سياحت شرق(با هدایت الله بهبودی درباره سفرنامه نویسی)
|
گفتوگو با «هدایت الله بهبودی» بیشتر به حسرت و تأسف انجامید تا آنچه از گفت و گو با جناب شان انتظارم بود. حسرت از این بابت که تمایل داشتند پرسشهايي ارسال کنیم و پاسخهايي دریافت کنیم و حضوری در کار نباشد. البته چه بسیار نویسندگان و هنرمندان و ارباب جرایدی که در گفتوگوی حضوری هم غایباند. خدا را شکر این گفتوگو عکس مصداق فوق بود. تأسف از این بابت که پاسخهاي ایشان به پرسشهاي بیشتری انجامید و باز هم چون گفتوگو حضوری نبود، نشد که بپرسیم و سوال اندر سوال کنیم. گاهی هم سخن خود را به کرسی بنشانیم و ایشان را عقب برانیم. به هر حال هر چه بود، ما در این گفت و گوی از راه دور، دست و پا بسته بودیم و تنها به خواندن پاسخها قناعت کردیم و الحق و الانصاف لذت بردیم و نیز حسرت. بخوانید تا عرضم بدانید.
ارتباط سفرنامه با جهان پیشامدرن غیرقابل انکار است. وقتی رسانهاي (چه برای ثبت و ضبط و چه برای خبرسانی) وجود نداشت، سفرنامه در هیأت یک رسانه عمل ميکرد. به این معنی که مخاطبان با خواندن سفرنامه از موقعیت زیستی و فرهنگی بلاد غریب آگاهی ميیافتند و جغرافیای آن را در ذهن خود ترسیم ميکردند. حال، با پیشرفت تکنولوژی پدیده سفرنامه نویسی را از بین خواهد برد؟ پرسش شما درست است. اما توجه به اين موضوع ضروري است كه يك كاركرد سفرنامهنويسي اطلاعرساني بوده، وجوه ديگري هم دارد. شما دستاورد سفرهاي سعدي را نميتوانيد اطلاعرساني بناميد؛ نيز ناصرخسرو را. اكنون بخشي از تاريخ و ادبيات ما در همين سفرنامهها خلاصه ميشود. نكته دوم اينكه روح نهفته در سفرنامهها را نميتوان با ابزار جديد رسانهاي منعكس كرد. نگاه ريزبافت نويسنده چطور با محصول يك دوربينچي و خبرنگارش، كه برگه مأموريت در جيب دارد، قابل مقايسه است؟ او آمده از سر بگذراند، اما نويسنده ميخواهد از سر بگيرد. اين را با پوزش از همه طرفداران ابزار جديد رسانهاي ميگويم كه، تمدن جديد با همه مظاهرش، به توسعه اطلاعات در واحد سطح انجاميده، نه در واحد عمق. اين اثاثيههاي ديجيتال، شما را از سطح وقايع در كمترين مدت آگاه ميكنند، اما هرگز نميتوانند، با همان تندي، من و شما را از عمق حكايات باخبر كنند. پس اجازه بدهيد بگويم كه پيشرفت تكنولوژي كاري به كار سفرنامهنويسي ندارد. مضاف بر اينكه دنيا اين اندازه هم كوچك نيست كه اين دو نتوانند، با يك فاصلهاي، بمانند و كار خود را بكنند. قرار نيست با مرگ ماركوپولو سفرنامهها هم بميرند.
