تاریخ شفاهی، در چند دهه اخیر شدیداً تغییر کرده است. جنبش بین المللی، چندصدایی مطمئن و بلوغ یافته تاریخ شفاهی در چند حوزه علمی در قرن بیست و یکم، خویشاوند دور حوزه تاریخ شفاهی پس از جنگ جهانی دوم است که برای یافتن مشروعیت در سنت های تعلیمی متحجرانه در کشاکش بوده است. در دهه های 1940، 1950 و 1960 به ویژه در ایالت متحده آمریکا، انگلستان و اسکاندیناوی، تاریخ شفاهی جایگاه خاص و مشخصی را در پژوهش علمی اشغال کرد. در آمریکا دو ابتکار عمل اولیه، دو جنبه از تاریخ شفاهی در این کشور را نشان داد. در اواخر دهه 1930، پروژه سیاست جدید نویسنده فدرال (FWP؛ پروژه ای که برای واگذاری کار به هنرمندان و نویسندگان استخدام نشده در سال های بحران اقتصادی طراحی شده بود) اقدام به گردآوری داستان های زندگی آمریکایی های معمولی کرد. نتیجه آن دستیابی به سندی جامع، بدون ضبط صوت، درباره شرایط روزمره هزاران آمریکایی بود. این اسناد به عنوان "یکی از حجیم ترین پروژه های تاریخ شفاهی تا کنون" تلقی شده اند؛ بیش از 6000 نویسنده در رأس آن استخدام شدند و بیش از 10000 مرد و زن در همه امور زندگی مورد مصاحبه قرار گرفتند. بر عکس، پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا پس از جنگ در سال 1948 توسط الن نوینز به هدف مستند سازی خاطرات کسانی که به نحو معناداری در جامعه نقش داشتند یا کسانی که رابطه نزدیکی با رهبران جهان داشتند" با استفاده از ضبط صوت آغاز شد، چیزی که ممکن است رویکرد "مردان بزرگ" نامیده شود.
کشورهای بریتانیایی و اروپای شمالی، تراژدی متفاوتی را دنبال کردند. تاریخ شفاهی در دهه های 1950 و 1960، در پی دهه هایی که در آنها منبع شفاهی نمی توانست به صورت مکتوب ضبط شود، تا حدودی توسط سنت قوم شناسی اروپایی و مجموعه های فولکلوری که همیشه به گفتار به عنوان منبع سنت اولویت می دادند و سپس با ظهور تاریخ اجتماعی و جامعه شناسی تاریخی که تاریخ شفاهی را به عنوان ابزار آزادی دیدگاه های افرادی که کارهای طاقت فرسا انجام می دهند به کار می برد، مجدداً کشف شد. حدود دهه 1980، تاریخ شفاهی به روش انتخاب (و ضرورتاً) در میان دانشمندان قرن بیستم که تلاش می کردند تجربیات گروه هایی را مطرح کنند که به طور سنتی توسط تاریخ های قراردادی نادیده گرفته شده بودند، مانند، زنان، اقلیت های قومی و معلولان جسمی و آموزشی، تبدیل شد.
این ها، به ویژه در حالیکه آغاز شکل گیری تاریخ شفاهی ای را که ما امروز می شناسیم، مشخص می کنند، پیشرفت های مهمی در دو سوی آتلانتیک ايجاد شد. اما شاغلان اولیه این حوزه اغلب درباره حاشیه های حوزه های آکادمیک مربوط به آنها یا بیرون از این حاشیه تحقیق می کردند. مورخان اولیه تاریخ شفاهی عموماً شخصیت های معروفی بودند. در ایالت متحده آمریکا، نویسنده و گوینده آمریکایی، ترکل استودز، که از طریق برنامه های رادیویی خود و کتاب هایی با موضوعات مختلف، از دوران رکود، جنگ جهانی دوم، گرفته تا زندگی کارگری و روابط نژادی، با آمریکایی های معمولی گفت و گو می کرد، در تاریخ شفاهی خود به گفت و گو با توده ها اختصاص داد. در بریتانیا، یکی از تأثیرگذارترین نشریه های تاریخ شفاهی در سال های اولیه، که در 1969 منتشر شد، Akenfield متعلق به رانولد بلیث بود، که زندگی روستایی انگلیس شرقی را بر اساس گفت و گو با روستایی ها به تصویر می کشید. بلیث یک نویسنده بود، نه یک مورخ، و او بعدها پذیرفت که او اصلاً با عمل (روش) چیزی که به عنوان تاریخ شفاهی تلقی می شد آشنایی نداشته است. همچنین، مطالعات جرج اِوارت اِوانز درباره زندگی روستایی انگلیسی، به ویژه سؤال از مردانی که علف خشک را می بریدند (1956)، بر چیزی مبتنی بود که او آن را "تاریخ گفته شده" نامیده بود؛ اما اِوانز در درجه اول یک نویسنده بود، هرگز یک مورخ حرفه ای نبود و اخیراً به عنوان بنیانگذار تاریخ شفاهی بریتانیا شناخته شده است.
