شد و بسیاری از موارد مثل مراكز سنتی ما از بین رفت با تمام خاطراتی كه از خود داشت. این كشاكش بسیار شدید بوده است. آیا میتوانیم صحبت از این كنیم كه این گفتمان دیگر بر نمیگردد و تحول سنتی جای خودش را به مدرن و آن هم جای خودش را به پسامدرن میدهد؟
بحثی كه من ارایه كردهام در بردارنده این واقعیت است كه مجموعهیی از فرآیندهای عمومی تحول جامعه ایران را در تمام ابعادش متحول كرده است. این فرآیندها عبارت از فرآیند رسانهیی شدن كه نقش رسانهها، مطبوعات، كتاب، رادیو، ماهواره و اینترنت در تولید و توزیع... جایگاه محوری پیدا كرده است. من تلاش كردم نشان دهم این فرآیند رسانهیی شدن در تمام ابعاد زندگی ما تاثیرگذار بوده است. در موسیقی هم همین طور است. موسیقی سنتی ما كه به نوعی از ژانر از آن یاد میكنیم در واقع سنتی به این معنا كه تمام اجزا ویژگیهای سنت را در خودش دارد نیست بلكه این موسیقی هم تحت تاثیر فرآیند رسانهیی شدن به همان اندازه موسیقی مدرن تحت تاثیر آن قرار گرفته است. در نتیجه آن تاثیراتی كه رسانهیی شدن روی موسیقی مدرن یا پسامدرن یا هر نوع موسیقی دیگری به جا میگذارد روی موسیقی سنتی هم به جای میگذارد. مثلا موسیقی ما چه سنتی، چه مدرن و چه پسامدرن تحت تاثیر رسانهها سیاسی شدهاند چون رسانهها هرچیزی از آن موسیقی را همگانی میكنند كه در فرآیند همگانی شدن سیاست و قدرت حضور پیدا میكند. وقتی ما چیزی را برای همگان ارایه میكنیم و همگان شریك میشوند پس مساله دیگر یك ذایقه موسیقیایی نیست بلكه منافع و مناسبات قدرت هم در آن تاثیر دارد. برای همین است كه گروهها در یك انتخابات به همان اندازه كه میتوانند از موسیقی مدرن برای تبلیغات خود استفاده كنند میتوانند از موسیقی سنتی هم استفاده كنند.
با این مثالی كه شما الان اشاره كردید آیا ما میتوانیم بگوییم كه ما بیشتر با ظاهر مدرن آشنا میشویم تا بسترهای معرفتی مدرن؟
این نكتهیی كه شما اشاره میكنید یكی از مناقشات جدی در حوزه مفهوم مدرنیته در ایران است. من در كتاب جدیدم در فصل دومش تحت عنوان گفتمانهای روشنفكران در ایران به این نكته اشاره كردهام كه یك جریان بزرگ روشنفكران بر این باورند كه مدرنیته در ایران اتفاق نیفتاده و تنها مظاهر مادی و جسمانی آن است كه به ایران آمده و وجوه معرفتی آن هنوز در ایران جلوهگر نشده است. من با این نظر موافق نیستم به این دلیل كه اولا وجوه مادی و غیرمادی و معنوی و غیرمعنوی از یكدیگر قابل تفكیك نیستند. ما نمیتوانیم از این صحبت كنیم كه در جامعهیی اتومبیل بیاید بدون اینكه تغییرات معنایی ایجاد كند یا نهادهای مدرن مثل مدرسه و دانشگاه یا نهادهای تمدنی مثل بیمارستان، وزارتخانهها و ادارهها شكل بگیرند اما هیچ تغییری در سبك زندگی مردم به وجود نیاید. مطالعات نشان داده است هرجا كه سیاستهای نوسازی شكل گرفته است، نوسازی در فكر و اندیشهها و نگرشها هم به وجود آمده است. به همین دلیل من این دیدگاه را قبول ندارم كه در مورد ایران عدهیی میگویند ما تنها در ظواهر امر موفق شویم و توانستهایم با پول نفت این امكانات را خریداری كنیم و به جامعه بیاوریم اما مردم ما از نظر نگرشی و احساسی و ارزشی یا منشی فرقی نكردهاند. این نظر نهتنها به لحاظ نظری یك گزاره كاملا نادرست است بلكه جامعه ایران نشان میدهد كه مردم خیلی در چند سال اخیر تغییر كردهاند. و جامعه ایران به لحاظ معنایی تغییر كرده است. كتاب تاریخ ایران مدرن نوشته آبراهامیان بیانگر همین تحولات در جنبههای مختلف است. من به این دلیل كتاب تاریخ فرهنگی ایران را نوشتم چون معتقدم تحولات درجامعه ایران سطحی نیست.
