شماره 177    |    9 مهر 1393



آرشیو و خاطره/ خاطره آرشیو

«تحول فعالیت‏ آرشیوی، ‏آغاز تاریخی نوین است.»
پرمیش لالو Premesh Lalu به نقل از میشل دو سرتو Michel de Certeau، 2008.

من اغلب با غبطه و حیرت به شیوه های بدون مرزی می اندیشم که واژه‏سازها با آنها واژگان را به هم پیوند می دهند. تلاش‏ها‏ی این واژه سازها در به هم پیوند دادن یک فکر به فکر دیگر و یک تصویر به تصویر دیگر کامل می‏شود. من همچون بافندگان زیباترین و ظریف‏ترین سبدها،‏ در آفریقا و ورای آن الگوها و نقش و نگاره‏ها‏ی ظریفی را دیده‏ام که با طرح‏ها‏ پیوند می‏خورند و در سیر حوادث محکم و پابرجا هستند و همیشه چشمان ناظران را به آنچه در داستان‏ها‏،‏ روایت‏ها‏،‏ نگاره‏ها‏ یا اشیاء آمده جلب می‏کنند و ‏ نوعی پیام خاص دارند. (برخی از این پیام‏ها‏ آرامش ‏حاکی از رضایت و خرسندی را برای افرادی در بر دارند که شاهد بعضی زیبایی‏ها‏ و یا رشد و شکوفایی نوع‏آوری‏ها‏ی بشر بوده‏اند). من واژه ساز نیستم. من به دنبال چالش هستم و به خاطرش ساعت‏ها‏،‏ روزها،‏ هفته‏ها‏ و گاهی ماه‏ها‏ی بی پایان یک قطعه را می‏نویسم که ممکن است در ظاهر ساده یا روشن و بدیهی به نظر برسد،‏ اما بی‏تردید در بافت،‏ معنی و مفهومش به سادگی آنچه به نظر می‏رسد نیست.


گمان می کنم این شفاهیّت من است؛ استعداد مفروض من و مهارتی که برای سخن به ارث برده ام. از پدرم،‏ پدرش و که می‏داند که پیش از او کیست (شاید نسبم به «یهودی لیتوانیایی» برسدکه جواهر ارزان قیمت و پارچه می‏فروخته و یا مادر مادربزرگم که گاهی از او به عنوان زنی یاد می‏شود که بسیار ‏تنومند بوده و صدای بسیار قدرتمند و نافذ و پوستی بسیار تیره داشته است و می‏گویند اهل «پوندولند Pondoland [شهری در ساحل غربی اقیانوس هند در آفریقای جنوبی]» و برخی دیگر او را اهل جزایر «وست ایندیز West Indies» در دریای کارائیب می‏دانند. اگر مادر مادربزرگم اهل جای دوم باشد پس مشخص می‏شود ماهیت و ذات تندخوی من از کجا آمده است. شکر خدایان و الهه‏ها‏ که کسی یا رگه ای در اجداد من هست که بتوانم این ویژگی خود را به او نسبت دهم.)


حکایت این قطعه نیز چنین است، یا بود. تلاش‏ها‏ی من برای پیوند دادن و یافتن واژگان پیونددهنده‏ای که  خاطره و آرشیو و آرشیو و خاطره را یکپارچه می یابند، باعث شد که من تا حدی ‏دنباله رو لحن «دواراک Dvorak [هنرمند چک]» باشم، چیزی مابین شعر،‏ هنرهای تجسمی،‏ بیان عمومی فرهنگ (اگرچه که من اکنون اقرار می‏کنم که این کار را نسبتاً با بی‏میلی انجام دادم- آنچه که فرهنگ عمومی نام دارد در تقابل با فرهنگ سازمانی و ساختار آن است)، خاطره و آرشیو. و برای تکمیل چیزها به این شیوه همانند آهنگسازانی استثنایی چون دواراک یا تئولونیوس مانک Theolonious Monk،  نوشتن و تنظیم خاطره نیز پیچیده و ظریف است.