به علاوه، در بسیاری از کشورها، تاریخ شفاهی در حوزه ها و دپارتمان هایی به جز حوزه ها و دپارتمان های تاریخ مطرح شده است. در واقع، حرفه تاریخ مدتی تاریخ شفاهی را نادیده گرفت، به تعبیری به آن به عنوان یک منبع تاریخی معتبر اعتماد نمی کرد. در همان زمان، مورخان نگران شاغلان آن حوزه بودند، که بسیاری از آنها در بیرون از فضای علمی فعالیت می کردند . ترکیب موضع سیاسی حامیان تاریخ شفاهی و نحوه کاربردی که بر آن تحمیل شده بود، آن را در جایگاهی کم اهمیت در حاشیه فعالیتی حرفه ای قرار داده بود. در آن زمان، تاریخ شفاهی توانست بر اساس تعریف ران گرل که آن را "مصاحبه با شاهدان عینی در رویدادهای گذشته به هدف بازسازی تاریخی" تعریف کرده بود، به نوعی مشروعیت علمی دست یابد. تاریخ شفاهی با عنوان "تاریخ بازیابی"، یعنی عمل مصاحبه با مردم برای ارائه شواهدی درباره رویدادهای گذشته که نمی توانند از منابع تاریخی قراردادی به دست آیند؛ به عبارتی معمولاً تاریخ های نوشته شده، با آشکار شدن تاریخ های مکتوم افراد یا گروه هایی که در گزارش های اصلی به آنها توجهی نشده است، روند غالبی را در عمل تاریخ شفاهی در دهه های 1970 و 1980 به خود اختصاص داده بود. اگرچه این تعریف تاریخ شفاهی اکنون نسبتاً محدودکننده تصور می شود، اما فهرست بازیابی شده هنوز انگیزه ای اولیه (همچنین انگیزه ای مشروع) برای بسیاری از پروژه های پژوهشی تاریخ شفاهی کنونی محسوب می گردد.
به رغم نقش کم رنگ آن، حتی روش "تاریخ بازیابی" تاریخ شفاهی توسط بسیاری از مورخان و جامعه شناسان مورد تردید واقع شده است؛ زیرا این روش مبتنی بر خاطره است و خاطره چیزی است که آنها آن را نامعتبر می دانند. در دوره ای که پژوهش تاریخی مستند غالب بود، تاریخ شفاهی، عمدتاً، اطلاعاتی را ارائه نمی کرد که بتوانند بازبینی و بررسی شوند. تاریخ شفاهی یک روش عینی اجتماعی-علمی نیست که بتواند به طور دقیق بررسی شود. در نتیجه پیشگامان (مورخان) تاریخ شفاهی تلاش های زیادی برای توجیه عمل نقدانه خود انجام دادند. بررسی شواهد به دست آمده از مصاحبه هاي شفاهی یکی از روش های این گونه بررسی متقابل منابع مستند به منظور تفکیک حقیقت از افسانه و همچنین تنظیم شواهد شفاهی در بافت گسترده تر و بررسی سازگاری درونی برای بازبینی دقیق تر اطلاعات شفاهی بود. مورخان تاریخ شفاهی که به طور برجسته ای در چارچوب اجتماعی-علمی کار می کنند، بیشتر نگران ماهیت نمونه ای داده های خود بودند، در حالیکه کاربرد روش های نمونه گیری علمی را پیشنهاد می کردند و تلاش می کردند که به نمونه خاصی درباره مصاحبه شوندگان دست یابند. برای مشخص کردن برچسب های علمی، ارقامی به پاسخ دهندگان ارائه می شد و هاله ای از علم کاذب در بسیاری از کارهای مورخان تاریخ شفاهی نفوذ کرده بود. جالب اینکه، نشریه Akenfield بلیث در هر دو بررسی قربانی شد، به عبارتی، در حالیکه توسط غیرمورخان نقد می شد مبنی بر اینکه "واقعیت های" ارائه شده در آن برای خوانندگان قانع کننده نیست، به نحوی که آنها نمی توانند احساس خوبی نسبت به چیزی که به آنها گفته شده است ، داشته باشند و از طرفی بسیار شدیدتر توسط مورخان متعلق به سنت اجتماعی-علمی به خاطر "ویژگی هنری" اش مورد نقد قرار گرفته بود. تاریخ اجتماعی هاوارد نیوبای، متخصص زندگی روستایی انگلیسی بررسی کرده است که: "اگر همه مورخان تاریخ شفاهی این مجوز هنری را مجاز می دانستند، در این صورت چه چیزی برای تاریخ شفاهی باقی می ماند؟ شاید داشتن ویژگی هنری صرفاً برای مطالعه لذت بخش و خوشایند باشد، اما مطمئناً برای نقل تاریخ اعتباری ندارد. همچنین پل تامپسون، که عموماً به عنوان پدر تاریخ شفاهی بریتانیا شناخته شده است، در سندیت و اعتبار شواهد شفاهی ذکر شده توسط بلیث تردید کرده است، در حالیکه آن را "تحقیقی با دقت کمتر" توصیف می کند، ظاهراً به این دلیل که نویسنده بیشتر از اینکه مانند مورخان آن دوره، حامی قوانین عمل تاریخ شفاهی باشد، رویکردی ادبی و خلاقانه به تاریخ شفاهی داشته است. در صورتی که درخشندگی علوم اجتماعی به عمل تاریخ شفاهی ، مثلاً به نسخه دقیق و درست مصاحبه ها و ارائه وفادارانه صدای گوینده، اضافه می شد، این روش بیشتر به عنوان روشی ادبی و خلاقانه تر توصیف می شد تا روشی تاریخی و معتبر.
این کشمکش ها و انتقادات مطرح شده درباره اعتبار و اطمینان تاریخ شفاهی، و نگرانی درباره نمونه گیری موضوعات مصاحبه، هنوز امروز شنیده می شوند. اما محققان تاریخ شفاهی بیشتر از اینکه سعی کنند به انتقادات ارائه شده در همان زمینه (با بررسی و معتبر ساختن و بازیابی نمونه های بزرگ پاسخ دهندگان) پاسخ دهند، از دهه 1980 اطمینان بسیار بیشتری نسبت به چیزی که انجام می دادند، نشان دادند. آنها از عناصر متمایز عمل خود مطمئن بودند، در حالیکه اذعان می کردند که تاریخ شفاهی یک روش ذهنی است، که از شفاهی بودن خود تجلیل می کند، در حالیکه تصدیق می کردند که داستان های مبتنی بر خاطرات محتمل و اغلب متغیر هستند و خلاصه بیان می کردند که در حالیکه منابع شفاهی باید به نحوی متفاوت داده های مستند قراردادی را مورد داوری قرار دهند، اما این مسئله به هیچ روی از صحت و سودمندی آن نمی کاهد. در این فرایند، مورخان تاریخ شفاهی، مفسران شهودی و تخیلی مواد و داده های خود محسوب می شدند.
اگرچه زمانی که مورخان تاریخ شفاهی حالت دفاعی خود را کنار گذاشتند و تاریخ شفاهی را به عنوان عملی تحلیلی در مخالفت با روش بازیابی مجدداً تعریف کردند، مطلبی با انتشار مقاله انتقادی مورخ ایتالیایی به نام لوسیا پاسرینی در 1979، با عنوان "کار، ایدئولوژی و اتفاق نظر بر اساس فاشیسم ایتالیایی"، مطرح شد. در این قطعه اصلی پاسرینی اذعان کرد که تاریخ شفاهی در دو تفسیر موفق بوده است: در تفسیر اتهاماتی که منتقدان به اعتبار منابع شفاهی وارد می کردند و در تبیین مرزهای تحقیق تاریخی با بررسی دقیق حوزه های تجربه تاریخی که تا کنون نادیده گرفته شده اند. اما او علیه گرایش به چیزی به نام "دموکراتیزه کردن ساده" که به وسیله آن تاریخ شفاهی به عنوان ارائه صدای مظلومیت و هشدار علیه جایگزینی "دید باز با عوام فریبی" تلقی می شد، هشدار داده است.