اگر نقاشی، راه خود را همچنان در مسیر ثبت لحظات طبیعی حفظ ميکرد و از این مسیر دور نميشد، با ورود عکاسی نابود ميشد. چنین موقعیتی در مورد سفرنامه و سفرنامه نویسی نیز صادق است. به نظر حقیر، سفرنامه نویسی در عصر حاضر یا باید رنگ عوض کند و یا محتوم به نابودی است. چنانچه سفرنامهاي بر توصیف موقعیت جغرافیایی تأکید کند و در شکل رسانه عمل کند، شکست خواهد خورد چراکه چنین کاری را رسانههاي دیگر با قابلیتهاي بالاتر انجام ميدهند. بنابراین سفرنامه باید چیزی عرضه کند که رسانههاي دیگر قادر به عرضه آن نباشند. چنانچه با این گفتهها موافق هستید، آن چیزی که سفرنامه باید عرضه کند که در رسانههاي دیگر یافت شدنی نیست، چیست؟ خوب است سفرنامه را تعريف كنيم. از نظر من سفرنامهنويسي زيرمجموعه گزارشگري است. گزارشگري نه به مفهوم رايج روزنامهاي يا رسانهاي آن، بلكه به معني مستندنگاري. سفرنامهنويس، مستندنگار است. او مشاهدات خود را از درون پر پيچ و خم انساني خويش رد ميكند و روي صفحه سفيد كاغذ ميآورد. او به وقايع مفهوم و جهت ميبخشد؛ البته نه به سمت جدا كردن وقايع از اصل خود، بلكه براي نزديك كردن واقعيت به حقيقت. حال از شما ميپرسم: دوربين اين كار را ميتواند بكند؟ عمق نفوذ دوربين تا كجاست؟ به نظر من قابل قياس با خامه يك نويسنده نيست. بله، اگر كلام را به كمك دوربين بياوريد، موضوع فرق ميكند. يعني باز اين قلم است كه عصاي زير دست دوربين ميشود. سفرنامه چيزي عرضه ميكند كه رسانههاي ديگر ارائه نميدهند. چهبسا مقايسه و تأكيدي هم كه شما ميان اين دو پديده داريد، چندان درست نباشد. شايد سفرنامه اطلاعرساني بكند، اما دست خواننده را ميگيرد و به ديدن حقايق ميبرد. پيشنهاد ميكنم به سفرنامه به عنوان يك رسانه نگاه نكنيد.
بنده سفرنامه شما را «سفر به قبله» را با پیش فرضهايي که گفتم برداشتم و احتمال ميدادم نوشتهاي ملال آور بخوانم. اما در همان صفحات اول بینشی در آن دیدم که به نظرم یک سفرنامه (در عصر حاضر) باید داشته باشد. به این نکته رسیدم که شما از توصیف موقعیت جغرافیایی به سمت توصیف لحظات درونی رفته اید. یعنی سعی کردهايد موقعیت جغرافیایی را از فیلتر لحظات روانی و درونی خود عبور دهید. حتی گاهی طنازانه از شرح موقعیت دست کشیدهايد و تنها به ثبت لحظات درونی پرداختهايد (مثل جایی که درباره قبرستان بقیع صحبت ميکنید). آیا چنین اقدامی آگاهانه بود؟ نوشتن گزارش براي من، بهويژه تا چهلسالگي، امري مزمن تلقي ميشد. نميتوانستم ننويسم؛ بهويژه وقتي آدمي در محيط، زمان و هنگامهاي قرار ميگيرد كه مشابهي در ذهن براي آن ندارد. آدمها متفاوتاند. برخي در چنين موقعيتي تعجب ميكنند، برخي محو ميشوند و بعضي شايد نبينند. اما من نوشتنم ميگيرد. كتاب «سفر به قبله» از اين بابت كه آفريده من است، اهميت ندارد، از اين جهت كه ميگويد در آن زمان و مكان چه ميگذرد، مهم است. اهميت از آنِ وقايع است. حال، من اگر به عنوان يك انسان، كوك باشم و قطبنماي حقيقتيابم درست كار كند، اين وقايع را به حقيقت آن نزديك ميكنم. البته اينجا، هنر ذاتي يا اكتسابي رفاقت با واژهها و بهكارگيري آنها هم موضوعيت پيدا ميكند. اگر بتوان فرقي ميان آگاهي عقلي و يقظه دلي گذاشت، بايد بگويم اين كار كه توأم است با ثبت لحظات دروني، ناشي از شق دوم است. در اين حالت تو، نويسنده نيستي، بلكه مترجم وقايع و چشماندازي هستي كه به تو هجوم ميآورند.