خاطره که در دو سطح فردی و جمعی ‏دارد و با هر اصول قابل تصور و ورای تصوری مورد بررسی قرار گرفته است،‏ در عین حال هم دست نایافتنی است و هم در دسترس.


مورخان،‏ جامعه‏شناسان،‏ روانشناسان،‏ دانشمندان،‏ داستان‏نویسان،‏ پزشکان طب سنتی،‏ فیلسوفان،‏ شعرا،‏ رمان‏نویسان،‏ هنرمندان هنرهای تجسمی،‏ مددکاران اجتماعی،‏ حامیان و سرپرستان کودک،‏ پرستاران و والدین همگی با خاطره سرو کار دارند. این واژه که به دفعات به عنوان اسم به معنای «خاطره» و به عنوان فعل به معنای «یاد کسی را گرامی داشتن» توصیف شده است،‏ سرشار از قدرت مست‏کننده‏ای است که برای تلاش در زمینه ایجاد هویت ملی یا ملی کردن و یا بیشتر از آن به عنوان ابزار یا سازوکاری برای سازگاری و کنار آمدن با مسایل به کار گرفته می‏شود. دومی یعنی استفاده از خاطره به عنوان ابزار و سازوکار سازگاری و کنار آمدن با مسایل در دو سطح فردی و جمعی کاربرد دارد. در سطح فردی می‏توان شخصی را مثال زد که می‏خواهد با گذشته خود کنار بیاید. گذشته‏ای اغلب دردناک و آکنده از لطمات روحی و شرایط آسیب‏زننده. و در سطح جمعی می توان «ملتی» را مثال زد که نیاز دارد با گذشتة در خاطر مانده‏اش کنار بیاید. از بعضی جهات،‏ اینجا جایی ست که «واژگان به هم پیوند خورده» که مربوط می شود به خاطرات گذشته‏ای که در ذهن شخص مانده،‏ گذشته نهفته،‏ گذشته خاموش و آرام (و یا پر از هیاهو ) ‏و یا خاطرات جغرافیایی،‏ اجتماعی،‏ روانشناسی،‏ و یا حتی ژنتیکی ما،‏ که از ذهن گریخته و به خاطر نمی‏آیند.

در روزگاری نه چندان دور یکی از دوستان نویسنده‏ام به نام کگورو ماشاریا KeguroMacharia ‏که نویسنده فوق العاده بی نظیری است از من پرسید: «حالت چطور است؟» او این سؤال را عمداً و حساب شده مطرح کرد. او با تمام وجود به من گوش سپرد و می‏خواست بداند اوضاع قلب من چگونه است. او با سرهم کردن واژگان زیبا که البته این کار را راحت و بدون سختی انجام داد به من گفت کاری که او انجام می دهد «شفا از طریق خاطره و اوبژه ها objects» است و نقش من همچون آرشیوی بود که اطلاعاتی در آن بایگانی شده است. قصه‏گو شاهدی است که با تمام وجود بیان سرگذشت دیگران را به عهده می‏گیرد. او نه فقط بیان واژگان به صورت مستند ثبت شده بلکه متجلی ساختن احساسات،‏ بروز جسمانی خشم،‏ ناخوشایندی،‏ غم و اندوه بزرگ،‏ سبعیت ‏مبتنی بر جنسیت که در داستان جریان دارد را برعهده دارد ‏و برای این کار او باید هنگام قصه‏گویی تغییراتی را در تن صدایش،‏ کشیدگی‏ها‏،‏ انقباض‏های عضلات کلامی‏اش و ‏نیز در رها کردن صدایش ایجاد کند.


