اساس تاريخ شفاهي بر گفتار است. در گفتگوي دو سويه در مصاحبه تاريخ شفاهي، هدايت كمتر به خواست و ارادهي يكي از دو طرف وابسته خواهد بود. بدين سان يك گفتگوي موفق هرگز آن چيزي نخواهد بود كه ما بخواهيم هدايتاش كنيم. بل، قاعدتاً درستتر و دقيقتر خواهد بود اگر بگوييم ما به گفتگو كشيده ميشويم، يا حتي درگيرش ميشويم. شيوهاي را در نظر بگيريد كه واژهاي از پس واژهاي ديگر ميآيد. شيوهاي كه به واسطهي آن گفتگو به نقاط عطف خود ميرسد، به پيش ميرود و به نتايج خود ميرسد: همهي اين جريان شايد به خوبي و به نوعي هدايت شود ولي در اين راه، افراد درگير در گفتگو پيش ا زآن كه راهبر باشند، راهبردهي آناند. هيچكس، پيشاپيش نميداند كه چه نتيجهاي از يك گفتگو به دست خواهد آمد. برداشت هرمنوتيكي(1) از جريان گفتگوها به گونهاي است كه فهم يا عدم حصول آن، به سان جرياني است كه بر ما حادث ميشود. بنابراين ميتوانيم بگوييم كه آيا گفتگويي مطلوب بود، يا اين كه به نحو دلخواه پيش نرفته است. اين همه نشان ميدهد كه گفتگو سرشت خاص خود را دارد و زباني كه در آن به كار ميرود نيز حقيقت خاص خود را دارد، يعني چيزي را آشكار ميكند كه از اين پس، وجود خواهد داشت.(2)
گفتگو، فراشد فهم متقابل است. هر گفتگوي راستين، ويژگي اصلياش توجه به گفتههاي فرد ديگر و براي ديدگاه وي ارزش و حق قائل شدن است؛ نه براي فهم شخصيت او، بلكه براي درك چيزي كه او مي گويد، به و رسوخ به درونش. مهم اين است كه بپذيريم برای فهم مسائل خاص، فهم و تلاش براي چيرگي، براي ما فن به شمار ميآورد. هنگامي كه مسئلهي فهم متون در ميان باشد. اين همه، كه موقعيت فهم متقابل را در يك گفتگو توصيف ميكند، كاربرد هرمنوتيكي خاص خود را دارد.
در تاريخ شفاهي بينش و نگرش مصاحبهگر بر جنبههايي از موضوع که اهميت ميدهد تأكيد ميكند و ناگزير جنبههاي ديگري از آن را بياهميت ميشمارد يا يكسر حذف مينمايد. اين نحوهي برخورد، که همان تأويل است، نوعي برجستهسازي است. مصاحبهگر نبايد هرچه را كه به نظرش روشن نميآيد، ناديده بگيرد. حصول فهم در گفتگو، درگير شدن در موضوع گفتگو است و بدين گونه او ميتواند فهم متقابل را امكانپذير سازد.
در گفتگوي هرمنوتيكي، گفتگويي زنده و واقعي است كه زباني مشترك يابد و يافتن زبان مشترك همچون مكالمهي واقعي، فراهم آوردن ابزاري براي حصول فهم متقابل نيست، بلكه بيشتر خودِ كنشِ فهم و تفاهم است. ميان دو طرف اين «گفتگو» (ي هرمنوتيكيِ متن و تأويلگر)، ارتباطي همچون ارتباط ميان دو انسان شكل ميگيرد، كه اين چيزي بيش از انطباق صرف است.
تأويل همچون گفتگو، دايرهاي است محصور در ديالكتيك پرسش و پاسخ. تأويل موقعيت اصيل زندگي است كه منشي تاريخي دارد و در محيط زبان رخ ميدهد و به همين دليل ميتوان آن را، حتي هنگامي كه پاي تأويل متون در ميان است، مكالمه خواند. منش زباني فهم، جنبهاي انضمامي به آگاهي مؤثر تاريخي ميبخشد. رابطهي اساسي ميان زبان و فهم، در يك ويژگي بنيادي جلوهگر ميشود: اين سرشت سنت است كه بايد در محيط زبان زندگي كند، و به همين دليل است كه موضوع برگزيدهي تأويل، سرشتي زباني دارد.
زبان به مثابهي موضوع هرمنوتيكي
زبان سرشت سنت را مشخص ميكند. سنت زباني به معناي دقيق كلمه، سنت است، يعني چيزي است كه منتقل ميشود. اين سنت، فقط چيزي نيست كه همچون پسماند، يا بازماندهاي از گذشته، موضوع پژوهش و تأويل قرار گيرد. آنچه از راه سنت زباني به ما رسيده پسمانده نيست، بل چيزي است كه به ما منتقل شده و به ما گفته شده است. حال اين انتقال گاه صورت شفاهي داشته كه اسطوره، افسانه،آداب و رسوم و نمونههايي از آنهاست، و گاه به شكل مكتوب درآمده، كه نشانههايش با حروف الفبا و علائم و... است.