او بیان می کند که این پیشرفت ها، تاریخ شفاهی را با تبدیل آن به "زاغه ای دیگر" به خطر انداخته اند. پاسرینی جامعه تاریخ شفاهی را مجبور ساخته است که از حداقل منابع شفاهی برای دستیابی به اطلاعات مبتنی بر واقعیت پیشتر بروند، در حالیکه نقش منابع شفاهی را نادیده نمی گیرد به فرایند بازسازی تاریخی می پردازد. چیزی که مهم بود درک مفهوم واقعی روایت های شفاهی بود. با این همه، او نوشته است، "ما نباید نادیده بگیریم که داده های خام تاریخ شفاهی فقط شامل عبارات مبتنی بر واقعیت نیستند، بلکه به طور برجسته ای نمایانگر و ارائه دهنده فرهنگ هستند و در نتیجه نه تنها روایت های ادبی بلکه جنبه های مختلف مانند، خاطره، ایدئولوژی و تمایلات ناخودآگاه را نیز دربرمی گیرند.
این مسئله، حرکت تاریخ شفاهی از علوم اجتماعی به تاریخ فرهنگی را اعلام می کند. احساسات عمومی پاسرینی مستلزم نوع جدیدی از تاریخ شفاهی است که از مصاحبه هاي داستان-زندگی life-story خود او با دو نسل از کارگران ایتالیایی است که قبل از 1910 و بین 1910 و 1925 متولد شده اند. بافت تاریخی جغرافیایی این مصاحبه ها، بحث درباره موضع طبقه کارگر ایتالیا نسبت به فاشیسم است. مصاحبه هاي او یافته های عجیبی را نشان می دهند، به ویژه زمانی که سؤالاتی درباره دوره فاشیست پرسیده می شود. مصاحبه شوندگان در پاسخ چیزی می گویند که او آنها را "پاسخ های نامرتبط یا ناسازگار" می نامد. این پاسخ های نامرتبط با سکوت درباره موضوع فاشیسم، به ویژه در دوران صلح که به فاشیست منتهی شد، مشخص می شوند. پاسخ های ناسازگار، روایت رویدادهای زندگی هایی است که با رویدادهای تاریخی معروف متفاوت بودند؛ داستان های گفته شده درباره زندگی های روزمره ظاهراً از ساختارهای وضعیت فاشیستی تفکیک شده اند. به منظور تبیین این نتایج عجیب، پاسرینی این نکته را مطرح می کند که منابع شفاهی از ذهنیت استنتاج می شوند – آنها خاطراتی ثابت یا نامتغیر درباره گذشته نیستند، بلکه خاطراتی هستند که در بافت تجربه و سیاست های خود پاسخ دهنده بازپرداخت شده اند. اگر این نکته را بپذیریم پس مورخ تاریخ شفاهی باید به دقت بیاندیشد که چگونه و چرا این داستان های مبتنی بر خاطره – درباره محیط های فرهنگی خاطره (زمانی که رویدادها اتفاق می افتند) و یادآوری (همانطوری که آنها یادآوری می شوند) – مطرح می شوند.