من یک مسئول آرشیو نیستم. البته من در این زمینه به صورت تفننی کار کرده‏ام و می‏توانم خودم را «خاطره ساز» (1) بدانم چرا که این کار را گهگاهی انجام داده‏ام. وقتی که خوب فکر می‏کنم و شروع به نوشتن این قطعه با عنوان «آرشیو و خاطره» می‏کنم می‏بینم که دو تصویر وجود دارد. نخستین تصویر مربوط می‏شود به «بازسازی پرتره پابلو میگوئزPablo Miguez » توسط کلودیا فونتس  Claudia Fontes روی ریو دلاپلاتا Rio de la Plata.

 


 
http://www.claudiafontes.com/work/Reconstruction-Pablo-Miguez-portrait/

کلودیا فونتس می‏گوید: «طرح من برای یادبود پارکParque de la Memoria ‏بر پایه تلاش برای بازسازی یکی از پرتره‏ها‏ی احتمالی مربوط به پابلو میکوئز است. او یکی از تقریباً 500 کودکی است که همراه با والدینش در دوره حکومت دیکتاتوری نظامی در آرژانتین ‏ربوده شد.


«تلاش برای ترمیم این تصویر ‏خاطره‏ای جمعی با حضور بستگان و دوستان پابلو و نیز کودک 13 ساله‏اش ساخت،‏ که در این کار مشارکت داشتند. برای انجام درست این کار و ایجاد خاطره‏ای خوب ما همگی تلاش کردیم تا حقیقتی را ثابت کنیم که البته متأسفانه همچنان به صورت گسترده‏ای انکار می‏شود.»

تندیسی که اثری هنری و شاعرانه است ساخته شد تا در چشم انداز دریایی Rio de la Plata ‏گذاشته شود تا ماجرای ربوده شدن و شکنجه شدن آنها را روایت کند. این مجسمه خاطراتی را زنده می‏کند،‏ خاطراتی را خلق می‏کند و انسان را به حال و گذشته و آینده فرا می‏خواند. خاطراتی که می‏تواند به آسانی تحت فشارهای اجتماعی و دولتی به فراموشی سپرده شود. واژه خاطره در آرشیو اصطلاح یا مفهومی است که سال‏ها‏ قبل زمانی که قطعه‏ای با عنوان «هنر خاطره‏سازی» را می‏نوشتم به آن برخوردم و وقتی خودم فکر می‏کنم و یا دیگران در آرشیو‏ها‏ جستجو می‏کنند آن را واژه‏ای مناسب و به جا می‏یابم.  خاطره جای خالی بین واژگان،‏ فایل‏ها‏،‏ اسناد،‏ عکس،‏ اطلاعات یافت‏شده و یا حتی یافت‏نشده در آرشیوها احساس می‏شود به خوبی و با تصویر سازی پر می‏کند. من خاطرات تصویری را که دری را به سوی ماهیت آرشیو باز می‏کنند دوست دارم. و این مستلزم نگاهی به چشم‏انداز خاطره‏ای تعریف‏آمیز،‏ منتقدانه و یا چالش برانگیز از آرشیو است.

 
دومین تصویر مربوط می‏شود به بسته چوب کبریت که توسط یکی از شرکت‏کنندگان در کارگاه‏ها‏ی شفا از طریق «خاطره و اشیاء» که در کیپ تاون آفریقای جنوبی برگزار شد،‏ انتخاب شده بود. هرچند که بسته چوب کبریت ‏داستان خودش را در تولید و هدف داشت،‏ شرکت‏کننده مورد نظر آن را ‏به خاطر ارزش نمادینش انتخاب کرده بود.