آیا كاملا معرفتی و زیربنایی است؟
كاملا این تغییرات جنبه معنایی دارد و انسان ایرانی در فرآیند تولید و توزیع معنا تغییر كرده است نسبت به دوران پیشا مدرن خودش و برداشت انسان ایرانی امروزه در مورد امور مختلف متفاوت شده است. برای مثال ظرفیت آرزومندی انسان معاصر ایرانی با ظرفیت آرزومندی ایرانی پیشامدرن ما برابر نیست. توقعاتی كه از زندگی داریم و برداشتهایی كه انسان ایرانی پیدا كرده همانهایی نیست كه 50 سال پیش داشت به این دلیل من معتقدم كه یك تغییر معنایی و فرهنگی رخ داده است برای همین میتوانیم به دنبال آن تاریخ فرهنگی ایرانی برویم. اگر تغییری رخ نداده بود تاریخ فرهنگی ایران مدرن هم امر با معنایی نبود.
یكی از انتقاداتی كه به شیوه تاریخنگاری حوزه تاریخ فرهنگی مدرن میگیرند این است كه این نوع تاریخنگاری بسیار به سمت رسانهیی شدن میرود. شما به این انتقادات چه پاسخی دارید و اساسا این انتقادات را بر مبنای ناآشنایی میدانید یا اینكه این انتقاداتی است كه واقعا در این حوزه اتفاق افتاده است؟
البته من نخستین بار است كه این انتقاد را میشنوم اما نكته شما دور از ذهن نیست به ویژه وقتی درباره امر امروز صحبت میكنیم از سوی دیگر روزنامهنگار هم در مورد امر امروز صحبت میكند یعنی اشتراك موضوع بین نگاه تاریخ فرهنگی معاصر با كار روزنامهنگار وجود دارد كه هر دو به امر معاصر توجه میكنند. از سوی دیگر از لحاظ روششناسانه هم تاریخ فرهنگی یك رویكرد كیفیگراست كه تلاش میكند تا با تفسیر و استنباط و معنابخشی به رخدادها و حوادث و پدیدههای موجود در جامعه نوعی دانش تولید كند. این كاری است كه روزنامهنگار هم میكند كه به عنوان گزارشگران زندگی روزمره مردم دایما دارد تفسیرها و برداشتها و گزینشهای خودش را از زندگی بیان میكند. اینجاست كه تاریخ فرهنگی آن نثر كلاسیك دانشگاهی جایگاه خودش را از دست میدهد. تمام حوزههای پژوهشی كه مثل تاریخ فرهنگی مدرن هستند نوعی نثر منعطف، سیال و معطوف به مخاطب عمومی دارند.
یك نكته اینجا وجود دارد و آن اینكه نثر مورخ فرهنگی مدرن بسیار بار معنایی بالایی دارد و تنها به اطلاعرسانی صرف تاكید نمیكند.