یکی از محسنات «سفر به قبله» دوری از توصیفات است؛ چه توصیف سرد و خالی از قضاوت و چه توصیف رمانتیک و شعارگونه. به غیر از شعر پایانی که به نظر ميرسد کمی در نوشتن آن احساساتی شده اید. شعر پایانی به استراتژی شما در نوشتن «سفر به قبله» لطمه زده. وقتی از ابتدا چندان در پی قضاوتهاي تند و صریح نیستید و همچنین ثبت احساسات زودگذرتان را هم کنار گذاشتهايد و یا به حداقل رسانده اید، چرا ناگهان در پایان با شعری اینچنین استراتژی را به هم زدید؟ اگر شما دو جزوه ديگر، يعني «سفر به روسيه» و «سفر به حلبچه» را ميخوانديد بيشتر ميتوانستم توضيح بدهم. گزارشگري يعني لحظهنگاري. ثبت آنات و حالات آن لحظه مهم است؛ يعني همان حسي كه از درون ميجوشد و قلقلكنان راه قلم ميگيرد. اگر سرد است، مربوط به همان حالات است و اگر گرم است، در نسبت با همان آنات است. آن شعري كه اشاره ميكنيد، شعر نيست. توهين به شعر است. يك قطعه ادبي است. چون قرار بود از يك رسانه رسمي و چارچوبدار پخش شود، به همان نسبت جنبه كوششي پيدا كرد و از جنس آن قلقل و جوشش نبود. قضاوت، كار گزارشگر نيست. ما متكلم نيستيم. مخصوصاً گزارشگري كه دستي هم به تاريخ داشته باشد، نميتواند قضاوت كند. هر چند، معتقدم داوري در بافت و جان چنين گزارشهايي كه همخوان و همسو با باورهاي نويسنده است، وجود دارد. اما خوب است وقايعنگاري به نحوي برگزار شود كه داوري به عهده خواننده باشد.
احتمالاً در عصر حاضر اگر قرار باشد سفرنامه نویسی به عمر خود ادامه دهد، آن کسی که قرار باشد دست این ژانر را بگیرد و دم مسیحایی به کالبدش بدمد تنها و تنها هنرمند (و به خصوص نویسنده) است و بس. با این نظر موافقید؟ بله، همينطور است. دورهاي كه ناصرالدين شاه سفرنامه بنويسد يا رضاخان در توافق با انگليس براي يكسره كردن كار شيخ خزعل، سفرنامه خوزستان را برايش بنويسند و... گذشته است. از عمر سفرنامهنويسي ميگوييد. ببينيد! اين نوع نگاشته گونه پررونقي نيست و در گذشته هم نبوده. امروز اين حوادث هستند كه به توليد سفرنامه ميانجامد، نه سفر و روايت منازل. براي من كه اينگونه جا افتاده. اگر در حلبچه آن حادثه دردناك رخ نميداد، كتاب «سفر به حلبچه» هم نگاشته ميشد، وزني پيدا نميكرد. يا اگر دست به دست شدن نظام كمونيستي شوروي به سرمايهداري در اوايل دهه نود اتفاق نميافتاد، كتاب «سفر به روسيه» جلوهاي نداشت. اين بزرگي وقايع است كه به سفرنامهها ارج ميدهد. البته به يك موضوع نسبتاً فرعي هم اشاره كنم كه توليد سفرنامه در مملكت ما كم است؛ چون مسافرت اهل قلم كم است. مسافرت از ضروريات نويسندگي است؛ بهويژه اگر سفر داوطلبانه و آزاد باشد، نه مأموريتي و اداري. هر چند در اين دومي هم اگر مديريتي در كار باشد كه قلمرانهاي كاربلد را به سفرهاي فرهنگي هدايت كند، بر حجم سفرنامه افزوده ميشود.
به نظر میرسد یکی از مسائلی که برخی نویسندگان و هنرمندان موسوم به متعهد را به نوشتن سفرنامه وا ميدارد، تبِ «جلال شدن» و «خسی در میقات نوشتن» است. چقدر با این گفته موافقید؟ منظورتان را ميفهمم. چه اشكالي دارد؟ تلاش براي شبيه جلال شدن چه اشكالي دارد؟ شبيه جلال بهتر از شبيه هيچ است. يك روز مرحوم نادر ابراهيمي آمد دفتر. آن موقع دفتر ادبيات انقلاب اسلامي در خيابان رشت بود. همين جايي كه الان بازسازي شده و انتشارات سوره مهر است. رفت و آمد جناب ابراهيمي هم آن موقع براي نگارش رمان «سه ديدار» بود. كتاب «سفر به قبله» را هديه كردم به ايشان. گرفت و لاي بقيه مطالب و نوشتههاي توي كيفش جا داد. بار ديگر كه همديگر را ديديم دربارهاش حرف زد. آقاي ابراهيمي در ابراز نظر بيرحم بود؛ يعني، ملاحظه احساس كه چه عرض كنم، ملاحظه هيچ جايي از روح را نميكرد و حرفش را ميزد. گفت كه خواستهاي اداي جلال را درآوري. بعد شروع كرد به شمردن واژههاي بيگانهاي كه به كار بردهام. خوب تحقير كرد و البته از چند جايش هم به نيكي گفت. من نتوانستم حرفي بزنم. يعني قرار نبود بزنم. اما دلم ميخواست به جناب ابراهيمي بگويم كه من «خسي در ميقات» را نخواندهام. الان هم، كه بيش از پانزده سال از آن ديدار ميگذرد، نخواندهام. نميدانم چه شباهتهايي بين آن كار، كه بيشك بنا به گفته دوستان بخشي از تاريخ ادبيات معاصر ايران است، و اين جزوه شصتصفحهاي وجود دارد. اكنون كه در پنجاه سال دوم زندگي به سر ميبرم، خوب ميدانم كه هر كس بايد شبيه خودش باشد، حتي اگر اين خود، محرَّر يك دفترخانه در طبقه دوم يك ساختمان كلنگي باشد.