این گرایش جدید در تاریخ شفاهی به سرعت به سمت واکنش نسبت به این مسئله که داستان های مبتنی بر خاطره چگونه بر روش آکادمیک و بحث چیره می شوند، پیش می رود. مورخان پیشگام این موج دوم، مدافع تعریف بازبینی شده مفهومی بودند که همه ما سعی داشتیم به آن دست یابیم. شرایگر بیان می کند: "سخن گفتن درباره رویدادها بسیار بیشتر از داده های موجود برای استنتاج تاریخ است: سخن گفتن یک محصول فرهنگی خاص نیز هست، به عبارتی سخن گفتن جنبه ای از ارتباط گیری، یا لایه ای از معناداری است که با گذشته و حال پیوند خورده است." به عبارت دیگر، در حالیکه تاریخ شفاهی، اطلاعات مستدل سودمندی را به شکل توصیف و اطلاعات مبتنی بر واقعیت فراهم می کند، روایت تاریخ شفاهی به خودی خود معنای قابل توجهی دارد از این حیث که روشی است که به وسیله آن مردم تجربیات ذهنی خود درباره گذشته را از طریق منشور زمان حال به روشنی بیان می کنند. ران گرل این مسئله را به اینگونه توصیف می کند: مصاحبه ها نه تنها به ما می گویند که چه چیزهایی اتفاق می افتند، بلکه می گویند که مردم درباره چیزی که اتفاق افتاده چگونه فکر می کنند و چگونه آن را درونی ساخته و تفسیر می کنند". شهادت یا گواهی شخصی در مصاحبه، واسطه میان خاطره شخصی و جهان اجتماعی است. در دهه 1980 بود که مورخان پذیرفتند که باید چارچوب هایی تفسیری را که به طور گسترده ای از سایر حوزه ها استنتاج شده اند به منظور درک اتفاقی که در یک مصاحبه تاریخ شفاهی رخ می دهد، به کار گیرند. تاریخ به تنهایی برای ارزیابی حوزه گسترده مصاحبه تاریخ شفاهی که محققان برای ایجاد منابع خود از طریق گفت و گو با یک عامل زنده بر این حوزه تسلط یافته اند، کافی نیست. برای درک همه عناصر مختلفی که در رویارویی با تاریخ شفاهی مطرح می شوند، مورخان تاریخ شفاهی به نظریه های سایر افراد رجوع می کنند. این نظریه ها شامل، ذهنیت، خاطره، کاربرد زبان، ساختارهای روایی و وجوه ارتباط گیری و همچنین مباحث مربوط به قدرت و اخلاق هستند.
از دهه 1960، تاریخ شفاهی از عملی که ابزار گردآوری داده هایی درباره گذشته تلقی می شد، به یک حوزه نظری بسیار پیچیده تبدیل شده است.
از جمله به گمان" جیمز" یک اثر مهم و درجه اول در کاربرد تاریخ شفاهی برای ارائه شواهد جدید است، همچنین روش هایی را ارائه می کند که از طریق این روش ها تحلیل دقیق گواهی شخصی می تواند به درک عمیق تر و غنی تر این مسئله بیانجامد که گذشته چگونه می تواند توسط افرادی که در حال زندگی می کنند یادآوری، بازنویسی و بازسازی شود.
اما رابرتز و جیمز بخشی از همان حوزه تاریخ شفاهی هستند، اگرچه وجوه تحلیلی آنها چندان مشترک نیست، اما دارای التزامی مشترک به ارزش گواهی شفاهی و روش های عملی تاریخ شفاهی هستند. تاریخ شفاهی امروزه حوزه وسيعي است که تنوع عظیمی از شاغلان، از شاغلان آکادمیک تا فعالان اجتماعی، از کارگران بهداشت تا داوطلبان در جهان توسعه یافته، را دربرمی گیرد. این یک حرکت بین المللی است، که در همه قاره ها فعال است، در حالیکه در همه سرزمین ها از ملت های صنعتی شده پیشرفته گرفته تا برخی از فقیرترین کشورهای در حال توسعه و بر عکس وجود دارد. چیزی که در همه مورخان تاریخ شفاهی مشترک است، التزام به بهترین عمل در انجام مصاحبه ها، خارج نويسي روایت ها و کار کردن با پاسخ دهندگان است. بی شک آنها نیز در این هیجان که در مجموعه مصاحبه ها انجام شده ،در رابطه با پروژه ای جدید به وجود آمده است، در دستیابی به لذت واقعی از طریق ارتباط با افرادی در گذشته، سهیم می شوند، همچنین از نظر بسیاری از افراد، التزام به تغییرات اجتماعی یا سیاسی موجب تعهد بیشتر آنها می گردد. در حالیکه برخی از گرایش های تفسیری سرّی تر یا فلسفی تر نمی توانند مورد توجه همه شاغلان این حوزه قرار گیرند، به این معنا که یابندگان واقعیت و به دست آورندگان نظریه ممکن است با خشنودی در جامعه" تاریخ شفاهی" جای گیرند.
1- ترجمه اي است آزاد با اندكي تلخيص و تغيير از كتاب:Oral History Theory,Lynn Abrams,Published 2010 Canada..
*مشاور عالي و مدير پروژه تاريخ شفاهي مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي
منبع: http://www.cgie.org.ir/fa/news/10232