دقیقا همین طور است و من نمیخواهم بگویم كه دقیقا مانند نثر روزنامهنگاری است. بعضی جاها تفاوتهای آشكاری دارد. تاریخ فرهنگی نوعی تلاش نظری برای فعال كردن امر معاصر است. در حالی كه روزنامهنگار تعهدی به رویكردهای تئوریك و مفاهیم اجتماعی ندارد اما شباهتهای بسیاری وجود دارد. نثر تمام گفتمانهای بین رشتهیی پسامدرن یا پساساختارگرایانه امروزی نثری سیال و منعطف و دارای نوعی بلاغت و فن بیان خودش است. اگر نثر دانشگاهی پوزیتیسم با نوعی زدودن فرمهای زیباییشناسانه متن هویت پیدا میكرد امروزه در نثرهای پسامدرن حوزههای مطالعاتی مثل تاریخ فرهنگی و مطالعاتی و در حوزههای دیگر تلاش میكند كه این بلاغت و سبكهای بیان، فرمهای زیباشناسانه و توجه به مخاطب عمومی و حتی به نوعی بیان صریح ارزشها و جهتگیریهای ذهنی نویسنده را به رسمیت بشناسد. تاریخ فرهنگی جز مجموعههایی است كه عمدتا در پارادایم معرفتشناسی پسامدرن گسترش پیدا كرده است. در این پارادایم به لحاظ روششناسانه ما قایل به این نیستیم كه نثر دانشگاهی بیطرف است یا فقط برای دانشگاهی نوشته میشود یا باید اقتدار مولف كنار گذاشته شود به همین دلیل در این كتاب تاریخ فرهنگی ایران مدرن من آگاهانه تلاش كردهام كه ویژگیهای نسل پسامدرن و رویكرد كیفی، انعطاف، جذابیت و زیباییشناسی نثر تاریخ فرهنگی را به كار بگیرم.
به عنوان آخرین پرسش؛ شیوه نگارش تاریخ فرهنگی مدرن چه ثمراتی میتواند برای علوم انسانی معاصر ما كه در كشاكش قدرت، سیاست و عدم آگاهی و عدم دیالوگ هم قرار گرفته داشته باشد؟
از جنبههای مختلفی میتوان درباره سودمندیهای رویكرد تاریخ فرهنگی صحبت كرد. نكته اول اینكه نوعی تازگی و طراوت و نوآوری در شیوه بیان، موضوعات، حوزههای شناخت و نگاه معرفتشناسانه تاریخ فرهنگی وجود دارد كه همان طور كه گفتم این ویژگیها میتواند نوعی پویایی و تفاوتها در آكادمیهای علوم اجتماعی ایران به وجود بیاورد. رشد آكادمیها و علوم به این بستگی دارد كه تا چه میزان نثر جدید و متفاوت و موضوعات جدید و معرفتشناسی جدید را ما ابداع كنیم. به همین دلیل نخستین سودمندیاش این است كه میتواند این رویكرد همه حوزههای علوم انسانی مانند جامعهشناسی و تاریخنگاری را تحت تاثیر قرار دهد. من برای نشان دادن این واقعیت در این چند سال اخیر كه بحث تاریخ فرهنگی مطرح شده است، نسل جوان تاریخنگاران و بسیاری از محققان علوم اجتماعی ما از این رویكرد استقبال كردهاند. به هر حال میخواهم بگویم كه این پویایی نخستین سودمندی است. دومین سودمندی این است كه تاریخ فرهنگی یك رویكرد دموكراتیك به جامعه معاصر ما هم هست به این معنا كه ما در این نگاه سعی میكنیم توجه به ویژگیها و خواستهای عاملان و افراد و توجه به گروههای فرودست اجتماعی مثل زنان و اقلیتها و اقوام یكی دیگر از ویژگیهای تاریخ فرهنگی است و از این نظر این تاریخ سودمندی زیادی برای دموكراتیك ساختن جامعه ایرانی دارد. سومین رویكرد تاریخ فرهنگی ایران مدرن این است كه این رویكرد به ویژه با سبكی كه من انتخاب كردهام یعنی ادغام مردمنگاری، انسانشناسی، جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی با تاریخنگاری در یكدیگر همچنین به ویژه توجه به خودمردمنگاری كمك میكند تا نسلهای جوانتر با علاقهمندی بیشتری به سراغ مطالعات اجتماعی تاریخی بیایند. این یك واقعیت تلخ است كه بخش وسیعی از كتاب علوم اجتماعی در ایران خوانده نمیشوند، این بحران مخاطب برای علوم اجتماعی ایران جدی است. یكی