تبی که گفتم در مورد کتاب شما صدق نميکند و شاید یکی از دلایل آن این باشد که من تصنعی در کار شما ندیدم اما یکی از نکات مشترک بین «خسی در میقات» و «سفر به قبله»، شوخ طبعی است. «جلال» در سفر حج هم شوخ طبعی خود را از دست نميدهد و سعی ميکند جذابیتهای اینچنینی را همچنان حفظ کند. این مهم را در «سفر به قبله» هم دیدم و به نظرم یکی از موفقیتهاي این سفرنامه است. نظر شما در این باره چیست؟ غم و شادي، گريه و خنده، عروسي و عزا، بيماري و سلامتي و بالاخره مرگ و زندگي همان حركت سينوسي و بالا و پايين عمر ماست؛ از همديگر جدا نيستند. حج يك سفر معنوي است. جهان معنا هم بخشي از عمر ماست. در ثاني «سفر به قبله» ريخته خامه يك گزارشگر است، نه زاهدي كه زاويه نگاهش در چارچوب قوانين، و چهبسا عرف، باقي مانده است. از من و همقطاران من شايد گذشته باشد، اما اگر قلمرانان جوان بخواهند به تب جلال شدن دچار شوند، بهتر است بدانند كه جلال افتخار ادبيات دهه چهل است؛ بهتر است آنان تبديل به افتخار ادبيات دهه هشتاد شوند.
شاید یکی از راههاي دیگر جلوگیری از انقراض سفرنامهنویسی، قرابت با ژانرِ همچنان موفقِِ رمان باشد. با توجه به اینکه خودتان هم در این زمینه کار کردهاید، آیا تا بهحال به چیزی شبیهِ سفرنامه-رمان فکر کردهاید؟ من خاطره-رمانهاي موفقی خواندهام اما در مورد سفرنامه-رمان تا به حال به نمونهاي برنخوردهام و یا لااقل در حال حاضر حضور ذهن ندارم. به نظر شما این ژانر ترکیبی چقدر قابلیت جایگزینی به جای ژانر قبلی را دارد؟ آیا اصلاً شدنی است؟ آیا نمونههاي اینچنینی دیدهاید؟ به همان دليلي كه گفتم گونه سفرنامه ـ رمان نميتواند خلق شود. شايد بتوان اين دو را در زيرمجموعه ادبيات زير هم قرار داد، اما نوع آنها فرق ميكند. سروكار سفرنامه و گزارشهاي سفري با مستندات است و سر و كار رمان با خيال. وجه مشترك هر دو آنها گفتن از زندگي است، اما يكي از منظر وقايع و ديگري از چشمانداز خيال. اين دو را نميتوان همدوش و رفيق كرد. خاطره ـ رمان هم نداريم؛ اگر باشد، اشتباه است. خاطره نميتواند بدون شخص واقعي، زمان و مكان خلق گردد؛ اما رمان ميتواند. البته ميتوان نگارش سفرنامه يا خاطره را ادبي كرد و با ادبيات درآميخت. اما نميتوان آن را از مرز خيال عبور داد و به آن طرف برد. سر و كار سفرنامه و خاطره با درستنويسي است. حالا اگر اين درستنويسي با خوبنويسي هم همراه شود، كاري به دست داده ميشود كه به آن مستند ادبي ميگوييم. خاطره و سفرنامه ميتوانند مستند ادبي باشند. اين حداكثر سقف پرواز آنهاست.
گفت و گو: ياسر نوروزي
منبع: نشریه تخصصی کتاب، شماره 105،انتشارات سوره مهر اول بهمن 1389 صفحه 10
|