در واقع این چوب کبریت برای او یاد آور پدرش و درسی بود که از او گرفته و به دل سپرده بود ‏که: «همیشه روشنایی باش،‏ اهمیتی ندارد چقدر روزگار تاریک است.»این تصویر نشان دهنده خرد و عقلی است که آیریس ماریون یانگMarion Young  از آن می‏گوید. او می‏گوید: «اقامت در این دنیا یعنی ما در میان مصنوعات ساخت بشر،‏ مراسم و آیین‏ها‏ و تجربه‏ها‏یی قرار داریم که مشخص می‏کند در فردیت خود چه کسی هستیم. با استناد به آمار،‏ نمونه‏ها‏ و ساختارها،‏ ‏روش شفا یافتن از طریق خاطره و اشیاء،‏ با توجه به گرایش جهانی امروزی برای ادغام رنج،‏ اضطراب،‏ از خودگذشتگی و انعطاف پذیری افراد و جوامع،‏ ‏در برابر ویروس همه جا گیر ایدز در تناقض بوده و آن را زیر سوال میبرد. در شناسایی و تشخیص اشیاء مهم و معنی دار و حرکت به سمت روش سرپرستی قصه گویی،‏ با وجود دانش جدید،‏کاوش‏ها‏ی احساسی و عملکرد قابل تغییر،‏ ‏قصه گو ‏مسوول گرفتن و مطرح کردن اطلاعاتی میشود که احتمالاً در برنامه درمانی و سابقه بیمارستانی هیچ بیماری در نظر گرفته نمی‏شود.


نخستین تصویر ،‏ منعکس‏کننده گفتگوها در مورد این چشم انداز به عنوان آرشیو است، ‏ مکان‏ها‏ی به هم ریخته،‏ یا سیستم‏ها‏ی الگو قرار داده شده برای ذخیره و اصلاح و یا حتی نظام‏ها‏ی زیستی همراه با چرخه زندگی،‏ رشد و مرگ. افراد مطلع از ماجرا فقدان و سکوت به تصویر کشیده شده در عکس را کاملاً درک می‏کنند. تصویر دوم منعکس کننده لطمات اجتناب ناپذیر و اصلاح اطلاعات در زمانی است که ارزش‏ها‏ و اهداف و نیز دلبستگی‏ها‏ و تعلقات تغییر می‏کند. در میان این‏ها راه‏ها‏ی بهم پیوسته‏ای وجود دارد که در آن خاطره و آرشیو و آرشیو و خاطره با هم پیوند می‏خورند.

«اگر بخواهم فراموش کنم...... به خاطر می‏آورم.
پر از لحظه حال می‏شوم،‏ روزی را برمی‏گزینم که متولد شدم.....
برای رفع غفلت......
اگر بخواهم فراموش کنم.......به خاطر می‏آورم
از نو آغاز می‏کنم،‏ آن طور که می‏خواهم متولد می‏شوم
نه به عنوان یک قهرمان..... نه به عنوان قربانی
خاطره گسترش می‏یابد و ‏نقش خود را ایفا می‏کند. درست همین جا
آیا دو درخت زیتون کهن در شمال شرقی هستند
نخست بذر‏ها‏ی ترانه ام را یافتم
و سپس واژه را...»

از شعر «دو درخت زیتون» سروده محمود درویش، شاعر فلسطینی در کتاب أثر الفراشة (اثر پروانه).

 

دیدره پرینز-سولانی*
Deirdre Prins-Solani
ترجمه: فرحناز پازوکی


*دیدره پرینز-سولانی فعال مستقل میراث فرهنگی افریقای جنوبی است که در جستجوی روابط میان رشته ها و بخش های مختلف دانش است تا بتواند از طریق پژوهش فعال در این حوزه درک بهتری برای پیوند میان حفظ میراث فرهنگی و ایجاد زندگی قابل قبول برای همگان به دست آورد.



1- ببینید:
 The ‘Art of memory making’ Deirdre Prins, 2005 Trentham Books
2- موزه ایدز در آفریقا، http://www.museumofaidsinafrica.org

منبع: آرکایوال پلتفرم


http://www.ohwm.ir/show.php?id=2392
تمام حقوق اين نشريه متعلق به سايت تاريخ شفاهي ايران [oral-history.ir] است.