از بحرانهای خروج از این بحران كه منجر شده تیراژ كتابهای علوم اجتماعی هر روز كمتر شود این است كه ما نثر دانشگاهی تعصبگرایانه را تغییر دهیم. هر متنی باید مولد آن لذت باشد در غیر این صورت متن نیست. متنهای علوم اجتماعی در ایران فاقد جذابیت برای جذب مخاطب است و من تلاش كردم كه با نثر ویژهیی كه تاریخ فرهنگی دارد نوعی جذابیت برای علوم اجتماعی تعریف كنم كه بتواند نسلهای جوانتر و گروههای غیرحرفهیی در علوم اجتماعی را جذب خودش كند و به اعتقاد من این تلاش برای سودمند ساختن علم برای مردم باید در همه علوم حتی در علوم ریاضیات، شیمی و فیزیك هم اتفاق بیفتد و در واقع این بخشی از آن فرآیند دموكراتیك شدن است. سودمندی چهارم این است كه تاریخ فرهنگی با رویكرد بین رشتهیی در تلاش است كه رشتههای دانشگاهی از حالت جزیرههای دور افتاده از هم یا تافتههای جدابافته از هم به یكدیگر گره بخورند. تاریخ فرهنگی یك گفتمان بین رشتهیی و بین فضایی است یعنی فضاهای آكادمیك دیگر را با هم درگیر میكند. من الان كه كمتر از شش ماه از انتشار این كتاب میگذرد دوستان خوبی را در رشتههای تاریخنگاری و علوم سیاسی به مناسبت انتشار این كتاب پیدا كردهام و فكر میكنم به مرور زمان فرصتی فراهم میشود كه گروههای دیگری كه كمتر فرصت تعامل با هم را داشتهاند به سمت مطالعه متنهای همدیگر بروند. من برای اینكه بتوانم این كتاب را بنویسم دهها مقاله در حوزههای مختلف اجتماعی، اقتصاد، حقوق و فرهنگی و... مرور كردم به این معنا كه به فضاهای مختلفی سرك كشیدم كه اگر قرار نبود این كتاب را بنویسم به این فضاها نیازی نداشتم پس تاریخ فرهنگی میتواند به نوعی آشتی، همنشینی و همسخنی و مناسبات بین متنی بین رشتههای مختلف ایجاد كند كه اگر اتفاق بیفتد یكی از سودمندیهای بزرگ تاریخ فرهنگی است. این پرسش مهمی است كه باید درباره همه علوم مطرح شود. یكی از ارزشهای تاریخ فرهنگی این است كه این سودمندی تاریخنگاری و علوم اجتماعی را هم جدی میگیرد و معمولا در متنهایی كه در این حوزه نوشته میشود یكی از نقدهای مهم نقد سودمندی این دانشهاست. در دنیای امروز كه روز به روز دانشهای مختلف رسانهییتر میشوند و دانشگاهها تلاش میكنند كه علاوه بر كتابها، متنها و مقالههای مصور تولید كنند و در سایتهای دانشگاهی ما شاهد انواع فایلهای صوتی و تصویری هستیم، در دنیایی كه مراكز عمومی و دانشگاهها تلاش میكنند كه جایگاه بالاتری در حوزههای عمومی داشته باشند طبیعی است كه تاریخ فرهنگی به این دلیل كه به موضوعات مورد علاقه عموم میپردازد و بیان ویژه آن مردم را هم دارد پس از سودمندی و ارزشهای ویژهیی برخوردار باشد. من این نوع دانش را از جنس دانش روزنامهنگاران نمیدانم اما خیلی نزدیك به كاری كه روزنامهنگاران انجام میدهند میدانم. متاسفانه در ایران امروز ما گاهی روزنامهنگار به مثابه نوعی خفیف یا خار شمردن یك نوع فعالیت فكری و فرهنگی و قلمی به حساب میآید كه روزنامهنگاران انجام میدهند اما واقعیت این نیست. واقعیت این است كه روزنامهنگاری یك فعالیت فرهنگی مثل همه فعالیتهای فرهنگی و هنری، ادبی و علمی دیگر به حساب میآید. اینكه مورخ و جامعهشناس تلاش كند كه مخاطب بیشتری را در جامعه به خودش جلب كند نوعی تلاش برای تخفیف یا خار كردن علم نیست بلكه نوعی ارزشگذاری به علم از نظر مردم و جامعه است.
منبع: اعتماد
| |
http://www.ohwm.ir/show.php?id=2426 تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است. |