از نظر هرمنوتيكي، سنت سرشتي زباني دارد و سپس به شكل مكتوب درميآيد. در نوشتار زبان از تحقق كامل خود فاصله ميگيرد. هر سنتي در پيكر نوشتار، همزمان زمان حال ميشود. بدين گونه، نوشتار در خود همزيستي يكّهي گذشته و حال را همراه دارد، تا آن حد كه گاهي اكنون امكان دسترسي آزادانه به تمامي سنت مكتوب را دارد. ذهن فهمنده كه ديگر به انتقال شفاهي كه دانش گذشته را به زمان حال پيوند ميزند، وابسته نيست، به واسطهي آشنايي مستقيم با سنتي مكتوب، فرصتي بديع براي گسترش افق خود به دست ميآورد.
اشلاير ماخر(3) نخستين كسي بود كه مسئلهي هرمنوتيك را تنها برخاسته از نوشتار ندانست، بل از نظر او در گفتار نيز مسئلهي فهم طرح ميشود. نوشتار در قياس با زبان پديدهاي ثانوي جلوه ميكند. در واقع، زبانِ نشانهايِ نوشتار به زبانِواقعي يعني زبان گفتاري ارجاع ميشود. ولي اين قابليتِ به صورت نوشته درآمدن زبان را به هيچرو نبايد در ارتباط با سرشت زبان امري ثانوي دانست، بلكه، اين قابليت بر اين و اقعيت استوار است كه گفتار خود در وجود ذهنيِناب معنا، كه در آن بيان ميشود، سهيم است. در نوشتار، معناي آنچه گفته ميشود صرفاً براي خودش وجود دا رد و يكسر از تمامي عوامل عاطفي بيان و ارتباط جدا است. يك متن، همچون بياني از زندگي نبايد فهميده شود. بل فقط در آنچه ميگويد بايد به فهم درآيد. نوشتار وجود ذهني مجردِ زبان است. نوشتار داراي اين امتياز روششناسانه است كه در آن مسئلهي هرمنوتيك در نابترين شكل خود و جدا از هر عنصر رواني جلوهگر ميشود. (نبود عوامل عاطفي بيان و ارتباط). اين ضعف نوشتار، كار فهم را با روشني و وضوح فوقالعادهاي نمودار مينمايد.
نتیجه آنکه هر نوشتهاي، گونهاي گفتار بيگانه است و نشانههاي آن را بايد به معنا و گفتار واگرداند. از آنجا كه معنا از راه نوشته شدن دستخوش گونهاي از خود بيگانگي شده است و اين واگرداني كار اصلي هرمنوتيك است، معناي آنچه گفته شده است بايد صرفاً بر پايهي متني كه به وسيلهي نشانههاي نوشتاري انتقال يافته است، از نوباز گفته شود. برخلاف كلام گفتاري، براي تأويل كلام مكتوب، كمك ديگري وجود ندارد. اين سان در اينجا، همهچيز به «هنر»، نوشتن و ابسته است. كلام گفتاري به ميزان شگفتآوري، از راه شيوههاي بيان ، لحن صدا، ضرباهنگ كلام و غيره، و نيز به واسطهي بافت موقعيتي تأويل ميشود. در اينجا لازم است آنچه را افلاطون در اين مورد گفته بياوريم: «ضعف ويژهي نوشتار اين است كه اگر كلام مكتوب به ورطهي بدفهمي ـ عمدي يا غير عمدي ـ بيفتد، كسي نميتواند به يارياش بشتابد.»(4)
۱ . هرمنوتيك مدرن، گزينه جستارها (نيچه، هيدگر، گادامر، ريكورد...) ترجمه بابك احمدي، نقل از كتاب هانس گئورك گادامر «حقيقت و روش» است. (نشر مركز، تهران،1377، ص 201).
2 .Hans-Georg Gadamer, Vérité et méthode , tr. P. Fruchon, J. Grondin et G. Merlion, Paris, Seuil, 1996.
۳ . فريدريش دانيل ارنست اشلاير ماخر، فيلسوف پروتستان مذهب آلماني بود. وي را پيشگام هرمنوتيك مدرن ميدانند.
۴ . افلاطون، نامهي مصحح، 341، 344 و فايدروس، 275.
فائره توکلی
پژوهشگر تاریخ شفاهی
دبیر کارگروه تاریخ شفاهی انجمن ایرانی تاریخ